لَعِب ـ لؤلؤ

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

صفحه کاربران ویژه - خروج
مرتب سازی بر اساس
 
لغات در تفسیر نمونه
مَآب ـ مَتینلاتَبْتَئِس ـ لَظى

لَعِب:
(إِلاّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ)
«لَعِب» (بر وزن لَزِج) در اصل از مادّه «لُعاب» (بر وزن غُبار) به معناى آب دهان است که از لب ها سرازیر گردد، و این که بازى را «لعب» مى گویند، به خاطر آن است که همانند ریزش لعاب از دهان است که بدون هدف انجام مى گیرد.(1)
لَعْب:
(الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ)
«لَعْب» (بازى) به کارهایى گفته مى شود که: داراى یک نوع نظم خیالى براى وصول به یک هدف خیالى است.(2)
لَعَلَّ:
«لَعَلَّ» به معناى امیدوارى و انتظار در مورد امورى است که اطمینان به وجود آن در آینده نمى باشد ولى احتمال وجود دارد، اما سؤال این است که این کلمات در مورد خداوند که از همه چیز آگاه است و بر هر چیز قدرت دارد چگونه تصور مى شود؟ لذا بعضى دانشمندان گفته اند در این موارد به معناى «طلب» است، ولى حق این است که استعمال این کلمه در مورد خداوند نیز به همان معناى اصلى است (توضیح آن را در تفسیر بخوانید).(3)
لعن:
(یَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَیَلْعَنُهُمْ)
«لعن» در اصل به معناى طرد و دور ساختنى است که آمیخته باخشموغضب باشد;بنابراین، لعن از ناحیه خداوند یعنى دور ساختن کسى را از رحمت خویش و از تمام مواهب و برکاتى که از ناحیه او به بندگان مى رسد.
و این که بعضى از بزرگان اهل لغت گفته اند: لعن در آخرت به معناى عذاب و عقوبت و در دنیا به معناى سلب توفیق است، در واقع از قبیل بیان مصداق مى باشد، نه این که مفهوم لعن منحصر به این دو موضوع گردد.
و اما در مورد فرشتگان و مردم به معناى خشم و تنفر و طرد معنوى یا تقاضا از خداوند درباره دور ساختن این گونه افراد از رحمت است.
«راغب» در «مفردات» مى گوید: «لَعْن» به معناى طرد کردن و دور ساختن همراه با خشم است; این کلمه هنگامى که به خدا در آخرت اضافه شود اشاره به عقوبت و کیفر است و در دنیا به معناى قطع رحمت و اگر از ناحیه مردم باشد، به معناى نفرین است و این درست، نقطه مقابل رحمت و صلوات است.(4)
لَعَنِتُّم:
(کَثیر مِّنَ الأَمْرِ لَعَنِتُّمْ)
«لَعَنِتُّم» از مادّه «عنت» به معناى افتادن در کارى است که انسان از عواقب آن مى ترسد، و یا امرى است مشقت بار، و به همین جهت هنگامى که به استخوان شکسته فشارى برسد و تولید ناراحتى کند، «عنت» گفته مى شود.(5)
لغو:
(بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً)
با توجّه به این که: «لغو» شامل هر کارى که هدف عاقلانه اى در آن نباشد مى گردد، نشان مى دهد که آنها در زندگى، همیشه هدف معقول، مفید و سازنده اى را تعقیب مى کنند، و از بیهوده گرایان و بیهوده کاران متنفرند.(6)
لُغُوب:
(وَ لا یَمَسُّنَا فیها لُغُوبٌ)
«لُغوب» را بسیارى از ارباب لغت به معناى مشقت و زحمت دانسته اند، ولى بعضى گفته اند: «لُغُوب» به تعب و زحمت روحانى اطلاق مى شود. بعضى نیز «لُغُوب» را به معناى سستى و واماندگى ناشى از مشقت و رنج دانسته اند، و به این ترتیب «لُغُوب» نتیجه «نَصَب» مى شود. بنابراین «لُغُوب» به معناى تعب و خستگى است.(7)
لَفِیف:
(جِئْنَا بِکُمْ لَفیفاً)
