لاتَبْتَئِس ـ لَظى

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

صفحه کاربران ویژه - خروج
مرتب سازی بر اساس
 
لغات در تفسیر نمونه
لَعِب ـ لؤلؤگورخر (حمر مستنفره)

لاتَبْتَئِس:
(فَلا تَبْتَئِسْ بِمَا کَانُوا)
«لاتَبْتَئِس» از مادّه «بُؤس» و «بأس» در اصل به معناى ضرر و شدت است و در اینجا به معناى این است که اندوهگین و غمناک مباش.(1)
لاتُجادِلُوا:
(وَلا تُجادِلُوا أَهْلَ الْکِتابِ)
«لاتُجادِلُوا» از مادّه «جدال» در اصل، به معناى «تابیدن طناب و محکم کردن» آن است، این واژه در مورد ساختمان محکم و مانند آن نیز به کار مى رود، و هنگامى که دو نفر به بحث مى پردازند، و در حقیقت هر کدام مى خواهد دیگرى را از عقیده اش بپیچاند، به این کار، «مجادله» گفته مى شود، به کشتى گرفتن نیز «جدال» مى گویند، و به هر حال منظور در اینجا بحث و گفتگوهاى منطقى است.(2)
لاتُخْزِنِی:
(وَ لا تُخْزِنی یَوْمَ)
«لا تُخْزِنِی» از مادّه «خزى» (بر وزن حزب) ـ به طورى که «راغب» در «مفردات» مى گوید ـ به معناى «شکست روحى» (و شرمسارى) است که یا از ناحیه خود انسان است که به صورت حیاء مفرط، جلوه گر مى شود، و یا از ناحیه دیگرى است که بر انسان تحمیل مى کند.(3)
لاتُرْهِقْنِى:
(وَ لا تُرْهِقْنی مِنْ أَمْرِى)
«لا تُرْهِقْنِى» از مادّه «ارهاق» به معناى پوشاندن چیزى است با قهر و غلبه، و گاه، به معناى تکلیف کردن آمده است، و در جمله بالا منظور این است که بر من سخت مگیر و مرا به زحمت میفکن، و به خاطر این کار، فیض خود را قطع منما!(4)
لاتَعْثَوا:
(وَ لا تَعْثَوْا فِی الأَرْضِ)
«لاتَعْثَوا» از مادّه «عِثّى» (بر وزن مِسِىّ) به معناى فساد شدید است، منتهى این کلمه بیشتر در مفاسد اخلاقى و معنوى به کار مى رود، در حالى که مادّه «عیث» که از نظر معنا شبیه آن است بیشتر به مفاسد حسى، اطلاق مى گردد.(5)
لاتَعْدُ:
(وَ لا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ)
«لاتَعْدُ» از «عدا، یعدو» به معناى تجاوز کردن است، بنابراین، مفهوم جمله این است: «چشم از آنها برمگیر تا به دیگران نگاه کنى».(6)
لاتَعْزِمُوا:
(وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ)
«لا تَعْزِمُوا» از مادّه «عزم» به معناى قصد است و هنگامى که مى فرماید: «وَ لاتَعْزِمُوا عُقدَةَ النِّکَاحِ»، در واقع نهى از انجام عقد ازدواج به صورت مؤکد است، یعنى حتى نیت چنین کارى را در زمان عدّه نکنید.(7)
لاتَغْلُوا:
(لا تَغْلُوا فی دینِکُم)
«لاتَغْلُوا» از مادّه «غلوّ» به معناى تجاوز از حدّ است، منتها هنگامى که تجاوز در مورد مقام و منزلت کسى باشد «غلو» گفته مى شود، اگر در نرخ و قیمت باشد «غلاء» گفته مى شود و اگر در مورد تیر باشد «غَلْو» (بر وزن دلو) مى گویند و این که به جوشش، «غلیان» گفته مى شود و به حیوانى که فوق العاده سرکش است «غلواء» مى گویند; همه، از همین ماده است.
بعضى معتقدند: «غلوّ» هم در طرف افراط گفته مى شود، هم در تفریط در حالى که بعضى دیگر آن را منحصر به طرف افراط مى دانند ونقطه مقابل آن را تقصیر مى گویند.(8)
لاتَقْفُ:
(وَ لا تَقْفُ مَا لَیْسَ)
«لاتَقْفُ» از مادّه «قَفْو» (بر وزن عفو) به معناى دنباله روى از چیزى است، و مى دانیم دنباله روى از غیر علم، مفهوم وسیعى دارد که همه نوع آن را شامل مى شود.(9)
لاتَقْنَطُوا:
(لا تَقْنَطُوا مِنْ رَّحْمَةِ)
تعبیر به «لاتَقْنَطُوا» (مأیوس نشوید) با توجّه به این که: «قنوط» در اصل به معناى مأیوس شدن از خیر است، به تنهایى دلیل بر این است که گنهکاران نباید از «لطف الهى» نومید گردند.(10)
لاتَمْنُنْ:
(وَ لا تَمْنُن تَسْتَکْثِرُ)
«لا تَمْنُنْ» از مادّه «منّت» در این گونه موارد به معناى سخن و گفتارى است که بیانگر اهمیت نعمتى است که انسان به دیگرى داده است، و از اینجا رابطه آن با مسأله «استکثار» (طلب فزونى) روشن مى شود; چرا که اگر انسان خدمتش را ناچیز بشمرد انتظار پاداشى ندارد، چه رسد به این که فزونى بطلبد، و به این ترتیب، منت گذاردن همیشه سرچشمه «استکثار» است، عملى که ارزش نعمت را به کلّى از بین مى برد.(11)
لاتَنْهَرْ:
(وَأَمَّا السّآئِلَ فَلا تَنْهَرْ)
«لا تَنْهَرْ» از مادّه «نهر» به معناى «راندن توأم با خشونت» است، و بعید نیست ریشه آن با «نهر» به معناى نهر آب جارى یکى باشد; چرا که آن هم آب را با شدت مى راند!(12)
لا جَرَم:
(لا جَرَمَ أَنَّ اللهَ یَعْلَمُ)
کلمه «لا جَرَم» مرکب از «لا» و «جَرَم» است که معمولاً براى تأکید و به معناى «قطعاً» به کار مى رود، و گاهى، به معناى «لابد» (ناچار) و حتى گاهى، به معناى «قسم» استعمال مى شود، مثل این که مى گوئیم: لا جَرَمَ لاََفْعَلَنَّ: «سوگند مى خورم که این کار را انجام مى دهم».
و اما این که چگونه این معانى از «لا جَرَمَ» استفاده شده از این جهت است که «جَرَم» در اصل، به معناى چیدن و قطع کردن میوه از درخت است، و هنگامى که «لا» بر سر آن در آید، مفهومش این مى شود که هیچ چیزى نمى تواند این موضوع را قطع کند، و از آن جلوگیرى نماید و به این ترتیب، معناى «مسلماً» و «ناچار» و گاهى «سوگند» از آن استفاده مى شود.(13)
لازِب:
(مِنْ طین لاّزِبِ)
واژه «لازِب» به گفته بعضى، در اصل «لازم» بوده که «میم» آن تبدیل به «ب» شده است و اکنون به همین صورت استعمال مى شود، و در هرحال،به معناى گِل هایى است که ملازم یکدیگر یعنى چسبنده اند; زیرا مبدأ آفرینش انسان، نخست «خاک» بود، سپس با «آب» آمیخته شد، کم کم به صورت «لجن بدبوئى» درآمد، وبعد به صورت «گل چسبنده اى» شد (و با این بیان میان تعبیرات گوناگون در آیات «قرآن مجید» جمع مى شود).(14)
لایَجْزِى:
(لا یَجْزی والِدٌ)
جمله «لایَجْزِى» از مادّه «جزا» است و جزا از نظر لغت به دو معنا آمده: یکى پاداش و کیفر دادن در برابر چیزى (چنان که گفته مى شود: جَزاهُ اللّهُ خَیْراً: خداوند او را پاداش خیر داد). و دیگرى کفایت کردن و جانشین شدن و تحمل نمودن، چنان که در آیه مورد بحث آمده است: لایَجْزِى والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ: «هیچ پدرى، مسئولیت اعمال فرزندش را قبول نمى کند، و به جاى او نمى نشیند، و از او کفایت نمى کند». ممکن است، هر دو به یک ریشه باز گردد، چرا که پاداش و کیفر نیز جانشین عمل مى شود، و به مقدار آن است (دقت کنید).(15)
لایَحِیقُ:
(وَلا یَحیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ)
جمله «لایَحِیقُ» از مادّه «حاق» به معناى «نازل نمى شود و اصابت نمى کند و احاطه نمى یابد» مى باشد،اشاره به این که حیله گریها ممکن است موقتاً دامن دیگران را بگیرد، ولى، سرانجام به سراغ صاحب آن مى آید، او را در برابر خلق خدا رسوا و بینوا، و در پیشگاه الهى شرمسارمى کند،همان سرنوشت شومى که مشرکان «مکّه» پیدا کردند.(16)
لایَسْتَخِفَّنَّکَ:
(لا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذِیْنَ)
«لایَسْتَخِفَّنَّکَ» از مادّه «خفّت» به معناى سبکى است، یعنى آن چنان سنگین و پا بر جا باش که این افراد نتوانند تو را سبک بشمرند و از جا تکان دهند، در مسیرت استوار و محکم بایست، چرا که آنها یقین ندارند و تو کانون یقین و ایمانى.(17)
لایَسَّمَّعُون:
(لایَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلاَِ)
«لایَسَّمَّعُون» از مادّه «إِسَّمّع» (که به معناى «لایَتَسَمَّعُون» است) مفهومش این است که آنها مى خواهند اخبار «ملأِ اعلى» را بشنوند، اما به آنها اجازه داده نمى شود.(18)
لایَعْلَمُون:
(الْمُنَافِقِینَ لا یَعْلَمُونَ)
«لایَعْلَمُون» از مادّه «عِلم» به معناى «نمى دانند» آمده.(19)
لایَفْقَهُون:
(الْمُنَافِقِینَ لا یَفْقَهُونَ)
«لایَفْقَهُون» از مادّه «فِقه» به معناى «نمى فهمند» آمده.(20)
لایَلِتْکُمْ:
(لایَلِتْکُمْ مِّن أَعْمَالِکُمْ)
«لایَلِتْکُمْ» از مادّه «لیت» (بر وزن ریب)، به معناى کم گذاردن حق است. بنابراین فعل مزبور اجوف یائى است،هرچند مادّه «ولت» (مثال واوى) نیز به همین معنا آمده است.(21)
لاََغْلِبَنَّ:
(کَتَبَ اللّهُ لاََغْلِبَنَّ أَنَا)
جمله «لاََغْلِبَنَّ» از مادّه «غَلَبَة» با «لام تأکید» و «نون تأکید ثقلیه»، نشانه مؤکد بودن این پیروزى است، به گونه اى که هیچ جاى شک و تردید براى هیچ کس نباشد.(22)
لاَُمَنِّیَنَّهُمْ:
(وَ لاَُمَنِّیَنَّهُمْ وَ لاََمُرَنَّهُمْ)
«لاَُمَنِّیَنَّهُمْ» از مادّه «منى» (بر وزن منع) گرفته شده که به معناى تقدیر و اندازه گیرى است، ولى بسیارى اوقات به معناى اندازه گیرى هاى خیالى وآرزوهاى موهوم به کار مى رود و اگر به نطفه «مَنِى» گفته مى شود، آن هم به خاطر این است که: اندازه گیرى نخستین موجودات زنده از آن آغاز مى گردد.(23)
لُبّ:
(لاَیات لاُِولِی الأَلْبابِ)
«لُبّ» جمع آن «الباب»، در اصل، به معناى خالص هر چیزى است، و عصاره خالص وجود آدمى همان عقل و اندیشه و مغز او است.(24)
لباس (ثیاب):
(وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ)
تعبیر به «لباس» ممکن است کنایه از عمل انسان باشد; چرا که اعمال هر کس به منزله لباس او است، و ظاهر او بیانگر باطن او است.
بعضى نیز گفته اند: منظور از لباس در اینجا قلب و روح و جان است، یعنى قلبت را از هرگونه آلودگى پاک کن، جایى که باید لباس تطهیر شود، صاحب لباس اولویت دارد.
بعضى نیز آن را به همان لباس ظاهر تفسیر کرده اند; چرا که پاکیزگى لباس ظاهر از مهمترین نشانه هاى شخصیت، تربیت و فرهنگ انسان است، مخصوصاً در عصر جاهلیت، کمتر از آلودگى ها اجتناب مى نمودند و لباس هایى بسیار آلوده داشتند،
به خصوص معمول بود (همان گونه که در میان گرفتاران جاهلیت عصر اخیر نیز معمول است) دامان لباس را بسیار بلند مى کردند، به گونه اى که روى زمین کشیده، و آلوده مى شد، و این که در بعضى از روایات از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمود: معناى آیه این است: ثِیابَکَ فَقَصِّر «لباست را کوتاه کن» نیز ناظر به همین معناست.
بعضى نیز آن را به همسران تفسیر کرده اند; زیرا قرآن مى گوید:«شما لباس همسران خود هستید، و آنها نیز لباس شما» (چرا که حفظ آبروى یکدیگر مى کنید،و زینت یکدیگرید) (هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ). جمع میان این معانى نیز ممکن است.(25)
لِبَد:
(یَکُونُونَ عَلَیْهِ لِبَداً)
«لِبَد» از مادّه «لَبَد» (بر وزن پدر) به معناى چیزى است که اجزاى آن روى هم متراکم شده باشد، این تعبیر ،بیانگر هجوم عجیب مؤمنان جنّ براى شنیدن قرآن در اولین برخورد با آن، و همچنین بیانگر جاذبه فوق العاده نماز پیامبر(صلى الله علیه وآله) است.(26)
لُبَد:
(یَقُولُ أَهْلَکْتُ مَالاً لُّبَداً)
«لُبَد» از مادّه «لَبَد» (بر وزن لغت) به معناى شىء متراکم و انبوه است، و در اینجا به معناى مال فراوان است.(27)
لَبْس:
(لَلَبَسْنَا عَلَیْهِمْ مَا یَلْبِسُونَ)
«لَبْس» (بر وزن درس) به معناى پرده پوشى و اشتباه کارى است، و «لُبْس» (بر وزن قفل) به معناى پوشیدن لباس است (ماضى اول لَبَسَ بر وزن ضَرَبَ و ماضى دوم لَبِسَ بر وزن حَسِبَ مى باشد) و روشن است که: در آیه، معناى اول اراده شده است، یعنى: اگر فرشته اى مى فرستادیم باید به صورت و سیرت انسانى باشد، و در این موقع به عقیده آنها ما مردم را به اشتباه و خطا انداخته بودیم و همان نسبت هاى سابق را بر ما تکرار مى کردند ـ همان طور که خود آنها افراد نادان و بى خبر را به اشتباه و خطا مى افکنند، و چهره حقیقت را بر آنها مى پوشانند ـ بنابراین نسبت «لَبْس» و پرده پوشى به خدا از زاویه دید آنها است.(28)
لَبُوس:
(عَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوس)
«لَبُوس» به طورى که مرحوم «طبرسى» در «مجمع البیان» مى گوید، هر گونه اسلحه دفاعى و تهاجمى مانند زره، شمشیر و نیزه را شامل مى شود ولى قرائنى که در آیات قرآن است نشان مى دهد: «لَبُوس» در اینجا به معناى زره مى باشد که جنبه حفاظت در جنگ ها داشته است.(29)
لِتَصْغى:
(لِتَصْغى إِلَیْهِ أَفْئِدَةُ)
