انواع ناملایمات را تحمل کردم
فهرست موضوعات
جستجو 
امام(علیه السلام) در آغاز این خطبه مى فرماید: «خداوندا من از قریش و کسانى که آنها را یارى کردند (تا خلافت را از مسیر اصلى منحرف سازند) به تو شکایت مى آورم، آنها پیوند خویشاوندیم را قطع کردند و پیمانه حقم را واژگون ساختند و همگى براى مبارزه با من در مورد حقى که از همه به آن سزاوارتر بودم، همدست شدند»; (اللَّهُمَّ إنّى أَسْتَعْدِیکَ عَلَى قُرَیْش وَ مَنْ أَعَانَهُمْ; فَإِنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوا رَحِمِی وَ أَکْفَؤُوا(1) إِنَائِی، وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِی حَقّاً کُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْ غَیْرِی).

گرچه امام این سخن را در اواخر دوران حکومتش بیان فرمود; ولى در میان مورّخان و مفسّران نهج البلاغه گفتگوست که سخن امام(علیه السلام) ناظر به کدام زمان است; آیا اشاره به داستان سقیفه و حوادث بعد از رحلت پیامبر است یا زمان شوراى شش نفرى عمر، یا دوران پیمان شکنى طلحه و زبیر و برافروختن آتش جنگ جمل است؟

از میان این احتمالات سه گانه، احتمال اوّل نزدیک تر به نظر مى رسد. سپس احتمال دوم; ولى احتمال سوم بسیار بعید است، زیرا شورش طلحه و زبیر اجتماع قریش بر ضدّ آن حضرت محسوب نمى شد.

جمله «أسْتَعْدیکَ» از ریشه «استعداء» به معناى یار طلبیدن یا شکایت پیش کسى بردن است.

جمله «إِنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوا رَحِمِی» ممکن است اشاره به این باشد که غاصبان خلافت تکیه بر خویشاوندى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى کردند در حالى که خویشاوندى امام از همه آنها نزدیک تر بود.

جمله «أَکْفَؤُوا إِنَائِی» ممکن است اشاره به این باشد که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) این پیمانه را پر کرده بود و به دست امام داده بود و او را ـ که سزاوارترین مسلمانان به خلافت بود ـ بارها را معرفى فرموده بود; ولى آنها این پیمانه آب حیات را به کلى واژگون کردند.

اینکه مى فرماید: «من از همه سزاوارتر به این حق بودم» براى هر انسان منصفى با دلایل عقلى و نقلى ثابت شده است; نه کسى علم آن حضرت را داشت و نه شجاعت، تقوا، زهد و کفایتش را.

ابن ابى الحدید در شرح خطبه 172 هنگام ذکر این جمله، جمله هاى مشابه دیگرى نقل مى کند که همه آنها دلالت دارد بر اینکه على(علیه السلام) خلافت را حقّ مسلم خود مى دانست و دیگران را غاصب این حق مى شمرد. سپس اضافه مى کند: «امامیه و زیدیّه این جمله ها را مطابق ظاهرش تفسیر کرده اند و غیر على(علیه السلام) را لایق این مقام ندانسته اند» بعد تصریح مى کند: «گرچه ظاهر این جمله ها همان است که آنها مى گویند; ولى ما باید آنها را مانند آیات متشابه قرآن بدانیم و بر ظاهر آن تکیه نکنیم».(2)

این سخن عجیب، ناشى از نوعى تعصّب و ذهنیتهاى نادرست است و معناى این سخن آن است که هر چه را مایل نبودیم بپذیریم، بگوییم جزء متشابهات است در حالى که متشابه آنجاست که سخنى ابهام و اجمال داشته باشد; نه این گونه سخنان واضح و آشکار.

سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن به منطق عجیب مخالفانش اشاره کرده، مى فرماید: «و گفتند: (اى على! بدان پاره اى از حقوق را باید بگیرى و پاره اى دیگر را باید از آن محروم شوى (و حق خلافت از نوع دوم است) اکنون یا با غم و اندوه بساز یا با تأسف بمیر»; (وَ قَالُوا: أَلاَ إِنَّ فِی الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ، وَ فِی الْحَقِّ أَنْ تُمْنَعَهُ، فَاصْبِرْ مَغْمُوماً، أَوْ مُتْ مُتَأَسِّفاً).

این منطق به راستى منطق وحشتناکى است که انسان اعتراف کند بعضى از امور حق است; ولى به حکم غلبه زورمندان باید از آن چشم پوشى کند و در نتیجه یا صبر و شکیبایى پیشه کند و یا از تأسّف بمیرد. این همان شعارى است که مستکبران جهان آشکارا یا پنهان مى گویند: «المُلْکُ لِمَنْ غَلَبَ; حکومت از آن کسى است که غلبه کند» باید از ابن ابى الحدید سؤال کرد که این جمله هم جزء متشابهات است که باید آن را تفسیر و تأویل کرد؟!

امام(علیه السلام) در ادامه این سخن مى افزاید: «من نگاه کردم (و جوانب کار را بررسى نمودم) دیدم نه پشتیبانى دارم نه مدافعى و نه یاورى جز اهل بیتم که راضى نبودم جانشان را به خطر بیفکنم»; (فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیْسَ لِی رَافِدٌ(3)، وَ لاَ ذَابٌّ وَ لاَ مُسَاعِدٌ، إِلاَّ أَهْلَ بَیْتِی; فَضَنَنْتُ(4) بِهِمْ عَنْ الْمَنِیَّةِ).

این تعبیر نشان مى دهد که توده هاى مردم جذب حکومت وقت شده بودند گروهى از ترس، گروهى از روى طمع یا به سبب کینه هاى دیرین در جنگهاى اسلامى و گروه دیگرى از روى غفلت و خوش باورى. بدیهى است در چنین شرایطى امام نمى توانست براى تشکیل حکومت عدل اسلامى که دنباله حکومت پیامبر اکرم بود قیام کند.

از این رو در ادامه این سخن مى فرماید: «لذا چشمان پر از خاشاک خود را بر هم نهادم و همچون کسى که استخوان در گلویش گیر کرده باشد آب دهان فرو بردم و با خویشتن دارى و فروبردن خشم در برابر چیزى که از حنظل تلخ تر و از تیزى تیغ و خنجر بر قلب دردناک تر بود شکیبایى کردم»; (فَأَغْضَیْتُ عَلَى الْقَذَى(5)، وَ جَرِعْتُ رِیقِی عَلَى الشَّجَا(6)، وَ صَبَرْتُ مِنْ کَظْمِ الْغَیْظِ عَلَى أَمَرَّ مِنَ الْعَلْقَمِ(7)، وَ آلَمَ لِلْقَلْبِ مِنْ وَخْزِ(8) الشِّفَارِ(9)).

اشاره به اینکه هرگز نباید سکوت مرا در برابر آن اوضاع، دلیل بر رضا گرفت، بلکه من از انحرافها و کژیها که بعد از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در حکومت اسلامى به وجود آمد سخت رنج مى بردم; ولى چاره اى جز صبر و سکوت نداشتم.

* * *

سیّد رضى(رحمه الله) پس از پایان این خطبه مى گوید: «بخشى از این گفتار در اثناى خطبه(هاى) پیشین گذشت; ولى من آن را بار دیگر در اینجا آوردم، زیرا این دو روایت با هم (از جهاتى) متفاوت بودند»; (قالَ الشَّریفُ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ: وَ قَدْ مَضى هذا الْکَلامُ فی أثْناءِ خُطْبَة مُتَقَدِّمَة، إلاّ أنّی ذَکَرْتُهُ هاهُنا لاِخْتِلافِ الرِّوایَتَیْنِ).
1. «اکفؤوا» از «اکفاء» به معناى واژگون کردن ظرف است به گونه اى که هر چه در آن است بریزد و ریشه اصلى آن «کفء» بر وزن «دفع» به معناى روى گرداندن و پشت کردن است.
2. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 9، ص 307 .
3. «رافد» از ریشه «رفد» بر وزن «ربط» به معناى کمک کردن و عطا نمودن گرفته شده است.
4. «ضننت» از ریشه «ضنّ» بر وزن «فنّ» در اصل به معناى بخل شدید است; ولى در اینجا و امثال آن، خوددارى کردن شدید از چیزى مقصود است.
5. «قذى» این واژه نقطه مقابل صفا و خلوص است و به اشیاى آلوده اى که در آب مى افتد و همچنین خار و خاشاکى که در چشم مى رود و آن را ناراحت مى کند «قذى» گفته مى شود.
6. «شجى» از ریشه «شجو» بر وزن «هجو» به معناى سختى و شدت و اندوه و غم است و به چیزى در گلوى انسان گیر مى کند نیز «شجى» مى گویند.
7. «علقم» بوته اى است بسیار تلخ که به آن «حنظل» نیز گفته مى شود و این واژه به هر چیز تلخى نیز اطلاق مى گردد.
8. «وخز» به معناى نیش زدن و سوراخ کردن و آزردن آمده است.
9. «شفار» جمع «شفره» بر وزن «دفعه» به معناى کارد و تیغ است.
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma
آبی
سبز تیره
سبز روشن
قهوه ای