مخاصمه ـ مِرْیَه

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

صفحه کاربران ویژه - خروج
مرتب سازی بر اساس
 
لغات در تفسیر نمونه
مُزْجات ـ مُشَیَّدَةمَثابَة ـ مُحِیط

مخاصمه:
«خصومت» و «مخاصمه» از مادّه «خَصْم» در اصل به معناى «گلاویز شدن دو نفر به یکدیگر که هر کدام پهلوى دیگرى را بگیرد،» آمده،سپس به گفتگوها و مشاجرات لفظى اطلاق گردیده است. به گفته مرحوم «علامه مجلسى»، در «بحارالانوار»، «مخاصمه» در امور دنیوى است.(1)
مُخْبِتِین:
(وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتینَ)
«مُخْبِتِین» از مادّه «اخبات» از ریشه «خبت» (بر وزن ثبت) گرفته شده که به معناى زمین صاف و وسیع است که انسان به راحتى در آن گام بر مى دارد، بعداً این ماده به معناى اطمینان و خضوع آمده; چرا که راه رفتن در چنین زمینى توأم با اطمینان است و زیر پاى راهروان خاضع و تسلیم!
«مخبتین» به معناى متواضعان است که خداوند آنها را به عنوان کسانى که به هنگام یاد خدا، دل هایشان ترسان مى شود و در برابر مصائب، صابر و شکیبا و برپادارنده نماز، و انفاق کننده از همه مواهب هستند، تفسیر مى نماید.(2)
مُخْتال:
(کَانَ مُخْتالاً فَخُوراً)
«مُخْتال» از مادّه «خیال» به معناى کسى است که با یک سلسله «تخیلات» خود را بزرگ مى پندارد. و اگر مى بینیم به اسب «خیل» گفته مى شود نیز، به خاطر آن است که هنگام راه رفتن شبیه متکبران گام بر مى دارد و به معناى «متکبر» نیز آمده، زیرا تکبر، از خیال فضیلت، و پندار برترى بر دیگران، پیدا مى شود.(3)
مخذول:
(مَذْمُوماً مَّخْذُولاً)
«مخذول» از مادّه «خُذلان» یعنى بدون یار و یاور خواهند شد.(4)
مخضود:
(فی سِدْر مَّخْضُود)
«مخضود» از مادّه «خضد» (بر وزن مجد) به معناى بریدن و گرفتن خار است.(5)
مُخَلَّدُون:
(وِلْدانٌ مُّخَلَّدُونَ)
تعبیر به «مُخَلَّدُون» از مادّه «خُلود» با این که همه اهل بهشت «مخلّد» و جاودانى هستند، اشاره به جاودانگى، نشاط جوانى، و طراوت و زیبایى آنها است.(6)
مخلص:
(عِبَادَ اللّهِ الْمُخْلَصِینَ)
«مُخْلِص» از مادّه «إِخلاص» (به کسر لام) بیشتر در مواردى به کار رفته که انسان در مراحل خودسازى است، و هنوز به تکامل لازم نرسیده است، ولى «مُخْلَص» (به فتح لام) به مرحله اى گفته مى شود که، انسان بعد از مدتى جهاد با نفس و طى مراحل معرفت و ایمان، به مقامى مى رسد که از نفوذ وسوسه هاى شیاطین مصونیت پیدا مى کند.(7)
مُخْلَصِین:
(مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ)
«مُخْلَصِین» جمع «مخلَص» (به فتح لام) همان گونه که در تفسیر سوره «یوسف» بیان کردیم کسى است که به مرحله عالى ایمان و عمل پس از تعلیم و تربیت و مجاهده با نفس، رسیده باشد که در برابر وسوسه هاى شیطان و هر وسوسه گر نفوذ ناپذیر شود.(8)
مَخْمَصَه:
(اضْطُرَّ فی مَخْمَصَة)
«مَخْمَصَه» از مادّه «خَمْص» (بر وزن لمس) به معناى «فرورفتگى» است، و به معناى گرسنگى شدید که باعث فرورفتگى شکم مى شود نیز آمده است خواه به هنگام قحطى باشد یا به هنگام گرفتارى شخصى.(9)