«لِتَصْغى» از مادّه «صغو» (بر وزن سرو) به معناى تمایل پیدا کردن به چیزى است، ولى بیشتر به تمایلى گفته مى شود که از طریق شنیدن و به وسیله گوش حاصل مى گردد، و اگر کسى به سخن دیگرى با نظر موافق گوش کند به آن «صغو» و «اصغاء» گفته مى شود.(30)
لُجّة:
(فَلَمّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً)
«لُجّة» در اصل از مادّه «لجاج» به معناى سرسختى در انجام کارى است، سپس به رفت و آمد صدا در گلو، «لَجّه» (بر وزن ضجّه) اطلاق شده، و امواج متراکم دریا که در حال رفت و آمد هستند نیز «لُجّه» (بر وزن جبّه) نامیده شده اند، و در آیه مورد بحث اشاره به آب متراکم و متلاطم است.(31)
لُجِّى:
(أَوْ کَظُلُمَات فی بَحْر لُّجِّیّ)
«لُجِّى» (بر وزن گرجى) به معناى دریاى عمیق و پهناور است و در اصل، از مادّه «لجاج» به معناى پى گیرى کردن کارى است (که معمولاً در مورد کارهاى نادرست گفته مى شود) سپس، به پى گیرى امواج دریا و قرار گرفتن آنها پشت سر هم گفته شده است. و از آنجا که دریا هر قدر عمیق تر و گسترده تر باشد امواجش بیشتر است این واژه در مورد دریاهاى عمیق و پهناور به کار مى رود.(32)
لحن:
(فی لَحْنِ الْقَوْلِ)
«راغب» در «مفردات»، مى گوید: «لحن» عبارت از این است که، سخن را از قواعد و سنن خود منحرف سازند، یا اعراب خلافى به آن دهند، و یا از صورت صراحت، به کنایه و اشاره بکشانند، و منظور در آیه مورد بحث، معناى سوم است، یعنى این منافقان بیماردل را، از کنایه ها و نیش ها و تعبیرات موذیانه و منافقانه شان، مى توان شناخت.(33)
لُدّ:
(وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدًّا)
«لُدّ» (با ضم لام و تشدید دال) جمع «أَلَد» (بر وزن عدد) به معناى دشمنى است که خصومت شدید دارد، و به کسانى گفته مى شود که در دشمنى کردن متعصب، لجوج و بى منطقند.(34)
لِسان:
(لَهُمْ لِسانَ صِدْق عَلِیًّا)
«لِسان» در این گونه موارد، به معناى یادى است که از انسان در میان مردم مى شود و هنگامى که آن را اضافه به «ِصْدق» کنیم و «لسان الصدق» بگوئیم، معناى یاد خیر، نام نیک و خاطره خوب در میان مردم است.(35)
لطیف:
(وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیرُ)
«لطیف» از مادّه «لطف» است. هنگامى که درباره اجسام به کار مى رود، به معناى سبکى در مقابل سنگینى.
هنگامى که درباره حرکات (حرکت لطیفه) به کار مى رود، به معناى یک حرکت کوچک و زودگذر.
و گاهى نیز در مورد موجودات و کارهاى بسیار دقیق و باریک ـ که با حسّ قابل درک نیستند ـ به کار مى رود.
و اگر خدا را به عنوان لطیف توصیف مى کنیم نیز به همین معناست، یعنى او خالق اشیاى ناپیدا و داراى افعالى است که از محیط قدرت استماع بیرون است، بسیار باریک بین و فوق العاده دقیق مى باشد.
بنابراین «لطیف» از مادّه «لطف» به معناى کار بسیار ظریف و باریک است، و اگر به رحمت هاى خاص الهى، «لطف» گفته مى شود نیز به خاطر همین ظرافت آن است.
و «لطیف» در سوره «شورى» دو معنا دارد: یکى صاحب لطف و محبت و مرحمت، و دیگر آگاه بودن از امور دقیق و پنهانى، و از آنجا که روزى دادن به همه بندگان، نیاز به این دارد که از تمام آنها در هر گوشه و کنار، در سراسر آسمان و زمین آگاه و با خبر باشد، در آغاز به لطیف بودنش اشاره مى کند، و سپس به مقام رزّاقیت.
پس توصیف خداوند، به «لطیف» از این نظر است که، «لطیف» از مادّه «لطف» به معناى هر موضوع دقیق، ظریف، و هرگونه حرکت سریع و جسم لطیف است; بنابراین، لطیف بودن خداوند، اشاره به علم او نسبت به اسرار دقیق و ظریف آفرینش است، و گاه، به معناى خلقت اجسام لطیف، کوچک، ذره بینى و مافوق ذره بینى آمده است.(36)
لَظى:
(کَلاّ إِنَّها لَظى)
«لَظى» به معناى شعله خالص آتش، و یکى از نام هاى «جهنم» نیز مى باشد، و در آیات فوق اراده هر دو معنا ممکن است.(37)


(1) . یوسف، آیه 69 (ج 10، ص 51).
(2) . عنکبوت، آیه 46 (ج 16، ص 316).
(3) . شعراء، آیه 87 (ج 15، ص 288).
(4) . کهف، آیه 73 (ج 12، ص 536).
(5) . بقره، آیه 60 (ج 1، ص 326).
(6) . کهف، آیه 28 (ج 12، ص 456).
(7) . بقره، آیه 235 (ج 2، ص 233).
(8) . مائده، آیه 77 (ج 5، ص 57).
(9) . اسراء، آیه 36 (ج 12، ص 136).
(10) . زمر، آیه 53 (ج 19، ص 521).
(11) . مدثّر، آیه 6 (ج 25، ص 219).
(12) . ضحى، آیه 10 (ج 27، ص 126).
(13) . نحل، آیه 23 (ج 11، ص 218).
(14) . صافات، آیه 11 (ج 19، ص 36).
(15) . لقمان، آیه 33 (ج 17، ص 103).
(16) . فاطر، آیه 43 (ج 18، ص 313).
(17) . روم، آیه 60 (ج 16، ص 515).
(18) . صافات، آیه 8 (ج 19، ص 30).
(19) . منافقون، آیه 8 (ج 24، ص 177).
(20) . منافقون، آیه 7 (ج 24، ص 177).
(21) . حجرات، آیه 14 (ج 22، ص 219).
(22) . مجادله، آیه 21 (ج 23، ص 475).
(23) . نساء، آیه 119 (ج 4، ص 181).
(24) . آل عمران، آیه 190 (ج 3، ص 275).
(25) . مدثّر، آیه 4 (ج 25، ص 215).
(26) . جنّ، آیه 19 (ج 25، ص 132).
(27) . بلد، آیه 6 (ج 27، ص 26).
(28) . انعام، آیه 9 (ج 5، ص 207).
(29) . انبیاء، آیه 80 (ج 13، ص 511).
(30) . انعام، آیه 113 (ج 5، ص 504).
(31) . نمل، آیه 44 (ج 15، ص 510).
(32) . نور، آیه 40 (ج 14، ص 526).
(33) . محمّد، آیه 30 (ج 21، ص 497).
(34) . مریم، آیه 97 (ج 13، ص 168).
(35) . مریم، آیه 50 (ج 13، ص 101).
(36) . انعام، آیه 103 (ج 5، ص 478) ; حجّ، آیه 63 (ج 14، ص 173); شورى، آیه 19 (ج 20،ص419); ملک، آیه 14 (ج 24، ص 345).
(37) . معارج، آیه 15 (ج 25، ص 33).


 

لَعِب ـ لؤلؤگورخر (حمر مستنفره)
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma