وِزْر ـ وَقُود

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

صفحه کاربران ویژه - خروج
مرتب سازی بر اساس
 
لغات در تفسیر نمونه
وَکَزَهُ ـ ویح، ویس، ویلوابِلٌ ـ ورید

وِزْر:
(وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى)
«وِزْر» به معناى بار سنگین است، و به معناى مسئولیت، نیز مى آید; چرا که آن هم یک بار سنگین معنوى بر دوش انسان
محسوب مى شود، و اگر به وزیر، وزیر گفته مى شود، به خاطر آن است که: بار سنگینى از ناحیه امیر، یا مردم بر دوش او گذارده شده است. و از «وَزَر» (بر وزن نظر) گرفته شده که به معناى پناهگاه در کوه است، و گاه به معناى مسئولیت نیز آمده است و گناهان را نیز به همین جهت «وزر» مى گویند که بار سنگینى است بر دوش گناهکار.(1)
وَزَر:
(کَلاّ لا وَزَرَ)
«وَزَر» (بر وزن قمر) در اصل، به معناى پناهگاه هاى کوهستانى و مانند آن است و در آیه مورد بحث به معناى هر گونه پناهگاه است.(2)
وزع:
(وَالطَّیْرِ فَهُمْ یُوزَعُونَ)
«یوزعون» از «وزع» هم به معناى بازداشتن و هم به معناى حرص و علاقه شدید به چیزى آمده است که انسان را از امور دیگر بازمى دارد.(3)
وَزن:
(وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذ)
«وَزن» به معناى مصدرى است، یعنى «وزن کردن»، و این کلمه مبتدا و «الحَقّ» خبر آن است، گر چه احتمالات دیگرى در ترکیب جمله فوق داده شده ولى آنچه گفتیم از همه نزدیک تر است.(4)
وَزِیر:
(وَزیراً مِّنْ أَهْلِی)
«وَزِیر» از مادّه «وزر» در اصل، به معناى بار سنگین است، و از آنجا که وزیران بسیارى از بارهاى سنگین را در کشوردارى بر دوش دارند، این نام بر آنها گذارده شده است. و نیز کلمه «وزیر» به معاون ویاور اطلاق مى شود.(5)
وسط:
(جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً)
«وسط» در لغت هم به معناى حد متوسط در میان دو چیز آمده، و هم به معناى جالب، زیبا و عالى و شریف، و این هر دو ظاهراً به یک حقیقت باز مى گردد;زیرا معمولاً شرافت و زیبایى در آن است که چیزى از افراط و تفریط دور باشد و در حد اعتدال قرار گیرد.(6)
وُسْع:
(نَفْساً إِلاّ وُسْعَها)
«وُسْع» از نظر لغت به معناى گشایش و قدرت است، بنابراین، آیه، این حقیقت عقلى را تأیید مى کند، که وظایف و تکالیف الهى هیچ گاه بالاتر از میزان قدرت و توانایى افراد نیست.(7)
وَسَق:
(وَاللَّیْلِ وَ مَا وَسَقَ)
«وَسَق» به معناى جمع کردن پراکنده هاست، «وَسَق» (بر وزن غضب) به معناى یک بار شتر یا شصت صاع که هر صاع نزدیک به سه کیلو است نیز آمده، که آن هم به خاطر مجتمع بودن آن است.(8)
وسواس:
(وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ)
واژه «وسواس» به گفته «راغب» در «مفردات»: در اصل، صداى آهسته اى است که از به هم خوردن زینت آلات برمى خیزد! سپس، به هر صداى آهسته گفته شده، و بعد از آن به خطورات و افکار بد و نامطلوبى که در دل و جان انسان پیدا مى شود، و شبیه صداى آهسته اى است که در گوش فرو مى خوانند، اطلاق گردیده.
«وسواس» معناى مصدرى دارد، ولى گاهى به معناى «فاعل» (وسوسه گر) نیز مى آید، و در آیه مورد بحث به همین معناست.(9)
وسوسه:
(فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ)
«وسوسه» در اصل، به معناى صداى بسیار آهسته است، سپس به خطور مطالب بد و افکار بى اساس به ذهن، گفته شده، اعم از این که از درون خود انسان بجوشد و یا کسى از بیرون، عامل آن شود.(10)
وَسِیلَة:
(وَابْتَغُوآ إِلَیْهِ الْوَسیلَةَ)
«وَسِیلَة» در اصل به معناى تقرّب جستن و یا چیزى که باعث تقرّب به دیگرى از روى علاقه و رغبت مى شود، مى باشد.
بنابراین، وسیله در آیه فوق معناى بسیار وسیعى دارد و هر کار و هر چیزى را که باعث نزدیک شدن به پیشگاه مقدس پروردگار مى شود، شامل مى گردد که مهم ترین آنها، ایمان به خدا و پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و جهاد و عبادات همچون نماز و زکات و روزه و زیارت خانه خدا و همچنین صله رحم و انفاق در راه خدا ـ اعم از انفاق هاى پنهانى و آشکار ـ و همچنین هر کار نیک و خیر مى باشد.(11)
وَصَّلْنَا:
(وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ)
«وَصَّلْنَا» از مادّه «وصل» به معناى ارتباط دادن و متصل کردن است و چون به باب «تفعیل» رفته، معناى کثرت و تأکید نیز از آن استفاده مى شود.(12)
وصیت:
(وَ وَصَّیْنَا الإِنْسانَ)
«وصیت» و «توصیه» به معناى مطلق سفارش است، و مفهوم آن منحصر به سفارش هاى مربوط به ما بعد از مرگ نیست، لذا جمعى در اینجا آن را به معناى «امر و دستور و فرمان»، تفسیر کرده اند.(13)
وَصِیْد:
(ذِراعَیْهِ بِالْوَصیدِ)
«وَصِیْد» چنان که «راغب» در کتاب «مفردات» مى گوید: در اصل به معناى اطاق و انبارى است که در کوهستان براى ذخیره اموال ایجاد مى کنند، و در اینجا به معناى دهانه غار است.(14)
وصیله:
(سآئِبَة وَ لا وَصیلَة)
«وصیله» از مادّه «وَصْل»، به گوسفندى مى گفتند که: هفت بار فرزند مى آورد و به روایتى به گوسفندى مى گفتند: که دوقلو مى زایید (از مادّه «وصل» به معناى به هم پیوستگى است) کشتن چنان گوسفندى را نیز حرام مى دانستند.(15)
وضع:
(وَضَعَها لِلاَْنَامِ)
تعبیر به «وضع» در مورد «زمین»، در برابر «رفع» در مورد «آسمان»، علاوه بر لطف خاصى که در این مقابله است، اشاره پر معنایى به تسلیم بودن زمین و منابع آن در مقابل انسان است.(16)
وَطْئاً:
(هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً)
«وَطْئاً» در اصل به معناى گام نهادن، و همچنین به معناى توافق کردن است.(17)
وَطْر:
(زَیْدٌ مِّنْها وَطَراً)
«وَطْر» به معناى نیاز و حاجت مهم است.(18)
وعظ:
(مَّوْعِظَةٌ مِّنْ رَبِّکُمْ)
«وعظ» (و موعظه) آن چنان که در «مفردات» آمده است، نهى آمیخته به تهدید است، ولى ظاهراً معناى «موعظه» وسیع تر از این باشد، همان گونه که از «خلیل» دانشمند معروف عرب، در همان کتاب «مفردات» نقل شده که: موعظه عبارت است از تذکّر دادن نیکى ها، که توأم با رقّت قلب باشد.
در واقع هر گونه اندرزى که در مخاطب تأثیر بگذارد، او را از بدى ها بترساند، و یا قلب او را متوجّه نیکى ها گرداند، وعظ و موعظه نامیده مى شود.(19)
وَفْد:
(إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً)
«وَفْد» (بر وزن وقت) در اصل، به معناى هیئت یا گروهى است که براى حل مشکلاتشان نزد بزرگان مى روند، و مورد احترام و تکریم قرار مى گیرند.(20)
وُفِّیَتْ:
(وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْس)
«وُفِّیَتْ» از مادّه «وَفاء» به معناى ادا کردن به طور کامل است.(21)
وقار:
(فَالْحامِلاتِ وِقْراً)
«وقار» به معناى سنگینى حرکات و عظمت و آرامش و حلم است.(22)
وقایه:
(وَبِالاْخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ)
«وقایه» به معناى نگهدارى اشیاء است در برابر امورى که به آنها زیان و آزار مى رساند.(23)
وَقَب:
(غاسِق إِذا وَقَبَ)
«وَقَب» (بر وزن شفق) از مادّه «وَقْب» (بر وزن نقب) به معناى حفره و گودال است، سپس فعل آن به معناى ورود در گودال به کار رفته، گویى موجودات شرور و زیان آور از تاریکى شب استفاده کرده، و با ایجاد حفره هاى زیانبار، براى تحقق بخشیدن به مقاصد پلید خود، اقدام مى کنند، یا این که این تعبیر اشاره به «نفوذ کردن» است.(24)
وقت معلوم:
(یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ)
در این که منظور از «یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ»، چه روزى است، مفسران احتمالات متعددى داده اند:
بعضى گفته اند: منظور پایان این جهان و بر چیده شدن دوران تکلیف است، چرا که بعد از آن، طبق ظاهر آیات قرآن، همه جهانیان از بین مى روند و تنها ذات پاک خداوند باقى مى ماند، بنابراین، تنها به مقدارى از درخواست ابلیس موافقت شد.
بعضى دیگر احتمال داده اند: منظور از «وقت معلوم» زمان معینى است که تنها خدا مى داند، و جز او هیچ کس از آن آگاه نیست، چرا که اگر آن وقت را آشکار مى ساخت ابلیس تشویق به گناه و سرکشى بیشتر شده بود.
بعضى نیز احتمال داده اند که منظور روز قیامت است; چرا که او مى خواست تا آن روز زنده بماند تا از حیات جاویدان برخوردار گردد و با نظر او موافقت گردید، به خصوص این که شبیه این تعبیر در آیه 50 سوره «واقعه»: (مِیْقاتِ یَوْم مَعْلُوم) درباره روز قیامت آمده است. ولى این احتمال، بسیار بعید است، چرا که اگر چنین مى بود باید خداوند به طور کامل با درخواست او موافقت کرده باشد، در حالى که، ظاهر آیات این است که: به طور کامل با درخواست او موافقت نشده و تنها تا «یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» موافقت شده است.
و به هر حال، تفسیر اول با روح و ظاهر آیه از همه موافق تر است.(25)
وَقْر، وِقْر:
(فی آذانِهِمْ وَقْراً)
«وَقْر» (بر وزن جبر) به معناى سنگینى است که در گوش پدید مى آید، و «وِقْر» (بر وزن فکر) به معناى بار سنگین است، و نیز به معناى سنگینى گوش آمده است.(26)
وَقُود:
(النّارَ الَّتی وَقُودُهَا)
«وَقُود» از مادّه «وَقْد ـ وُقُود» به معناى «آتشگیره» است; یعنى مادّه قابل اشتعال، مانند هیزم (نه به معناى «آتش زنه» همچون کبریت یا جرقه اى که با سنگ هاى مخصوص ایجاد مى کنند).
«وَقُود» ـ چنان که در سابق نیز اشاره شد ـ به معناى «آتشگیره» یعنى مادّه قابل اشتعال، و چیزى که آتش را با آن مى افروزند (مانند هیزم) مى باشد، نه به معناى «آتش زنه» مثل «کبریت»، چرا که عرب آن را «زناد» مى گوید.
و تعبیر به «ذاتِ الْوَقُود» در سوره «بروج» با این که همه آتش ها احتیاج به هیزم و مانند آن دارد، اشاره به کثرت مواد آتش زایى است که آنها به کار مى گرفتند، و طبعاً آتش بسیار دامنه دار و پر شعله اى به وجود مى آمد، و اگر بعضى «ذاتِ الْوَقُود» را در اینجا به معناى آتش شعلهور تفسیر کرده اند، ظاهراً به همین دلیل است، نه آنچه بعضى پنداشته اند که «وَقُود» داراى دو معنا است،: یکى «هیزم» و دیگرى «شعله»، و تأسف خورده اند که چرا مفسران و مترجمان به این نکته توجّه نکرده اند!(27)


(1) . اسراء، آیه 15 (ج 12، ص 66) ; فاطر، آیه 18 (ج 18،ص244); انشراح، آیه 2 (ج 27،ص144).
(2) . قیامت، آیه 11 (ج 25، ص 293).
(3) . نمل، آیه 17 (ج 15، ص 459).
(4) . اعراف، آیه 8 (ج 6، ص 114).
(5) . طه، آیه 29 (ج 13، ص 213) ; فاطر، آیه 18 (ج 18،ص 244); قیامت،آیه 11 (ج 25،ص293).
(6) . بقره، آیه 143 (ج 1، ص 556).
(7) . بقره، آیه 286 (ج 2، ص 467).
(8) . انشقاق، آیه 17 (ج 26، ص 327).
(9) . ق، آیه 16 (ج 22، ص 253) ; ناس، آیه 4
(ج 27، ص 507).
(10) . طه، آیه 120 (ج 13، ص 352).
(11) . مائده، آیه 35 (ج 4، ص 464).
(12) . قصص، آیه 51 (ج 16، ص 122).
(13) . احقاف، آیه 15 (ج 21، ص 341).
(14) . کهف، آیه 18 (ج 12، ص 406).
(15) . مائده، آیه 103 (ج 5، ص 131) ; یونس، ر
آیه 59 (ج 8، ص 398).
(16) . رحمن، آیه 10 (ج 23، ص 121).
(17) . مزمّل، آیه 6 (ج 25، ص 180).
(18) . احزاب، آیه 37 (ج 17، ص 344).
(19) . یونس، آیه 57 (ج 8، ص 390).
(20) . مریم، آیه 85 (ج 13، ص 152).
(21) . زمر، آیه 70 (ج 19، ص 571).
(22) . ذاریات، آیه 2 (ج 22، ص 317) ; نوح، آیه 13 (ج 25، ص 78).
(23) . بقره، آیه 4 (ج 1، ص 111).
(24) . فلق، آیه 3 (ج 27، ص 495).
(25) . حجر، آیه 38 (ج 11، ص 87).
(26) . انعام، آیه 25 (ج 5، ص 241) ; اسراء، آیه 46 (ج12، ص 169); ذاریات، آیه 2 (ج 22،ص317).
(27) . بقره، آیه 24 (ج 1، ص 163) ; آل عمران، آیه 10 (ج 2، ص 521) ; تحریم، آیه 6 (ج 24، ص300) ; بروج، آیه 5 (ج 26، ص 347).
 
 
وَکَزَهُ ـ ویح، ویس، ویلوابِلٌ ـ ورید
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma