17 ـ خطبه اى که پایه هاى کاخ یزید را لرزاند
فهرست موضوعات
جستجو 

مطابق روایتى یزید به خطیب دربارى خود دستور داد بر منبر برود و معاویه را مورد ثنا و ستایش قرار دهد و نسبت به امام حسین(علیه السلام) و خاندانش بدگویى کند و از وضع موجود بهره گیرى نماید، خطیب نیز چنین کرد و بسیار نسبت به امیرمؤمنان و امام حسین(علیهما السلام) ناسزا گفت!

ناگهان امام سجّاد فریاد برآورد: «وَیْلَکَ أَیُّهَا الْخاطِبُ! لَقَدِ اشْتَرَیْتَ مَرْضاةَ الَْمخْلُوقِبِسَخَطِ الْخالِقِ، فَتَبَوَّأْ مَقْعَدَکَ مِنَ النّارِ; واى بر تو اى خطیب! خشنودى مخلوق را با خشم خالق به دست آوردى؟ جایگاهت در آتش دوزخ مهیا باد!».

آنگاه رو به یزید کرد و فرمود: «أَتَاْذَنَ لی أَنْ أرْقى هذِهِ الاَْعْوادَ فَأَتَکَلَّمَ بِکَلام فیهِ للهِِ تَعالى رِضىً،وَلِهؤُلاءِ أَجْرٌ وَثَوابٌ; آیا به من اجازه مى دهى که بر فراز این چوب ها(1) بروم و سخنانى بگویم که سبب خشنودى خداوند متعال گردد، و اجر و پاداشى براى این مردم در پى داشته باشد؟».

یزید در خواست امام را نپذیرفت، چرا که مى دانست سرانجامش رسوایى اوست، ولى مردم اصرار کردند که یزید اجازه دهد، باز هم یزید نپذیرفت تا آنکه پسر یزید که معاویه نام داشت به پدرش گفت: «به او اجازه بده، زیرا وى توانایى ایراد خطبه را ندارد (و شرمنده خواهد شد)».

یزید به پسرش گفت: «إنَّ هؤلاءِ وَرِثُوا الْعِلْمَ وَالْفَصاحَةَ وَزَقُّوا الْعِلْمَ زَقّاً; این گروه علم و فصاحت را (از پدرانشان) به ارث برده اند و علم و دانش را با تمام وجود، چشیده اند».

سرانجام با اصرار فراوان مردم، یزید اجازه داد که امام سجّاد(علیه السلام) بر منبر برود.

آن حضرت بر منبر رفت و نخست حمد و ثناى الهى را به جاى آورد. آنگاه فرمود:

أَیُّهَا النّاسُ! اُعْطِینا سِتّاً وَفُضِّلْنا بِسَبْع: أُعْطِینَا الْعِلْمَ وَالْحِلْمَ وَالسَّماحَةَ وَالْفَصاحَةَ وَالشَّجاعَةَ وَالَْمحَبَّةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤمِنِینَ، وَفُضِّلْنا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِىَّ الُْمخْتارَ مُحَمَّداً، وَمِنَّا الصِّدِّیقُ، وَمِنَّا الطَّیّارُ، وَمِنّا أَسَدُ اللهِ وَأَسَدُ رَسُولِهِ، وَمِنّا سِبْطا هذِهِ الأُمَّةِ.

مَنْ عَرَفَنی فَقَدْ عَرَفَنی، وَمَنْ لَمْ یَعْرِفْنی أَنْبَأْتُهُ بِحَسَبی وَنَسَبی.

«اى مردم! به ما شش چیز عنایت شد و با هفت ویژگى برترى داده شدیم.

(و امّا آن شش چیز:) با ما علم و حلم و بخشندگى و فصاحت و شجاعت و محبت در دل هاى مؤمنان، ارزانى شد.

(و امّا آن هفت ویژگى:) ما به این امور بر دیگران برترى یافتیم که پیامبر، برگزیده خدا حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) از ماست و آن صدّیق (على(علیه السلام)که همه گفته هاى خدا و رسولش را تصدیق کرد) از ماست و جعفر طیّار از ماست و (حمزه) شیر خدا و شیر رسول خدا از ماست و دو سبط پیامبر (حسن و حسین(علیهما السلام)) از ما هستند،(2) آن کس که مرا (با این اوصاف) شناخت که شناخت، اما براى آنان که هنوز مرا نشناخته اند آنها را به اصل و تبار و خاندانم آگاه مى سازم».

سپس امام در معرّفى بیشتر خود فرمود:

أَیُّهَا النّاسُ! أَنَا ابْنُ مَکَّةَ وَمِنى، أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَالصَّفا، أَنَا ابْنُ مَنْ حَمَلَ الرُّکْنَ بِأَطْرافِ الرِّدا، أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنِ ائْتَزَرَ وَارْتَدى، أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنِ انْتَعَلَ وَاحْتَفى، أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنْ طافَ وسَعى، أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنْ حَجَّ وَلَبّى، أَنَا ابْنُ مَنْ حُمِلَ عَلَى الْبُراقِ فِی الْهَواءِ، أَنَا ابْنُ مَنْ اُسْرِیَ بِهِ مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الاَْقْصى، أَنَا ابْنُ مَنْ بَلَغَ بِهِ جَبْرَئِیلُ إِلى سِدْرَةِ الْمُنْتَهى، أَنَا ابْنُ مَنْ دَنا فَتَدَلّى فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى، أَنَا ابْنُ مَنْ صَلّى بِمَلائکَةِ السَّماءِ، أَنَا ابْنُ مَنْ أَوْحى إِلَیْهِ الْجَلیلُ ما أَوْحى، أَنَا ابْنُ مُحَمَّد الْمُصْطفى، أَنَا ابْنُ عَلِیٍّ الْمُرْتَضى، أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ خَراطِیمَ الْخَلْقِ حَتّى قالُوا: لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ.

«اى مردم! من فرزند مکّه و منایم، من فرزند زمزم و صفایم، من پسر آن کسى هستم که حجرالاسود را با عبایش برداشت (و در جاى خود نصب کرد);(3) من فرزند بهترین کسى هستم که (براى حج) لباس پوشید; من فرزند بهترین کسى ام که (براى طواف) پا برهنه شد; من فرزند بهترین کسى ام که طواف و سعى انجام داد; من فرزند بهترین کسى ام که تلبیه گفت و حج به جا آورد; من فرزند کسى ام که (در شب معراج) بر براق سوار شد; من فرزند کسى ام که شبانه از مسجدالحرام به مسجد الاقصى برده شد (و از آنجا به آسمان ها رفت); من فرزند کسى ام که جبرئیل او را به «سدرة المنتهى» (بالاترین جایگاه وصول به قرب الهى) برد; من فرزند کسى ام که بسیار به مقام قرب الهى نزدیک شد; من فرزند کسى هستم که با فرشتگان آسمان نماز گذارد; من فرزند کسى هستم که خداوند جلیل به او وحى کرد; (آرى;) من فرزند محمّد مصطفى و علىِّ مرتضایم، من فرزند کسى هستم که آنقدر برگردنکشان شمشیر کشید، تا بگویند: لا إله إلاّ الله».

امام سجّاد در ادامه به معرفى بیشتر امیرمؤمنان على(علیه السلام) پرداخت (تا تبلیغات سوء سالیان دراز را بر ضد او خنثى کند) و چنین فرمود:

أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللهِ بِسَیْفَیْنِ، وَطَعَنَ بِرُمْحَیْنِ، وَهاجَرَ الْهِجْرَتَیْنِ، وَبایَعَ الْبَیْعَتَیْنِ، وَقاتَلَ بِبَدْر وَ حُنَیْن، وَلَمْ یَکْفُرْ بِاللهِ طَرْفَةَ عَیْن، أَنَا ابْنُ صالِحِ الْمُؤْمِنِین، وَوارِثِ النَّبِیِّینَ، وَقامِعِ المُلْحِدِینَ، وَیَعْسُوبِ الْمُسْلِمِینَ، وَنُورِ الُْمجاهِدِینَ، وَزَیْنِ الْعابِدِینَ، وَتاجِ البَکَّائِینَ، وَأَصْبَرِ الصّابِرینَ، وَأَفْضَلِ الْقائِمِینَ مِنْ آلِ یاسِینَ رَسُولِ رَبِّ العالَمِینَ، أَنَا ابْنُ المُؤَیَّدِ بِجَبْرَئِیلَ، أَلْمَنْصُورِ بِمِیکائِیلَ.

أَنَا ابْنُ الُْمحامِی عَنْ حَرَمِ الْمُسْلِمِینَ، وَ قاتِلِ الْمارِقِینَ وَالنّاکِثِینَ وَالْقاسِطِینَ، وَالُْمجاهِدِ أَعْداءَهُ النّاصِبِینَ، وَأَفْخَرِ مَنْ مَشى مِنْ قُرَیْش أَجْمَعِینَ، وَأَوَّلِ مَنْ أَجابَ وَاسْتَجابَ للهِِ وَلِرَسُولِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ، وَأَوَّلِ السّابِقِینَ، وَقاصِمِ الْمُعْتَدِینَ، وَمُبِیدِ الْمُشْرِکِینَ، وَسَهْم مِنْ مَرامِی اللهِ عَلَى الْمُنافِقِینَ، وَلِسانِ حِکْمَةِ الْعابِدِینَ، وَناصِرِ دِینِ اللهِ، وَوَلىِّ أَمْرِاللهِ، وَبُسْتانِ حِکْمَةِ اللهِ، وَعَیْبَةِ عَلْمِهِ، سَمِحٌ، سَخِیٌّ، بَهِیٌّ، بُهْلُولٌ، زَکِیٌّ، أَبْطَحِیٌّ، رَضِیٌّ، مِقْدامٌ، هُمامٌ، صابِرٌ، صَوّامٌ، مُهَذَّبٌ، قَوّامٌ، قاطِعُ الأَصْلابِ، وَمُفَرِّقُ الأَحْزابِ، أرْبَطُهُمْ عِنانَاً، وَأَثْبَتُهُمْ جَناناً، وَأَمْضاهُمْ عَزِیمَةً، وَأَشَدُّهُمْ شَکِیمَةً، أَسَدٌ باسِلٌ، یَطْحَنُهُمْ فِی الْحُرُوبِ إِذَا ازْدَلَفَتِ الاَْسِنَّةُ وَقَرُبَتِ الاَْعِنَّةُ، طَحْنَ الرَّحى، وَیَذْرَؤُهُمْ فِیها ذَرْوَ الرِّیحِ الْهَشِیمِ، لَیْثُ الْحِجازِ، وَکَبْشُ الْعِراقِ، مَکّیٌّ مَدَنیٌّ، خَیْفِیٌّ عَقَبِیٌّ، بَدْرِیٌّ أُحُدِیٌّ، شَجَرِیٌّ مُهاجِرِیٌّ .

مِنَ الْعَرَبِ سَیِّدُها، وَمِنَ الوَغى لَیْثُها، وارِثُ الْمَشْعَرَیْنِ، وَأَبُوالسِّبْطَیْنِ: ألْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ، ذاکَ جَدِّی عَلیُّ بنُ أَبِی طالِب.

«من فرزند کسى هستم که در برابر رسول خدا با دو شمشیر و با دو نیزه نبرد مى کرد و دوبار هجرت کرد(4) و دوبار بیعت نمود(5) و در بدر و حُنین (با دشمنان اسلام) جنگید و به اندازه یک چشم بر هم زدنى به خدا کفر نورزید; من فرزند انسان شایسته، از میان مؤمنانم; و من فرزند وارث پیامبران و کوبنده ملحدان و بزرگ مسلمانان و نور مجاهدان و زینت عبادت کنندگان و تاجِ افتخار گریه کنندگان (از خوف خدا) و صابرترین صبر کنندگان و برترین قیام کنندگان (به عبادت و اطاعت خداوند) از خاندان پیامبرم; من پسر کسى هستم که جبرئیل و میکائیل به یارى او شتافتند.

من فرزند حمایت گر از حرم مسلمانان و پیکارگر با مارقین و خارج شدگان از دین (خوارج) و ناکثین و پیمان شکنان (اصحاب جمل) و قاسطین و ستمگران (معاویه و شامیان) و آن کس که با دشمنانِ سر سخت مبارزه کرد، هستم. من فرزند پرافتخارترین فرد از قریشم و فرزند اوّل کسى هستم که دعوت خدا و رسولش را اجابت کرد و آن کس که در میان سابقین در اسلام، فرد نخست بود. من فرزند درهم شکننده دشمنان و نابود کننده مشرکانم و فرزند آن کس که تیرى از تیرهاى الهى بر جمع منافقان بود. من فرزند بیانگر حکمتِ عبادت کنندگان، و یاور دین خدا و ولىّ امر الهى و بوستان حکمت خداوند و مخزن علم او هستم.

همان کس که، بزرگ منش، بخشنده، زیباروى، جامع همه خوبى ها، پاک، ابطحى (اهل مکه)، خشنود به رضاى خدا، پیشگام در انجام فرمان الهى، رادمرد، صابر، بسیار روزه دار، پاکیزه از هر نوع آلودگى، و بسیار اهل نماز و عبادت بود.

آن کس که توان دشمنان را از بین برد و شیرازه سپاهیان گوناگون کفر را از هم گسست. او که از همگان با صلابت تر، دل قوى تر، داراى عزمى محکمتر و روحى سازش ناپذیرتر بود. او که (در راه دفاع از دین خدا) شیرى بى باک بود و آن هنگام که در میدان نبرد نیزه ها و لجام ها (ى اسب جنگجویان) به هم نزدیک مى شد، آنها را با ضربه هایش همچون دانه هاى زیر سنگ آسیاب، خرد مى کرد و همانند تندبادى که خار و خاشاک را پراکنده سازد، آنها را تارو مار مى ساخت.

او که شیر حجاز و پیشواى عراق، مردى از تبار مکّه و مدینه و (مسجد) خَیْف (در منا) و عقبه(6) بود. او که از سرداران جنگ بدر و اُحُد و از حاضران در بیعت شجره (در ماجراى صلح حدیبیّه) و از مهاجران (از مکّه به مدینه) بود. او بزرگ عرب، شیر بیشه نبرد، وارث دو مشعر،(7)پدر دو سبط رسول خدا، حسن و حسین بود; آرى; او جدّ من على بن ابى طالب(علیه السلام) است».

آنگاه امام(علیه السلام) فرمود:

«أَنَا ابْنُ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ، أَنَا ابْنُ سَیِّدَةِ النِّساءِ; من فرزند فاطمه زهرایم، من فرزند سرور زنان جهانم».

راوى این حدیث مى گوید: او همچنان به معرفى خود مى پرداخت، تا آنجا که صداى مردم به گریه و ناله بلند شد و یزید از آشوب و شورش مردم ترسید، از این رو به مؤذّن دستور داد که سخن آن حضرت را قطع کند و اذان بگوید.

وقتى که مؤذّن گفت: «أَلله أَکْبَر أَلله أکْبَر» امام(علیه السلام) فرمود: «لا شَیْءَ أَکْبَرُ مِنَ اللهِ; هیچ چیزى در عالم از خداوند بزرگتر نیست».

مؤذّن گفت: «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ» امام(علیه السلام) گفت: «شَهِدَ بِها شَعْری وَبَشَری وَلَحْمی وَدَمی; مو، پوست، گوشت و خونم به یکتایى خدا گواهى مى دهد».

هنگامى که مؤذّن گفت: «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ» امام سجاد(علیه السلام) رو به یزید کرد و فرمود: «مُحَمَّدٌ هذا جَدّی أَمْ جَدُّکَ؟ یا یَزیدُ; اى یزید! این محمد (که به رسالت او گواهى داده شد) جدّ من است یا جدّ تو؟» اگر بگویى جدّ توست که دروغ گفته اى، و اگر جدّ من است (که به یقین چنین است) پس چرا فرزندانش را به قتل رساندى؟

یزید که پاسخى نداشت، سراسیمه شد و از شورش مردم بیمناک گشت; لذا پس از پایان اذان فوراً به نماز ایستاد.(8)

مطابق نقلى دیگر، هنگامى که مؤذّن گفت: «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ» امام زین العابدین(علیه السلام) عمامه از سر برداشت و به مؤذّن گفت: به حقّ محمّد لحظه اى ساکت باش. سپس رو به یزید کرد و فرمود: اى یزید! این پیامبر عزیز و بزرگوار آیا جدّ من است، یا جدّ تو؟ اگر بگویى جدّ توست، همه جهانیان مى دانند که دروغ مى گویى و اگر جدّ من است، پس چرا پدرم را از روى ستم کشتى و اموال او را غارت کردى و زنان حرم او را به اسارت گرفته اى؟

امام(علیه السلام) این سخن را گفت و آنگاه دست برد و گریبانش را پاره کرد و (خطاب به مردم) فرمود: اگر در عالم کسى باشد که جدّش پیامبر(صلى الله علیه وآله) باشد، آن کس منم، پس چرا این مرد پدرم را کشت و ما را مانند کفّار اسیر کرد؟

آنگاه امام(علیه السلام) (خطاب به یزید) فرمود: اى یزید! این همه جنایت را مرتکب شدى، باز هم مى گویى: محمّد رسول الله و رو به قبله مى ایستى (و نماز مى خوانى)؟ واى بر تو از روز قیامت، که جدّ و پدر من درآن روز دشمن تو خواهند بود.

یزید که شرایط را خطرناک دید، به مؤذّن بانگ زد که اقامه بگوید. میان مردم هیاهو و سر و صدا برخاست، بعضى به نماز ایستادند و گروهى نماز نخوانده، متفرّق شدند.(9)

* * *

ناگفته پیداست که این خطبه عجیب و بى نظیر و فوق العاده کوبنده، غوغایى در شام بپا کرد و کاخ حکومت امویان را به لرزه درآورد و تبلیغات شومى که بیش از چهل سال بر ضد امیرمؤمنان على(علیه السلام)شده بود را بر باد داد و مانند غرّش رعد در همه جا صدا کرد. آرى یک خطبه غرّا مى تواند چنین اثرى از خود به یادگار بگذارد، الان هم هنگامى که انسان آن را مى خواند مو بر بدنش راست مى شود و به گوینده آن هزاران درود مى فرستد.

نکته قابل توجه اینکه امام سجاد(علیه السلام) در شرایطى این خطبه را ایراد کرد که یزید سرمست از باده پیروزى، مجلسى عظیم تشکیل داد و سفراى کشورهاى دیگر و همچنین اعیان و اشراف را به آن مجلس فراخواند.

جوّ سنگین ناشى از فاجعه کربلا و استبداد خشن اموى از یک سو و اسارت و خستگى سفر از سوى دیگر و جراحت روح و جان حاصل از شهادت خاندان اهل بیت(علیهم السلام) از سوى سوم، همه و همه به ظاهر نباید توانى براى على بن الحسین(علیهما السلام)باقى بگذارد تا سخنان عادى خویش را به درستى بیان کند; به ویژه که آن حضرت را به همراه عمّه اش زینب(علیها السلام) و جمعى دیگر از خاندان هاشمى به ریسمانى بسته و وارد مجلس کرده بودند.

امّا آن حضرت وارث دانش و فصاحت علوى و شجاعت و جسارت حسینى است; از این رو با آرامش تمام و در نهایت فصاحت و بلاغت و موقعیت شناسى به معرّفى خویش و پدر و جدّ خود پرداخت تا مردم غفلت زده شام را بیدار کند و حجّت را بر آنان تمام نماید، و کرد!

آرى حجّت را بر آنها که عمرى را با اسلام اموى سپرى کردند و امیرمؤمنانى! مثل معاویه را دیدند و اکنون نیز یزید فاسد و شراب خوار ادّعاى امامت بر مؤمنان و خلافت خطّه مسلمین را مى کند و جز خود و خاندان فاسدش را آشنا به دین و مکتب نمى داند و امام حسین(علیه السلام) و خاندان پاکش را خارج از دین و شورشگر بر ضد خلیفه مسلمین! معرفى مى کند، تمام کرد.

یزید که کم و بیش با دریاى علم و تقوا و قداست و پاکى خاندان نبوى آشناست، ابتدا حاضر نمى شود که امام سجاد(علیه السلام)ـ با آن که ضعف سفر و اسارت را بر اندام دارد ـ بر فراز منبر رود و خطبه اى براى مردم بخواند; چراکه خاندان اموى زراعت خویش را در زمین جهل و بى خبرى مردم کاشته اند و مى دانند آگاهى مردم محصول چندین ساله آنان را بر باد مى دهد; ولى بر اثر فشار افکار عمومى مى پذیرد امام(علیه السلام) خطبه اى بخواند، و یزید از آنچه  که مى ترسید دامنگیرش شد.اعتراضها بلند شد ; فریاد و شیون و گریه مجلس را فرا گرفت و جمعى بدون آنکه به خلیفه مسلمین! اقتدا کنند، مجلس را ترک کردند.


1. گویا امام(علیه السلام) مى خواهد بگوید منبرى که بر روى آن نسبت به على و خاندانش(علیهم السلام) بد گویى مى شود، شایسته نام منبر نیست، بلکه چند قطعه چوب بى ارزش است!!
2. با آنکه امام(علیه السلام) هفت ویژگى را مایه برترى خود دانسته، ولى در این عبارت شش ویژگى آمده است. مرحوم حاج شیخ عباس قمى از کامل بهائى نقل مى کند که خصلت هفتم را امام این گونه فرمود: «وَمِنَّا المَهْدِیُّ الَّذی یَقْتُلُ الدَّجالَ; آن مهدى(علیه السلام) که دجّال را مى کشد (وجهان را پر از عدل و داد مى کند) نیز از ماست (نفس المهموم، ص 261).
3. اشاره است به ماجرایى که در زمان جاهلیت اتفاق افتاد. داستان از این قرار بود که در سنّ سى و پنج سالگى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)، سیل مهیبى در مکه آمد به گونه اى که کعبه از آن آسیب دید. قریشتصمیم گرفتند خانه خدا را تعمیر کنند; پس از تعمیر خانه خدا، نوبت به نصب «حجرالاسود» رسید که میان رؤساى قبایل اختلاف شدیدى درگرفت، تا آنکه پیشنهاد شد نخستین کسى که از در صفا وارد شود او را به حکمیّت بپذیرند. ناگهان رسول خدا وارد شد، همگى گفتند او محمد امین است و ما به حکمیت او راضى هستیم. پیامبر دستور داد حجرالاسود را داخل پارچه (عباى خود) قرار دهند; رؤساى مکه هر کدام یک طرف پارچه را برداشتند و بالا آوردند، آنگاه آن حضرت با دست مبارکش، حجرالاسود را در جاى خود نصب کرد. (رجوع کنید به: فروغ ابدیت، ج 1، ص 206).
4. یکى از دو هجرت، هجرت على(علیه السلام) از مکّه به مدینه است و دیگرى ممکن است اشاره به هجرت به طائف همراه پیامبر در سال یازدهم بعثت و یا هجرت آن حضرت به کوفه در ایام خلافت باشد.
5. یکى بیعت رضوان و دیگرى بیعت سال فتح مکه است همانگونه که امام مجتبى(علیه السلام) در معرفى پدر بزرگوارش مى فرماید: «إنَّهُ بایَعَ الْبَیْعَتَیْنِ: بِیْعَةَ الْفَتْحِ، وَ بَیْعَةَ الرِّضْوانِ» (الغدیر، ج 10، ص 168 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 6، ص 288).
6. اشاره است به بیعت «عقبه» که توسط جمعى از مردم مدینه در سال دوازدهم بعثت با پیامبر(صلى الله علیه وآله)در گردنه اى در منا صورت گرفت و به بیعت و پیمان «عقبه» معروف شد. در آنجا که جمعى از مردم مدینه به طور مخفیانه با پیامبر(صلى الله علیه وآله) گفتگو و بیعت مى کردند، على(علیه السلام) در دهانه آن گردنه نگهبانى مى داد و مراقب اوضاع بود.
7. دو مشعر ممکن است یکى اشاره به عرفات و دیگرى به مشعرالحرام باشد.
8. بحارالانوار، ج 45، ص 137-139; مقتل الحسین مقرّم، ص 352-353. مطابق نقل مرحوم حاج شیخ عباس قمى، آن حضرت جملات دیگرى نیز در معرفى خود بیان کرد، از جمله فرمود: «أَنَا ابْنُ الْحُسَیْنِ الْقَتیلِ بِکَربَلاءَ، ... أَنَا ابْنُ الْمُرَمَّلِ بِالدِّماءِ، أَنَا ابْنُ مَنْ بَکى عَلَیْهِ الْجِنُّ فِى الظَّلْماءِ، أَنَا ابْنُ مَنْ ناحَ عَلَیْهِ الطُّیُورُ فِى الْهَواءِ; من فرزند حسینم، همو که در کربلا به شهادت رسیده; من فرزند کسى هستم که به خونش آغشته شده، من فرزند کسى ام که جنیان بر او گریستند، من فرزند کسى ام که پرندگان در ماتم او نوحه و شیون کردند» (نفس المهموم، ص 261).
9. نفس المهموم، ص 262.

 

12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma
آبی
سبز تیره
سبز روشن
قهوه ای