نقش نهج البلاغه در «فقه اسلامی»
حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی؛ مجله پژوهش های نهج البلاغه، زمستان 1380 و بهار 1381، شماره 2 و 3.
نقش نهج البلاغه در «فقه اسلامی»
مقدمه
تا کنون درباره ابعاد مختلف این کتاب عظیم سخن بسیار گفته شده؛ بُعد عقیدتی، فلسفی، سیاسی، اخلاقی، اجتماعی و ... ولی کمتر از بعد فقهی آن سخن به میان آمده است؛ و شاید این به خاطر آن بوده است که این بحثها در سطح عموم نشر میشده و حال آن که سخن از بعد فقهی آن باید با فقها گفته شود، و با اصطلاحات مخصوص این علم، که طبعاً همگان را مفید نخواهد بود. ولی هم نهج البلاغه از این نظر غنی است و هم میتوان گوشههایی از این بحث را آن چنان تهیه کرد که خالی از اصطلاحات پیچیده علمی بوده، و همگان را مفید باشد، و این نوشتار به همین منظور تهیه شده است.
اسناد روایات نهج البلاغه:
با اینکه در نهج البلاغه جملههای فراوانی پیرامون احکام مختلف فقهی وجود دارد؛ جملههایی راهگشا و مؤثر، ولی آنچه در درجه اول از نظر فقهی اهمیت دارد سند این خطبهها و نامهها و کلمات است که باید با ضوابط و ادله «حجیت خبر» که در علم اصول آمده است هماهنگ باشد، و بتوان در یک مسأله فقهی مربوط به حلال و حرام روی آن تکیه کرد.
ممکن است سوال شود: مگر در مسائل اخلاقی، اجتماعی، سیاسی و عقیدتی، اعتبار حجیت خبر از نظر «سند» لازم نیست که تنها در مسائل فقهی روی آن تکیه میشود؟ در پاسخ باید گفت: آنچه در مسائل عقیدتی در نهج البلاغه آمده همراه با استدلالات عقلی و فلسفی و قرآنی است، و باید هم چنین باشد، زیرا اصول اعتقادی تنها از طریق علم و یقین شناخته میشود، نه از طریق خبر واحد و مانند آن. و این امر در مورد بسیاری از رهنمودهای سیاسی و اجتماعی و مانند آن نیز صادق است؛ بنابراین، تکیه بر اسناد در این موارد چندان مطرح نیست. در زمینه مسائل اخلاقی نیز چون اصول اخلاقی از اموری شناخته شده و هماهنگ با فطرت است، و نقش یک رهبر اخلاقی بیشتر جایگزین کردن این اصول در روح پیروان، و ایجاد انگیزههای پذیرش، و حرکت به سوی آن است و نه تعلیم این اصول، لذا در این زمینه نیز مسأله سند حدیث چندان مطرح نیست. مخصوصاً در مواردی که اصول اخلاقی از مرز واجب و حرام در میگذرد و شکل «مستحب» را به خود میگیرد که بنابر اصل معروف «تسامح در ادلّهی سنن» در میان علمای اصول، مطلب واضحتر خواهد بود. اما در مورد مسائل فقهی مخصوصاً آنچه به احکام تعبدی «واجب» و «حرام» باز میگردد، چارهای جز یافتن یک سند معتبر نیست، وگرنه دلالت هر اندازه قوی باشد، با فقدان سندِ قابل اعتماد، کاری از پیش نمیرود. بنابراین، نقش اعتبار سند در مسائل فقهی ظاهرتر و سرنوشتسازتر است، هر چند این مسأله در سایر موارد نیز دارای اهمیت است.
راههای بررسی «سند» روایت
برای راه یافتن به اعتبار «سند» یک حدیث، راههای شناخته شدهای وجود دارد که عبارتند از:
1. معتبر بودن تمام رجال سند یک حدیث، مثلاً اگر حدیثی را مرحوم کلینی در کتاب کافی نقل کرده و میان او و امام صادق(علیه السلام) که گوینده اصلی حدیث است، پنج نفر واسطه هستند، باید تمام این پنج نفر افراد معتبر و موثق بوده باشند، که این کار معمولاً با مراجعه به کتب «رجال» که اصولا برای همین هدف تدوین شده، انجام میگیرد؛ و پس از مراجعه به این کتب میبینیم که مثلاً تمام رجال سند این حدیث افراد عادل، ثقه، معتبر و شناخته شدهاند.
اما با نهایت تأسف، مرحوم «سید رضی(قدس سره الشریف)» گردآورنده بزرگ «نهج البلاغه» عنایتی به این امر نکرده، و اسناد این خطبهها و نامهها و کلمات قصار را نیاورده است، و در نتیجه نهج البلاغه به صورت احادیث مرسل درآمده است. هر چند ـ چنانکه خواهیم دید ـ طرق دیگری برای اثبات اعتبار اسناد این اثر عظیم اسلامی در دست داریم، و شاید مرحوم سید رضی هم به همین دلیل، عنایتی به جمع اسناد آن نکرده، و یا به خاطر وجود دلائل متقن در لابلای عبارات نهج البلاغه خود را مستغنی از این معنی میدانسته و مسائل مطروح در آن را بینیاز از سند میشمرده است. به هر حال این موضوع مربوط به گذشته و عصر مرحوم سید رضی(رحمة الله علیه) است.
2. راه دیگری که برای ارزیابی سند یک حدیث مورد استفاده قرار میگیرد، به اصطلاح «عرضه کردن بر کتاب الله» است؛ یعنی حدیث را با متن قرآن که اصلیترین و قطعیترین سند اسلامی است مقایسه میکنیم، اگر با آن هماهنگ بود آن را معتبر میشمریم. این روشی است که در احادیث متعددی از معصومین(علیهم السلام) به ما رسیده است.(1) استفاده از این روش در مورد بسیاری از احادیث نهج البلاغه کاملاً میسر است؛ چراکه هماهنگی عجیبی میان متحوای نهج البلاغه و آیات قرآنی میبینیم. گویی هر دو یک مطلب است با دو عبارت: یکی «کلام خالق» و دیگری «کلام مخلوق» و هر دو در اوج فصاحت، در نهایت انسجام و بلاغت، و در کمال دقت و نظم و ظرافت.
3. راه سوم تشخیص چگونگی سند یک حدیث یا یک کتاب، «شهرت» آن در میان اصحاب و علما و بزرگان دین است، که اگر معیار این باشد، این کتاب نفیس اسلامی در اوج شهرت در میان همهی علما است، و همگی با دیدهی عظمت به آن مینگرند و پیوسته در کلمات خود به مطالب مختلف آن استناد میجویند و روی آن تکیه میکنند، استنادی که بیانگر اعتماد آنها به این کتاب والا قدر اسلامی است.
