أُفّ ـ أَکْوْاب

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

صفحه کاربران ویژه - خروج
مرتب سازی بر اساس
 
لغات در تفسیر نمونه
إِلّ ـ ألیسعإعْتَبِرُوا ـ إغوا

أُفّ:
(فَلا تَقُلْ لَّهُمَا أُفٍّ)
«راغب» در کتاب «مفردات» مى گوید: «أُفّ، در اصل به معناى هر چیز کثیف و آلوده است; و به عنوان توهین نیز گفته مى شود. این کلمه تنها معناى اسمى ندارد بلکه فعل از آن نیز ساخته مى شود; مثلاً مى گویند: أَفَّفْتُ بِکَذا: «یعنى من فلان چیز را آلوده شمردم، و از آن اظهار نفرت کردم».
بعضى از مفسران، مانند «قرطبى» در تفسیر خود و «طبرسى» در «مجمع البیان» گفته اند: «افّ» و «تفّ» در اصل، به معناى چرکى است که زیر ناخن جمع مى شود، هم آلوده است و هم ناچیز.
حتى بعضى، میان «افّ» و «تفّ» تفاوت گذاشته اند; اولى را چرک گوشت و دومى را چرک ناخن دانسته اند، سپس مفهوم آن توسعه یافته، و به هر چیزى که مایه ناراحتى است اطلاق شده.
معانى دیگر نیز براى «افّ» گفته اند، از جمله چیز کم، ناراحتى و ملامت، بوى بد.
بعضى دیگر گفته اند: اصل این کلمه از اینجا گرفته شده است که هر گاه خاک یا خاکستر مختصرى روى بدن یا لباس انسان مى ریزد، انسان با فوت کردن آن را از خود دور مى کند; صدایى که از دهان انسان در این موقع بیرون مى آید چیزى است شبیه «اوف» یا «اف» و بعداً در معناى اظهار ناراحتى وتنفّر، مخصوصاً از چیزهاى کوچک به کار رفته است.
از جمع بندى آنچه در بالا ذکر شد و قرائن دیگر، چنین استفاده مى شود که این کلمه در اصل «اسم صوت» بوده است (صدایى که انسان به هنگام اظهار نفرت یا ابراز تألّم و درد جزئى و یا فوت کردن چیز آلوده اى از دهانش خارج مى شود). سپس این «اسم صوت» به صورت کلمه اى درآمده و حتى افعالى از آن مشتق شده است; و در ناراحتى هاى جزئى و یا اظهار تنفر به خاطر مسائل کوچکى، به کار رفته و معانى مختلفى که در بالا ذکر شد، به نظر مى رسد از مصداق هاى همین معناى جامع و کلّى بوده باشد.(1)
أَفْئِدَة:
(الأَبْصارَ وَ الأَفْئِدَةَ)
«أَفْئِدَة» جمع «فؤاد» به معناى قلب است; ولى مفهومى ظریف تر از آن دارد. این کلمه معمولاً در جایى گفته مى شود که «افروختگى» و «پختگى» در آن باشد.(2)
أَفّاک:
(کُلِّ أَفّاک أَثِیم)
«أَفّاک» از مادّه «افک» (بر وزن پلک) به معناى دروغ بزرگ است. بنابراین، «أَفّاک» به معناى کسى است که فراوان دروغ هاى بزرگ مى گوید.(3)
أَفاءَ:
(مّا أَفآءَ اللّهُ)
«أَفاءَ» از مادّه «فىء» در اصل به معناى «رجوع و بازگشت» است و این که بر یک دسته از غنائم «فىء» (بر وزن شىء) اطلاق شده است شاید به این خاطر باشد که خداوند تمام مواهب این جهان را در اصل براى مؤمنان، و قبل از همه، براى پیغمبر گرامیش که اشرف کائنات و خلاصه موجودات است، آفریده. و افراد غیر مؤمن و گنهکار، در حقیقت غاصبان این اموالند (هر چند بر حسب قوانین شرعى یا عرفى مالک محسوب شوند) و هنگامى که این اموال به صاحبان حقیقى باز مى گردد، شایسته عنوان «فىء» است.
