غَلَّقَت ـ غَیْظ

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

صفحه کاربران ویژه - خروج
مرتب سازی بر اساس
 
لغات در تفسیر نمونه
فِئَة ـ فِتْیَةغَلَّقَت ـ غُلْف

غَلَّقَت:
(وَ غَلَّقَتِ الأَبْوابَ)
«غَلَّقَت» از مادّه «تغلیق» معناى مبالغه را مى رساند، و نشان مى دهد همسر عزیز مصر همه درها را محکم بست، و این خود مى رساند که یوسف را به محلى از قصر کشانده که از اطاق هاى تو در توئى تشکیل شده بود، به طورى که در بعضى از روایات آمده است او هفت در را بست، تا یوسف هیچ راهى براى فرار نداشته باشد.(1)
غلل:
(أَنْ یَغُلَّ وَ مَنْ یَغْلُلْ)
«غلل» در اصل، به معناى نفوذ تدریجى و مخفیانه آب در ریشه درختان است، و از آنجا که خیانت به صورت مخفیانه و تدریجى صورت مى گیرد، به آن «غلول» مى گویند; و اگر به حرارت درونى ناشى از تشنگى، «غلیل» مى گویند، نیز به همین جهت است.(2)
غُلُّوه:
(خُذُوهُ فَغُلُّوهُ)
«غُلُّوه» از مادّه «غلّ»، چنان که قبلاً هم گفته ایم زنجیرى است که گاه به وسیله آن، دست و پاى مجرمان را به گردن آنها مى بستند و بسیار مشقت بار و رنج آور بوده است.(3)
غمام:
(وَ ظَلَّلْنَا عَلَیْکُمُ الْغَمَامَ)
«غمام» به معناى ابر است، ولى بعضى معتقدند: «غمام» مخصوصاً به ابرهاى سفید رنگ گفته مى شود، و در توصیف آن چنین مى گویند: غمام ابرى است که سردتر و نازک تر است در حالى که سحاب به گروه دیگرى از ابرها گفته مى شود که نقطه مقابل آن است، و «غمام» در اصل از مادّه «غم» به معناى پوشیدن چیزى است و این که به ابر، غمام گفته شده است به خاطر آن است که صفحه آسمان را مى پوشاند و اگر به اندوه، «غم» مى گوئیم نیز از این جهت است که گویى قلب انسان را در پوشش خود قرار مى دهد.(4)
غَمَراتِ:
(فی غَمَراتِ الْمَوْتِ)
«غَمَراتِ» جمع «غمره» (بر وزن ضربه) در اصل، به معناى از بین بردن آثار چیزى است و سپس به معناى آب فراوانى که تمام چهره چیزى را مى پوشاند و مسیر خود را مى شوید آمده است و نیز به جهل و شدائد و گرفتارى هایى که انسان را در کام خود مى کشد، گفته مى شود; و در آیه 54 سوره «مؤمنون» به معناى غفلت، سرگردانى و جهل و گمراهى است.(5)
غُمَّة:
(أَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّةً)
«غُمَّة» از مادّه «غم»، به معناى پوشاندن چیزى است، و این که به اندوه نیز غم گفته مى شود، به خاطر آن است که «قلب» انسان را مى پوشاند.(6)
غُنْم:
(وَ اعْلَمُوآ أَنَّمَا غَنِمْتُمْ)
«غُنْم» یعنى دسترسى یافتن به چیزى بدون مشقت; و غُنْم و غنیمت و مَغنَم به معناى فَیْىء است (فَیْىء را نیز در لغت به معناى چیزهایى که بدون زحمت به انسان مى رسد ذکر کرده اند...).(7)
غَنِىٌّ حَمِیْدٌ:
(اللّهَ غَنِیٌّ حَمیدٌ)
تعبیر به «غَنِىٌّ حَمِیْدٌ»، اشاره به این است که شکرگزار در برابر افراد عادى، یا چیزى به بخشنده نعمت مى دهد، و یا اگر چیزى نمى دهد، با ستایش او مقامش را در انظار مردم بالا مى برد; ولى در مورد خداوند هیچ یک از این دو، معنا ندارد، او از همگان بى نیاز است، و شایسته ستایش همه ستایشگران، فرشتگان حمد او مى گویند و تمام ذرات موجودات به تسبیح و حمد او مشغولند و اگر انسانى به زبان قال، کفران کند، کمترین اثرى ندارد، حتى ذرات وجود خودش، به زبان حال مشغول حمد و ثناى اویند!(8)
غَواش:
(وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواش)
«غَواش» که در اصل «غواشى» جمع «غاشیه» بوده، به معناى پوشش است، و به خیمه نیز اطلاق مى گردد، در آیه بالا ممکن است به معناى خیمه و یا به معناى پوشش بوده باشد.(9)
غَوْل:
(لا فیها غَوْلٌ)
«غَوْل» (بر وزن قول) در اصل، به معناى فسادى است که به طور پنهانى در چیزى نفوذ مى کند، و این که به قتل هاى مخفى و ترور در ادبیات عرب «غیلة» گفته مى شود، از همین نظر است.(10)
غَوى:
(عَصى ءَادَمُ رَبَّهُ فَغَوى)
«غَوى» از مادّه «غىّ» به معناى کارى جاهلانه که از اعتقاد نادرستى سرچشمه مى گیرد گرفته شده، و چون در اینجا آدم(علیه السلام)به خاطر گمانى که از گفته شیطان براى او پیدا شده بود، ناآگاهانه از شجره ممنوع خورد، از آن تعبیر به «غوى» شده است.
بعضى از مفسران، «غوى» را به معناى جهل و نادانى ناشى از غفلت، بعضى به معناى محرومیت، و بعضى به معناى فساد در زندگى گرفته اند.(11)
غَىّ:
(قَدْ تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ)
«غَىّ» به معناى انحراف از حقیقت و دور شدن از واقع است. «غىّ» نقطه مقابل «رشد» است، «رشد» آن است که: انسان از طریقى برود و به مقصد برسد اما «غىّ» آن است که از رسیدن به مقصود باز ماند.(12)
غیث:
(یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ)
«غیث» ـ چنان که بسیارى از مفسران و بعضى از اهل لغت تصریح کرده اند ـ به معناى «باران نافع» است، در حالى که «مطر» به هر گونه باران گفته مى شود، خواه نافع باشد یا غیر نافع.(13)
غَیْرَ مُسافِحِیْنَ:
(مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ)
«غَیْرَ مُسافِحِیْنَ» از مادّه «سفاح» (بر وزن کتاب) به معناى زنا مى باشد و در اصل از «سفح» به معناى ریزش آب و یا اعمال بیهوده و بى رویه گرفته شده است و چون قرآن، در این گونه امور، همیشه از الفاظ کنایى استفاده مى کند آن را کنایه از آمیزش نامشروع گرفته است.(14)
غَیْرَ مَعْرُوش:
(وَ غَیْرَ مَعْرُوشات)
مفسران در تفسیر کلمه «مَعْرُوش» و «غَیْرَ مَعْرُوش» سه احتمال داده اند:
1 ـ درختانى که روى پاى خود نمى ایستند و نیاز به داربست دارند، و درختانى که بدون نیاز به داربست روى پاى خود مى ایستند; زیرا «عرش» در لغت به معناى برافراشتن و هر موجود برافراشته است و به همین جهت به سقف و یا تخت پایه بلند، عرش گفته مى شود.
2 ـ منظور از «مَعْرُوش» درخت اهلى است که به وسیله دیوار و امثال آن در باغ ها حفاظت مى شود و «غَیْرَ مَعْرُوش» درختان بیابانى و جنگلى و کوهستانى است.
3 ـ «مَعْرُوش» درختى است که بر سر پا ایستاده و اما «غَیْرَ مَعْرُوش» درختى است که بر روى زمین مى خوابد و پهن مى شود.
ولى معناى اول مناسب تر به نظر مى رسد.(15)
غَیْظ:
(الْکَاظِمینَ الْغَیْظَ)
«غَیْظ» به معناى شدت خشم و غضب، حالت برافروختگى و هیجان فوق العاده روحى است، که بعد از مشاهده ناملایمات به انسان دست مى دهد.
و گاه به معناى «غم» آمده است، و در سوره «احزاب» آمیزه اى از هر دو مى باشد، لشکریان «احزاب» که آخرین تلاش و کوشش خود را براى پیروزى بر ارتش اسلام، به کار گرفته بودند و ناکام ماندند، غمگین و خشمگین به سرزمین هاى خود بازگشتند.(16)