4. راه دیگر برای رسیدن به اعتبار سند یک حدیث یا یک کتاب، «علوّ مضمون» است؛ مراد از «علوّ مضمون» آن است که محتوا و مضمون حدیث به قدری عالی و در سطح بالا باشد که نتوان احتمال داد از غیر معصوم صادر شده باشد و این معنی در کلمات فقهای بزرگ درباره بعضی از روایات برجسته و عالی مضمون که ظاهراً سند معتبری از آن در دست نیست گفته شده است. مثلاً مرحوم شیخ اعظم علامه انصاری در کتاب «رسائل» در بحث «حجیت خبر واحد» هنگامی که به حدیث معروف امام حسن عسکری(علیه السلام) در مورد «تقلید مذموم و تقلید مطلوب» میرسد، میگوید: «این حدیث گرچه حدیث مرسلی است، ولی آثار صدق از آن ظاهر و آشکار است، بنابراین نیاز به بررسی سند آن نیست». و فقیه بزرگ معاصر مرحوم آیة الله بروجردی در بحث «نماز جمعه» هنگامی که سخن به بعضی از فقرات دعای صحیفهی سجادیه که با مسألهی نماز جمعه ارتباط دارد رسید، در درسشان میفرمودند: «گرچه صحیفهی سجادیه (به عقیدهی بعضی) با سلسله اسنادی طبق موازین معروف رجال به دست ما نرسیده اما محتوا و مضمون آن به قدری عالی و برجسته و والاست که صدور آن از غیر معصوم محتمل نیست».
و به راستی این چنین است؛ چه کسی غیر از امام معصوم(علیه السلام) که علمش از اقیانوس وحی و نبوت سرچشمه گرفته توانایی دارد چنین مضامینی را در دعا به کار برد؟ مطلب در صحیفهی سجادیه آنقدر بالا و شگفتانگیز و روح پرور و فصیح و بلیغ است که از توان انسان عادی خارج است. همین معنی درباره محتوای نهج البلاغه به طرز عجیبی حکمفرماست؛ زیرا بلندی فوقالعاده مطالب -مخصوصاً در خطبهها- و فصاحت و بلاغت شگفتانگیز عبارات، نشان میدهد که از سرچشمهای در کنار سرچشمهی قرآن سیراب شده و از مقام ولایتی مدد گرفته که تالی تلو مقام نبوت و رسالت است.
مسأله «علوّ مضمون» در نهج البلاغه مسألهای نیست که بر کسی مخفی باشد، و هر قدر در محتوای این کتاب بیشتر تدبّر شود این حقیقت آشکارتر میشود؛ مخصوصاً وقتی این نکته را نیز به آن بیفزاییم که نهج البلاغه تنها در یک موضوع سخن نمیگوید، بلکه موضوعات آن کاملاً متنوع و مختلف و تخصصی است. از مسائل باریک و دقیق توحید و معارف دینی و اسرار آفرینش گرفته تا مسائل اخلاقی و زهد و تقوی و جنگ و صلح و آیین کشورداری و ... و در تمام این موارد «علو مضمون» کاملاً مشهود است. اینجاست که به خوبی میتوان فهمید که این کلمات از حوصله یک انسان عادی خارج است و جز با امداد الهی میسر نیست، و همین است که انسان را در مورد نهج البلاغه و سند آن مطمئن میسازد.
5. «انسجام و هماهنگی» یکی دیگر از موازین شناخت روایات صحیح است؛ منظور یکنواختی یک حدیث مجهول السند با روایات قطعی است؛ یعنی اگر کسی در اسناد خطبهها و نامهها و کلمات قصار نهج البلاغه تردید کند، حتماً منظورش «قضیه جزئیه» است نه یک «قضیه کلیه»، و به تعبیر دیگر مجموع این گفتهها «تواتر اجمالی» دارد، یعنی یقین به صدور بعضی از اینها داریم؛ چرا که بسیاری از خطبهها مشهور است و در کتب معروف دیگر کراراً نقل شده است، و هنگامی که به مجموع نهج البلاغه نگاه میکنیم از هماهنگی تعبیرات، جمله بندیها، مفاهیم، اهداف و نتایج به خوبی پی میبریم که همه از یک مغز جوشیده، و از یک زبان تراوش کرده است. این هماهنگی خود نیز قرینه دیگری بر تایید اسناد این کتاب بزرگ است، چه اینکه صدور بعضی قطعی است و هماهنگی آنها با بقیه شاهد گویای تراوش آنها از زبان امیرمؤمنان علی(علیه السلام) است.
مساله «سنجش سبکها» خود یکی از طرق کشف سرایندگان و نویسندگان است، به طوری که آگاهان به این فن هنگامی که قطعه شعری را ببینند به خوبی درمییابند که از حافظ یا سعدی یا نظامی یا فردوسی و یا مولوی است، چرا که سبک هر یک در نظم کاملاً مشخص است. «ابن ابی الحدید» در شرح خطبه «شقشقیه» از یکی از مشایخش نقل میکند که وقتی سخن ابن عباس را در پایان خطبه شقشقیه دید که گفته: "بسیار متأسفم که شخصی کلام علی(علیه السلام) را با دادن نامهای به دستش، قطع کرد و نگذارد به انتها برسد" او میافزاید اگر من بودم به ابن عباس میگفتم چرا متأسفی؟ علی(علیه السلام) همه گفتنیها را گفت و چیزی باقی نگذارد! و هنگامی که از او سؤال میکنند آیا این دلیل آن است که تو در خطبه شقشقیه تردید داری؟ و آن را از کلام سید رضی میدانی؟ گفت: هرگز، چرا که سخنان سید رضی و سبک مطالب او کاملاً شناخته شده است و هیچ شباهتی با آن ندارد (بلکه [این خطبه]کاملاً شبیه کلمات علی(علیه السلام) است).(2)
اکنون که روشن شد نهج البلاغه چیزی نیست که به عنوان ارسال اسناد بتوان آن را نادیده گرفت و در مسائل فقهی از آن صرفنظر کرد، به نقش عبارات، خطبهها، نامهها و کلمات قصار آن در فقه اسلامی میپردازیم.