«أَفاءَ اللّهُ» از مادّه «فىء» (بر وزن شىء) به اموالى نیز گفته مى شود که بدون مشقت به دست مى آید. لذا به غنائم جنگى و همچنین «انفال» (ثروت هاى طبیعى که متعلق به حکومت اسلامى است و مالک مشخص ندارد) اطلاق مى شود.(4)
إِفْتَرى:
(فَقَدِ افْتَرى إِثْماً)
«اِفْتَرى» از مادّه «فَرْى» (بر وزن فرد) در اصل به معناى قطع کردن است و از آنجا که اگر بخشى از چیز سالمى را قطع کنند، فاسد و خراب مى شود، در معناى هر کار خلاف و از جمله شرک، دروغ و تهمت استعمال مى شود.(5)
أَفْتُونِى:
(أَفْتُونی فِی أَمْری)
«أَفْتُونِى» از مادّه «فتوا» است که در اصل به معناى حکم کردن دقیق و صحیح در مسائل پیچیده (و تازه مطرح شده) است.(6)
أَفْرِغ:
(رَبَّنآ أَفْرِغْ عَلَیْنا)
«أَفْرِغ» از مادّه «افراغ» به معناى ریختن مادّه سیّالى از ظرف است به طورى که ظرف از آن خالى شود.(7)
أَفْصَحُ:
(هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً)
«أَفْصَحُ» از مادّه «فصح» در اصل به معناى خالص بودن چیزى است; و به سخن خالص و گویا که خالى از هر گونه حشو و زوائد باشد، فصیح گفته مى شود.(8)
إفضاء:
(وَ قَدْ أَفْضَى بَعْضُکُمْ)
«افضاء» در اصل از مادّه «فضا» به معناى توسعه است. بنابراین، «افضاء» به معناى توسعه دادن مى باشد و هنگامى که کسى با دیگرى تماس کامل مى یابد، در حقیقت وجود محدود خود را به وجود وسیع ترى تبدیل کرده است و لذا افضاء به معناى تماس گرفتن آمده است.(9)
إِفْک:
(وَ تَخْلُقُونَ إِفْکاً)
«إِفْک»، در اصل به معناى هر چیزى است که از صورت حقیقیش دگرگون شده است و لذا بادهاى مخالف که از مسیر خود منحرف
شده است، «مؤتفکه» نامیده مى شود; سپس، به دروغ و تهمت و هر سخن خلافى «افک» گفته شده است. ولى به گفته بعضى «افک» به دروغ هاى بزرگ یا زشت ترین دروغ ها گفته مى شود.
با این که تعبیر به «افک» براى متهم ساختن پیامبر(صلى الله علیه وآله) به دروغ کافى بود ولى آنها با کلمه «مفترى» آن را تأکید مى کردند; بى آن که هیچ دلیلى بر این ادعاى خویش داشته باشند.(10)
أفلح:
(قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ)
«افلح» از مادّه «فلح» و «فلاح» در اصل به معناى شکافتن و بریدن است; سپس، به هر نوع پیروزى و رسیدن به مقصد و خوشبختى اطلاق شده است.(11)
أَفْنَان:
(ذَواتآ أَفْنَان)
«أَفْنَان» جمع «فَنَن» (بر وزن قلم) در اصل به معناى شاخه هاى تازه و پر برگ است; و گاه به معناى «نوع» نیز به کار مى رود. در آیه مورد بحث، در هر یک از این دو معنا ممکن است استعمال شده باشد. در صورت اول: اشاره به شاخه هاى با طراوت درختان بهشتى است. بر عکس درختان دنیا که داراى شاخه هاى پیر و جوان و خشکیده هستند. و در صورت دوم: اشاره به تنوع نعمت هاى بهشت و انواع مواهب آن است; بنابراین استعمال در هر دو معنا نیز بى مانع است.
این احتمال نیز وجود دارد که درختان بهشتى به گونه اى هستند که در یک درخت، شاخه هاى مختلفى است و بر هر شاخه نوعى از میوه ها.(12)
أَقاوِیل:
(عَلَیْنَا بَعْضَ الأَقاوِیلِ)
«أَقاوِیل» جمع «اقوال» و «اقوال» نیز به نوبه خود جمع «قول» است. بنابراین، «أَقاوِیل» جمعِ جمع است و منظور از آن در اینجا سخنان دروغین است.(13)
إقتار:
(یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا)
«اقتار» از مادّه «قَتْر» آن است که کمتر از حق و مقدار لازم بوده باشد. در یکى از روایات اسلامى تشبیه جالبى براى «اسراف»، «اقتار» و حدّ «اعتدال» شده است و آن این است هنگامى که امام صادق(علیه السلام)این آیه را تلاوت فرمود، مشتى سنگ ریزه از زمین برداشت و محکم در دست گرفت، فرمود: این همان «اقتار» و سخت گیرى است.
پس از آن مشت دیگرى برداشت و چنان دست خود را گشود که همه آن به روى زمین ریخت; فرمود: این «اسراف» است.
بار سوم مشت دیگرى برداشت و کمى دست خود را گشود، به گونه اى که مقدارى فرو ریخت و مقدارى در دستش بازماند; فرمود: این همان «قوام» است.(14)
إقتباس:
(نَقْتَبِسْ مِّنْ نُورِکُمْ)
«اقتباس» در اصل از مادّه «قبس» به معناى گرفتن شعله اى از آتش است; سپس به نمونه گیرى هاى دیگر، نیز اطلاق شده.(15)
أُقِّتَتْ:
(إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ)
«أُقِّتَتْ» در اصل «وُقِّتت» از مادّه «وقت» بوده که واو مضموم آن تبدیل به همزه شده و به معناى «توقیت وقت» براى رسولان پروردگار است. و این نیز معلوم است که «وقت» براى خود آنها تعیین نمى شود، بلکه براى عمل آنها یعنى شهادتشان تعیین مى گردد; و لذا گفته اند آیه محذوفى دارد.(16)
إقْتَتَلُوا:
(اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا)
«اقْتَتَلُوا» از مادّه «قتال» به معناى جنگ است; ولى در اینجا قرائن گواهى مى دهد که هرگونه نزاع و درگیرى را شامل مى شود، هر چند به مرحله جنگ و نبرد نیز نرسد. بعضى از شأن نزول ها که براى آیه نقل شده نیز این معنا را تأیید مى کند.(17)
إِقْتَحَمَ:
(فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ)
تعبیر به «اِقْتَحَمَ» از مادّه «اقتحام» است در اصل به معناى ورود در کار سخت و خوفناک یا دخول و گذشتن از چیزى با شدت و مشقت است; و این نشان مى دهد گذشتن از این گردنه کار آسانى نیست. و تأکیدى است بر آنچه در آغاز سوره آمده است، که مى فرماید: «ما انسان را در درد و رنج آفریدیم»; هم زندگى او توأم با رنج است و هم اطاعت فرمان پروردگار، توأم با مشکلات مى باشد.(18)
إقتراف:
(مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً)
«اقتراف» در جمله: وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِیْها حُسْناً:«هر کس حسنه اى را کسب کند، ما بر حسن آن مى افزاییم» در اصل از «قرف» (بر وزن حرف) به معناى کندن پوست اضافى از درخت یا پوست هاى اضافى از زخم است که گاه مایه پیراستن و بهبودى مى گردد. این کلمه بعداً در اکتساب به کار رفته، اعم از این که اکتساب خوبى باشد یا بدى.
ولى به گفته «راغب»، این واژه در بدى ها بیش از خوبى ها به کار مى رود (هر چند در آیه مورد بحث در خوبى ها به کار رفته). لذا ضرب المثلى در عرب معروف است که مى گویند: أَلْاِعْتِرافُ یُزِیْلُ الاِقْتِرافُ: «اعتراف به گناه، گناه را از بین مى برد». جالب این که، در بعضى از تفاسیر از «ابن عباس» و یکى دیگر از مفسران نخستین به نام «سدّى» نقل شده، که منظور از «اقتراف حسنة» در آیه شریفه، مودّت آل محمّد(صلى الله علیه وآله)است.(19)
إقْتَرَبَ:
(اقْتَرَبَ لِلنّاسِ)
کلمه «اقْتَرَبَ» از مادّه «قُرْب ـ إِقتراب» تأکید بیشترى از «قرب» دارد و اشاره به این است که این حساب بسیار نزدیک شده.(20)
أقسط:
(بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا)
«اقسط» از مادّه «قِسْط ـ إقساط» ثلاثى مزید و به معناى عدالت و دادن سهم عادلانه هر کس به خود او است.(21)
أَقْطار:
(أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ)
«أَقْطار» جمع «قطر» به معناى اطراف چیزى است.(22)
أَقْفال:
(عَلى قُلُوب أَقْفالُهآ)
«أَقْفال» جمع «قفل» در اصل از مادّه «قفول» به معناى بازگشت کردن، یا «قفیل» به معناى شىء خشک است; و از آنجا که وقتى در را ببندند و بر آن قفل زنند، هر کس بیاید، از آنجا بازمى گردد، و همانند موجود خشک و صلب، چیزى در آن نفوذ نمى کند، این کلمه به این ابزار مخصوص اطلاق شده است.(23)
أقم:
(فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ)
«أقم» از مادّه «اقامه» به معناى صاف و مستقیم کردن و بر پا داشتن است.(24)
أقنوم:
«اقنوم» به معناى اصل و ذات، و جمع آن «اقانیم» است.(25)
أَقْوات:
(وَ قَدَّرَ فیهآ أَقْواتَها)
«اقوات» از مادّه «قُوت» به معناى مواد غذایى مى باشد.(26)
أَقْوَم:
(یَهْدی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ)
«أَقْوَم» از مادّه «قیام» گرفته شده است; و از آنجا که انسان هنگامى که مى خواهد فعالیت پى گیرى انجام دهد، قیام مى کند و به کار مى پردازد، از این نظر، «قیام» کنایه از حسن انجام امور و آمادگى براى فعالیت آمده است.
ضمناً، «استقامت» که از همین ماده گرفته شده و «قیم» که آن هم از این ماده است به معناى صاف، مستقیم، ثابت و پا بر جا است. و از آنجا که «أَقْوَم» «افعل تفضیل» است; به معناى صاف تر، مستقیم تر و پابرجاتر مى آید. و به این ترتیب مفهوم آیه فوق چنین است: «قرآن به طریقه اى که مستقیم ترین، صاف ترین و پابرجاترین طرق است، دعوت مى کند». و «قیل» به معناى «سخن گفتن» است که در اینجا اشاره به ذکر خدا و تلاوت قرآن است.(27)
أَکْبَر:
(دُونَ الْعَذابِ الأَکْبَرِ)
تعبیر به «أَکْبَر» (بزرگ تر) کنایه از شدت و سختى عذاب است.(28)
إکتساب:
(بَلى مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً)
«اکتساب» از مادّه «کسب» به معناى تحصیل کردن و به دست آوردن است; و مفهوم وسیعى دارد که هم کوشش هاى اختیارى را شامل مى شود و هم آنچه را که انسان به وسیله ساختمان طبیعى خود مى تواند به دست بیاورد.(29)
أَکْفِلْنِیها:
(فَقالَ أَکْفِلْنیها)
«أَکْفِلْنِیها» از مادّه «کفالت» در اینجا کنایه از واگذار کردن است (معناى جمله این است که کفالت آن را به من واگذار; یعنى آن را به من ببخش).(30)
أُکُل:
(مُخْتَلِفاً أُکُلُهُ)
«أُکُل» (با ضم الف و سکون یا ضم کاف) به معناى چیزى است که خورده مى شود (از مادّه «أَکْل» به معناى خوردن); و به معناى هر گونه مادّه خوراکى است.(31)
أَکمَام:
(ثَمَرات مِّنْ أَکْمَامِها)
«أَکمَام» جمع «کمّ» (بر وزن جنّ) به غلافى مى گویند که میوه را مى پوشاند; و «کُم» (بر وزن قم) به معناى آستین است که دست را مى پوشاند; و «کُمَّه» (بر وزن قبّه) به معناى شب کلاهى است که سر را مى پوشاند.(32)
أَکْمَه:
(وَ أُبْرِئُ الأَکْمَهَ)
«أَکْمَه» از مادّه «کمه» را بعضى به معناى نابینا تفسیر کرده اند و بعضى به معناى شخصى که در شب نمى بیند; ولى بیشتر مفسران و اهل لغت آن را به معناى کور مادرزاد گرفته اند. و بعضى از این فراتر رفته به معناى کسى که اصلاً محل چشم او صاف و خالى از هرگونه اثر چشم است دانسته اند.(33)
أَکْنَان:
(مِنَ الْجِبالِ أَکْنَاناً)
«أَکْنَان» جمع «کِنّ» (بر وزن جنّ) به معناى وسیله پوشش و حفظ و نگهدارى است. و به همین جهت به مخفیگاه ها و غارها و پناهگاه هایى که در کوه ها وجود دارد، «أَکْنَان» گفته مى شود.(34)
أَکِنَّه:
(عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً)
«أَکِنَّه» جمع «کنان» (بر وزن زیان) در اصل به معناى هر پوششى است که چیزى را با آن مستور مى کنند. اما «کِنّ» (بر وزن جنّ) به معناى ظرفى است که چیزى را در آن محفوظ مى دارند.
جمع «کِنّ»، «اکنان» است; سپس، این معنا توسعه یافته و به هر چیزى که سبب مستور شدن است، مانند پرده و خانه و اجسامى که انسان در پشت آن خود را پنهان مى کند، گفته شده است. این واژه در سوره «فصّلت» پوشش هاى جهل و تعصب، پوشش لجاجت و عناد، پوشش تقلید کورکورانه و مانند آن، که قلب هاى آنها را فرا گرفته بود شامل مى شود.(35)
أَکْوْاب:
(بِصِعَاف مِّنْ ذَهَب وَ أَکْواب)
«أَکْوْاب» جمع «کُوب» به معناى ظروف آب است که دسته نداشته باشد و به تعبیر امروز «جام» یا «قدح» است.(36)


(1) . اسراء، آیه 23 (ج 12، ص 101).
(2) . سجده، آیه 9 (ج 17، ص 144).
(3) . شعراء، آیه 222 (ج 15، ص 402).
(4) . حشر، آیه 7 (ج 23، ص 512) ; احزاب، آیه 50 (ج 17، ص 403).
(5) . نساء، آیه 48 (ج 3، ص 522).
(6) . نمل، آیه 32 (ج 15، ص 482).
(7) . اعراف، آیه 126 (ج 6، ص 364).
(8) . قصص، آیه 34 (ج 16، ص 91).
(9) . نساء، آیه 21 (ج 3، ص 407).
(10) . عنکبوت، آیه 17 (ج 16، ص 248) ; سبأ، آیه 43 (ج 18، ص 144) ; صافات، آیه 86 (ج 19، صفحه 104) ; ذاریات، آیه 9 (ج 22، ص 325).
(11) . مؤمنون، آیه 1 (ج 14، ص 212).
(12) . رحمن، آیه 48 (ج 23، ص 175).
(13) . حاقه، آیه 44 (ج 24، ص 481).
(14) . فرقان، آیه 67 (ج 15، ص 172).
(15) . حدید، آیه 13 (ج 23، ص 344).
(16) . مرسلات، آیه 11 (ج 25، ص 401).
(17) . حجرات، آیه 9 (ج 22، ص 175).
(18) . بلد، آیه 11 (ج 27، ص 42).
(19) . شورى، آیه 23 (ج 20، ص 447).
(20) . انبیاء، آیه 1 (ج 13، ص 385).
(21) . حجرات، آیه 9 (ج 22، ص 177).
(22) . رحمن، آیه 33 (ج 23، ص 160).
(23) . محمّد، آیه 24 (ج 21، ص 486).
(24) . روم، آیه 30 (ج 16، ص 440).
(25) . مائده، آیه 73 (ج 5، ص 49).
(26) . فصّلت، آیه 10 (ج 20، ص 243).
(27) . اسراء، آیه 9 (ج 12، آیه 50) ; مزمّل، آیه 6 (ج 25، ص 181).
(28) . سجده، آیه 21 (ج 17، ص 176) ; زمر، آیه 26 (ج 19، ص 458).
(29) . بقره، آیه 81 (ج 1، ص 377) ; نساء، آیه 32 (ج 3، ص 462).
(30) . ص، آیه 23 (ج 19، ص 264).
(31) . انعام، آیه 141 (ج 6، ص 15) ; سبأ، آیه 16
(ج 18، ص 73).
(32) . فصلّت، آیه 47 (ج 20، ص 336) ; رحمن، آیه 11 (ج 23، ص 122).
(33) . آل عمران، آیه 49 (ج 2، ص 647).
(34) . نحل، آیه 81 (ج 11، ص 377).
(35) . انعام، آیه 25 (ج 5، ص 241) ; اسراء، آیه 46 (ج 12،ص 169);کهف، آیه 57 (ج12،ص 518); فصّلت، آیه 5 (ج 20، ص 230) .
(36) . زخرف، آیه 71 (ج 21، ص 127) ; واقعه، آیه 18 (ج 23، ص 223) ; انسان، آیه 15 (ج 25، ص 366) ; غاشیه، آیه 14 (ج 26، ص 438).
إِلّ ـ ألیسعإعْتَبِرُوا ـ إغوا
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma