از دِعبل خُزاعى (شاعر معروف اهل بیت(علیهم السلام)) نقل شده است که من در ایّام شهادت امام حسین(علیه السلام)به محضر امام رضا(علیه السلام) شرفیاب شدم. دیدم آن حضرت محزون واندوهگین نشسته و یارانش نیز گرد آن حضرت نشسته اند. هنگامى که مرا دید فرمود: «خوش آمدى اى دعبل! آفرین بر کسى که با دست و زبانش ما را یارى مى کند!».
سپس در کنار خویش براى من جا باز کرد و مرا کنارش نشاند. آنگاه به من فرمود: اى دعبل! دوست دارم امروز براى ما مرثیه بخوانى; چراکه این ایّام روزهاى اندوه ما اهل بیت(علیهم السلام) و ایّام شادمانى دشمنان ما ـ به ویژه بنى امیّه ـ است. (سپس امام(علیه السلام) مطالبى را در پاداش گریه کردن و گریاندن در مصیبت اهل بیت(علیهم السلام)به خصوص مصائب امام حسین(علیه السلام) بیان کرد).
آنگاه امام رضا(علیه السلام) برخاست و پرده اى میان ما و حرمسراى خویش زد و خانواده اش را پشت پرده نشاند، تا آنان نیز براى مصیبت جدّشان امام حسین(علیه السلام)گریه کنند.(1) سپس به دعبل فرمود اشعار خود را بخوان و وى نیز مرثیه اى را در ماتم امام حسین(علیه السلام) و اهل بیتش خواند که قسمتى از آن چنین است:
أَفاطِمُ لَوْ خِلْتِ الْحُسَیْنَ مُجَدَّلا *** وَ قَدْ ماتَ عَطْشاناً بِشَطِّ فُراتِ
إِذاً لَلَطَمْتِ الْخَدَّ فاطِمُ عِنْدَهُ *** وَ أَجْرَیْتِ دَمْعَ الْعَیْنِ فِی الْوَجَناتِ
أَفاطِمُ قُومِی یَا ابْنَةَ الْخَیْرِ وَ انْدُبِی *** نُجُومَ سَماوات بِأَرْضِ فَلاتِ
بَناتُ زِیاد فِی الْقُصُورِ مَصُونَةُْ *** وَ آلُ رَسُولِ اللهِ مُنْهَتِکاتِ
وَ آلُ زِیاد فِی الْحُصُونِ مَنِیعةٌ *** وَ آلُ رَسُولِ اللهِ فِی الْفَلَواتِ
سَأَبْکِیهِمْ ما ذَرَّ فِی الاَْرْضِ شارِقُ *** وَ نادى مُنادِى الْخَیْرِ لِلصَّلَواتِ
وَ مَا طَلَعَتْ شَمْسٌ وَ حانَ غُرُوبُها *** وَ بِاللَّیْلِ أَبْکیهِمْ وَ بِالْغَدَواتِ
«اى فاطمه! اگر پیکر به خاک و خون غلطیده حسین را که تشنه کام کنار شطّ فرات به شهادت رسیده به خاطر آورى در آن هنگام اى فاطمه کنار آن پیکر، به چهره ات طپانچه مى زنى و اشک چشمانت را بر رخسارت سرازیر مى سازى اى فاطمه اى دختر بهترین مردم، برخیز! و بر ستارگان آسمان ها در آن صحراى خشک ناله بزن (چرا گریان نباشم وقتى که به خاطر آورم) دختران زیاد در قصرهاى خویش درامانند; ولى حریم خاندان رسول خدا دریده شده است. در حالى که آل زیاد در دژهاى محکمى آسوده اند فرزندان رسول خدا در صحراهاى خشک و سوزان سرگردانند. آرى! تا آن زمان که خورشید در عالم پرتو افشانى مى کند و نداى مؤذّنى براى نماز بلند است و مادامى که خورشید طلوع و غروب مى کند و به هنگام شبانگاهان و صبح گاهان بر آنان مى گریم».(2)