مِداد:
(قُلْ لَّوْ کَانَ الْبَحْرُ مِداداً)
«مِداد» به معناى مرکّب، و یا مادّه رنگینى که به کمک آن مى نویسند مى باشد، و در اصل از «مدّ» به معناى کشش گرفته شده است; زیرا با کشش آن خطوط آشکار مى شود.(10)
مدح:
«مدح» به معناى هر گونه ستایش است، خواه در برابر یک امر اختیارى باشد یا غیر اختیارى، فى المثل تعریفى را که از یک گوهر گران بها مى کنیم، عرب آن را «مدح» مى نامد، و به تعبیر دیگر مفهوم مدح، عام است در حالى که مفهوم حمد، خاص مى باشد.(11)
مُدْحَض:
(مِنَ الْمُدْحَضِینَ)
«مُدْحَض» از مادّه «ادحاض» به معناى باطل کردن و زائل نمودن و مغلوب کردن است، و در اینجا منظور این است که قرعه به نام او اصابت کرد.(12)
مَدْحُور:
(مَذْؤُماً مَّدْحُوراً)
«مَدْحُور» از مادّه «دَحْر» (بر وزن دهر)، به معناى بیرون راندن توأم با ذلت و خوارى است.(13)
مُدَّخَل:
(مَغارات أَوْ مُدَّخَلاً)
«مُدَّخَل» از مادّه «إِدِّخال» به معناى راه هاى پنهانى است، مانند نقب هایى که در زیر زمین مى زنند و از آن وارد محلى مى شوند.(14)
مِدْراراً:
(السَّمآءَ عَلَیْهِمْ مِّدْراراً)
«مِدْراراً» در اصل از مادّه «درّ» به معناى ریزش شیر است، سپس به مایعاتى همانند باران، که ریزش دارد گفته شده است; و «مدرار» صیغه مبالغه است و جمله «أَرْسَلْنَا السَّمَاءَ» در حقیقت، براى بیان مبالغه بیشتر مى باشد.
جالب این که در سوره «هود» نمى گوید باران را از آسمان بر شما فرو مى ریزد، بلکه مى گوید: آسمان را بر شما فرو مى ریزد، یعنى آن قدر باران مى بارد که گویى همه آسمان در حال ریزش است، و با توجّه به این که «مِدْراراً» صیغه مبالغه است، نهایت تأکید از این جمله استفاده مى شود.(15)
مُدْهامَّتانِ:
(مُدْهآمَّتانِ)
«مُدْهامَّتانِ» از مادّه «اِدْهِیْمَام» و از ریشه «دُهْمَه» (بر وزن تهمه) در اصل، به معناى «سیاهى» و «تاریکى شب» است، سپس به سبز پر رنگ نیز اطلاق شده است، و از آنجا که چنین رنگى، نشانه نهایت شادابى و طراوت گیاهان و درختان است، این تعبیر بیانگر نهایت خرمى آن دو بهشت است.(16)
مُدْهِنُون:
(أَنْتُمْ مُّدْهِنُونَ)
«مُدْهِنُون» در اصل، از مادّه «دهن» به معناى روغن است، و از آنجا که براى نرم کردن پوست تن، یا اشیاء دیگر، آن را روغن مالى مى کنند، کلمه «ادهان» به معناى مدارا و ملایمت، و گاه، به معناى سستى و عدم برخورد جدى آمده است، و نیز از آنجا که افراد منافق و دروغگو، غالباً زبان هاى نرم و ملایمى دارند، این واژه احیاناً به معناى تکذیب و انکار نیز به کار رفته است، و هر دو معنا در آیه فوق محتمل است; اصولاً انسان چیزى را که باور دارد، جدى مى گیرد، اگر آن را جدى نگرفت، دلیل بر این است که باور ندارد.(17)
مَدْیَن:
(وَ إِلى مَدْیَنَ أَخاهُمْ)
«مَدْیَن» (بر وزن مریم) نام آبادى «شعیب»(علیه السلام) و قبیله او است، این شهر، در مشرق «خلیج عقبه» قرار داشته، و مردم آن از فرزندان «اسماعیل»(علیه السلام) بودند، و با «مصر»، «لبنان» و «فلسطین» روابط تجارى داشته اند.
امروز شهر «مدین»، «معان» نامیده مى شود; ولى بعضى از جغرافى دانان نام «مدین» را بر مردمى اطلاق کرده اند که در میان «خلیج عقبه» تا «کوه سینا» مى زیسته اند.
در «تورات» نیز نام «مدیان» آمده، اما به عنوان بعضى از قبائل (و البته اطلاق یک نام بر شهر و صاحبان شهر، معمول است).(18)
مَدِیْنُون:
(أَ إِنّا لَمَدینُونَ)
«مَدِیْنُون» از مادّه «دین» به معناى «جزا» است، یعنى آیا به ما جزا داده خواهد شد؟!(19)
مَدِینین:
(کُنْتُمْ غَیْرَ مَدینینَ)
«مَدِینین» جمع «مدین» از مادّه «دین» به معناى «جزاء» است، و بعضى آن را به معناى «مربوبین» تفسیر کرده اند، یعنى اگر شما تحت ربوبیت دیگرى قرار ندارید، و مالک امر خویش هستید او را بازگردانید، این خود دلیل بر این است که، تحت حکومت دیگرى قرار دارید.(20)
مَذْؤُم:
(مِنْها مَذْؤُماً مَّدْحُوراً)
«مَذْؤُم» از مادّه «ذَئْم» (بر وزن طعم)، به معناى عیب شدید است.(21)
مُرابَطَه:
(مِنْ رِّباطِ الْخَیْلِ)
«مُرابَطَه» از مادّه «رَبط» به معناى محافظت مرزها و همچنین به معناى مراقبت از هر چیز دیگر مى آید، و به محل بستن و نگاهدارى حیوانات «رِباط» گفته مى شود و به همین تناسب کاروانسرا را عرب «رِباط» مى گوید.(22)
مَراضِع:
(عَلَیْهِ الْمَراضِعَ)
«مَراضِع» جمع «مُرْضِع» (بر وزن مُخْبِر) به معناى زن شیرده است، بعضى نیز آن را جمع «مَرْضَع» (بر وزن مَکْتَب) به معناى محل شیردادن یعنى پستان، دانسته اند. این احتمال نیز داده شده که مصدر میمى و به معناى «رِضاع» (شیر دادن) بوده باشد ولى معناى اول مناسب تر است.(23)
مُراغَم:
(مُراغَماً کَثیراً)
«مُراغَم» از مادّه «رَغام» (بر وزن کلام) به معناى «خاک» گرفته شده، و «ارغام» به معناى به خاک مالیدن و ذلیل کردن است و «مراغم»، هم صیغه اسم مفعول است و هم اسم مکان، اما در آیه فوق به معناى اسم مکان آمده، یعنى مکانى که مى توانند در آن حق را اجراء کنند و اگر کسى با حق از روى عناد مخالفت کند، او را محکوم سازند و بینى او را به خاک بمالند.(24)
مَرافق:
(أَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرافِقِ)
«مرافق» جمع «مرفق» به معناى «آرنج» است، و چون هنگامى که گفته شود: دست را بشویید ممکن است به ذهن چنین برسد که دست ها را تا مچ بشویید; ـ زیرا غالباً این مقدار شسته مى شود ـ براى رفع این توهّم مى فرماید: «تا آرنج بشویید» (اِلَى الْمَرْافِقِ).(25)
مراء:
با این که «جدال»، «مراء» و «حِجاج» (بر وزن لجاج) در معنا، شبیه یکدیگرند، ولى در «مراء» یک نوع مذمت و نکوهش افتاده است; زیرا در مواردى به کار مى رود که، انسان روى یک مسأله باطل پافشارى و استدلال مى کند.
«مِراء» ـ به طورى که «راغب» در «مفردات» مى گوید ـ در اصل، از مَرَیْتُ النّاقَةَ: یعنى «پستان شتر را براى دوشیدن به دست گرفتم» گرفته شده است، سپس، به بحث و گفتگو پیرامون چیزى که مورد شک و تردید است اطلاق گردیده. و بسیار مى شود که در گفتگوهاى لجاجت آمیز، و دفاع از باطل به کار مى رود، ولى، ریشه اصلى آن محدود به این معنا نیست، بلکه، هر نوع بحث و گفتگو را درباره هر مطلبى که محل تردید است شامل مى شود.
دانشمندان اسلامى براى این کلمه معانى مختلفى گفته اند: «مراء» به معناى اظهار فضل و کمال است. «مراء» به حملات دفاعى در بحث گفته مى شود. «مراء» اعم از مسائل علمى و غیر علمى است.
به گفته مرحوم «علامه مجلسى»، در «بحار الانوار»، «جدال» و «مراء»، بیشتر در مسائل علمى به کار مى رود. و نیز گاهى گفته شده که در «مراء» هدف، اظهار فضل و کمال است. گاه گفته اند: «مراء» اعم از مسائل علمى است. و گاه گفته اند: «مراء» جنبه دفاعى در مقابل حملات خصم دارد.(26)
مرتد:
«مرتد» از مادّه «رَدّ» یعنى کسى که اسلام را پذیرفته و سپس از آن بازگشته. «مرتد» بر دو قسم است: «فطرى» و «ملّى».
«مرتد فطرى» کسى است که از پدر و یا مادر مسلمان تولد یافته، پس از آن اسلام را پذیرفته، سپس بازگشته است و «مرتد ملّى» کسى است که از پدر یا مادر مسلمان تولد نیافته، بلکه خود بعد از بلوغ اسلام را پذیرفته، سپس بازگشته است.(27)
مُرْتَفَق:
(وَ سآءَتْ مُرْتَفَقاً)
«مُرْتَفَق» از مادّه «رفق و رفیق» است یعنى محل اجتماع دوستان.(28)
مرج:
(هُوَ الَّذی مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ)
«مرج» از مادّه «مرج» (بر وزن فلج) به معناى مخلوط کردن و یا ارسال و رها نمودن است و در اینجا به معناى کنار هم قرار گرفتن آب شیرین و شور است. به زمینى که گیاهان مختلف و فراوان در آن روییده «مَرْج» (مرتع) گفته مى شود.(29)
مرجئه:
«مرجئه» از مادّه «ارجاء» به معناى تأخیر انداختن است و این اصطلاحى است که در مورد «جبریون» به کار مى رود; چرا که آنها اوامر الهى را نادیده گرفته، و رو به سوى معصیت مى آورند، به گمان این که مجبورند، یا این که معتقدند مرتکبین گناهان کبیره، سرنوشتشان روشن نیست و آن را به قیامت مى اندازند.(30)
مرجان:
(اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجانُ)
«لؤلؤ» و «مرجان» دو وسیله جالب زینتى است و در طب و معالجه بیمارى ها نیز مورد استفاده قرار مى گیرد، ضمناً مال التجاره و کالاى خوبى است که از آن عوائد زیادى به دست مى آید، و روى همین جهات، به عنوان دو نعمت به آن اشاره شده است.(31)
مُرْجِفُون:
(وَالْمُرْجِفُونَ فِى الْمَدینَةِ)
«مُرْجِفُون» از مادّه «ارجاف»، به معناى اشاعه اباطیل، به منظور غمگین ساختن دیگران است، و اصل «ارجاف» به معناى اضطراب و تزلزل است، و از آنجا که شایعات باطل، ایجاد اضطراب عمومى مى کند، این واژه به آن اطلاق شده است.(32)
مُرْجَون:
(وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ)
«مُرْجَون» از مادّه «ارجاء»، به معناى «تأخیر» و «توقیف» است، و در اصل، از «رجاء» به معناى امیدوارى گرفته شده، و از آنجا که گاهى انسان چیزى را به امید هدفى به تأخیر مى اندازد، این کلمه به معناى تأخیر آمده است، ولى تأخیرى که با یک نوع امیدوارى توأم است.(33)
مَرَحَ:
(فِی الأَرْضِ مَرَحاً)
«مَرَحَ» (بر وزن فَرَحَ) به معناى شدت خوشحالى در برابر یک موضوع باطل و بى اساس و به معناى غرور و مستى ناشى از نعمت است.(34)
مَرْحَباً:
(لا مَرْحَباً بِهِمْ)
«مَرْحَباً» کلمه اى است که به هنگام خوش آمد گفتن به میهمان، گفته مى شود، و «لا مَرْحَباً» ضد آن است، این کلمه، مصدر از مادّه «رحب» (بر وزن محو) به معناى وسعت مکان است، یعنى بفرمایید! که در مکان وسیع و مناسبى وارد شد، و معادل آن در زبان فارسى جمله «خوش آمدید» مى باشد.(35)
مرخ:
«مرخ» درخت مخصوصى است که در بیابان هاى حجاز مى روییده و براى آتش زدن از آن استفاده مى کردند. «مرخ» (بر وزن چرخ) نوعى چوب «آتش زنه» بود که آن را زیر قرار مى دادند، و با چوب دیگر به نام «عفار» روى آن مى زدند و مانند سنگ آتش زنه جرقه از آن تولید مى شد، در واقع به جاى کبریت امروز از آن استفاده مى کردند.(36)
مَرَدّ:
(وَ خَیْرٌ مَّرَدًّا)
«مَرَدّ» از مادّه «ردّ» (بر وزن نمد ـ با تشدید دال) یا مصدر است به معناى «رد و بازگشت» و یا اسم مکان است به معناى «محل بازگشت»، که در اینجا منظور بهشت است، ولى احتمال اول، با معناى آیه مناسب تر است.
در جمله «لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللّهِ» مصدر میمى است، و در سوره «روم» مصدر به معناى اسم فاعل به کار رفته، بنابراین، معنا چنین مى شود که هیچ کس نمى تواند آن روز را از خداوند بازگرداند، یعنى جلو دادرسى و کیفر و پاداش خدا را با تعطیل کردن آن روز بگیرد، خلاصه این که، نه خداوند از وعده خود تخلف مى کند تا آن روز را باز گرداند، و نه غیر او قدرت چنین کارى را دارد، پس وقوع آن روز حتمى است.(37)
مُرْدِفین:
(مِّنَ الْمَلائِکَةِ مُرْدِفِینَ)
«مُرْدِفین» از مادّه «اِرْداف» به معناى پشت سر هم قرار گرفتن است; بنابراین مفهوم این کلمه این مى شود که فرشتگان پشت سر یکدیگر براى یارى مسلمانان فرود آمدند.(38)
مَرَدُوا:
(أَهْلِ الْمَدینَةِ مَرَدُوا)
«مَرَدُوا» از مادّه «مرد»، (بر وزن سرد)، به معناى طغیان و سرکشى و بیگانگى مطلق مى باشد، و در اصل به معناى «برهنگى و تجرد» آمده، و به همین جهت به پسرانى که هنوز مو در صورتشان نروییده است «أمرد» مى گویند.
«شجرة مرداء» یعنى درختى که هیچ برگ ندارد، و «مارد» به معناى شخص سرکش است، که به کلّى از اطاعت فرمان خارج شده است.
بعضى از مفسران و اهل لغت، این ماده را به معناى «تمرین» نیز گرفته اند (از جمله در «تاج العروس» و «قاموس» تمرین، یکى از معانى آن ذکر شده است).(39)
و این، شاید به خاطر آن باشد که تجرد مطلق از چیزى، و خروج کامل از آن بدون ممارست و تمرین ممکن نیست.
مُرْسا:
(أَیّانَ مُرْساها)
«مُرْسا» به معناى مصدر میمى، هم اسم زمان و مکان، و هم به معناى اسم مفعول آمده است، از مادّه «ارساء»; در اینجا معناى مصدرى دارد و به معناى وقوع و ثبوت و پا بر جا شدن است. این تعبیر در مورد پهلو گرفتن کشتى، و همچنین حالت ثبات کوه ها در روى زمین نیز آمده است، مانند: «وَ قالَ ارْکَبُوا فِیها بِسْمِ اللّهِ مَجْراها وَ مُرْساها» (هود، آیه 41).
و جمله «أَیّانَ مُرْساها» مفهومش این است: در چه زمانى قیامت وقوع پیدا مى کند و ثابت مى شود؟(40)
مِرْصاد:
(جَهَنَّمَ کَانَتْ مِرْصاداً)
«مِرْصاد» اسم مکان است به معناى جایگاهى که در آن کمین مى کنند، «راغب» در «مفردات» مى گوید: «مرصد» (بر وزن مرقد) و «مرصاد» هر دو یک معنا دارند، با این تفاوت که «مرصاد» به مکانى گفته مى شود که مخصوص کمین است.
بعضى نیز گفته اند: «صیغه مبالغه» است، به معناى کسى که بسیار کمین مى کند، مانند «معمار» که به معناى شخصى است که بسیار عمران و آبادى مى کند. البته، معناى اول هم مشهورتر است و هم مناسب تر.(41)
مَرْصَد:
(لَهُمْ کُلَّ مَرْصَد)
«مَرْصَد» از مادّه «رَصَد» به معناى «راه» و یا «کمینگاه» است.(42)
مَرْصُوص:
(بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ)
«مَرْصُوص» از مادّه «رصاص» به معناى «سرب» است، و از آنجا که گاه براى استحکام و یکپارچگى بناها، سرب را آب مى کردند و در لابلاى قطعات آن مى ریختند، به طورى که فوق العاده محکم و یکپارچه مى شد، به هر بناى محکمى «مَرْصُوص» اطلاق مى شود.(43)
مِرْفَق:
(مِّنْ أَمْرِکُم مِّرفَقاً)
«مِرْفَق» از مادّه «رَفْق» به معناى چیزى است که وسیله لطف، راحتى و رفق باشد; بنابراین، مجموع جمله «یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً» یعنى خداوند، وسیله لطف و راحتى شما را فراهم مى سازد.(44)
مَرْقَد:
(مَن بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا)
«مَرْقَد» از مادّه «رُقاد» به معناى «خوابگاه» و «خواب» مى آید که در صورت اول «اسم مکان» و در صورت دوم «مصدر میمى» است.(45)
مَرْقُوم:
(کِتابٌ مَّرْقُومٌ)
«مَرْقُوم» از مادّه «رقم» (بر وزن زخم) به معناى خط درشت است، و از آنجا که خطوط درشت و روشن خالى از ابهام است، ممکن است این تعبیر اشاره به قطعى بودن و خالى از ابهام بودن باشد، چیزى که نه هرگز محو مى شود و نه فراموش مى گردد.(46)
مرود (راودته):
(وَ راوَدَتْهُ الَّتِى هُوَ فِی بَیْتِهَا)
به میل سرمه دان که آهسته سرمه را با آن به چشم مى کشند، «مرود» از مادّه «رَوْد» (بر وزن منبر) گفته مى شود، و سپس به هر کارى که با مدارا و ملایمت طلب شود، اطلاق شده است.(47)
مُرِیْب:
(لَفی شَکّ مِّنْهُ مُریب)
«مُرِیْب» از مادّه «ریب»، به معناى شکى است که آمیخته با بدبینى، سوء ظن و اضطراب باشد; بنابراین مفهوم جمله این مى شود که مشرکان نه تنها در سخنان تو تردید دارند، بلکه مدعى هستند قرائن خلاف، که مایه بدبینى است نیز در آن موجود است!
و به معناى شخصى است که در شک است، شکى توأم با بدبینى، که سرانجام پرده از روى آن برداشته مى شود، و یا دیگران را با گفتار و عمل خود به شک مى اندازد و باعث گمراهى آنها مى شود.(48)
 
مَرِیج:
(فَهُمْ فی أَمْر مَّریج)
«مَرِیج» از مادّه «مرج» (بر وزن حرج) به معناى امر «مختلط و مشوش و مشتبه» است.(49)
مرید:
(کُلَّ شَیْطان مَّرید)
«مرید» از مادّه «مرد» (بر وزن سرد) در اصل، به معناى سرزمین بلندى است که خالى از هرگونه گیاه باشد، و به درختى که از برگ خالى شود «امرد» مى گویند; روى همین جهت، به نوجوانانى که مو در صورتشان نروئیده نیز، «امرد» گفته مى شود. و در اینجا منظور از «مرید» کسى است که عارى از هر گونه خیر و سعادت و نقطه قوت است، و طبعاً چنین کسى، سرکش، متمرد، ظالم و عصیانگر خواهد بود.(50)
مریم:
(وَإِنِّی سَمَّیْتُها مَرْیَم)
«مریم» در لغت، به معناى «زن عبادتکار و خدمتگزار» است و از آنجا که این نامگذارى به وسیله مادرش، بعد از وضع حمل انجام شد، نهایت عشق و علاقه این مادر با ایمان را براى وقف فرزندش در مسیر بندگى و عبادت خدا نشان مى دهد.(51)
مِرْیَه:
(فَلا تَکُ فی مِرْیَة)
«مِرْیَه» که به معناى شک و تردید در تصمیم گیرى یاشک توأم با قرائن تهمت است، نشان مى دهد: آنها هرگز یقین به خلاف قرآن و اسلام نداشتند، هر چند در الفاظشان چنین اظهار مى کردند بلکه، حداقل به مرحله شک تنزل کرده بودند، اما تعصب ها به آنها اجازه مطالعه بیشتر و یافتن حقیقت را نمى داد.
ریشه اصلى این لغت، به معناى فشار دادن پستان شتر، بعد از گرفتن شیر است، به این امید که بقایایى که در پستان است، بیرون آید و از آنجا که این کار با شک و تردید انجام مى شود، این کلمه به هر گونه شک و تردید اطلاق شده است.(52)


(1) . مؤمن، آیه 4 (ج 20، ص 33).
(2) . حجّ، آیات 34، 41 (ج 14، ص 117 و 136).
(3) . نساء، آیه 36 (ج 3، ص 486) ; لقمان، آیه 18 (ج 17، ص 65); حدید، آیه 23 (ج 23،ص379).
(4) . اسراء، آیه 22 (ج 12، ص 90).
(5) . واقعه، آیه 28 (ج 23، ص 230).
(6) . واقعه، آیه 17 (ج 23، ص 222).
(7) . صافات، آیه 40 (ج 19، ص 61).
(8) . حجر، آیه 40 (ج 11، ص 88).
(9) . مائده، آیه 3 (ج 4، ص 338).
(10) . کهف، آیه 109 (ج 12، ص 618).
(11) . حمد، آیه 2 (ج 1، ص 52).
(12) . صافات، آیه 141 (ج 19، ص 172).
(13) . اعراف، آیه 18 (ج 6، ص 132).
(14) . توبه، آیه 57 (ج 7، ص 532).
(15) . انعام، آیه 6 (ج 5، ص 199) ; هود، آیه 52
(ج 9، ص 159) ; نوح، آیه 11 (ج 25، ص 77).
(16) . رحمن، آیه 64 (ج 23، ص 187).
(17) . واقعه، آیه 81 (ج 23، ص 280).
(18) . هود، آیه 84 (ج 9، ص 242).
(19) . صافات، آیه 53 (ج 19، ص 75).
(20) . واقعه، آیه 86 (ج 23، ص 287).
(21) . اعراف، آیه 18 (ج 6، ص 132).
(22) . انفال، آیه 60 (ج 7، ص 268).
(23) . قصص، آیه 12 (ج 16، ص 46).
(24) . نساء، آیه 100 (ج 4، ص 121).
(25) . مائده، آیه 6 (ج 4، ص 367).
(26) . هود، آیه 32 (ج 9، ص 107) ; کهف، آیه 22 (ج 12، ص 421) ; عنکبوت، آیه 46 (ج 16،
ص 328) ; مؤمن، آیه 4 (ج 20، ص 32).
(27) . آل عمران، آیه 89 (ج 2، ص 754).
(28) . کهف، آیه 29 (ج 12، ص 458).
(29) . فرقان، آیه 53 (ج 15، ص 141) ; ق، آیه 5
(ج 22، ص 240) ; رحمن، آیات 15، 19 (ج 23، صفحات 130، 135).
(30) . قمر، آیه 47 (ج 23، ص 94).
(31) . رحمن، آیه 22 (ج 23، ص 138).
(32) . احزاب، آیه 60 (ج 17، ص 458).
(33) . توبه، آیه 106 (ج 8، ص 169).
(34) . اسراء، آیه 37 (ج 12، ص 142) ; لقمان، آیه 18 (ج 17، ص 65).
(35) . ص، آیه 59 (ج 19، ص 342).
(36) . یس، آیه 80 (ج 18، ص 487).
(37) . مریم، آیه 76 (ج 13، ص 143) ; روم، آیه 43 (ج 16، ص 478).
(38) . انفال، آیه 9 (ج 7، ص 135).
(39) . توبه، آیه 101 (ج 8، ص 148).
(40) . اعراف، آیه 187 (ج 7، صفحات 58، 59) ; هود، آیه 41 (ج 9، ص 126) ; نازعات، آیه 42 (ج 26، ص 123).
(41) . نبأ، آیه 21 ; فجر، آیه 14 (ج 26، صفحات 52، 474).
(42) . توبه، آیه 5 (ج 7، ص 350).
(43) . صفّ، آیه 4 (ج 24، ص 76).
(44) . کهف، آیه 16 (ج 12، ص 398).
(45) . یس، آیه 52 (ج 18، ص 436).
(46) . مطففین، آیه 9 (ج 26، ص 268).
(47) . یوسف، آیه 23 (ج 9، ص 434).
(48) . هود، آیه 110 (ج 9، ص 307) ; فصّلت، آیه 45 (ج 20، ص 327) ; ق، آیه 25 (ج 22،279).
(49) . ق، آیه 5 (ج 22، ص 240).
(50) . حجّ، آیه 3 (ج 14، ص 24).
(51) . آل عمران، آیه 36 (ج 2، ص 612).
(52) . هود، آیه 109 (ج 9، ص 305) ; حجّ، آیه 55 (ج 14، ص 162) ; مؤمن، آیه 4 (ج 20، ص 33).
 

 

مُزْجات ـ مُشَیَّدَةمَثابَة ـ مُحِیط
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma