باز هم اوصاف مهم دیگرى از اوصاف جمال و جلالش
فهرست موضوعات
جستجو 

 

امام(علیه السلام) در این بخش از خطبه به صفات دیگرى از صفات خداوند اشاره کرده و بحثهاى گذشته را بدین وسیله تکمیل مى کند.

نخست به سراغ ازلیت خداوند مى رود و مى فرماید: «شایسته نیست گفته شود او موجود شد بعد از آنکه نبود که در این صورت صفات موجودات حادث بر او جارى مى شود و بین او و آنها تفاوتى باقى نمى ماند و هیچ گونه برترى بر سایر مخلوقات نخواهد داشت;

در نتیجه صانع و مصنوع و ایجاد کننده و ایجاد شونده یکسان خواهد شد»; (لاَ یُقَالُ: کَانَ بَعْدَ أَنْ لَمْ یَکُنْ، فَتَجْرِیَ عَلَیْهِ الصِّفَاتُ الْمُحْدَثَاتُ، وَ لاَ یَکُونُ بَیْنَهَا وَ بَیْنَهُ فَصْلٌ، وَ لاَ لَهُ عَلَیْهَا فَضْلٌ، فَیَسْتَوِیَ الصَّانِعُ وَالْمَصْنُوعُ، وَ یَتَکَافَأَ الْمُبْتَدَعُ وَالْبَدِیعُ(1)).

سپس به شرح یکى دیگر از صفات بارز خداوند یعنى قدرت بارز او مى پردازد و در این زمینه نخست به مسئله ابداع و آفرینش بى سابقه را مطرح کرده و مى فرماید: «مخلوقات را بى نمونه اى که از دیگرى گرفته باشد آفرید و در آفرینش آنها از کسى یارى نجست»; (خَلَقَ الْخَلاَئِقَ عَلَى غَیْرِ مِثَال خَلاَ مِنْ غَیْرِهِ، وَ لَمْ یَسْتَعِنْ عَلَى خَلْقِهَا بِأَحَد مِنْ خَلْقِهِ).

هنگامى که به جهان خلقت نظر مى افکنیم انواع بیشمارى مخلوقات در عالم جانداران و گیاهان و جمادات مى بینیم که هر یک شکل و ساختمان بدیع و آفرینش ویژه و جالبى دارد. موجوداتى که هرگز سابقه نداشته و خداوند آنها را از کتم عدم به عرصه وجود آورد و در مسیر تکامل پیش فرستاد در حالى که اگر انسانها صنایعى دارند هم به اقتباس از دیگرى است; مثلا روز نخست کسى با دقت در بال و پر پرندگان و کیفیت پرواز آنها به فکر ساختن نوعى هواپیماى بسیار ابتدایى افتاد. سپس دانشمندان در زمان هاى بعد یکى پس از دیگرى اختراع پیشین را گرفته و به تکمیل آن پرداختند تا در عصر و زمان ما به اوج تکامل خود رسید.

بر این اساس، مخترعان ما یا در اختراعات خود از طبیعت الهام مى گیرند و یا از دیگرى; نه کار بدون سابقه انجام مى دهند و نه کارى بدون کمک گرفتن از دیگران. در حالى که کارهاى آنها محدود است; ولى خداوند در پهنه آفرینش و در ایجاد این همه مخلوقات متنوع و بیشمار، نه نیاز به سابقه دارد و نه نیاز به کمک.

آن گاه به سراغ چهره دیگر از قدرت بى پایان او مى رود و مى فرماید: «خداوند زمین را آفرید و آن را در جاى خود ثابت نگه داشت بى آنکه این کار او را به خود مشغول سازد و در عین حرکت و بى قرارى به او ثبات بخشید. بدون هیچ پایه اى آن را بر پا کرد و بى هیچ ستونى آن را برافراشت و از کژى و اعوجاج نگاه داشت و از سقوط و درهم شکافتن آن جلوگیرى کرد»; (وَ أَنْشَأَ الاَْرْضَ فَأَمْسَکَهَا مِنْ غَیْرِ اشْتِغَال، وَ أَرْسَاهَا عَلَى غَیْرِ قَرَار، وَ أَقَامَهَا بِغَیْرِ قَوَائِمَ، وَ رَفَعَهَا بِغَیْرِ دَعَائِمَ، وَ حَصَّنَهَا مِنَ الاَْوَدِ(2) وَالاِْعْوِجَاجِ، وَ مَنَعَهَا مِنَ التَّهَافُتِ(3) وَالاِْنْفِرَاجِ(4)).

امروز این مطلب براى همه ما مسلم است که میلیونها سال است کره زمین به دور خود و به دور خورشید در مدار معینى در حرکت است و این حرکت سریع به قدرى منظم و آرام است که ساکنان زمین هرگز آن را احساس نمى کنند و به همین دلیل دانشمندان پیشین کره زمین را مرکز عالم و ثابت مى دانستند.

این چه قدرتى است که زمین با این همه عظمت را در میلیونها سال در عین حرکتهاى متعدد، آن را ثابت نگهداشته بى آن که پایه اى بخواهد و یا ستونى داشته باشد و یا اینکه با گذشت این همه زمان شکافى بردارد و اجزاى آن در هم بریزد; آیا جز قدرت عظیم پروردگار مى تواند چنین برنامه اى براى زمین تنظیم کند؟

امروز ما مى دانیم قرار گرفتن زمین در فاصله معینى از خورشید و در وضعى کاملا یکنواخت و آرام، نتیجه تعادل دقیقه قوه جاذبه و دافعه است. بر اساس نیروى جاذبه به هر دو جسم یکدیگر را نسبت مستقیم جرمها و به نسبت معکوس مجذور فاصله ها جذب مى کنند. این نیرو سبب مى شود کره خاکى ما به سرعت به سوى خورشید پیش رود و مجذوب آن شود و تبدیل به دود و بخار گردد از سوى دیگر حرکت دورانى بر گرد یک مرکز سبب فرار آن جسم از مرکز مى شود که آن را نیروى گریز از مرکز مى نامند و هر چه قدر حرکت سریع تر باشد نیروى گریز از مرکز بیشتر است، لذا هنگامى که قلاب سنگ را به دور دست به طور سریع به گردش در مى آورند ناگهان آن را رها مى کنند به شدت به نقطه دور پرتاب مى شود.

حال براى اینکه زمین میلیونها سال در مدار خود به صورت یکنواخت گردش کند تنها راه این است که نیروى جاذبه که تناسب با جسم زمین و خورشید دارد با نیروى دافعه که بر اثر حرکت و گریز از مرکز حاصل مى شود کاملا مساوى باشد; حتى اگر کمى فاصله زیادتر و یا کمتر گردد و یا کمى حرکت کندتر و یا سریع تر شود این معادله دقیق بر هم مى خورد و زمین در فضا سرگردان مى شود و یا به سوى خورشید جذب مى گردد.

اکنون این سؤال باقى مى ماند که این تعبیرهاى مختلف براى چیست؟

بعضى از شارحان نهج البلاغه آنها را از قبیل عطف تفسیرى دانسته اند; ولى به نظر مى رسد مولا امیرمؤمنان على(علیه السلام) هر یک از اینها را در معناى خاصى به کار برده تا همه جوانب مطلب را روشن سازد. توضیح اینکه هنگامى که بخواهند چیزى را ثابت قرار دهند نخست قرارگاهى مى خواهد که بر آن تکیه کند، سپس احتیاج به پایه هاى زیرین و بعد از آن ستونهاى محکم و قوى دارد. امام(علیه السلام) مى فرماید: خدا زمین را ثابت نگهداشته بى آنکه نیازى به یکى از این امور سه گانه داشته باشد. در فضاى بى کران با نرمى شنا مى کند و بدون تکیه گاه و ستون در یک حال ثابت است.

در جمله بعد فرمود: خداوند زمین را از اِوَد و اعوجاج و تهافت و انفراج بازداشت که هر کدام از این چهار واژه معناى خاص خود دارد. «اِوَد» اشاره به سنگینى و فشارى است که گاه موجب کجى (اعوجاج) و گاه موجب فروریختن (تهافت) و یا شکاف (انفراج) در بنا مى شود. خداوند زمین را از همه اینها حفظ کرد.

سپس در ادامه این سخن به بعضى دیگر از عجایب و شگفتیهاى زمین و تدبیرهاى الهى براى آماده ساختن آن براى زندگى انسانها اشاره کرده، مى فرماید: «خداوند میخهاى زمین را محکم نمود و سدهایى در آن ایجاد نمود، چشمه هایش را جارى ساخت و درّه هایش را (براى جریان سیلابها) شکافت. آنچه را بنا نمود هرگز سست نشد و هر چه را قوت بخشید ناتوان نگشت»; (أَرْسَى أَوْتَادَهَا، وَ ضَرَبَ أَسْدَادَهَا(5)، وَاسْتَفَاضَ عُیُونَهَا، وَ خَدَّ(6) أَوْدِیَتَهَا; فَلَمْ یَهِنْ مَا بَنَاهُ، وَ لاَ ضَعُفَ مَا قَوَّاهُ).

جمله اوّل اشاره به آیات متعددى است که در قرآن درباره کوهها آمده و خداوند آنها را به منزله میخ هاى زمین قرار داده تا از لرزه ها و بى قراریها زمین را نجات دهد. در سوره نبأ مى خوانیم: «(وَالْجِبَالَ أَوْتَاداً); خداوند کوهها را میخهاى زمین قرار داد».(7)(8)

از آنجا که یکى از آثار کوهها این است که به صورت سدى در مقابل سیلابها و تندبادها در مى آید از آن تعبیر به «اسداد» فرموده است. با توجه به اینکه خلل و فرج کوهها و فضاهاى خالى در گوشه و کنار آنها سبب ذخیره آب و سپس جارى شدن چشمه ها مى گردد و نیز شکافهاى کوهها که سبب پیدایش دره ها و هدایت آب باران به جلگه ها و دره ها مى شود روى این دو مسئله نیز تکیه فرموده است.

آن گاه در پى بیان ربوبیت و تدبیر خداوند که از صفات فعل اوست به سراغ صفات ذات مى رود و به علم و قدرت و وحدانیت خداوند با تعبیرهاى بسیار عمیق و دلنشین اشاره کرده، مى فرماید: «او با سلطه و عظمتش بر ظاهر آن سلطه دارد و با علم و آگاهیش از درون آن با خبر است. با جلال و عزتش بر همه چیز مسلط است و چیزى از قلمرو قدرتش بیرون نیست. هرگز موجودى از فرمانش سر نمى پیچد تا بر او چیره گردد و هیچ شتاب کننده اى از چنگ قدرتش نمى گریزد تا بر او پیشى گیرد و به هیچ ثروتمندى نیاز ندارد تا به او روزى دهد»; (هُوَ الظَّاهِرُ عَلَیْهَا بِسُلْطَانِهِ وَ عَظَمَتِهِ، وَ هُوَ الْبَاطِنُ لَهَا بِعِلْمِهِ وَ مَعْرِفَتِهِ، وَ الْعَالِی عَلَى کُلِّ شَیْء مِنْهَا بِجَلاَلِهِ وَ عِزَّتِهِ. لاَ یُعْجِزُهُ شَیْءٌ مِنْهَا طَلَبَهُ، وَ لاَ یَمْتَنِعُ عَلَیْهِ فَیَغْلِبَهُ، وَ لاَ یَفُوتُهُ السَّرِیعُ مِنْهَا فَیَسْبِقَهُ، وَ لاَ یَحْتَاجُ إِلَى ذِی مَال فَیَرْزُقَهُ).

دلیل همه این صفات در واقع قدرت و علم بى پایان اوست، آن کس که قدرت نامحدود دارد بر همه چیز غالب است و بر همه موجودات برترى دارد، چیزى بر او غالب نمى شود و کسى از حیطه قدرتش نمى تواند بگریزد و طبعاً نیاز به هیچ کس ندارد، چون بر هر چیز قادر و تواناست.

همچنین کسى که علمش بى پایان است از درون و برون اشیا آگاه است و اساساً درون و برون براى او معنا ندارد، همان گونه که قوى و ضعیف، دور و نزدیک و بالا و پایین همه نزد او یکسان است.

بدیهى است توجه به این صفات افزون بر بالا بردن سطح معرفت انسان نسبت به خدا، آثار بسیار مهمى در تربیت نفوس و تزکیه انسان دارد.

آن گاه در ادامه شرح قدرت پروردگار در پهنه جهان هستى مى افزاید: «تمامى اشیا در برابرش خاضع و فرمانبردار و در مقابل عظمتش ذلیل و خوارند. هیچ موجودى قدرت فرار از محیط حکومتش به خارج از آن را ندارد تا از پذیرش سود و زیان او خوددارى کند»; (خَضَعَتِ الاَْشْیَاءُ لَهُ، وَ ذَلَّتْ مُسْتَکِینَةً لِعَظَمَتِهِ، لاَ تَسْتَطِیعُ الْهَرَبَ مِنْ سُلْطَانِهِ إِلَى غَیْرِهِ فَتَمْتَنِعَ مِنْ نَفْعِهِ وَ ضَرِّهِ).

آرى همه جهان ملک خداست و قوانین او در همه جا حکومت مى کند و هر جا برویم تحت سلطه او هستیم و بیرون از آن چیزى جز عدم نیست و فرار به جاى دیگر مفهومى ندارد.

در اینجا این سؤال براى شارحان نهج البلاغه مطرح شده که فرار از زیان قابل درک است; ولى فرار از منفعت چه مفهومى مى تواند داشته باشد؟

در پاسخ گفته اند: منظور این است که اگر کسى نخواهد وامدار دیگرى گردد تا در برابر خواسته هاى او مسئولیتى داشته باشد و به تعبیر دیگر از منافع و عطایاى او بگریزد تا ناچار نباشد سر بر فرمان او نهد چنین کارى در مورد خداوند و مهر و قهر او مفهومى ندارد.

قرآن مجید مى گوید: «(قُلْ مَنْ ذَا الَّذِى یَعْصِمُکُمْ مِّنَ اللهِ إِنْ أَرَادَ بِکُمْ سُوءاً أَوْ أَرَادَ بِکُمْ رَحْمَةً); بگو چه کسى مى تواند شما را در برابر اراده خدا بازدارد اگر او مصیبت یا رحمتى را براى شما بخواهد».(9)

در اینجا نیز سخن از امتناع از پذیرش رحمت و کیفر الهى است; مى فرماید: در هر حال شما راهى جز پذیرش ندارید; خواه رحمتى براى شما بخواهد یا مصیبتى در برابر رحمت او به هر حال وامدار خواهید بود.

سرانجام این فراز از خطبه با تأکید بر یگانگى ذات پاک پروردگار پایان مى گیرد، حضرت مى فرماید: «نه مانندى دارد تا همتاى او گردد و نه نظیر و شبیهى براى او متصور است تا با او مساوى شود»; (وَ لاَ کُفْءَ لَهُ فَیُکَافِئَهُ، وَ لاَ نَظِیرَ لَهُ فَیُسَاوِیَهُ).

بارها گفته ایم، ذات پاک خداوند از هر نظر نامحدود است. بدیهى است دوگانگى در وجود نامحدود امکان ندارد، زیرا تعدّد همیشه همراه با محدودیت است، چون هر یک از آن دو فاقد وجود دیگرى است و یا به تعبیر دیگر مرز هر کدام به دیگرى که مى رسد نقطه پایان آن است و این امر با نامحدود بودن ذات پروردگار او سازگار نیست.

جالب اینکه این فراز از توحید شروع مى شود و بعد از ذکر مجموعه اى از صفات ذات و صفات افعال با تأکید بر توحید پایان مى گیرد.

 


1. روشن است که ضمیرها در «بینها» و «علیها» به «محدثات» بازگشت مى کند و هرگاه «صفات المحدثات» به صورت اضافه و بدون الف و لام خوانده شود (آن گونه که در بعضى نسخه ها آمده، مطلب روشن تر خواهد بود. همچنین اگر طبق بعضى از نسخ «مبدع» به جاى «مبتدع» باشد. مفهوم عبارت روشن تر مى شود، زیرا «مبدع» به معناى آفریننده و «بدیع» در این صورت به معناى آفریده شده است و مفهوم اسم مفعولى دارد.

2. «اَوَد» به معناى فشار و سنگینى است که گاه موجب کجى و اعوجاج مى شود.

3. «تهافت» یعنى فرو ریختن و خرد شدن.

4. «انفراج» به معناى شکاف برداشتن است.

5. «اسداد» جمع «سدّ» است که معناى معروفى دارد.

6. «خدّ» در اصل از خدّ انسان گرفته شده که به معناى دو فرورفتگى واقع در دو طرف بینى است. سپس به گودالها و شکافهاى وسیع و عمیق در زمین اطلاق شده است و در خطبه بالا به در معناى شکافتن به کار رفته است.

7. نبا، آیه 7.

8. شرح این مطلب در تفسیر نمونه، ذیل آیه 3 سوره رعد آیه 15 سوره نحل آمده است.

9. احزاب، آیه 17.

 

 

12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma
آبی
سبز تیره
سبز روشن
قهوه ای