از آنجا كه شهادت امام حسين (ع) و ياران آن حضرت در افكار عمومى براى حكومت اموى
بسيار گران تمام شده و مشروعيت آن را زير سوال برده بود، براى آنكه اين فاجعه فرموش
نشود. امام با گريه بر شهيدان و زنده نگهداشتن خاطره آنان مبارزه منفى را به صورت
گريه ادامه مى داد. شك نيست كه اين اشكهاى سوزان وگريه هاى پرسوز ريشه عاطفى داشت
زيرا عظمت فاجعه و مصيبت كربلا به قدرى بزرگ و دلخراش بود كه هيچ يك از شهود عينى
آن حادثه، تا زنده بودند، آن را فراموش نمىكردند، اما بى شك چگونگى برخورد امام
سجاد با اين موضوع اثر و نتيجه سياسى داشت، يادآورى مكرر فاحعه كربلا نمىگذاشت ظلم
و جنايت حكومت اموى از خاطره ها فراموش شود. امام هر وقت مى خواست آب بياشامد، تا
چشمش به آب مى افتاد، اشك از چشمانش سرازير مى شد. وقتى علت اين كار را مى
پرسيدند، مى فرمود: چگونه گريه نكنم در حالى كه (يزيديان) آب را براى وحوش و
درندگان بيابان آزادگان گذاشتند، ولى به روى پدرم بستند( و او را تشنه كشتند).
امام مى فرمود: هر وقت كشته شدن فرزندان فاطمه (س) را به ياد مى آورم، گريه گلويم
را مى گيرد.
روزى خدمتگزار حضرت عرض كرد: آيا عم و اندوه شما تمامى ندارد؟!
حضرت فرمود: واى بر تو، يعقوب پيامبر كه تنها يكى از دوازده پسرش ناپديدشده بود، در
فراق فرزند خويش آنقدر گريست كه چشمانش نابينا شد و از شدت اندوه كمرش خم شد، در
حالى كه پسرش زنده بود( و كاملاً از يافتن او نا اميد نگشته بود) ولى من ناظر كشته
شدن پدرم، برادرم، عمويم و هفده نفر از بستگانم بودم كه پيكرهايشان در اطرافم نقش
زمين شده بود، پس چگونه ممكن است غم و اندوه من پايان يابد؟!(1) «سهل بن شعيب»، يكى
از بزرگان مصر، مى گويد: روزى به حضور على بن الحسين رسيدم و گفتم: حال شما چگونه
است؟ فرمود: فكر نمىكردم شخصيت بزرگى از مصر مثل شما نداند كه حال ما چگونه است؟
اينك اگر وضع ما را نمىدانى، برايب توضيح مى دهم:
«وضع ما، در ميان قوم خود، مثل وضع بنى اسرائيل در ميان فرعونيان است كه پسرانشان
را مى كشتند و دخترانشان را زنده نگه مى داشتند. امروز وضع بر با به قدرى تنگ و
دشوار است كه مردم، با سب و ناسزاگويى به بزرگ و سالار ما بر فراز منبرها، به
دشمنان ما تقرب مى جويند.»(2).
(1). مجلسى، بحار الانوار، الطبعه الثانيه، تهران، المكتبه الاسلاميه، 1394 ه".ق، ج 46، ص 108-ابن كثير، البدايه والنهايه، الطبعه الثانيه، بيروت،مكتبه المعارف، 1977 م، ج 9، ص 107). ابونعيم اصفهانى، حلية الاوليا و طبقات الاصفيأ، الطبعه الخامسه، بيروت، دار الكتاب العربى، 1407 ه".ق، ج 3، ص 140-السيد محسن الامين، همان مأخذ، ج 1، ص 631 و 636-على بن عيسى، همان مأخذ، ج 2، ص 314). صدوق، الخصال، تصحيح و تعليق: على اكبر الغفارى، قم، منشورات جماعة المدرسين فى الحوزه العلميه بقم المقدسه، 1403 ه"ق.ص، ص 518. (2). ابن سعد، الطبقات الكبرى، بيروت، دارصادر، ج 5، ص 220.