گوشهای از «احکام فقهی» نهجالبلاغه
از آنجا که در نهج البلاغه مطالب فراوانی پیرامون احکام فرعی آمده است، مشکل بتوان همه آنها را در یک بحث فشرده گنجانید ولی در اینجا به چند کتاب از کتب فقهی که احادیث بیشتری دارد اشاره میکنیم و موارد استفاده آنها را از کتاب «وسائل الشیعه» مشخص میسازیم.(3)
کتاب الزکاة
1. فلسفه تشریع «زکات»
در این کتاب مهم فقهی نخست به مسأله «فلسفه تشریع زکات» برخورد میکنیم که امام علی(علیه السلام) در نهجالبلاغه اشارات پرمعنی به آن فرموده است. در یک جا میفرماید: «سُوسُوا إِیمَانَکُمْ بِالصَّدَقَهِ، وَحَصِّنُوا أَمْوَالَکُمْ بِالزَّکَاهِ، وَادْفَعُوا أَمْوَاجَ الْبَلَاءِ بِالدُّعَاءِ»(4)؛ (ایمان خود را با صدقه تقویت کنید و اموال خویش را با زکات از دستبرد دشمنان مصون دارد و امواج بلا را با دعا دفع کنید). میدانیم آنچه ثروتها را به باد میدهد، و اصل مالکیت شخصی را متزلزل میسازد، همان فاصله طبقاتی است و یکی از طرق مبارزه با آن مساله زکات است.
در عبارت دیگری میفرماید: «ثُمَّ إِنَّ اَلزَّكَاةَ جُعِلَتْ مَعَ اَلصَّلاَةِ قُرْبَاناً لِأَهْلِ اَلْإِسْلاَمِ فَمَنْ أَعْطَاهَا طَيِّبَ اَلنَّفْسِ بِهَا فَإِنَّهَا تُجْعَلُ لَهُ كَفَّارَةً وَ مِنَ اَلنَّارِ حِجَاباً وَ وِقَايَةً»(5)؛ (زکات همراه نماز وسیله تقرب مسلمانان است و هر کس آن را از طیب نفس بپردازد کفاره گناهان او خواهد بود و حجاب و مانعی است از آتش دوزخ). در اینجا علی(علیه السلام) به بُعد اخلاقی و فلسفه روحانی زکات اشاره میکند در حالی که جمله قبل ناظر به فلسفه اجتماعی و اقتصادی زکات بود. یا در جای دیگر به نقش فوق العاده مهم زکات در تأمین اجتماعی اشاره کرده میفرماید: «إِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ فَرَضَ فِي أَمْوَالِ اَلْأَغْنِيَاءِ أَقْوَاتَ اَلْفُقَرَاءِ فَمَا جَاعَ فَقِيرٌ إِلاَّ بِمَا مُتِّعَ بِهِ غَنِيٌّ وَ اَللَّهُ تَعَالَى سَائِلُهُمْ عَنْ ذَلِكَ»(6)؛ (خداوند در اموال اغنیا غذای فقرا را پیشبینی کرده است [که اگر حق الهی را دقیقاً بپردازند یک گرسنه در سراسر جامعه انسانی وجود نخواهد داشت] بنابراین، هیچ فقیری گرسنه نمیشود مگر به خاطر وظیفه نشناسی فرد بینیازی، و خداوند آنها را از این معنی بازخواست میکند).
2. آداب جمعآوری زکات
مشروحترین و کاملترین دستور، در زمینه جمعآوری زکات است و به خوبی نشان میدهد که مأموران زکات باید تا چه حد برخورد مؤدبانه و دوستانه و محترمانه با توده مردم به هنگام گرفتن زکات داشته باشند. ایشان می فرماید: «اِنْطَلِقْ عَلَى تَقْوَى اَللَّهِ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَ لاَ تُرَوِّعَنَّ مُسْلِماً وَ لاَ تَجْتَازَنَّ عَلَيْهِ كَارِهاً وَ لاَ تَأْخُذَنَّ مِنْهُ أَكْثَرَ مِنْ حَقِّ اَللَّهِ فِي مَالِهِ فَإِذَا قَدِمْتَ عَلَى اَلْحَيِّ فَانْزِلْ بِمَائِهِمْ مِنْ غَيْرِ أَنْ تُخَالِطَ أَبْيَاتَهُمْ ثُمَّ اِمْضِ إِلَيْهِمْ بِالسَّكِينَةِ وَ اَلْوَقَارِ حَتَّى تَقُومَ بَيْنَهُمْ فَتُسَلِّمَ عَلَيْهِمْ وَ لاَ تُخْدِجْ بِالتَّحِيَّةِ لَهُمْ ثُمَّ تَقُولَ عِبَادَ اَللَّهِ أَرْسَلَنِي إِلَيْكُمْ وَلِيُّ اَللَّهِ وَ خَلِيفَتُهُ لِآخُذَ مِنْكُمْ حَقَّ اَللَّهِ فِي أَمْوَالِكُمْ فَهَلْ لِلَّهِ فِي أَمْوَالِكُمْ مِنْ حَقٍّ فَتُؤَدُّوهُ إِلَى وَلِيِّهِ فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ لاَ فَلاَ تُرَاجِعْهُ وَ إِنْ أَنْعَمَ لَكَ مُنْعِمٌ فَانْطَلِقْ مَعَهُ مِنْ غَيْرِ أَنْ تُخِيفَهُ أَوْ تُوعِدَهُ أَوْ تَعْسِفَهُ أَوْ تُرْهِقَهُ فَخُذْ مَا أَعْطَاكَ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ فِضَّةٍ فَإِنْ كَانَ لَهُ مَاشِيَةٌ أَوْ إِبِلٌ فَلاَ تَدْخُلْهَا إِلاَّ بِإِذْنِهِ فَإِنَّ أَكْثَرَهَا لَهُ فَإِذَا أَتَيْتَهَا فَلاَ تَدْخُلْ عَلَيْهَا دُخُولَ مُتَسَلِّطٍ عَلَيْهِ وَ لاَ عَنِيفٍ بِهِ وَ لاَ تُنَفِّرَنَّ بَهِيمَةً وَ لاَ تُفْزِعَنَّهَا وَ لاَ تَسُوءَنَّ صَاحِبَهَا فِيهَا وَ اِصْدَعِ اَلْمَالَ صَدْعَيْنِ ثُمَّ خَيِّرْهُ . فَإِذَا اِخْتَارَ فَلاَ تَعْرِضَنَّ لِمَا اِخْتَارَهُ ثُمَّ اِصْدَعِ اَلْبَاقِيَ صَدْعَيْنِ ثُمَّ خَيِّرْهُ فَإِذَا اِخْتَارَ فَلاَ تَعْرِضَنَّ لِمَا اِخْتَارَهُ فَلاَ تَزَالُ كَذَلِكَ حَتَّى يَبْقَى مَا فِيهِ وَفَاءٌ لِحَقِّ اَللَّهِ فِي مَالِهِ فَاقْبِضْ حَقَّ اَللَّهِ مِنْهُ. فَإِنِ اِسْتَقَالَكَ فَأَقِلْهُ ثُمَّ اِخْلِطْهُمَا ثُمَّ اِصْنَعْ مِثْلَ اَلَّذِي صَنَعْتَ أَوَّلاً حَتَّى تَأْخُذَ حَقَّ اَللَّهِ فِي مَالِهِ وَ لاَ تَأْخُذَنَّ عَوْداً وَ لاَ هَرِمَةً وَ لاَ مَكْسُورَةً وَ لاَ مَهْلُوسَةً وَ لاَ ذَاتَ عَوَارٍ وَ لاَ تَأْمَنَنَّ عَلَيْهَا إِلاَّ مَنْ تَثِقُ بِدِينِهِ رَافِقاً بِمَالِ اَلْمُسْلِمِينَ حَتَّى يُوَصِّلَهُ إِلَى وَلِيِّهِمْ فَيَقْسِمَهُ بَيْنَهُمْ وَ لاَ تُوَكِّلْ بِهَا إِلاَّ نَاصِحاً شَفِيقاً وَ أَمِيناً حَفِيظاً غَيْرَ مُعْنِفٍ وَ لاَ مُجْحِفٍ وَ لاَ مُلْغِبٍ وَ لاَ مُتْعِبٍ ثُمَّ اُحْدُرْ إِلَيْنَا مَا اِجْتَمَعَ عِنْدَكَ نُصَيِّرْهُ حَيْثُ أَمَرَ اَللَّهُ بِهِ فَإِذَا أَخَذَهَا أَمِينُكَ فَأَوْعِزْ إِلَيْهِ أَلاَّ يَحُولَ بَيْنَ نَاقَةٍ وَ بَيْنَ فَصِيلِهَا وَ لاَ يَمْصُرَ لَبَنَهَا فَيَضُرَّ ذَلِكَ بِوَلَدِهَا وَ لاَ يَجْهَدَنَّهَا رُكُوباً وَ لْيَعْدِلْ بَيْنَ صَوَاحِبَاتِهَا فِي ذَلِكَ وَ بَيْنَهَا وَ لْيُرَفِّهْ عَلَى اَللاَّغِبِ وَ لْيَسْتَأْنِ بِالنَّقِبِ وَ اَلظَّالِعِ وَ لْيُورِدْهَا مَا تَمُرُّ بِهِ مِنَ اَلْغُدُرِ وَ لاَ يَعْدِلْ بِهَا عَنْ نَبْتِ اَلْأَرْضِ إِلَى جَوَادِّ اَلطُّرُقِ وَ لْيُرَوِّحْهَا فِي اَلسَّاعَاتِ وَ لْيُمْهِلْهَا عِنْدَ اَلنِّطَافِ وَ اَلْأَعْشَابِ حَتَّى تَأْتِيَنَا بِإِذْنِ اَللَّهِ بُدَّناً مُنْقِيَاتٍ غَيْرَ مُتْعَبَاتٍ وَ لاَ مَجْهُودَاتٍ لِنَقْسِمَهَا عَلَى كِتَابِ اَللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ صلىاللهعليهوآله فَإِنَّ ذَلِكَ أَعْظَمُ لِأَجْرِكَ وَ أَقْرَبُ لِرُشْدِكَ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ»(7)؛ (خدای یکتای بیشریک را در نظر آر و آنگاه در پی مأموریّت گام بردار. و هرگز مسلمانی را مترسان، و بر زمین و حشم کسی که خوش ندارد در آن درآیی درمیا و مگذر، و بیش از حقّ واجب الهی را مگیر. پس وقتی که بر قبیلهای رسیدی به خانههاشان وارد مشو بلکه در بارانداز و در کنار چاه آبشان که ورودگاه عموم است درآی، آنگاه با آرامش و وقار به سویشان برو تا در جمعشان قرار گیری و با سلام و احوالپرسی، باب مراوده بگشا و در درود و سلام صرفهجویی مکن.
سپس بگوی: بندگان خدا، ولیّ خدا و خلیفهی امر، مرا به سوی شما فرستاده است تا حقّ الهی را که در اموالتان هست بستانم. آیا در ثروت شما حقّی هست که به ولیّ الهی پرداخت کنید؟ پس اگر کسی گفت نه، دیگر بدو مراجعه نکن، و اگر با گشادهرویی اعلام آمادگی کرد، با او حرکت کن بیآنکه بترسانیش و یا به او وعدههای بد بدهی یا با شدّت و خشونت بگیری و آنان را به زحمت و مشقّت افکنی. پس آنچه از طلا و نقره دادند، بگیر و در آغل او که گاو و گوسفندان و شتران هستند بیاجازه وارد مشو، که بیشتر آنها از آنِ اوست. توجّه داشته باش که وقتی بدانجا درآمدی، چون زورمدارانِ غارتگر و ویرانگر مباش، و حیوانات را رم مده، و آنها را میازار، و صاحبش را بدین ترتیب ناراحت مکن.
گزینش حقّ الهی را بدین ترتیب انجام ده: مال را دو قسمت کن، آنگاه صاحب مال را مخیّر کن هر کدام را که خواهد، برای خود بردارد و هر کدام را که برداشت، مزاحمش مشو، سپس نیمِ باقیمانده را دو قسمت کن و هر کدام را که برداشت بپذیر و ایراد مگیر، و همین روش را ادامه بده تا آن مقدار واجب که باید از مالش در راه خدا بدهد. آنگاه حقّ الهی را از او بگیر، و اگر خواست جابهجا کند و مالی را که داده است بگیرد و مال دیگر را بدهد، بپذیر و به اصل برگردان و از نو به همان ترتیب اوّل عمل کن تا حقوق واجب الهی را از او دریافت داری، اما بدان که از احشام، پیر و دست و پا شکسته و بیمار و معیوب را مگیر و مواظب باش که مأمور زکات کسی باشد که به دین او مطمئن باشی، و نسبت به مال مسلمانان دلسوز باشد تا آن را به ولیّ مسلمین رسانَد و او بین آنان تقسیم کند.
