نُطْفَه ـ نُقَیِّض

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

صفحه کاربران ویژه - خروج
مرتب سازی بر اساس
 
لغات در تفسیر نمونه
نَکَال ـ نُهِیْتُنسب ـ نَضِیدٌ

نُطْفَه:
(الإِنْسانَ مِن نُّطْفَة)
«نُطْفَه» در اصل به معناى «آب کم» یا «آب صاف» است، سپس به قطرات آبى که از طریق «لقاح» سرچشمه ومبدأ پیدایش انسان یا حیوانى مى شود، اطلاق شده است.(1)
نظر:
(فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلاّ سُنَّتَ)
مادّه «نظر» چنان که «راغب» در «مفردات» مى گوید، به معناى گردش فکر یا اندیشه، براى مشاهده یا ادراک چیزى است، و گاه به معناى تأمل و جستجوگرى، و نیز به معناى معرفت حاصل از جستجوگرى، آمده است. و مى گوید «نظر» و «انتظار» گاه به یک معنا مى آید.(2)
نَظَلُّ:
(فَنَظَلُّ لَها عاکِفِینَ)
جمله «نَظَلُّ» معمولاً به کارهایى که در روز انجام مى شود اطلاق مى گردد و ذکر آن به صورت صیغه مضارع، اشاره به استمرار و دوام است.(3)
نُعاس:
(یُغَشِّیکُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً)
«نُعاس» به ابتداى خواب و یا خواب کم، سبک، خفیف و آرام بخش، گفته مى شود، و شاید اشاره به این است که در عین استراحت آن چنان خواب عمیقى بر شما مسلط نشد که دشمن بتواند از موقعیت استفاده کرده، بر شما شبیخون بزند.(4)
نَعْجَة:
(تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً)
«نَعْجَة» به معناى «میش» (گوسفند ماده) است، و به گاو وحشى و گوسفند کوهى ماده، نیز گفته مى شود.(5)
نعم:
(لَکُم بَهیمَةُ الأَنْعامِ)
«نعم» اگر به صورت مفرد استعمال شود به معناى شتر است، اما اگر به معناى جمع باشد شتر، گاو و گوسفند را شامل مى شود (مفردات راغب، مادّه نعم).(6)
نَعْمَلُ:
(أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صالِحاً)
تعبیر به «نَعْمَلُ» از مادّه «عَمَل» که فعل مضارع است، و دلیل بر استمرار مى باشد نیز تأکیدى است بر این که ما پیوسته مشغول اعمال ناصالح بودیم.(7)
نَعِیْم:
(لَهُمْ جَنّاتُ النَّعِیمِ)
«نَعِیْم» که از مادّه «نعمت» است، معناى گسترده اى دارد که همه انواع نعمت هاى مادى و معنوى را شامل مى شود، حتى نعمت هایى که براى ما محبوسان زندان تن
در این دنیا قابل درک نیست «راغب» در «مفردات» مى گوید: «نَعِیْم» به معناى «نعمت بسیار» است (النَّعِیْمُ النِّعْمَةُ الْکَثِیْرَةُ).
«نَعِیم» در سوره «انفطار» به معناى بهشت جاودانى است و این که به صورت «نکره» ذکر شده، براى بیان اهمیت، گستردگى و عظمت این نعمت است که هیچ کس جز خدا وسعت و عظمت آن را به درستى نمى داند، و انتخاب «نَعِیم» که صفت مشبّهه است در اینجا تأکیدى است بر بقاء و استمرار این نعمت; زیرا این مفهوم معمولاً در صفت مشبّهه نهفته شده است.(8)
نُغادِر:
(فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ)
«نُغادِر» از مادّه «غدر» به معناى ترک گفتن چیزى است، به همین جهت به کسى که پیمان و عهد خود را بشکند و ترک کند، مى گویند: غدر کرده است.
و این که به گودال هاى آب «غدیر» مى گویند، به خاطر آن است که، مقدارى از آب باران در آنها، رها و ترک شده است.
به هر حال، جمله فوق، تأکیدى است بر این حقیقت که «معاد» یک حکم عمومى و همگانى است و هیچ کس از آن مستثنى نخواهد بود.(9)
نُغْرِیَنَّکَ:
(الْمَدینَةِ لَنُغْرِیَنَّکَ)
«نُغْرِیَنَّکَ» از مادّه «اغراء» به معناى دعوت به انجام کار، یا گرفتن چیزى توأم با تشویق و تحریض است.(10)
نغق:
«نغق» با «غین» به معناى صداى کلاغ است بدون این که گردن خود را بکشد و سر خود را حرکت دهد.(11)
نَفّاثات:
(مِن شَرِّ النَّفّاثاتِ فِی الْعُقَدِ)
«نَفّاثات» از مادّه «نَفْث» (بر وزن حبس) در اصل، به معناى ریختن مقدار کمى از آب دهان است، و از آنجا که این کار با دمیدن انجام مى گیرد، «نفث» به معناى «نفخ» (دمیدن) نیز آمده است. ولى، بسیارى از مفسران «نَفّاثات» را به معناى «زنان ساحره» تفسیر کرده اند («نَفّاثات» جمع مؤنث است و مفرد آن «نفّاثة» صیغه مبالغه از «نفث» مى باشد) آنها اورادى را مى خواندند و در گره هایى مى دمیدند و به این وسیله سحر مى کردند.
ولى جمعى آن را اشاره به زنان وسوسه گر مى دانند که پى در پى در گوش مردان، مخصوصاً همسران خود، مطالبى را فرو مى خوانند تا عزم آهنین آنها را در انجام کارهاى مثبت سست کنند، و وسوسه هاى این گونه زنان در طول تاریخ چه حوادث مرگبارى که به بار نیاورده، و چه آتش ها که بر نیفروخته و چه عزم هاى استوارى را که سست نساخته است. «فخر رازى» مى گوید: زنان به خاطر نفوذ محبت هایشان در قلوب رجال، در آنان تصرف مى کنند.
این معنا در عصر و زمان ما از هر وقت ظاهرتر است; زیرا یکى از مهمترین وسائل نفوذ جاسوس ها در سیاستمداران جهان، استفاده از زنان جاسوسه است که با این «نَّفّاثاتِ فِی الْعُقَدِ» قفل هاى صندوق هاى اسرار را مى گشایند و از مرموزترین مسائل با خبر مى شوند و آن را در اختیار دشمن قرار مى دهند.
بعضى نیز «نفّاثات» را به «نفوس شریره»، و یا «جماعت هاى وسوسه گر» که با تبلیغات مستمر خود، گره هاى تصمیم ها را سست مى سازند، تفسیر نموده اند.(12)
نَفاد:
(مَا لَهُ مِن نَّفاد)
«نَفاد» به معناى «فنا» و نابودى است.(13)
نَفْخ:
(سَوّاهُ وَ نَفَخَ فِیهِ)
تعبیر به «نَفْخ» (دمیدن) کنایه اى است براى حلول روح در بدن آدمى، گویى تشبیه به هوا و تنفس شده است، هر چند نه این است و نه آن.(14)
نُفِخَ:
(وَنُفِخَ فِی الصُّورِ)
تعبیر به «نُفِخَ» (دمیده شد)، به صورت فعل ماضى مجهول به خاطر آن است که: عرب معمولاً مسائل مسلم آینده را به صورت فعل ماضى بیان مى کند، اشاره به این که: هیچ گونه شک و تردیدى در آن راه ندارد، گویى قبلاً رخ داده است.(15)
نفخه:
(نُفِخَ فِی الصُّورِ)
«نفخه» از مادّه «نَفْخ» به معناى «یک بار دمیدن» است.(16)
نَفَر:
(نَفَراً مِّنَ الْجِنِّ)
«نَفَر» چنان که «راغب» در «مفردات» گفته، به معناى «گروهى از مردان است که مى توانند به اتفاق یکدیگر کوچ کنند». و مشهور در میان ارباب لغت، جماعتى است از سه تا ده نفر، و بعضى تا چهل نفر نیز گفته اند (هر چند این تعبیر در زبان فارسى بر یک فرد نیز اطلاق مى شود).(17)
نَفْس:
(کُلُّ نَفْس ذآئِقَةُ)
«نَفْس» در آیه، مجموعه جسم و جان است، اگر چه گاهى نفس در قرآن، تنها به روح نیز اطلاق مى شود، و تعبیر به «چشیدن» اشاره به احساس کامل است; زیرا گاه مى شود انسان غذایى را با چشم مى بیند و یا با دست لمس مى کند، ولى هیچ کدام از اینها احساس کامل نیست، مگر زمانى که به وسیله ذائقه خود آن را بچشد.
تعبیر به «نفس» ممکن است در سوره «حشر» به معناى هر یک نفر بوده باشد، یعنى هر انسانى باید به فکر فرداى خویش باشد، و بدون آن که از دیگران انتظارى داشته باشد که براى او کارى انجام دهند، خودش تا در این دنیا است آنچه را مى تواند از پیش بفرستد.(18)
نفس اماره:
«نفس اماره» یعنى روح سرکش، که پیوسته انسان را به زشتى ها و بدى ها دعوت مى کند، شهوات و فجور را در برابر او زینت مى بخشد، این همان چیزى است که همسر عزیز مصر، آن زن هوسباز، هنگامى که پایان شوم کار خود را مشاهده کرد به آن اشاره نمود و گفت: وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لاََمّارَةٌ بِالسُّوءِ: «من هرگز نفس خود را تبرئه نمى کنم، چرا که نفس سرکش همواره به بدى ها فرمان مى دهد».(19)
نفس لوّامه:
(بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ)
«نفس لوّامه» که در آیات مورد بحث به آن اشاره شده، روحى است بیدار و نسبتاً آگاه، هر چند هنوز در برابر گناه مصونیت نیافته، گاه لغزش پیدا مى کند و در دامان گناه مى افتد اما کمى بعد بیدار مى شود، توبه مى کند و به مسیر سعادت باز مى گردد، انحراف درباره او کاملاً ممکن است، ولى موقتى است نه دائم، گناه از او سر مى زند، اما چیزى نمى گذرد که جاى خود را به ملامت و سرزنش و توبه مى دهد.
این همان چیزى است که از آن به عنوان «وجدان اخلاقى» یاد مى کنند، در بعضى از انسان ها بسیار قوى و نیرومند است و بعضى بسیار ضعیف و ناتوان، ولى به هر حال، در هر انسانى وجود دارد، مگر این که با کثرت گناه آن را به کلّى از کار بیندازد.(20)
نفس مطمئنه:
«نفس مطمئنه» یعنى روح تکامل یافته اى که به مرحله اطمینان رسیده، نفس سرکش را رام کرده، و به مقام تقواى کامل و احساس مسئولیت رسیده که دیگر به آسانى لغزش براى او امکان پذیر نیست.(21)
نَفَش:
(إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ)
«نَفَش» (بر وزن قفس) به معناى گوسفندانى است که در شب پراکنده مى شوند.(22)
نَفَشَت:
(إِذْ نَفَشَتْ فیهِ)
«نَفَشَت» از مادّه «نَفْش» (بر وزن کفش) به معناى پراکنده شدن در شب است، و از آنجا که پراکنده شدن گوسفندان در شب آن هم در یک کشتزار طبعاً توأم با چریدن آن خواهد بود، بعضى آن را به معناى چریدن در شب گفته اند.(23)
نَفَق:
(إِذا جآءَکَ الْمُنَافِقُونَ)
«نَفَق» در اصل به معناى «نقب، و راه هاى زیرزمینى» است، که براى استتار یا فرار از آن استفاده مى کنند و اگر به انسانِ دو رو، «منافق» گفته مى شود، نیز به تناسب این است که علاوه بر راه و روش ظاهرى، راه و روش مخفیانه اى نیز براى خود دارد.(24)
نَفِیر:
(جَعَلْنَاکُمْ أَکْثَرَ نَفیراً)
«نَفِیر» اسم جمع، و به معناى گروهى از مردان است، بعضى گفته اند: جمع «نَفْر» و در اصل از مادّه «نَفر» (بر وزن عفو) به معناى کوچ کردن و به چیزى روى آوردن است، و به همین جهت، به جماعتى که قدرت تحرک به سوى چیزى داشته باشند، «نفیر» گفته مى شود.(25)
نَقَّبُوا:
(فَنَقَّبُوا فِی الْبِلادِ)
«نَقَّبُوا» از مادّه «نقب» به معناى سوراخى است که در دیوار یا پوست ایجاد مى کنند، اما «ثقب» تنها سوراخى را گویند که در چوب ایجاد مى کنند. این «واژه» هنگامى که به صورت فعلى به کار رود، به معناى سیر و حرکت و به اصطلاح شکافتن راه و پیشروى مى آید، و به معناى کشورگشایى و نفوذ در مناطق مختلف نیز آمده است. «منقبت» نیز از همین ماده است، و به افعال و صفات برجسته اشخاص مى گویند، به خاطر نفوذ و تأثیرى که در مردم دارد، و یا طریق را براى ترقى صاحبش مى گشاید.(26)
نَقْدِر:
(فَظَنَّ أَنْ لَّنْ نَّقْدِرَ)
«نَقْدِر» از مادّه «قدر» به معناى سخت گیرى و تضییق است; چرا که انسان به هنگام سخت گیرى کردن،هرچیزى را به قدر محدود در نظر مى گیرد نه گسترده و بى حساب.(27)
نَقُصُّ:
(تِلْکَ الْقُرى نَقُصُّ)
«نَقُصُّ» از مادّه «قصّه» گرفته شده است، در اصل به معناى پشت سر هم قرار گرفتن است و چون در شرح یک ماجرا مطالب پشت سر هم پیاده مى شود به آن قصّه مى گویند.(28)
نقع:
(فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً)
«نقع» (بر وزن نفع) به معناى «غبار» است، و اصل این ماده به معناى فرو رفتن آب یا فرو رفتن در آب است، و از آنجا که فرو رفتن در «غبار» نیز شباهت با آن دارد، این کلمه، بر آن اطلاق شده، «نقیع» به آب راکد گفته مى شود.(29)
نَقَمُوا:
(وَ مَا نَقَمُوا مِنْهُمْ)
«نَقَمُوا» از مادّه «نقم» (بر وزن قلم)، به معناى انکار و عیب گرفتن چیزى است، یا به زبان و یا به عمل از طریق مجازات، و «انتقام» نیز از همین ماده است.(30)
نقیب:
(اثْنَیْ عَشَرَ نَقیباً)
«نقیب» در اصل، از مادّه «نقب» (بر وزن نقد) به معناى روزنه هاى وسیع، مخصوصاً راه هاى زیرزمینى مى باشد، و به رئیس و رهبر یک جمعیت از آن جهت «نقیب» مى گویند که: از اسرار جمعیّت آگاه است، گویى در میان آنها نقبى ایجاد کرده و از وضع آنها آگاه شده.
و گاهى «نقیب» به کسى گفته مى شود که: رئیس جمعیت نیست و تنها معرِّف و وسیله شناسایى آنها است، و اگر به فضائل اشخاص، عنوان «مناقب» اطلاق مى شود، به خاطر آن است که با فحص و کنجکاوى باید از آنها آگاه گشت.
بعضى از مفسران «نقیب» در آیه فوق را تنها به معناى آگاه و مطلع از اسرار گرفته اند.(31)
نَقیر:
(لاّ یُؤْتُونَ النّاسَ نَقیراً)
«نَقیر» از مادّه «نقر» (بر وزن فقر) به معناى کوبیدن چیزى است که منتهى به ایجاد حفره و سوراخ شود و «منقار» را نیز به همین دلیل «منقار» گفته اند.
بعضى مى گویند: «نَقِیر» همان گودى بسیار کوچکى است که در پشت هسته خرما به چشم مى خورد، و معمولاً کنایه از امور بسیار کوچک و حقیر است.(32)
نُقَیِّض:
(نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً)
«نُقَیِّض» از مادّه «قیض» (بر وزن فیض) در اصل به معناى پوست روى تخم مرغ است سپس به معناى مستولى ساختن چیزى بر چیز دیگر آمده.(33)


(1) . نحل، آیه 4 (ج 11، ص 181) ; فاطر، ر
آیه 11 (ج 18، ص 220) ; قیامت، آیه 37
(ج 25، ص 323).
(2) . فاطر، آیه 43 ; یس، آیه 49 (ج 18، صفحات 314، 430).
(3) . شعراء، آیه 71 (ج 15، ص 278).
(4) . انفال، آیه 11 (ج 7، ص 137) ; روم، آیه 23 (ج 16، ص 421).
(5) . ص، آیه 23 (ج 19، ص 264).
(6) . مائده، آیه 1 (ج 4، ص 318).
(7) . فاطر، آیه 37 (ج 18، ص 294).
(8) . لقمان، آیه 8 (ج 17، ص 29) ; انسان، آیه 20 (ج 25، ص 370);انفطار، آیه 13 (ج 26،ص243).
(9) . کهف، آیه 47 (ج 12، ص 493).
(10) . احزاب، آیه 60 (ج 17، ص 458).
(11) . بقره، آیه 171 (ج 1، ص 655).
(12) . فلق، آیه 4 (ج 27، ص 496).
(13) . ص، آیه 54 (ج 19، ص 337).
(14) . سجده، آیه 9 (ج 17، ص 142) ; زمر، آیه 68 (ج 19، ص 558); ق، آیه 20 (ج 22، ص 266); نبأ، آیه 18 (ج 26، ص 45).
(15) . یس، آیه 51 (ج 18، ص 434).
(16) . ق، آیه 20 (ج 22، ص 266).
(17) . احقاف، آیه 29 (ج 21، ص 385) ; جنّ، آیه 1 (ج 25، ص 110).
(18) . آل عمران، آیه 185 (ج 3، ص 260) ; زمر، آیه 42 (ج 19، ص 504) ; حشر، آیه 18 (ج 23،
ص 548).
(19) . قیامت، آیه 2 (ج 25، ص 285).
(20) . قیامت، آیه 2 (ج 25، ص 285).
(21) . قیامت، آیه 2 (ج 25، ص 286).
(22) . انبیاء، آیه 78 (ج 13، ص 506).
(23) . انبیاء، آیه 78 (ج 13، ص 506).
(24) . انعام، آیه 35 (ج 5، ص 270) ; منافقون، آیه 1 (ج 24، ص 163).
(25) . انفال، آیه 101 (ج 7، ص 130) ; اسراء، آیه 6 (ج 12، ص 39).
(26) . ق، آیه 36 (ج 22، ص 291).
(27) . انبیاء، آیه 87 (ج 13، ص 528).
(28) . اعراف، آیه 101 (ج 6، ص 113).
(29) . عادیات، آیه 4 (ج 27، ص 268).
(30) . بروج، آیه 8 (ج 26، ص 348).
(31) . مائده، آیه 12 (ج 4، ص 393); ق، آیه 36 ر
(ج 22، ص 292).
(32) . نساء، آیه 53 (ج 3، ص 537) ; اسراء، آیه 71 (ج 12، ص 226).
(33) . زخرف، آیه 36 (ج 21، ص 76).
 
 
نَکَال ـ نُهِیْتُنسب ـ نَضِیدٌ
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma