139 ـ عبور قافله اسیران از قتلگاه
فهرست موضوعات
جستجو 

از دشوارترین لحظات تاریخ کربلا، که در عظمت و سنگینى با همه آسمانها و زمین برابرى مى کند، لحظه وداع جانسوز قافله اسیران با بدن هاى پاره پاره شهیدان است.

دشمنان، اسیران دل سوخته را از کنار آن پیکرهاى پاک شهیدان عبور دادند، همان پیکرهاى غرقه به خونى که یکجا همه عزّت ومظلومیت را در خود جمع و خلاصه کرده بودند.

برابر بعضى از نقل ها، اسیران خود چنین درخواستى داشتند تا براى وداع با آن عزیزان شهیدشان از کنار قتلگاهشان عبور کنند.

ناگفته پیداست که ترک سرزمین کربلا در آن وضعیت غمبار و وحشتناک براى آن دل سوختگان بسیار دشوار و سخت بوده است. به ویژه آنکه دشمن اجساد پلید سربازانش را دفن کرده بود ولى پیکرهاى ذرارى پیامبر(صلى الله علیه وآله) به خصوص پیکر پاک سرور جوانان بهشت بى غسل و کفن در بیابان رها شده بود. دشمن بدکینه نه خود به دفن آنها اقدام نمود و نه اجازه تدفین آنها را به کسى داد.

مشاهده آن صحنه هاى دلخراش با آن بدن هاى پاره پاره و پایمال سمّ اسبان که عمدتاً قابل شناسایى نبودند، مى توانست هر بیننده اى را از پاى درآورد ولى طمأنینه و آرامشى که در زینب کبرى(علیها السلام)، یادگار صبر و شکوه على(علیه السلام) ظهور کرد و صلابت و استحکامى که در کلمات دلنشین او موج مى زد، تا حدود زیادى آن فضاى سنگین را شکست و آن را براى آل رسول قابل تحمل کرد.

زنان حرم چون چشمشان به آن بدنهاى پاره پاره افتاد، فریادشان به ناله و شیون بلند شد و بر صورت خود لطمه زدند.(1)

زینب که مى دانست دشمن در انتظار است تا با دیدن کوچکترین نشانه اى از ضعف وپشیمانى درخاندان پیامبر،قهقهه مستانه سر دهد،با دیدن پیکر به خون آغشته برادر، رو به آسمان کرد و گفت: «أَللّهُمَّ تَقَبَّلْ هذا الْقُرْبانَ; خدایا این قربانى را قبول فرما!».(2)

این جمله چون پتکى بر سر دشمن فرود آمد و کوس رسوایى آنها را به صدا درآورد.

راوى مى گوید: هر چه را فراموش کنم، هرگز کلمات زینب دختر فاطمه زهرا(علیها السلام)را فراموش نخواهم کرد، به خدا سوگند بى قرارى ها و سخنان زینب هر دوست و دشمن را به گریه واداشت.(3)

او با دلى شکسته و صدایى محزون چنین گفت:

وامُحَمَّداه! صَلّى عَلَیْکَ مَلیکُ السَّماء، هذا حُسَینٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ، مُقَطَّعُ الاَْعْضاءِ، یا مُحَمَّداه! بَناتُکَ سَبایا وَذُرِّیَّتُکَ مُقَتَّلَة، تَسْفى عَلَیْها ریحُ الصَّبا، هذا حُسَیْنٌ بِالْعَراءِ، مَجْزُورُ الرَّأسِ مِنَ الْقَفا، مَسْلُوبُ الْعِمامَةِ وَالرِّداءِ; اى محمد(صلى الله علیه وآله)! درود فرشتگان آسمان بر تو باد! این حسین توست که در خون غلتیده است و پیکر او پاره پاره شده است. اى محمد(صلى الله علیه وآله)! دختران تو اسیر شده اند و فرزندانت کشته گشته اند و باد صبا بر پیکرهایشان مىوزد. این حسین توست که روى خاک افتاده، سرش را از قفا بریده اند، عمامه و رداى او را به یغما برده اند.(4)

زینب(علیها السلام) همچنان سخن مى گفت و دوست و دشمن مى گریستند.(5)

قرار از کف رفته بود، هیچ کس آرام نبود. به تعبیر دعبل شاعر اهل بیت(علیهم السلام):

کَیْفَ الْقَرارُ؟ وَفِی السَّبایا زَیْنَبُ *** تَدْعُو بفَرْط حَرّارَة یا أحْمَدُ

هذا حُسَیْنٌ بِالسُّیُوفِ مُبَضَّعُ *** مُتَخَضَّبٌ بِدِمائِهِ مُسْتَشْهَدُ

«چگونه آرام و قرار گیرند در حالى که در میان اسیران، زینب حضور دارد که با تمام حرارت وجودش فریاد مى زد: اى رسول خدا(صلى الله علیه وآله)! این حسین توست که با شمشیرها پاره پاره شده است و در خون خویش غلتیده، و به شهادت رسیده است».(6)

زینب(علیها السلام) که گویا سخنگوى آن صحنه عجیب بود چنین ادامه داد:

«بِأَبِی مَنْ ]أَضْحى[ عَسْکَرُهُ فی یَوْمِ الإثْنَیْن نَهْباً، بِأَبی مَنْ فُسْطاطُهُ مُقَطَّعُ الْعُرى، بِأَبِی مَنْ لا هُوَ غائِبٌ فَیُرْتَجى وَلا جَریحٌ فَیُداوى، بِأَبِی مَنْ نَفْسی لَهُ الْفِداءُ، بِأبِی الْمَهْمُومَ حَتّى قَضى، بِأبی الْعَطْشانَ حَتّى مَضى، بِأَبِی مَنْ شَیْبَتُهُ تَقْطُرُ بِالدِّماءِ; پدرم فداى آن کسى باد که (خیمه گاه) سپاهش روز دوشنبه غارت شد.(7) پدرم فداى آن کس باد که طنابهاى خیمه اش بریده و بر زمین افتاد. پدرم فداى آن که نه سفر رفته است تا امید بازگشتش باشد و نه چنان زخمى برداشته که امید مداوایش باشد. پدرم فداى آن کس که جانم فداى او باد. پدرم فداى آن کس که با دل پرغصّه جان سپرد، پدرم فداى آن کس که با لب تشنه شهید شد، پدرم فداى آن کس که از محاسنش خون مى چکد».(8)

دلها مى رفت که از سینه ها بیرون بزند، باران اشک به احدى مجال نمى داد، زینب این بار اصحاب جدّش را مخاطب ساخت و گفت:

«یا حُزْناه! یا کَرْباه! اَلْیَوْمَ ماتَ جَدِّی رَسُولُ اللهِ، یا أَصْحابَ مُحَمَّداه! هؤُلاءِ ذُرِّیَّةُ الْمُصْطَفى، یُساقُونَ سَوْقَ السَّبایا; امروز گویا جدم رسول خدا از دنیا رفته، اى اصحاب محمد(صلى الله علیه وآله)! اینان فرزندان پیامبر برگزیده اند که آنان را همانند اسیران مى برند».(9)

در اینجا بود که سکینه قدم پیش نهاد، پیکر پاک پدر را در آغوش گرفت، هر چه تلاش کردند وى را جدا کنند ممکن نشد، جماعتى از اعراب آمدند و سکینه را کشان کشان از پیکر پدرش جدا ساختند (ثُمَّ إِنَّ سُکَیْنَةَ اعْتَنَقَتْ جَسَدَ الْحُسَیْنِ(علیه السلام)فَاجْتَمَعَ عِدَّةٌ مِنَ الاَْعْرابِ حَتّى جَرُّوها عَنْهُ).(10)

از سکینه نقل شده است که در آن حال (گویا بیهوش شد و در آن بیهوشى) از پدرش شنید که فرمود:

شیـعَـتِی ما إنْ شَـرِبْتُمْ عَـذْبَ مـاء فَاذْکُرُونِی *** أَوْ سَمِعْتُمْ بِغَریب أَوْ شَهید فَانْدُبُونِی

«اى شیعیان من! هرگاه آب گوارایى نوشیدید مرا یاد کنید، یا اگر خبرى از غریب یا شهیدى شنیدید بر من بنالید».(11)

* * *

ناگهان زینب(علیها السلام) سنگ صبور اهل کاروان، که با نوحه سرائى بجا و به موقعش تا حدودى باعث تخلیه بغض هاى فرو خفته در گلو شده بود، متوجه على بن الحسین(علیه السلام) شد که مى رفت از سر بى قرارى قالب تهى کند، زینب(علیها السلام) خود را به امام سجاد(علیه السلام) رساند و گفت: «مالِی أَراکَ تَجُودُ بِنَفسِکَ یا بَقِیَّةَ جَدِّی وَ أَبِی وَإخْوَتی; تو را چه شده، اى یادگار جدّ و پدر و برادرانم! مى بینم که مى خواهى جانت را تسلیم کنى؟!».

امام سجاد(علیه السلام) پاسخ داد: چگونه بى تابى نکنم در حالى که مى بینم پدر و برادران و عموها و عموزادگان و کسان من بر زمین افتاده و در خونشان غلتیده، سرهایشان جداشده، لباسهایشان به غارت رفته است، نه کفنى دارند، نه دفنى و کسى به آنها توجهى ندارد.

زینب(علیها السلام) پاسخ عجیبى داد: فرزند برادرم! نگران مباش، به خدا سوگند این پیمانى است که پیامبر خدا از جد و پدر و عمویت گرفته است و آنان نیز آن را پذیرفته اند.

خداوند از جماعتى از این امت که گردنکشان زمین آنها را نمى شناسند ولى فرشتگان آسمان آنان را مى شناسند، عهد گرفته است که این پیکرهاى پاره پاره و پراکنده را جمع کنند و به خاک بسپارند، در آینده در این سرزمین بر مرقد پدرت حسین(علیه السلام)پرچمى به اهتزاز در مى آید که هیچگاه کهنه نشود و در گذر زمان گزندى به آن نرسد و سردمداران کفر هرچه در محو آن تلاش کنند، روز به روز بر عظمت آن افزوده شود.(12)

* * *

زینب دختر شجاع امیرمؤمنان(علیه السلام) با این پیش گویى عجیب و شگفت آورش، فرزند برادر خود را تسلى بخشید و آینده کربلا و عاشورا را آن گونه که ما امروز بعد از حدود 14 قرن مى بینیم دقیقاً ترسیم کرد، آرى قلب نازنین زینب(علیها السلام) مى دانست که این آغاز کار است هر چند تاریک دلان بنى امیّه و منافقان آن را پایان کار مى پنداشتند.


1 . مقتل الحسین مقرّم، ص 306 و نفس المهموم، ص 201 .
2. مقتل الحسین مقرّم، ص 307 .
3. کامل ابن اثیر، ج 4، ص 81 و ملهوف (لهوف)، ص 180-181 .
4. رجوع شود به: بحار الانوار، ج 45، ص 58; انساب الاشراف، ج 3، ص 411; مقتل الحسین مقرّم، ص 307 و ملهوف (لهوف)، ص 180-181.
5. کامل ابن اثیر، ج 4، ص 81 و مقتل الحسین مقرّم، ص 307 (فَأبَکَتْ کلّ عدوّ وصدیق).
6. بحارالانوار، ج 45، ص 243.
7. با توجه به اینکه قول مشهور درباره حادثه عاشورا آن است که در روز جمعه بوده است، تصریح حضرت زینب(علیها السلام) به روز دوشنبه، شاید اشاره به حادثه سقیفه باشد که در روز دوشنبه اتفاق افتاده است و مقصود آن است که حادثه کربلا محصول تصمیم نسنجیده اى است که پنجاه سال پیش در سقیفه گرفته شد.
8. بحارالانوار، ج 45، ص 58; اعیان الشیعة، ج 7، ص 138 و ملهوف (لهوف)، ص 181.
9. بحارالانوار، ج 45، ص 59.
10. ملهوف (لهوف)، ص 181 و بحارالانوار، ج 45، ص 59.
11. مقتل الحسین مقرّم، ص 307-308 و رجوع کنید به: مصباح کفعمى، ص 741 .
12. کامل الزیارات، ص 274-275; بحارالانوار، ج 28، ص 57 و ج 45، ص 179; نفس المهموم، ص 210 و مقتل الحسین مقرّم، ص 308 .
 

 

12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma
آبی
سبز تیره
سبز روشن
قهوه ای