سرنوشت همّام پس از شنیدن این خطبه تکان دهنده
فهرست موضوعات
جستجو 

 

در ذیل این خطبه در نهج البلاغه آمده است: راوى این خطبه مى گوید: «(هنگامى که سخن امیرمؤمنان به اینجا رسید) همام فریادى کشید و مدهوش شد و جان داد»; (قَالَ: فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَةً کانَتْ نَفْسُهُ فِیهَا).

«در این هنگام امیرمؤمنان(علیه السلام) فرمود، به خدا سوگند من از این پیشامد بر او مى ترسیدم. سپس فرمود: این گونه اندرزهاى رسا به آنها که اهل موعظه اند، اثر مى گذارد»;

(فَقَالَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام): أَمَا وَ اللّهِ لَقَدْ کُنْتُ أَخَافُهَا عَلَیْهِ. ثُمَّ قَالَ: أَهکَذَا(1) تَصْنَعُ الْمَوَاعِظُ الْبَالِغَةُ بِأَهْلِهَا).

«در اینجا کسى به امام عرض کرد: پس چرا این مواعظ با شما چنین نمى کند»; (فَقَالَ لَهُ قَائِلٌ: فَمَا بَالُکَ یَا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ!).

«امام در پاسخ او فرمود: واى بر تو هر اجل و سرآمدى وقت معیّنى دارد که از آن نمى گذرد و سبب خاصّى دارد که از آن تجاوز نمى کند»; (فَقَالَ(علیه السلام): وَیْحَکَ، إِنَّ لِکُلِّ أَجَل وَقْتاً لاَ یَعْدُوهُ، وَ سَبَباً لاَ یَتَجَاوَزُهُ).

سپس افزود : «آرام باش دیگر چنین سخنى مگو! این سخنى بود که شیطان بر زبان تو جارى ساخت»; (فَمَهْلاً ! لاَ تَعُدْ لِمِثْلِهَا، فَإِنَّمَا نَفَثَ الشَّیْطَانُ عَلَى لِسَانِکَ!).

در اینجا این سؤال پیش مى آید که چرا همّام به چنین سرنوشتى دچار شد و چرا براى امام که گوینده این سخنان است، چنین حادثه اى رخ نداد؟

در پاسخ سؤال اوّل باید به این نکته توجّه داشت که همام، گرچه مرد عابد و زاهدى بود (همان گونه که در آغاز خطبه آمده است: «کانَ رَجُلا عابِداً») و گرچه قلبش مملوّ از حکمت و روحش سرشار از زیرکى و ذکاوت بود (همانگونه که از سؤالش پیداست); ولى هر قدر روح او وسیع باشد در برابر روح امیرمؤمنان على(علیه السلام)که چون اقیانوس ناپیدا کرانه اى است، قابل مقایسه نیست. به همین دلیل قلب همّام تاب تحمل فشار آن همه معلومات را نداشت، زیرا اقیانوس را نمى توان در استخر کوچکى ریخت، بنابراین جاى تعجّب نیست که همّام صیحه اى زند و از هوش برود، آن هم از هوش رفتنى که جان خود را با آن از دست بدهد.

در قران مجید در داستان موسى و بنى اسرائیل و تجلى نور الهى بر کوه چنین مى خوانیم : «(فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَخَرَّ مُوسَى صَعِقاً); هنگامى که پروردگارش بر کوه تجلى کرد آن را در هم کوبید و موسى افتاد و مدهوش شد».(1)

نه تنها موسى نتوانست مقاومت کند، کوه با آن عظمت نیز درهم کوبیده شد.

آرى! مواعظى که از دل برخیزد این گونه بر دل مى نشیند و مهم آن است که انسان اهل «مواعظ بالغه» باشد و گرنه انسانهاى سنگدل و آلوده اى که در دام شیطان گرفتارند نه گوش شنوایى براى اندرزها دارند و نه قلب آرامى براى پذیرش.

به تعبیر دیگر: همام گرچه پارسایى والا مقام بود; ولى صفاتى را که امام در این خطبه بیان فرمود به طور تمام و کمال در خود ندید. آتش حسرت در عمق جان او افتاد و بى قرار شد و از شدّت تأسف جان داد.

در طول تاریخ اسلام نیز نمونه هایى از این قبیل دیده شده است که گاهى گنهکاران بیدار شده و پارسایان بى قرار. سخنان کوبنده اى را شنیدند و طاقت نیاوردند و جان دادند.(2)

احتمال سومى نیز در اینجا وجود دارد و آن اینکه هنگامى که همّام بشارتهاى ضمنى امیرمؤمنان على(علیه السلام) را به پرهیزکاران شنید روحش از شوق معبود و محبوبش پرواز کرد و به عالم جنان رهسپار شد.

بلى رسم و ره عشّاق این است *** طریق جان فشانى شان چنین است

در حدیثى آمده است که «ربیع بن خُثَیم» در آن جلسه حاضر بود. هنگامى که روح همّام از بدنش پرواز کرد اشک از چشمان او جارى شد و عرض کرد: اى امیرمؤمنان چقدر زود موعظه تو در فرزند برادرم اثر گذاشت. اى کاش من جاى او بودم! امام(علیه السلام) فرمود: آرى موعظه هاى رسا این گونه در اهلش اثر مى گذارد!(3)

پاسخ سؤال دوم همان است که امام(علیه السلام) بیان فرمود که هر کسى اجلى دارد تا اجلش فرا نرسد، از دنیا نمى رود; ولى به هنگام فرا رسیدن اجل عامل نهایى ممکن است امور مختلفى باشد. در این جا عامل نهایى، سخنان پرمایه امیرمؤمنان بود. به علاوه نمى توان روح امام را با روح همّام مقایسه کرد، روح او اقیانوسى است که این گونه امواج را در خود پذیرا مى شود; نه همچون استخرى که تلاطم شدید آب وضع آن را به کلى در هم بریزد.

از آنچه در بالا آمد پاسخ سؤال سوّم نیز روشن مى شود و آن این که چگونه امیرمؤمنان على(علیه السلام) درخواست همّام را پذیرفت و آن اندرزهاى شافى و کافى و بلند و بالا را براى او بیان کرد، در حالى که خودش مى گوید: من بیم این داشتم که همام به چنین سرنوشتى دچار مى شود؟ زیرا هنگامى که اجل او فرا رسیده باشد عامل نهایى مى تواند یک دگرگونى دستگاه هاى مختلف بدن باشد یا امواج خروشان معنوى در درون جان.

اما اینکه امام به شخص اعتراض کننده مى فرماید: «دیگر از این قبیل سخنان مگوى! و شیطان آن را بر زبان تو جارى ساخت» به سبب آن است که او سؤال خود را به عنوان تحقیق براى فهم مطلبى مطرح نکرد، بلکه هدفش این بود که سخنان امام را نقض، یا به تعبیر دیگر به پندار خود ابطال نماید و به یقین چنین سؤالى با چنین هدف سؤال شیطانى است.


1. در نسخه بالا همزه استفهام بر سر «هکذا» آمده; ولى در بسیارى از نسخ قدیم و شروح نهج البلاغه همزه استفهام ذکر نشده است و مناسب معنا نیز همین است.

1. اعراف، آیه 143 .

2. مرحوم علامه تسترى در شرح نهج البلاغه خود، جلد 10، صفحه 459 نمونه هایى از آن را آورده است.

3. شرح نهج البلاغه تسترى، جلد 12، صفحه 462 .

 

 

12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma
آبی
سبز تیره
سبز روشن
قهوه ای