«لَفِیف» از مادّه «لف» به معناى پیچیدن است، و در اینجا منظور گروهى است که کاملاً در هم آمیخته و به هم پیچیده شده اند، به طورى که شخص و قبیله آنها شناخته نمى شود.(8)
لَقّاهُم:
(لَقّاهُمْ نَضْرَةً)
تعبیر به «لَقّاهُم» از مادّه «تلقِیَة» از تعبیرهاى بسیار جالبى است که نشان مى دهد خداوند بزرگ از این میهمانان گران قدر با لطف خاصش استقبال مى کند، و آنها را که غرق شادى و سرورند در سایه رحمتش جاى مى دهد.(9)
لقاء:
(تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ)
«لقاء» را مى توان در اینجا به معناى لقاى حقیقى و با چشم دل گرفت; چرا که در قیامت حجابها کنار مى رود، و عظمت خدا و آیات او از هر زمان روشنتر جلوه مى کند، انسان به مقام شهود باطنى، و دید قلبى مى رسد، و هر کس به مقدار معرفت، و عمل صالحش به مرحله عالى ترى از این شهود، نائل مى گردد.
«فخر رازى» در تفسیرش در اینجا بیان جالب دیگرى دارد که با آنچه گفتیم قابل جمع است، او مى گوید: «انسان در این دنیا، به خاطر غرق شدن در امور مادى و تلاش براى معاش، غالباً از خدا غافل مى شود، ولى در قیامت که همه این مشاغل فکرى بر طرف مى گردد، انسان با تمام وجودش متوجّه پروردگار عالم خواهد شد و این است معناى لقاء اللّه».
ضمناً، از آنچه گفتیم روشن شد، گفتار بعضى از مفسران که این تعبیر را اشاره به لحظه مرگ، و ملاقات با فرشته مرگ دانسته اند، نه مناسب آیات مورد بحث است، و نه تعبیرات مشابه آن در آیات دیگر قرآن، به خصوص که ضمیر مفعولى در جمله «یَلْقَوْنَهُ» به صورت مفرد آمده، که اشاره به ذات پاک خدا است، در حالى که فرشتگان قبض ارواح، جمع اند و کلمه «ملائکة» در آیه قبل نیز به صورت جمع آمده است (مگر این که کلمه اى در تقدیر گرفته شود).
«لقاء»، گاه به معناى هر گونه ملاقات، استعمال مى شود، و گاه به معناى روبرو شدن در میدان جنگ، و در قرآن مجید نیز در هر دو معنا به کار رفته، و آیه مورد بحث ناظر به معناى دوم است.(10)
لقاء اللّه:
(یَرْجُوا لِقآءَ اللهِ)
در این که: منظور از «لقاء اللّه» (ملاقات پروردگار) چیست؟ بعضى، آن را به معناى ملاقات فرشتگانِ پروردگار، و بعضى، به معناى ملاقاتِ حساب و جزاء، بعضى، به ملاقاتِ حکم و فرمان حق، و بعضى آن را کنایه از قیامت و رستاخیز دانسته اند، در حالى که دلیلى ندارد، آیه را به این معانى مجازى تفسیر کنیم. باید گفت: لقاى پروردگار در قیامت، نه یک ملاقات حسى است که یک لقاى روحانى و یک نوع شهود باطنى است; چرا که در آنجا پرده هاى ضخیم عالم ماده از مقابل چشم جانِ انسان کنار مى رود، و حالت شهود به انسان دست مى دهد. به گفته «علامه طباطبایى»(ره) در «المیزان»:
منظور از «لقاء اللّه» آن است: بندگان در موقفى قرار مى گیرند که حجابى میان آنها
وپروردگارشان نیست;زیراطبیعتِ روزقیامت، ظهور حقایق است چنان که قرآن مى گوید: وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ: «آن روز خواهند دانست که خدا، حق آشکار است».(11)
لِقاءِ رَبِّهِمْ:
(بِلِقآءِ رَبِّهِمْ لَکَافِرُونَ)
تعبیر به «لِقاءِ رَبِّهِمْ»، اشاره به قیامت و رستاخیز است، که در آنجا حجاب ها کنار مى رود و انسان با شهود باطنى خدا را به عظمت مى شناسد.(12)
لَقِیْتُمْ:
(ا إِذا لَقیتُمُ الَّذینَ کَفَرُوا)
«لَقِیْتُمْ» از مادّه «لِقاء» به معناى اجتماع و رو به رو شدن است، ولى در بسیارى از موارد به معناى رو به رو شدن در میدان جنگ آمده است.
«لَقِیْتُم» در این گونه موارد (سوره محمّد)، به معناى «جنگ» است، قرائن متعددى در خود این آیه، مانند مسأله «اسارت اسیران» و واژه «حرب» (جنگ) و «شهادت در راه خدا» که در ذیل آیه آمده است، گواه بر این معنا است.(13)
لَمْ تَغْنَ:
(کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالأَمْسِ)
«لَمْ تَغْنَ» از مادّه «غنا»، به معناى اقامت کردن در مکانى است، بنابراین جمله «لَمْ تَغْنَ بِالاَْمْسِ» یعنى: «دیروز در این مکان نبوده است».
کنایه از این است که چیزى به کلّى از میان برود،آن چنان که گویى هرگز وجود نداشته!(14)
لَمْح:
(إِلاّ کَلَمْحِ الْبَصَرِ)
«لَمْح» (بر وزن مسح) در اصل به معناى درخشیدن برق است، سپس به معناى نگاه سریع آمده است.(15)
لمز:
(وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ)
بعضى فرق میان «همز» و «لمز» را چنین گفته اند: «لمز»، شمردن عیوب افراد است در حضور آنها، و «همز»، ذکر عیوب در غیاب آنها است، و نیز گفته اند که «لمز» عیب جوئى با چشم و اشاره است، در حالى که «همز» عیب جوئى با زبان است.(16)
لُمَزَة:
(وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَة لُمَزَة)
«لُمَزَة» صیغه مبالغه است (صیغه مبالغه غیر از اوزان ششگانه معروف به وزن هاى دیگر نیز مى آید، از جمله همین وزن است که اشباه و نظائرى نیز در لغت عرب دارد،
مانند: «ضَحِکَة» به معناى کسى که بسیار خندان است)، و از مادّه «لمز» (بر وزن رمز) در اصل، به معناى غیبت کردن و عیب جوئى نمودن است.
در این که آیا این واژه و واژه «هُمَزة» به یک معناست، و به غیبت کنندگان و عیبجویان اشاره مى کند؟ یا در میان این دو فرقى است؟ مفسران احتمالات زیادى داده اند: بعضى آنها را به یک معنا گرفته اند، و بنابراین، ذکر این دو با هم براى تأکید است. ولى، بعضى گفته اند: «همزه» به معناى غیبت کننده و «لمزه» به معناى عیب جو است. بعضى دیگر، «همزه» را به معناى کسانى که با اشارت دست و سر عیب جوئى مى کنند و «لمزه» را به معناى کسانى که با زبان این کار را انجام مى دهند، دانسته اند. بعضى «اولى» را اشاره به عیبجوئى روبرو، و «دومى» را به عیبجوئى پشت سر مى دانند. بعضى، اولى را به معناى عیبجوئى آشکار، و دومى را عیبجوئى پنهان و با اشاره چشم و ابرو شمرده اند. و گاه گفته شده: هر دو به معناى کسى است که مردم را با القاب زشت و زننده یاد مى کند.
ولى از مجموع کلمات ارباب لغت استفاده مى شود که این دو واژه به یک معناست، و مفهوم وسیعى دارد که هر گونه عیبجوئى و غیبت و طعن و استهزاء به وسیله زبان و علائم و اشارات و سخن چینى و بدگویى را شامل مى شود.(17)
لَمَمْ:
(وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ)
«لَمَمْ» (بر وزن قسم) به معناى کارهاى کوچک و بى اهمیت است.(18)
لَمْ یَتَسَنَّهْ:
(شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ)
«لَمْ یَتَسَنَّهْ» از مادّه «سَنَه» به معناى سال است، یعنى سال بر آن نگذشته است ولى در اینجا کنایه از عدم تغییر و فاسد نشدن است، یعنى به آنها نگاه کن که با گذشت آن همه سال، گویى سال و زمانى بر آن نگذشته و تغییرى در آن حاصل نشده است.(19)
لَنُبَوِّئَنَّهُمْ:
(لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِی الدُّنْیا)
«لَنُبَوِّئَنَّهُمْ» در اصل از مادّه «بَواء» به معناى تساوى اجزاى مکان است، به عکس «نَبْوَه» (بر وزن مبدأ) که به معناى عدم تساوى اجزاى مکان است. بنابراین، جمله «بَوَّأْتُ لَهُ مَکَاناً» یعنى محل را براى او صاف کردم، و سپس به معناى آماده ساختن محلى براى کسى آمده است و از مادّه «تبوئه» (بر وزن تذکرة) به معناى سکنى دادن به قصد بقاء و دوام نیز آمده است.(20)
لَنُبَیِّتَنَّهُ:
(بِاللّهِ لَنُبَیِّتَنَّهُ)
«لَنُبَیِّتَنَّهُ» از مادّه «تَبْییت» به معناى شبیخون زدن و حمله غافلگیرانه شبانه است، این تعبیر نشان مى دهد که آنها در عین حال از طرفداران صالح بیم داشتند و از قوم و قبیله اش وحشت مى کردند، لذا براى این که به مقصود خود برسند و در عین حال گرفتار خشم طرفداران او نشوند، ناچار نقشه حمله شبانه را طرح و تبانى کردند که هر گاه به سراغ آنها بیایند ـ چون مخالفت آنها با صالح(علیه السلام) از قبل معلوم بود ـ متفقاً سوگند یاد کنند: در این برنامه مطلقاً دخالتى نداشته و حتى شاهد و ناظر صحنه هم نبوده اند!(21)
لَنْ تُحْصُوهُ:
(أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ)
«لَنْ تُحْصُوهُ» از مادّه «احصاء» به معناى شماره کردن است، یعنى شما نمى توانید دقیقاً وقت شب را از نظر مقدار دو ثلث و نصف و یک ثلث تعیین کنید، و به زحمت
مى افتید. بعضى نیز گفته اند: منظور این است که شما نمى توانید بر این کار در تمام ایام سال مداومت کنید.(22)
لَنَسْفَعاً:
(لَنَسْفَعاً بِالنّاصِیَةِ)
«لَنَسْفَعاً» از مادّه «سفع» (بر وزن عفو) به گفته بعضى از مفسران، معانى مختلفى دارد: گرفتن و به شدت کشیدن، سیلى به صورت زدن، چهره را سیاه کردن (آن سه قطعه سنگى را که به هنگام گذاردن دیگ بر روى آتش پایه هاى دیگ را تشکیل مى دهد نیز «سفع» مى نامند; چرا که سیاه و دود آلوده است) و بالاخره، علامت گذاردن و خوار کردن. و از همه مناسب تر در اینجا همان معناى اول است، هر چند در آیه مورد بحث، معانى دیگر نیز احتمال دارد (توجّه داشته باشید در اصل «لنسفع» بوده که نون تأکید خفیفه بر آن افزوده شده).(23)
لِنَعْلَمَ:
(إِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبِعُ)
«لِنَعْلَمَ» از مادّه «عِلم» به معناى «تا بدانیم»، و مانند آن که در قرآن کراراً در مورد خداوند به کار رفته، به این معنا نیست که خداوند چیزى را نمى دانسته و سپس از آن آگاه شده است، بلکه مراد همان تحقق و عینیت پیدا کردن این واقعیت هاست.(24)
لَنْ نَبْرَحَ:
(قالُوا لَن نَّبْرَحَ عَلَیْهِ)
«لَنْ نَبْرَحَ» از مادّه «برح» به معناى زائل شدن است و این که مى بینیم جمله «برح الخفاء» به معناى آشکار شدن است، به خاطر این است که: «زائل شدن خفاء» چیزى جز ظهور نیست، و از آنجا که کلمه «لَن» به معناى نفى است جمله «لَنْ نَبْرَحَ» مفهومش این است که پیوسته به این کار ادامه مى دهیم.(25)
لَنْ یَحُورَ:
(ظَنَّ أَنْ لَّنْ یَحُورَ)
«لَنْ یَحُورَ» (هرگز بازگشت نمى کند) از مادّه «حور» (بر وزن غور) در اصل، به معناى تردد و رفت و آمد است، خواه این رفت و آمد در عمل بوده باشد، یا تفکر و اندیشه، و لذا به گردش آب در حوض و استخر این کلمه اطلاق مى شود، و «محور» به میله اى مى گویند که چرخ بر دور آن گردش مى کند، «محاوره» به معناى رفت و آمد و رد و بدل کردن بحث است، و «حِوار» نیز به همین معناست، و گاه به معناى داد و فریادى است که به هنگام مباحثه بلند مى شود. و «تحیّر» نیز نتیجه رفت و آمد فکر در یک مسأله است، که لازمه آن سرگردانى در عمل است.
بعضى معتقدند: ریشه این کلمه «حبشى» است، و از «ابن عباس» نقل شده که مى گوید: من معناى این جمله را در قرآن نمى دانستم، تا این که از یک عرب بیابانى شنیدم به دخترک خود گفت: «حُورى»! یعنى بازگرد. تعبیر به «حَوارى» در مورد نزدیکان حضرت مسیح(علیه السلام) یا نزدیکان هر کس، شاید نیز به همین مناسبت باشد که آنها نزد او رفت و آمد دارند.
بعضى نیز آن را از ماده «حُور» به معناى شستن و سفید کردن دانسته اند; چرا که آنها قلوب مردم را از زنگار شرک و گناه پاک مى کردند، و «حوریان» بهشتى را از این رو به این نام نامیده اند که سفیدپوستند و یا سفیدى چشمانشان بسیار شفاف است!.
بعضى نیز گفته اند: اطلاق این کلمه به حوریان بهشتى به خاطر این است که آنها به قدرى زیبا هستند که چشم از دیدنشان حیران مى شود. به هر حال، این واژه در آیه مورد بحث به معناى بازگشت و معاد است.(26)
لَوّاحَةٌ:
(لَوّاحَةٌ لِلْبَشَرِ)
«لَوّاحَةٌ» از مادّه «لَوْح» گاه به معناى ظاهر و آشکار شدن آمده، و گاه به معناى تغییر دادن و دگرگون ساختن.(27)
 
لِواذاً:
(یَتَسَلَّلُونَ مِنْکُمْ لِواذاً)
«لِواذاً» از «ملاوذه» به معناى استتار است، و در اینجا به معناى عمل کسانى است که پشت سر دیگرى خود را پنهان مى کنند، یا در پشت دیوارى قرار مى گیرند و به اصطلاح افراد را خواب و فرار مى کنند، این عملى بوده است که منافقین به هنگامى که پیامبر(صلى الله علیه وآله)مردم را براى جهاد یا امر مهم دیگرى فرا مى خواند، انجام مى دادند.(28)
لَواقِح:
(أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ)
«لَواقِح» از مادّه «لَقاح» جمع «لاقح» به معناى بارور کننده است، و در اینجا اشاره به بادهایى است که قطعات ابر را به هم پیوند مى دهد، و آنها را آمادّه باران مى سازد.(29)
لوّامه:
(وَلاأُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ)
«لوّامه» از مادّه «لَوم» صیغه مبالغه است و به معناى «بسیار ملامت کننده» مى باشد.(30)
لَوْح:
(وَ کَتَبْنَا لَهُ فِی الأَلْواحِ)
«لَوْح» (به فتح لام) به معناى صفحه عریضى است که چیزى بر آن مى نویسند، و «لُوْح» (به ضم لام) به معناى عطش، و همچنین هوایى است که بین آسمان و زمین قرار دارد. فعلى که از اولى مشتق مى شود، به معناى آشکار شدن و درخشیدن است.(31)
لولا:
(نَحْنُ خَلَقْنَاکُمْ فَلَوْلا تُصَدِّقُونَ)
«لولا» به اصطلاح براى تحضیض و تحریک بر انجام کارى است، و به گفته بعضى، در اصل، مرکب از «لم» و «لا» بوده که معناى سؤال و نفى را مى رساند، و سپس «میم» تبدیل به «واو» شده، این واژه در جایى به کار مى رود که فرد یا افرادى در انجام کارى مسامحه مى کنند و به آنها گفته مى شود: چرا چنین و چنان نمى کنید؟(32)
لَوَّوا:
(اللّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ)
«لَوَّوا» از مادّه «لىّ» در اصل به معناى «تابیدن طناب» است، و به همین مناسبت، به معناى برگرداندن سر و یا تکان دادن سر، نیز آمده است.(33)
لهو:
(أَن نَّتَّخِذَ لَهْواً)
«لهو» (سرگرمى) به هر کارى گفته مى شود که انسان را به خود مشغول داشته و از مسائل اصولى منحرف سازد.
تعبیر به «لَهْو» در سوره «جمعه» اشاره به طبل و سایر آلات لهوى است که، به هنگام
ورود قافله تازه به «مدینه» مى زدند، که هم نوعى اخبار و اعلام بود، و هم وسیله اى براى سرگرمى و تبلیغ کالا، همان گونه که در دنیاى امروز نیز در فروشگاه هایى که به سبک غرب است نیز، نمونه آن دیده مى شود. و «لَهْوُ الْحَدِیْثِ» به معناى سخنان بیهوده است.(34)
لَىّ:
(لَیّاً بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً)
«لَىّ» (بر وزن حىّ) به معناى تابیدن طناب و مانند آن و به معناى تغییر و تحریف نیز آمده است.(35)
لَیُبَطِّئَنَّ:
(مِنْکُمْ لَمَن لَّیُبَطِّئَنَّ)
«لَیُبَطِّئَنَّ» از مادّه «بُطْؤ» (بر وزن قطب) به معناى کندى در حرکت مى باشد، و چنان که جمعى از اهل لغت و مفسران در اینجا ذکر کرده اند، هم معناى لازم را دارد و هم متعدى، یعنى هم خودشان درحرکت کندندو هم دیگران را تشویق به این کار مى کنند، و شاید با توجّه به این که از باب «تفعیل» است، فقط معناى متعدى را برساند، منتها گاهى خود را وادار به کندى مى کند و گاهى دیگران را.(36)
لِیَبْلُوَکُم:
(لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ)
«لِیَبْلُوَکُم» از مادّه «بلاء و ابتلاء» به معناى آزمایش است، همان گونه که سابقاً هم اشاره کرده ایم، آزمایش هاى الهى براى کشف حال و پى بردن به وضع درونى و روحى و فکرى افراد نیست، بلکه به معناى پرورش دادن و تربیت نمودن است.(37)
لِیَحْمِلُوا:
(لِیَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ)
جمله «لِیَحْمِلُوا» (باید این بار را بر دوش کشند) از مادّه «حَمْل» به صورت امر است، مفهومش بیان نتیجه و عاقبت کار است، درست همانند این که: به کسى مى گوئیم اکنون که این عمل خلاف را انجام دادى باید نتیجه آن را تحمل کنى و تلخى آن را بچشى (بعضى از مفسران نیز احتمال داده اند که «لام» لِیَحْمِلُوا لام عاقبت باشد).(38)
لَیُزْلِقُونَکَ:
(لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصارِهِمْ)
«لَیُزْلِقُونَکَ» از مادّه «زلق» به معناى لغزیدن و بر زمین افتادن و کنایه از هلاکت و نابودى مى باشد.(39)
لِیُعْجِزَهُ:
(مَا کَانَ اللّهُ لِیُعْجِزَهُ)
جمله «لِیُعْجِزَهُ» همان گونه که قبلاً گفته ایم: از مادّه «اعجاز» به معناى ناتوان ساختن است و به همین علت، در بسیارى از موارد، به معناى گریختن از قلمرو قدرت یا دست نیافتن بر کسى آمده است.(40)
لیقه:
«لیقه» در لغت عرب به پارچه یا پنبه ابریشمى مى گویند که در دوات مى گذاردند تا مرکّب را به خود جذب کند و از ریزش آن جلوگیرى نماید.(41)
لِیُمَحِّصَ:
(وَلِیُمَحِّصَ اللّهُ)
«لِیُمَحِّصَ» از مادّه «تمحیص» به معناى پاک نمودن چیزى است از هر گونه عیب.(42)
لَیُنْبَذَنَّ:
(لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ)
«لَیُنْبَذَنَّ» از مادّه «نبذ» (بر وزن سبز) به گفته «راغب» در «مفردات» در اصل، به معناى دور انداختن چیزى به خاطر حقارت و بى ارزشى آن است. یعنى خداوند، این مغروران خودخواه خود برتربین را در آن روز، به صورت موجوداتى ذلیل و بى ارزش در آتش دوزخ پرتاب مى کند، تا نتیجه کبر و غرور خود را ببینند.(43)
لِینَة:
(مَا قَطَعْتُم مِّن لّینَة)
«لِینَة» از مادّه «لون» به یک نوع عالى از درخت خرما مى گویند، و بعضى آن را از مادّه «لین» به معناى نرمى، به نوعى از درخت خرما تفسیر کرده اند که شاخه هایى نرم و نزدیک زمین و میوه اى نرم و لذیذ دارد.
گاه «لینه» به «الوان» و انواع مختلف درخت نخل یا «نخله کریمه» تفسیر شده است که تقریباً همه به یک چیز بر مى گردد.(44)
لؤلؤ:
(اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ)
«لؤلؤ» و «مرجان» دو وسیله جالب زینتى است و در طب و معالجه بیمارى ها نیز مورد استفاده قرار مى گیرد، ضمناً مال التجاره و کالاى خوبى است که از آن عوائد زیادى به دست مى آید، و روى همین جهات، به عنوان دو نعمت در آیات فوق به آن اشاره شده است.
اما «لؤلؤ» که در فارسى آن را «مروارید» گویند، دانه شفاف و قیمتى است که در درون «صدف» در اعماق دریاها پرورش مى یابد، و هر قدر درشت تر باشد، گرانبهاتر است، و در طب موارد استعمال گسترده اى دارد، اطباى پیشین داروهایى از آن براى تقویت قلب و اعصاب، و برطرف کردن انواع خفقان، و حالت ترس و وحشت، و تقویت کبد، و رفع بدبوئى دهان، و سنگهاى کلیه و مثانه و یرقان، تهیه مى کردند، حتى در بیمارى هاى چشم نیز از آن استفاده مى نمودند.(45)


(1) . انعام، آیه 32 (ج 5، صفحات 261، 262) ; انبیاء، آیه 16 (ج 13، ص 405).
(2) . محمّد، آیه 36 (ج 21، ص 512).
(3) . نساء، آیه 84 (ج 4، ص 53).
(4) . بقره، آیه 159 (ج 1، ص 627) ; آل عمران، آیه 87 (ج 2، ص 752); مائده، آیه 13 (ج 4،ص398); رعد، آیه 25 (ج 10، ص 235) ; احزاب، آیه 57 (ج 17، ص 451).
(5) . حجرات، آیه 7 (ج 22، ص 168).
(6) . فرقان، آیه 72 (ج 15، ص 186).
(7) . فاطر، آیه 35 (ج 18، ص 290) ; ق، آیه 38
(ج 22، ص 297).
(8) . اسراء، آیه 104 (ج 12، ص 340).
(9) . انسان، آیه 11 (ج 25، ص 358).
(10) . احزاب، آیه 44 (ج 17، ص 385) ; محمّد، آیه 4 (ج 21، ص 416).
(11) . عنکبوت، آیه 5 (ج 16، صفحات 224، 225).
(12) . روم، آیه 8 (ج 16، ص 393).
(13) . انفال، آیه 15 (ج 7، ص 143) ; محمّد، آیه 4 (ج 21، ص 416).
(14) . یونس، آیه 24 (ج 8، ص 329).
(15) . نحل، آیه 77 (ج 11، ص 361).
(16) . حجرات، آیه 11 (ج 22، ص 188).
(17) . همزه، آیه 1 (ج 27، ص 334).
(18) . شورى، آیه 32 (ج 3، ص 453).
(19) . بقره، آیه 259 (ج 2، ص 350).
(20) . نحل، آیه 41 (ج 11، ص 264) ; عنکبوت، آیه 58 (ج 16، ص 348).
(21) . نمل، آیه 49 (ج 15، ص 525).
(22) . مزمّل، آیه 20 (ج 25، ص 198).
(23) . علق، آیه 15 (ج 27، ص 191).
(24) . بقره، آیه 143 (ج 1، ص 558).
(25) . طه، آیه 91 (ج 13، ص 303).
(26) . انشقاق، آیه 14 (ج 26، ص 321).
(27) . مدثّر، آیه 29 (ج 25، ص 239).
(28) . نور، آیه 63 (ج 14، ص 604).
(29) . حجر، آیه 22 (ج 11، ص 76).
(30) . قیامت، آیه 2 (ج 25، ص 280).
(31) . اعراف، آیه 145 (ج 6، ص 431) ; بروج، آیه 22 (ج 26، ص 365).
(32) . واقعه، آیه 57 (ج 23، ص 250).
(33) . منافقون، آیه 5 (ج 24، ص 174).
(34) . انبیاء، آیه 17 (ج 13، ص 405) ; لقمان، آیه 2 (ج 17، ص 19); محمّد، آیه 36 (ج 21، ص 512); جمعه، آیه 11 (ج 24، ص 141).
(35) . نساء، آیه 46 (ج 3، ص 514).
(36) . نساء، آیه 72 (ج 4، ص 17).
(37) . هود، آیه 7 (ج 9، ص 44).
(38) . نحل، آیه 25 (ج 11، ص 225).
(39) . قلم، آیه 51 (ج 24، ص 429).
(40) . فاطر، آیه 44 (ج 18، ص 317).
(41) . مائده، آیه 2 (ج 4، ص 330).
(42) . آل عمران، آیه 141 (ج 3، ص 147).
(43) . همزه، آیه 4 (ج 27، ص 340).
(44) . حشر، آیه 5 (ج 23، ص 505).
(45) . رحمن، آیه 22 (ج 23، ص 138).

 

مَآب ـ مَتینلاتَبْتَئِس ـ لَظى
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma