لزوم همکارى در اداى حقوق
فهرست موضوعات
جستجو 
امام(علیه السلام) در این بخش از خطبه پس از توصیه هایى که درباره حقوق والى و رعیت در بخش پیشین گذشت، نخست همه اعمّ از والى و رعیت را به همکارى و تعاون دعوت کرده، آنگاه به سه اصل مهم اجتماعى اشاره مى کند:

در قسمت اوّل مى فرماید: «بر همه شما لازم است یکدیگر را به اداى حقوق سفارش و نصیحت کنید و در انجام آن به هم کمک نمایید»; (فَعَلَیْکُمْ بِالتَّنَاصُحِ فِی ذلِکَ، وَ حُسْنِ التَّعَاوُنِ عَلَیْهِ).

سپس به سراغ بیان آن سه اصل مهم مى رود: نخست براى اینکه افراد مغرور نشوند و گمان نبرند وظیفه خود را در این زمینه به خوبى انجام داده اند و در نتیجه از حرکت بازایستند مى فرماید: «هیچ کس ـ هر چند براى به دست آوردن خشنودى خدا کاملا کوشا باشد و در این راه پیوسته تلاش کند ـ نمى تواند حق اطاعتى را که شایسته مقام خداوند سبحان است بجا آورد (بنابراین هر چه در این راه تلاش کند کم است) ولى از حقوق واجب الهى بر بندگان این است که به قدر توان خود در خیرخواهى و نصیحت دیگران بکوشند و براى اقامه حق در میان مردم همکارى کنند»; (فَلَیْسَ أَحَدٌ ـ وَ إِنِ اشْتَدَّ عَلَى رِضَى اللّهِ حِرْصُهُ، وَ طَالَ فِی الْعَمَلِ اجْتِهَادُهُ ـ بِبَالِغ حَقِیقَةَ مَا اللّهُ سُبْحَانَهُ أَهْلُهُ مِنَ الطَّاعَةِ لَهُ. وَ لکِنْ مِنْ وَاجِبِ حُقُوقِ اللّهِ عَلَى عِبَادِهِ النَّصِیحَةُ بِمَبْلَغِ جُهْدِهِمْ، وَ التَّعَاوُنُ عَلَى إِقَامَةِ الْحَقِّ بَیْنَهُمْ).

این یک اصل کلى است که انسان هرگاه از کار خود به طور کامل راضى شود و هیچ نقص و خللى در آن نداند، از حرکت باز مى ایستد و مرکب او در مسیر تکامل متوقف مى شود. واقع امر نیز چنین است که پیشرفت و تکامل و جلب رضاى خداوند، حدّ و مرزى ندارد که انسان به آن قانع شود. همیشه باید به تقصیر اعتراف کرد و همواره باید تلاش نمود، بنابراین هیچ کس بى نیاز از نصیحت دیگران نیست، زیرا نقصها وکوتاهیها در نظر دیگران بهتر خودنمایى مى کند و حبّ ذات، مانع از آن است که انسان نقص خود را ببیند.

در حدیث مشروحى مى خوانیم: «هنگامى که به امام سجاد على بن الحسین(علیه السلام)عرض کردند چرا این همه براى عبادت پروردگار به خود رنج و زحمت مى دهى با اینکه پاره تن پیامبر(صلى الله علیه وآله) و فرزندزاده او هستى؟ امام(علیه السلام) اشاره به عبادات بسیار سخت و سنگین پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) کرد و فرمود: همین سؤالى را که از من پرسیدید از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)پرسیدند و آن حضرت در پاسخ فرمود: به خدا سوگند اگر تمام اعضاى من در این راه قطعه قطعه شود و اشک چشمانم بر سینه ام جارى شود، هرگز عُشرى از اعشار و کمى از بسیار از شکر یک نعمت او را نمى توانم به جا آورم».(1)

سپس امام(علیه السلام) در بیان آن دو اصل دیگر اجتماعى مى فرماید: «هیچ کس ـ هر اندازه مقام و منزلتش در حق بزرگ باشد و فضیلتش در دین سابقه دار، برتر از آن نیست که در انجام حقى که خدا بر عهده او گذارده، بى نیاز از کمک دیگران باشد و نیز هیچ کس ـ هر چند مردم او را کوچک بشمارند و با دیده حقارت به او بنگرند ـ کمتر از آن نیست که به دیگران در راه انجام حق کمک کند یا به او در این راه کمک شود»; (وَ لَیْسَ امْرُؤٌ ـ وَ إِنْ عَظُمَتْ فِی الْحَقِّ مَنْزِلَتُهُ، وَ تَقَدَّمَتْ فِی الدِّینِ فَضِیلَتُهُ ـ بِفَوْقِ أَنْ یُعَانَ عَلَى مَا حَمَّلَهُ اللّهُ مِنْ حَقِّهِ. وَ لاَ امْرُؤٌ ـ وَإِنْ صَغَّرَتْهُ النُّفُوسُ، وَ اقْتَحَمَتْهُ(2) الْعُیُونُ ـ بِدُونِ أَنْ یُعِینَ عَلَى ذلِکَ أَوْ یُعَانَ عَلَیْهِ).

اشاره به اینکه همه باید این حقیقت را درک کنند که هیچ یک از اقویا و ضعفا در صحنه اجتماع، از دیگرى بى نیاز نیستند. خداوند همه نیروها را به یک نفر نداده و در هر سرى ذوقى و فکرى و در هر تنى قدرتى و نیرویى آفریده است;

خواه کوچک باشد یا بزرگ، بنابراین کسانى که از نظر فکر و مدیریت و توان جسمى قوى هستند، هرگز نباید خود را بى نیاز از کمک ضعیف ترین افراد جامعه بشمارند. همان گونه که افرادضعیف و به ظاهر ناتوان نباید تصوّر کنند نقشى در اداره جامعه به هیچ صورت ندارند. در حدیثى از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) از پیامبراسلام(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که فرمود: «غَریبان: کَلِمَةُ حِکْمَة مِنْ سَفیه فَاقْبَلُوها وَ کَلِمَةُ سَفَه مِنْ حَکیم فَاغْفِرُوها فَإِنَّهُ لا حَکیمَ إلاّ ذُو عَثْرَة وَ لا سَفیةَ إلاّ ذُو تَجْرِبَة; دو چیز عجیب است: نخست سخن حکمت آمیزى که از شخص سفیهى صادر مى شود، پس آن را بپذیرید و دیگر سخن ابلهانه اى که گاه از دانشمندى صادر مى شود، پس آن را بر او ببخشید، زیرا هیچ دانشمندى خالى از لغزش و هیچ سفیهى خالى از تجربه نیست».(3)

تاریخ نیز این گونه حوادث را بسیار به خاطر دارد; از جمله اینکه:

در دوران معتصم عباسى یکى از سربازان رومى زن مسلمانى را به اسیرى گرفته بود، سیلى محکمى به صورت آن زن زد، زن مسلمان به صداى بلند فریاد زد «وامعتصماه» و خلیفه وقت را به یارى طلبید، سرباز رومى با تمسخر به او گفت: آرى! الآن معتصم بر اسب ابلق سوار مى شود و به یارى تو مى آید و دوباره سیلى محکمى به او زد.

این حادثه در قلعه «عموریّه» در مرز کشور اسلام و روم واقع شد، کسى این خبر را به معتصم رسانید، معتصم ناراحت شد. از آن مرد پرسید قلعه عموریّه در کدام سمت واقع شده؟ آن مرد سمت آن را به معتصم نشان داد. معتصم رو به آن سمت کرد و با صداى بلند گفت: لبّیک اى زن ستم دیده مظلوم! به خدا قسم صداى تو را شنیدم و به یارى ات مى شتابم.

سپس دستور داد لشکر عظیمى آماده حرکت به طرف قلعه عموریّه شود.

سربازان رومى نیز با خبر شدند و قلعه را محکم در اختیار گرفتند.

سپاه اسلام مدّتى قلعه را محاصره کرده; ولى موفق به تسخیر آن نشدند; قلعه بسیار محکم و مدافعان سرسختى داشت.

معتصم که شخصاً در آن جنگ شرکت کرده بود شبى از شبها با لباس مبدّل در میان سربازان و خیمه هاى آنها گردش مى کرد آهنگرى را دید که در آن وقت شب مشغول کار است و نعل اسب مى سازد و شاگرد جوانى داشت که چون پتک خود را روى آهنهاى سرخ مى کوبید، مى گفت این پتک بر کلّه معتصم! و چند بار این جمله را تکرار کرد.

استاد آهنگر که از شنیدن این سخن ناراحت شده بود، به شاگردش گفت پسر! تو با این سخنانت ما را گرفتار خواهى کرد! تو را با معتصم چکار؟!

شاگرد آهنگر گفت معتصم مرد بى تدبیرى است این همه نیرو دارد نمى تواند قلعه عموریّه را فتح کند اگر یک روز فرماندهى لشکر را به من بسپارد غروب آن روز در قلعه خواهم بود.

معتصم از شنیدن این سخن شاگرد آهنگر سخت تعجب کرد به مأمورانش گفت مراقب او باشید و صبح، او را نزد من آورید، هنگامى که او را نزد معتصم آوردند گفت: سخنانى از تو به من رسیده که بسیار شگفت آور است. شاگرد آهنگر گفت: درست است; ولى اگر اجازه دهى من به فضل خدا قلعه عموریّه را در یک روز فتح مى کنم.

معتصم فرماندهى لشکر را موقتاً به او سپرد.

شاگرد آهنگر تمام تیراندازهاى سپاه را احضار و گروهى را که در تیراندازى قوى تر بودند انتخاب کرد و آنها را به پشت دیوار قلعه آورد، قلعه ساختمان مخصوصى داشت. قسمتهاى پایین و بالا هر دو سنگ بود; ولى در وسط از الوار درختهاى ساج به طور تمام دیوار قلعه به عرض سه وجب استفاده کرده بودند و آن چوبها به صورت نوار سیاهى در تمام طول دیوار خودنمایى مى کرد و از شگفتیهاى چوب ساج این است که در برابر آتش حساس است و زود مشتعل مى شود.

شاگرد آهنگر دستور داد کوره هاى آهنگرى را در کنار دیوار قلعه به کار بیندازند و نوک فلزّى تیرها را در آتش سرخ کنند و به تیراندازان دستور داد خط سیاه چوبى سرتاسرى را نشانه تیرهاى گداخته خود قرار دهید و اگر کسى تیرش به خطا برود مجازاتش مرگ است.

تیراندازان طبق دستور او نوار چوبى را نشانه رفتند طولى نکشید که الوارهاى ساج مشتعل شد و آتش عظیمى از آن برخاست و دیوار قلعه فرو ریخت و لشکر، تکبیرگویان وارد قلعه شدند. در این هنگام دیدند معتصم که بر اسب ابلقى سوار است و خوشحال وارد قلعه شد. زن سیلى خورده و سرباز سیلى زننده را احضار کرد و به آن زن گفت: آیا معتصم نداى تو را لبیک گفت؟ و به آن سرباز گفت: من تو را نمى کشم، ولى تا عمر دارى باید غلام این زن باشى!(1)
1. بحارالانوار، ج 46، ص 56، ح 10 .
2. «اقتحمت» از ریشه «اقتحام» به معناى پنهان شدن یا بى مطالعه وارد کارى گشتن و نیز به معناى کوچک و بى ارزش شمردن است و ریشه اصلى آن «قحم» بر وزن «فهم» به معناى نسنجیده دست به کارى زدن است.
3. بحارالانوار، ج 2، ص 44 .
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma
آبی
سبز تیره
سبز روشن
قهوه ای