توصیه میشود که مسؤولیّت اموال زکات را تنها به کسی وابگذار که نصیحتگر مهربان، و امین حسابگر حسابدار باشد، و اهل ستم و تجاوز نباشد، و هنگام کوچ دادن احشام خشونت و بیرحمی نکند و آنها را به رنج نیفکند. سپس آنچه را نزد تو جمعآوری شد به سوی ما فرست تا بدانجا که خدا فرمان داده است برسانیم. به امین خود که احشام را گرفت توصیه کن که بین شتر و بچه و مادرش جدایی میندازد، و تمام شیر او را ندوشد که به بچّهاش ضرر رسانَد، و آنها را از زیاد سوار شدن خسته نکند، و در استفادهی از سواری، عدالت را میان آنها را رعایت کند. و نیز حیوانات سواری را به رنج و تعب نیفکَند و به آنها راحتی دهد، و آنها را کنار برکهها و آبگیرها بگذارد، و راه آنها را از صحراهای سبز و علفزار به جادههای خشک و شترزار برمگرداند، و آنها را یکسره و بیامان نراند بلکه در ساعتهایی آسایش و استراحت دهد تا فرصت یابند از آب و علف بهره برند، تا آنگاه که به اذن الهی به ما رسند، پروار و سرحال باشند نه خسته و فرسوده، تا بر اساس قانون خدا و سنّت پیامبر تقسیمشان کنیم، که اینگونه اگر عمل کنی پاداشت عظیمتر، و به رشد و کمالت نزدیکتری ان شاءالله).(8) باور نمیتوان کرد که در هیچ آئین و مذهب و قانونی یک چنین توصیههای فوقالعاده انسانی به مأموران جمعآوری مالیات شده باشد.
3. انفاقهای مستحبی
در کتاب زکات فصلی درباره استحباب انفاقهای مستحبی با احادیث فراوانی نقل شده است و در نهج البلاغه نیز در این زمینه بحثهای جالبی دیده میشود. از جمله در حدیثی میفرماید: «اِسْتَنْزِلُوا اَلرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ فَمَنْ أَيْقَنَ بِالْخَلَفِ جَادَ بِالْعَطیة»(9)؛ (رزق و روزی را به وسیله انفاق در راه خدا نازل کنید و هر کس یقین به پاداش الهی داشته باشد در عطایا و بخشش خود سخاوتمند است). و در همین باب مخصوصاً به کسانی که از ترس فقر، از انفاق خودداری میکنند، هشدار داده میفرماید: «إذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللّهَ بِالصَّدَقَةِ»(10)؛ (هنگامی که نیازمند شدید به وسیله انفاق با خداوند معامله کنید).
یکی دیگر از دستورات مستحبی اسلامی که مسأله «ابای نفس» و «خودکفائی» و «غنای روحی» در آن، در حد اعلی میدرخشد این است که تا میتوانید از کسی چیزی نخواهید؛ حتی یک جرعه آب، و یا مثلاً اگر سوار بر مرکب هستید و تازیانه شما به زمین بیفتد از رهگذران خواهش نکنید که آن را بردارند و به شما بدهند. در اینجا نیز علی(علیه السلام) عبارت بسیار پرمعنی دارد، می فرماید: «فَوْتُ الْحَاجَةِ، أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِهَا إِلَى غَيْرِ أَهْلِهَا»(11)؛ (از دست شدن خواستهها آسانتر از خواستن از نااهلان است).(12) و نیز فرمود: «اَلْعَفَافُ زِينَةُ اَلْفَقْرِ وَ اَلشُّكْرُ زِينَةُ اَلْغِنَى»(13)؛ (پاکدامنی، زینت درویشی و سپاسگزاری زینت توانگری و توانگران است).(14)
4. تحریم «شکایت» به غیر مؤمن
در مورد تحریم شکایت حال به هنگام تنگناهای زندگی به غیر مسلمانان که در ذیل کتاب زکات مطرح شده است، امام میفرماید: «مَنْ شَكَا الْحَاجَةَ إِلَى مُؤْمِنٍ، فَكَأَنَّهُ شَكَاهَا إِلَى اللَّهِ، وَ مَنْ شَكَاهَا إِلَى كَافِرٍ، فَكَأَنَّمَا شَكَا اللَّهَ»(15)؛ (آن که بار نیازش را به آستانهی مؤمنی فرو آرد گویی آن را به پیشگاه الهی فرود آورده است، و آنکه درِ خانهی کافری را بدین منظور کوبد، گویی از خدا شکایت کرده است). و نیز در کتاب زکات در مورد «آداب انفاق» آمده است که انسان همین که نیاز برادر مسلمان خود را احساس کرد باید اقدام به انفاق کند و در انتظار تقاضا و شکایت حال ننشیند. علی(علیه السلام) در این خصوص میفرماید: «السَّخَاءُ مَا كَانَ ابْتِدَاءً فَأَمَّا مَا كَانَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَحَيَاءٌ وَ تَذَمُّمٌ»(16)؛ (بخشندگی و کرم آن است که قبل از درخواست نیازمند باشد، اما پس از درخواست، یا از سر شرمندگی است و یا از ترس نکوهش).
کتاب الجهاد
میدانیم «کتاب الجهاد» را معمولاً به دو بخش تقسیم میکنند: «جهاد العدو»، و «جهاد النفس»؛ در قسمت اول سخن از احکام جهاد با دشمنان خارجی است، و در قسمت دوم سخن از مبارزه با هوای نفس سرکش است.
1. بحث جهاد نفس
نهج البلاغه بیشترین سرمایهها را در این قسمت دربر دارد، و از آن جهت که این فصل بیشتر در ارتباط با کتب اخلاقی است، چندان به آن نمیپردازیم و به همین اندازه بسنده میکنیم که در کتاب «وسائل الشیعة» در ابواب مختلف کتاب «جهاد النفس» روایات زیادی از نهج البلاغه منقول است که کوتاه و گذرا برای علاقمندان میآوریم:
1. باب وجوب الیقین بالله، حدیث 10.
2. باب وجوب غلبة العقل علی الشهوة، حدیث 4.
3. باب وجوب الجمع بین الخوف و الرجاء، حدیث 8.
4. باب استحباب ذم النفس و تأدیبها، حدیث 2.
5. باب وجوب طاعة الله، حدیث 8.
6. باب وجوب الصبر علی طاعة الله، احادیث 9 و 10 و 11 و 12.
7. باب وجوب تقوی الله، احادیث 7 و 8.
8. باب وجوب العفة، حدیث 14.
9. باب وجوب اداء الفرائض، حدیث 8.
10. باب استحباب الصبر فی جمیع الامور، احادیث 6 و 7 و 8.
11. باب استحباب الحلم، احادیث 13 و 14.
12. باب استحباب (التواضع فی المأکل و المشرب)، حدیث 4.
13. باب وجوب إیثار رضی الله علی هوی النفس، حدیث 7.
14. باب وجوب تدبر العاقبة قبل العمل، احادیث 3 و 4 و 5.
15. باب استحباب اشتغال الانسان بعیب نفسه عن عیب الناس، احادیث 6 و 7 و 8.
16. باب وجوب إصلاح النفس عند میلها إلی الشر، احادیث 4 و 5.
17. باب وجوب اجتناب المعاصی، احادیث 10 و 11 و 12.
18. باب وجوب اجتناب المحقرات من الذنوب، احادیث 7 و 9 و 10.
19. باب استحباب ترک مازاد عن قدر الضرورة، احادیث 8 و 9 و 10.
20. باب کراهة الطمع، حدیث 8.
21. باب کراهة الافتخار، حدیث 10.
22. باب تحریم الرضا بالظلم، حدیث 6.
23. باب وجوب إخلاص التوبة و شروطها، حدیث 4.
24. باب استحباب الغسل و الصلاة للتوبة، حدیث 2.
25. باب استحباب انتهاز فرص الخیر، احادیث 3 و 4 و 5.
26. باب وجوب محاسبة النفس کل یوم، حدیث 6.
27. باب وجوب زیادة التحفظ عند زیادة العمر، حدیث 4.
همه این احادیث را مرحوم «شیخ حر عاملی» در جلد 11 «وسائل الشیعة» در ابواب مختلف جهاد نفس که بدان اشاره کردیم از نهج البلاغه نقل کرده، و به عنوان یک سند فقهی در این ابواب بر آن تکیه نموده است.
2. جهاد با دشمن
و اما در مورد جهاد با دشمن، در موارد متعددی میتواند به عنوان سندی مورد استفاده قرار گیرد از جمله: «متابعت فرماندهی»؛ در زمینهی جهاد تهاجمی که مشهور است فقها آن را منوط به زمان حضور امام میدانند، و جهاد دفاعی که در هر عصر و زمانی به هنگام هجوم دشمن واجب و لازم است آن هم باید با نظر ولی فقیه و فرمان فرماندهان او انجام گیرد، چرا که هر اقدام بیموقع عواقب زیانبار و دردناکی خواهد داشت، علی(علیه السلام) در همین زمینه در یکی از خطبههای خود میفرماید: «الْزَمُوا الْأَرْضَ وَ اصْبِرُوا عَلَى الْبَلَاءِ، وَ لَا تُحَرِّكُوا بِأَيْدِيكُمْ وَ سُيُوفِكُمْ فِي هَوَى أَلْسِنَتِكُمْ وَ لَا تَسْتَعْجِلُوا بِمَا لَمْ يُعَجِّل اللَّهُ لَكُمْ، فَإِنَّ لِكُلِّ شَيْءٍ مُدَّةً وَ أَجَلًا»(17)؛ (توقف کنید و مشکلات را تحمل نمایید و دستها و شمشیرها را مطابق هوای نفس به گردش درنیاورید و هر چیزی مدت و سرآمدی دارد).
3. حکم فرار از جهاد
بدون شک فرار از جنگ از محرّمات و گناهان کبیره است و علاوه بر صراحت قرآن در این زمینه در روایات اسلامی نیز بر آن تکیه شده است. در نهج البلاغه نیز در این زمینه حدیث گویایی آمده است: «وَ اَيْمُ اَللَّهِ لَئِنْ فَرَرْتُمْ مِنْ سَيْفِ اَلْعَاجِلَةِ لاَ تَسْلَمُوا مِنْ سَيْفِ اَلْآخِرَةِ وَ أَنْتُمْ لَهَامِيمُ اَلْعَرَبِ وَ اَلسَّنَامُ اَلْأَعْظَمُ إِنَّ فِي اَلْفِرَارِ مَوْجِدَةَ اَللَّهِ وَ اَلذُّلَّ اَللاَّزِمَ وَ اَلْعَارَ اَلْبَاقِيَ وَ إِنَّ اَلْفَارَّ لَغَيْرُ مَزِيدٍ فِي عُمُرِهِ وَ لاَ مَحْجُوزٍ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ يَوْمِهِ»(18)؛ (به خدا سوگند اگر از شمشیر دنیا فرار کنید از شمشیر آخرت سالم نمیمانید؛ شما بزرگان عرب هستید و شرافتمندان برجسته. در فرار، غضب و خشم خدا است و ذلت همیشگی و ننگ جاویدان، فرار کننده چیزی به عمر خویش نمیافزاید، و بین خود و روز مرگش حائلی ایجاد نمیکند).
4. جنگ با «بُغات» و مراعات اولویتها
در مورد جنگ با بغات (آنها که بر ضد حکومت اسلامی قیام میکنند) و احکام آن، فصل مشروحی در فقه و کتاب الجهاد آمده از جمله اینکه: در مبارزه با دشمنان اولویتها را باید در نظر داشت و قبل از همه با دشمنان خطرناکتر پیکار نمود همانگونه که قرآن دستور میدهد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ»(19)؛ (ای کسانی که ایمان آوردهاید با کافرانی که به شما نزدیکترند پیکار کنید و هرگز دشمن دورتر، شما را از دشمنان نزدیک غافل نکند). به همین مناسبت آنجا که پای «دشمنان معاند و لجوج» و «فریب خوردگان جاهل قاصر» در میان است مسلما اولویت با گروه اول است؛ لذا علی(علیه السلام) در مقایسه معاویه و یارانش با خوارج چنین میفرماید: «لَا تُقَاتِلُوا الْخَوَارِجَ بَعْدِي فَلَيْسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَّ فَأَخْطَأَهُ كَمَنْ طَلَبَ الْبَاطِلَ فَأَدْرَكَهُ»(20)؛ (بعد از من خوارج را به قتل نرسانید زیرا کسانی که حق را طلب کردند و به خطا رفتند همانند کسانی نیستند که باطل را طلب کرد و به آن رسیدند [منظور معاویه و اطرافیان اوست]).
در مبارزه با دشمنان نباید آغازگر جنگ بود اما هنگامی که جنگ و مبارزه را بر انسان تحمیل کنند باید در برابر آن ایستاد؛ امیرمؤمنان علی(علیه السلام) به فرزندش امام حسن(علیه السلام) در این زمینه میفرماید: «لاَ تَدْعُوَنَّ إِلَى مُبَارَزَةٍ وَ إِنْ دُعِيتَ إِلَيْهَا فَأَجِبْ فَإِنَّ اَلدَّاعِيَ بَاغٍ وَ اَلْبَاغِيَ مَصْرُوعٌ»(21)؛ (جنگ را آغاز مکن امّا جنگ طلب را پاسخ گوی، زیرا آغازگر، تجاوزگر است و تجاوزگر به خاک هلاکت افتد).(22)
5. شاخههای «امر به معروف» و «نهی از منکر»
در کتاب امر به معروف و نهی از منکر که از کتب معروف فقه است، رهنمودهای فراوانی در نهجالبلاغه در زمینهی احکام آن دیده میشود که راهگشای مؤثری است. به عنوان نمونه مراحل سهگانه امر به معروف به طور واضح در کلام حضرت ترسیم شده است؛ زیرا میدانیم امر به معروف و نهی از منکر که شاخهای از جهاد است و به همین دلیل بعد از کتاب جهاد مطرح شده سه مرحله دارد؛ مرحلهی اول: در قلب و نیت، مرحلهی بعد: با زبان، و مرحله نهایی: از طریق توسل به زور و با دست میباشد. علی(علیه السلام) در این زمینه میفرماید: «إن أوَّلُ ما تُغلَبونَ عَلَيهِ مِنَ الجِهادِ، الجِهادُ بِأيديكُم ثُمّ بِألسِنَتِكُم ثُمّ بِقُلوبِكُم، فمَن لَم يَعرِفْ بقَلبِهِ مَعروفا و لَم يُنكِرْ مُنكَرا قُلِبَ، فجُعِلَ أعلاهُ أسفَلَهُ و أسفَلُهُ أعلاهُ»(23)؛ (نخستین جهادی که در آن شکست میخورید، جهاد با دستهایتان است و آنگاه جهاد با زبانتان و سپس جهاد با قلبتان. پس آنکه قلباً کار نیک را نشناسد و از کار زشت بیزاری نجوید، واژگونه شود، پس ارزشها در دیدگاه او سقوط کند و پستیها اوج گیرد).
کتاب القضاء
در کتاب القضاء نیز موارد زیادی است که نهج البلاغه به آن ناظر است و مرحوم «شیخ حر عاملی» نیز روایات آن را در ابواب مناسب آورده و بزرگان علماً نیز به آن استدلال کردهاند که به عنوان نمونه موارد زیر را یادآور میشویم:
1. نهی از قیاس و آراء ظنی
در مورد لزوم «علم» برای قاضی و عدم جواز تکیه بر آراء ظنی و قیاس در مسائل قضایی، امام گفتار مبسوط و قاطع و کوبندهای دارد که قسمتی از آن را در اینجا ملاحظه میکنید؛ ایشان می فرماید: «دو نفر در پیگشاه خداوند از همه مردم مبغوضترند جاهل بدعتگذار و عالم منحرف... ». سپس در مورد گروه دوم میفرماید: «او در بین مردم بر مسند قضا تکیه زده و متعهد شده است که آنچه را بر دیگران مشتبه شده روشن سازد اما هرگاه با مشکلی روبهرو میشود با حرفها و استدلالهای بیاساس به نتیجه نادرستی اعتماد میکند، او در برابر شبهات فراوان به سستی تار عنکبوت است؛ حتی خودش نیز نمیداند درست حکم کرده یا اشتباه، نه آنقدر مایه علمی دارد که در دعاوی مردم حق را از باطل جدا کند و نه برای مقامی که به او تفویض شده اهلیت دارد، باور نمیکند که ماورای آنچه را که انکار کرده دانشی وجود دارد و غیر از آنچه او فهمیده نظریه دیگری است ... خونهایی که از داوری ظالمانهاش ریخته شد فریاد میکشند، و میراثهایی که به ناحق به دیگران داده صیحه میزنند، شکایت به خدا میبرم از گروهی که در جهل و نادانی زندگی میکنند و در گمراهی جان میدهند (و به خاطر جهل و بیخبری تمام نظامات حقوقی مسلمین را به هم میریزند)».
2. لزوم مراجعه به کتاب الله و سنت در تشخیص احادیث معتبر
در این زمینه به مالک اشتر میفرماید: «وَ اُرْدُدْ إِلَى اَللَّهِ وَ رَسُولِهِ مَا يَضْلَعُكَ مِنَ اَلْخُطُوبِ وَ يَشْتَبِهُ عَلَيْكَ مِنَ اَلْأُمُورِ، فَقَدْ قَالَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ لِقَوْمٍ أَحَبَّ إِرْشَادَهُمْ: "يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اَللّٰهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِي اَلْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنٰازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اَللّٰهِ وَ اَلرَّسُولِ"فَالرَّدُّ إِلَى اَللَّهِ اَلْأَخْذُ بِمُحْكَمِ كِتَابِهِ. وَ اَلرَّدُّ إِلَى اَلرَّسُولِ اَلْأَخْذُ بِسُنَّتِهِ اَلْجَامِعَةِ غَيْرِ اَلْمُفَرِّقَةِ»(24)؛ (به گاه مشکلات و شبههها که در کار فرومانی یا ندانی، به خدا و پیامبرش رجوع کن و از ایشان مدد خواه، زیرا خداوند به مردمی که راهیابیِ آنان را دوست دارد فرموده است: «ای گرویدگان، از خدا و رسول و امامانتان پیروی کنید و اگر در موردی بین شمایان اختلاف افتاد، به خدا و پیامبرش رجوع کنید». امّا رجوع به خدا، گزیدن محکمات کتاب اوست، و رجوع به پیامبر، انتخاب سنّت فراگیر اوست که امّت را از پراکندگی نگاه دارد).
3. بطلان «تصویب»
در مورد بطلان «تصویب» و عدم جواز «اجتهاد» (به معنی قانونگذاری برای فقیه و قاضی و حاکم شرع) سخن بسیار جامعی دارد که اگر دقیقاً تحلیل شود بحث مشروح و سازندهای را مطرح میکند که ما فقط به ترجمه کلام امام(علیه السلام) در اینجا قناعت میکنیم؛ ایشان میفرماید: «گاهی یک دعوا مطرح میشود و قاضی به رای خود حکم میکند، پس از آن عین این جریان نزد قاضی دیگری عنوان میگردد، او درست برخلاف اولی رای میدهد! سپس همه نزد پیشوایشان که آنان را به قضاوت منصوب داشته، گرد میآیند، او رای همه را تصدیق میکند و فتوای همگان را درست میشمارد! در صورتی که خدای آنها یکی، پیغمبرشان یکی و کتابشان یکی است! آیا خداوند متعال آنها را به پراکندگی و اختلاف فرمان داده و آنها اطاعتش کردهاند؟ و یا آنها را از اختلاف نهی فرموده و معصیتش نمودهاند؟ یا اینکه خدا دین ناقصی فرو فرستاده و در تکمیل آن از آنان استمداد جسته است؟ و یا آنها شریک خدایند که حق دارند بگویند و بر خدا لازم است رضایت دهد؟ و یا اینکه خداوند دین را کامل نازل کرده اما پیغمبر(صلی الله علیه واله وسلم) در تبلیغ و ادای آن کوتاهی ورزیده؟ با اینکه خداوند میفرماید: «مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ»؛ (در قرآن از هیچ چیز فروگذار نکردهایم) و نیز میفرماید: «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ»؛ (در قرآن بیان همه چیز آمده است) و یادآور شده است که آیات قرآن یکدیگر را تصدیق میکنند اختلافی در آن وجود ندارد چنانکه میفرماید: «اگر قرآن از ناحیه غیر خدا بود اختلافات فراوانی در آن مییافتند»».(25)
4. صفات قاضی
امام جامعترین بیان را در این زمینه میفرماید و دوازده شرط که بعضی به طور قطع لازم است و بعضی کمال و استحباب دارد در این بیان مطرح شده است آنجا که میگوید: «ثُمَّ اخْتَرْ لِلْحُکْمِ بَيْنَ النَّاسِ أَفْضَلَ رَعِيَّتِکَ فِي نَفْسِکَ، مِمَّنْ لاَ تَضِيقُ بِهِ الاُْمُورُ، وَلاَ تُمَحِّکُهُ الْخُصُومُ، وَلاَ يَتَمَادَى فِي الزَّلَّةِ، وَلاَ يَحْصَرُ مِنَ الْفَيْءِ إِلَى الْحَقِّ إِذَا عَرَفَهُ، وَلاَ تُشْرِفُ نَفْسُهُ عَلَى طَمَع، وَلاَ يَکْتَفِي بِأَدْنَى فَهْم دُونَ أَقْصَاهُ، وَأَوْقَفَهُمْ فِي الشُّبُهَاتِ، وَآخَذَهُمْ بِالْحُجَجِ، وَأَقَلَّهُمْ تَبَرُّماً بِمُرَاجَعَةِ الْخَصْمِ، وَأَصْبَرَهُمْ عَلَى تَکَشُّفِ الاْمُورِ، وَأَصْرَمَهُمْ عِنْدَ اتِّضَاحِ الْحُکْمِ، مِمَّنْ لاَ يَزْدَهِيهِ إِطْرَاءٌ وَلاَ يَسْتَمِيلُهُ إِغْرَاءٌ وَأُولَئِکَ قَلِيلٌ»(26)؛ (ای مالک، برای داوری بین مردم برترین فردی را که میشناسی برگزین، کسی که دشواریِ کارها او را در تنگنا نیفکند، و کشمکش دادخواهان او را به لجاجت نیندازد، و در لغزش و خطای خود پافشاری نورزد، و چون حق را دریافت، راحت و با سعهی صدر به سوی آن بازگردد، و نفسش را میدان ندهد، و بر پرتگاه حرص قرار نگیرد، و به جای دقّت نظر، به فهم اندک اکتفا نکند، و از همه بیشتر در شبههها درنگ کند؛ آن که در اقامهی برهان تواناترین، و در مراجعات دادخواهان صبورترین، برای روشن شدن امور شکیباترین، و پس از تشخیص حکم قاطعترین باشد؛ کسی که نه ستایشهای نابجا او را به غرور افکند و نه تحریکات مردم او را منحرف کند و به هر سویش بکشد. و البتّه اینان اندکاند).
5. ناسخ و منسوخ
دربارهی وجود ناسخ و منسوخ در احادیث پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) که موضوع مهمی در مسأله حجیت خبر واحد و تعارض خبرین میباشد، میفرماید: «إِنَّ أَمْرَ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ مِثْلُ اَلْقُرْآنِ نَاسِخٌ وَ مَنْسُوخٌ، وَ خَاصُّ وَ عَامٌّ، وَ مُحْكَمٌ وَ مُتَشَابِهٌ ... وَ قَدْ كَانَ يَكُونُ مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ اَلْكَلاَمَ لَهُ وَجْهَانِ وَ كَلاَمٌ عَامٌّ وَ كَلاَمٌ خَاصُّ مِثْلُ اَلْقُرْآنِ»(27)؛ (دستورات پیامبر همانند قرآن ناسخ و منسوخ و خاص و عام و محکم و متشابه دارد و گاه سخنی از رسول(صلی الله علیه واله وسلم) دارای دو جنبه است و سخنی عام است و سخنی خاص است درست مثل قرآن).
کتاب التجارة
مبارزه با «احتکار»، و نرخ گذاری
در کتاب تجارت و مسائل مربوط به خراج و بیت المال و کسانی که حق در بیت المال دارند و چگونگی جمعآوری و مصرف خراج، سخنان فراوانی دارد که تنها به یک مورد آن در مسأله «احتکار» که مخصوصاً فقیه بزرگ مرحوم صاحب جواهر نیز بر آن تکیه کرده است اشاره میکنیم؛ در این گفتار، امام میفرماید: «فَامْنَعْ مِنَ الاِحْتِکَارِ، فَإِنَّ رَسُولَ اللهِ(صلی الله علیه واله وسلم) مَنَعَ مِنْهُ. وَلْيَکُنِ الْبَيْعُ بَيْعاً سَمْحاً بِمَوَازِينِ عَدْل وَأَسْعَار، لاَ تُجْحِفُ بِالْفَرِيقَيْنِ مِنَ الْبَائِعِ وَالْمُبْتَاعِ. فَمَنْ قَارَفَ حُکْرَةً بَعْدَ نَهْيِکَ إِيَّاهُ فَنَکِّلْ بِهِ، وَعَاقِبْهُ فِي غَيْرِ إِسْرَاف»(28)؛ (پس احتکار را جلوگیر که رسول خدا ـ درود و سلام خداوند بر او و خاندانش ـ جلوی آن را میگرفت، و بدان که خرید و فروش باید آسان و بر اساس موازینِ داد و به نرخی منصفانه باشد که به هیچ یک از فروشنده و خریدار زیان وارد نیاید، و اگر کسی پس از اخطار و نهیِ تو باز احتکار ورزید، کیفرش ده و عادلانه عقوبتش کن). فقیه بزرگ شیعه مرحوم صاحب جواهر هنگامی که به حدیث فوق اشاره میکند تعبیرش این است «فی کتاب الاشتر المروی فی نهج البلاغه».(29) این تعبیر نشان میدهد که او اهمیت بسیاری برای سند نهج البلاغه قائل بوده است، زیرا این نامه را به علی(علیه السلام) نسبت داده.
جالب اینکه از حدیث فوق می توان در استنباط چندین حکم مهم اسلامی کمک گرفت؛ از جمله:
1. تحریم احتکار
2. نظارت حکومت اسلامی بر نرخگزاری به نحوی که منافع خریدار و فروشنده، تأمین شود.
3. واگذاری تعزیرات حکومتی به حاکم شرع
4. لزوم تناسب میان تعزیر و جرم
آنچه اشاره شد تنها بخشی از مسائل مربوط به بحث ما بود که میتواند نمونهای باشد در زمینهی ابعاد فقهی نهج البلاغه که هرگاه به اندازه کافی پیرامون آن کاوش شود، میتوان آن را به عنوان موضوعی مستقل در کتابی مستقل تألیف کرد.
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.