(1) . یوسف، آیه 23 (ج 9، ص 435).
(2) . آل عمران، آیه 161 (ج 3، ص 197).
(3) . حاقّه، آیه 30 (ج 24، ص 469).
(4) . بقره، آیات 57، 210 (ج 1، ص 318 ; ج 2، صفحه 105) ; فرقان، آیه 25 (ج 15، ص 79).
(5) . انعام، آیه 93 (ج 5، ص 435) ; مؤمنون، آیه 54 (ج 14، ص 282) ; ذاریات، آیه 11 (ج 22، ص 326).
(6) . یونس، آیه 71 (ج 8، ص 428).
(7) . انفال، آیه 41 (ج 7، صفحات 219، 220).
(8) . لقمان، آیه 12 (ج 17، ص 48).
(9) . اعراف، آیه 41 (ج 6، ص 212).
(10) . صافات، آیه 47 (ج 19، ص 68).
(11) . طه، آیه 121 (ج 13، ص 353).
(12) . بقره، آیه 256 (ج 2، ص 327).
(13) . شورى، آیه 28 (ج 20، ص 460).
(14) . نساء، آیه 24 (ج 3، ص 424).
(15) . انعام، آیه 141 (ج 6، ص 14).
(16) . آل عمران، آیه 134 (ج 3، ص 130) ; احزاب، آیه 25 (ج 17، ص 267).
 
فِئَة ـ فِتْیَةغَلَّقَت ـ غُلْف
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma