تفاخر بى معنا به جاى عبرت گرفتن!
فهرست موضوعات
جستجو 
همان گونه که در بالا اشاره شد این خطبه یکى از مهم ترین و جامع ترین و مؤثرترین خطبه هاى امیرمؤمنان على(علیه السلام) است.

ابن ابى الحدید تعریفات عجیبى درباره این خطبه دارد و آن را از نظر فصاحت و بلاغت بى نظیر مى شمرد و مى گوید: کسى که آن را بررسى کند، کلام معاویه درباره على(علیه السلام)را باور خواهد کرد. او مى گفت: «وَاللهِ ما سَنَّ الْفَصاحَةَ لِقُریش غَیْرُهُ; به خدا سوگند فصاحت را براى قریش غیر او بنیانگذارى نکرد». سپس به این نکته مى پردازد که گاهى شعرا هنگام شنیدن اشعار فصیح و بلیغ سجده مى کردند و مى گفتند همان گونه که قاریان قرآن مواضع سجود قرآن را مى دانند ما نیز مواضع سجود شعر را مى دانیم آنگاه ابن ابى الحدید مى افزاید سزاوار است تمام فصحاى عرب اجتماع کنند و این خطبه بر آنها خوانده شود و به جهت عظمت آن (براى آفریدگار) سجده کنند.

آنگاه اضافه مى کند: من به راستى بسیار تعجب مى کنم از کسى که درباره جنگ خطبه اى مى خواند که نشان مى دهد طبع او همانند شیران است. سپس همان کس خطبه اى مى خواند که نشان مى دهد طبع او همچون زاهدى است که چشم از دنیا پوشیده که نه در عمر خود خونى ریخته و نه گوشت حیوانى خورده است، و یا همانند مسیح ابن مریم اسطوره زهد و ترک دنیا بود. از همه جالب تر اینکه مى گوید من به کسى که به همه امتها سوگند مى خورد، قسم یاد مى کنم که در طول 50 سال از عمرم بیش از هزار بار این خطبه را خوانده ام و هیچ زمان نبوده، که به هنگام تلاوت این خطبه در من اثرى از خوف و پند و موعظه و لرزش در اندام من حاصل نشود. واعظان و خطبا و فصحا در این زمینه بسیار سخن گفته اند و من بارها آنها را بررسى کرده ام; ولى هیچ کدام از آنها تأثیر این خطبه را در من نداشته است.(1)

با توجّه به آنچه گفته شد سزاوار است هنگام شرح و تفصیل این خطبه به عمق سخنان امام(علیه السلام) بیندیشیم و بهره کافى از آن ببریم و آثار آن را در روح و جان خود احساس کنیم.

همان گونه که در عنوان خطبه آمد این سخن در واقع تفسیرى است براى دو آیه آغاز سوره تکاثر (أَلْهَاکُمْ التَّکَاثُرُ * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ).

نخست یک نظرى اجمالى به تفسیر این دو آیه بیفکنیم:

1. مفسّران معروف، دو تفسیر براى آن ذکر کرده اند: الف. منظور آن است که فزون طلبى شما را از خدا و قیامت غافل ساخت تا زمانى که از دنیا بروید و به قبرها سپرده شوید. ب. منظور آن است که فزونى طلبى و تفاخر شما را از خدا و قیامت غافل ساخت تا آنجا که براى اثبات برترى خود به زیارت و دیدار قبرها رفتید و هر یک قبور مردگان خود را برشمردید تا برترى خود را ثابت کنید.

به یقین تفسیر دوم صحیح تر است، زیرا اوّلا زیارت قبور به معناى دفن شدن در قبرها معناى بسیار بعیدى است و دیگر اینکه اگر تفسیر اوّل صحیح باشد باید بگوید: «تزوروا القبور» یعنى فعل به صورت مضارع باشد نه ماضى، زیرا فرض بر این است که مخاطبان زنده اند.

سخن امام در این خطبه نیز بر محور دوم دور مى زند و این خود دلیل روشن بر ترجیح این تفسیر است.

امام(علیه السلام) نخست مى فرماید: «شگفتا! چه هدف و مقصد بسیار دورى و چه زیارت کنندگان غافلى و چه افتخار موهوم و نفرت انگیزى»; (یَا لَهُ مَرَاماً(2) مَا أَبْعَدَهُ! وَ زَوْراً(3) مَا أَغْفَلَهُ! وَ خَطَراً(4) مَا أَفْظَعَهُ!(5)).

آرى استخوانهاى پوسیده در زیر خاک و بدنهایى که مور و مار به آن در آویخته چیزى نیست که به آن افتخار کنند چه خوب بود به جاى این افتخارات موهوم عبرت مى گرفتند و فرداى خود را در زیر خروارها خاک در گورهایى سرد و خاموش و بریده از همه بستگان و دوستان با چشم خود مى دیدند و از این خواب سنگین غفلت بیدار مى شدند. از همین رو امام(علیه السلام) در ادامه این سخن مى فرماید: «آنها (در حال زیارت قبور) همه جا را از پیشینیان خود خالى دیدند چه عبرت بزرگى (ولى این غافلان بیدار نشدند) آنها به سراغ کسانى رفتند که بسیار از دسترسشان دورند (و یک عالم میان آنها فاصله است)»; (لَقَدِ اسْتَخْلَوْا(6)مِنْهُمْ أَیَّ مُدَّکِر، وَ تَنَاوَشُوهُمْ(7) مِنْ مَکَان بَعِید!).

بعضى از مفسّران جمله (لَقَدِ اسْتَخْلَوْا) را چنین تفسیر کرده اند: «آنها به یاد کسانى افتادند که مدتها پیش در گذشته و خاک شده اند» (در تفسیر اوّل «استَخْلَوْا» به معناى خالى دیدن جاى آنها و در تفسیر دوم به معناى یاد کردن از گذشتگان است).

سپس در ادامه این سخن آنها را ملامت و سرزنش شدید مى کند و مى فرماید: «آیا به گورها و محل سقوط اجساد پدرانشان افتخار مى کنند یا با شمارش تعداد مردگان فزونى مى طلبند؟!» ; (أَفَبِمَصَارِعِ آبَائِهِمْ یَفْخَرُونَ! أَمْ بِعَدِیدِ الْهَلْکَى یَتَکَاثَرُونَ!)

انسان چه اندازه بى خبر باشد که بخواهد به آن استخوانهاى پوسیده افتخار کند و مردگان متلاشى شده را در صف زندگان قرار دهد و آنها را دلیل بر فزونى جمعیّت خویش بشمارد. در ادامه مى فرماید: «گویى آنها مى خواهند اجساد بى جان و بدنهاى بى روح و از کار افتاده را باز گردانند (چه خیال باطل و فکر محالى)»; (یَرْتَجِعُونَ مِنْهُمْ أَجْسَاداً خَوَتْ(8)، وَ حَرَکَات سَکَنَتْ).

نیز مى افزاید: «اگر آن (اجساد بى جان واستخوانهاى پوسیده) مایه عبرت گردد، سزاوارتر است تا مایه افتخار شود و اگر با توجّه به وضع آنان این بازماندگان، به آستانه تواضع و ذلت فرود آیند عاقلانه تر است از اینکه آنها را وسیله سربلندى و عزت بدانند»; (وَ لاََنْ یَکُونُوا عِبَراً، أَحَقُّ مِنْ أَنْ یَکُونُوا مُفْتَخَراً; وَ لاََنْ یَهْبِطُوا بِهِمْ جَنَابَ(9) ذِلَّة، أَحْجَى(10) مِنْ أَنْ یَقُومُوا بِهِمْ مَقَامَ عِزَّة!).

امام(علیه السلام) در این چند جمله بر این نکته پافشارى مى کند که دیدگاه آنها درباره مردگان به کلى وارونه است وچنان از بیراهه مى روند که زشت در نظرشان زیباست. آنها باید با دیده عبرت این گورستانهاى خاموش را بنگرند; وضع نیاکان خود را در زیر خاکها مشاهده کنند و آینده خویش را با توجّه به قانون مرگ که هرگز استثنایى ندارد، بنگرند.

در حدیثى آمده است: هنگامى که على(علیه السلام) با اصحاب خود به سوى میدان صفین مى رفت، به ساباط مدائن واطراف رسید (جایى که روزى مرکز یکى از قدرتمندترین حکومتها بود; ولى همه چیز از آن رخت بربست). ناگهان یکى از یاران حضرت در حالى که نگاه به آثار کسرى مى کرد یکى از اشعار عبرت انگیز معروف عرب را بر زبان جارى ساخت:

جَرَتِ الرِّیاحُ عَلى مَکانِ دِیارِهِمْ *** فَکأنَّهُمْ کانُوا عَلى میعاد

بادها بر ویرانه هاى خانه ها و قصرهایشان مى زود. گویى آنها قرارى داشتند و بر سر قرارشان رفتند.

امام(علیه السلام) به این مقدار نیز قانع نشد و فرمود چرا این آیات قرآن را نخواندید: «(کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّات وَعُیُون * وَزُرُوع وَمَقَام کَرِیم * وَنَعْمَة کَانُوا فِیهَا فَاکِهِینَ * کَذلِکَ وَأَوْرَثْنَاهَا قَوْماً آخَرِینَ); چه بسیار باغها و چشمه هایى که خود به جاى گذاشتند ـ وکشتزارها، قصرهاى زیبا و گرانبها ـ و نعمتهاى فراوان دیگرى که در آن غرق بودند ـ آرى این چنین بود سرنوشت آنان ما آنها را به ارث به اقوام دیگرى دادیم».(11)(12)

در ادامه این سخن، امام(علیه السلام) به بیان این موضوع مى پردازد که چرا به جاى عبرت گرفتن از اجساد پوسیده اموات، آنها را وسیله تفاخر بر یکدیگر قرار دادند و مى فرماید: «(آرى!) این به علت آن است که آنها با چشمان کم نور به مردگان خود نگریستند و (بر اثر کوته بینى) در دریاى جهل و غرور فرو رفتند»; (لَقَدْ نَظَرُوا إِلَیْهِمْ بِأَبْصَارِ الْعَشْوَةِ، وَ ضَرَبُوا مِنْهُمْ فِی غَمْرَةِ جَهَالَة).

در ادامه این سخن مى فرماید: «(آنها راهى براى بیدارشدن از این خواب غفلت داشتند; ولى از آن راه نرفتند) اگر شرح حال آنان را از عرصه هاى ویران شده آن دیار و خانه هاى خالى مى پرسیدند در پاسخ به آنها مى گفتند: آنها در زمین گم شدند (و اجسادشان خاک شد و خاک آنها پراکنده گشت); ولى شما از روى جهل همان مسیر آنها را ادامه دادید (در حالى که) از روى جمجمه هایشان عبور مى کنید و روى اجسادشان زراعت مى نمایید و از آنچه آنها باقى مى گذاردند مى خورید و در خانه هاى آنها که رو به ویرانى مى رود سکونت مى گزینید (شما بر آنها مى گریید) در حالى که روزهایى که در میان شما و آنها قرار دارد بر شما مى گریند و نوحه گرى مى کنند»; (وَ لَوِ اسْتَنْطَقُوا عَنْهُمْ عَرَصَاتِ تِلْکَ الدِّیَارِ الْخَاوِیَةِ، وَ الرُّبُوعِ(13) الْخَالِیَةِ، لَقَالَتْ: ذَهَبُوا فِی الاَْرْضِ ضُلاَّلاً(14)، وَ ذَهَبْتُمْ فِی أَعْقَابِهِمْ جُهَّالاً، تَطَؤُونَ فِی هَامِهِمْ(15)، وَ تَسْتَنْبِتُونَ(16) فِی أَجْسَادِهِمْ، وَ تَرْتَعُونَ(17) فِیمَا لَفَظُوا(18)، وَتَسْکُنُونَ فِیَما خَرَّبُوا; وَ إِنَّمَا الاَْیَّامُ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ بَوَاک(19) وَ نَوَائِحُ(20) عَلَیْکُمْ).

جمله «ضَرَبُوا مِنْهُمْ فِی غَمْرَةِ جَهَالَة» اشاره به غرق شدن آنها در دریاى جهالت است و «ضرب» به قرینه آخر این جمله، همان معناى غرق شدن را مى رساند.

و جمله «تَطَؤُونَ فِی هَامِهِمْ» اشاره به این است که هنگامى که بدنهاى انسانها مى پوسد و خاک مى شود بر اثر عوامل مختلف، همچون باد و باران و سیلاب و زیر و رو شدن زمین بوسیله انسانها، آن خاکها به روى زمین منتقل مى شود و این انسانهاى غافل از روى آن مى گذرند و نمى دانند چه مى کنند و ذکر «هام» (فرق سر) براى این است که مهم ترین جاى بدن انسان، جمجمه اوست و گرنه تمام اجساد خاک شده زیر پاى عابران است.

جمله «تَسْتَنْبِتُونَ فِی أَجْسَادِهِمْ» اشاره به این است که زارعان، بذرافشانى به روى زمینهایى مى کنند که آمیخته با خاک جسدهاى پیشینیان است و با این حال در خواب غفلتند.

جمله «تَرْتَعُونَ فِیمَا لَفَظُوا» گاه به آن معنا که در بالا گفتیم تفسیر شده (تَرْتَعُونَ به معناى بهره گرفتن و لَفَظُوا به معناى ترک کردن) و گاه گفته اند که از اجساد آنها، اجزایى پراکنده مى شود و باغبانها ناآگاهانه نهال بر آن مى نشانند و از میوه هاى آن بهره مى گیرند.

جمله «تَسْکُنُونَ فِیمَا خَرَّبُوا» ممکن است اشاره به این باشد که آنها مدتى در این خانه هاى زیبا زندگى کردند و پس از آنکه رو به ویرانى گذارد آن را رها کردند و به زیر خاک رفتند و شما در آن ساکن شدید و بعضى از شارحان، جمله «خربوا» را به معناى خالى شدن از ساکنان تفسیر کرده اند، این احتمال نیز داده شده که منظور خراب بودن خانه ها به علت ترک ذکر خدا و عبادت بوده همان گونه که عمران وآبادى را در آیه شریفه (إِنَّمَا یَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللهِ)(21) به عمران و آبادى با ذکر و عبادت خدا تفسیر کرده اند.

آرى! آنها حق این مساکن را ادا نکردند و با غرور و غفلت و فراموش کردن ذکر خدا عملا آن را تخریب نمودند، هر چند به ظاهر آباد بود و به دست غافلان همچون خود سپردند و رفتند.

جمله «وَ إِنَّمَا الاَْیَّامُ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ بَوَاک» اشاره لطیفى به این نکته است که شما براى مردگان و از دست رفتگان اشک مى ریزید و ناله سر مى دهید; ولى روزگار برشما مى گرید و نوحه گرى مى کند که چقدر از سرنوشت خود غافل و بى خبرید و فراموش مى کنید که خودتان نیز باید این مسیر را به زودى طى کنید.
1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 11، ص 152 به بعد (با تلخیص).
2. «مرام» به معناى مقصد و هدف است و از ریشه «روم» بر وزن «قوم» به معناى خواستن و قصد کردن گرفته شده است.
3. «زور» به معناى زیارت کننده است و بر مفرد و جمع هر دو اطلاق مى شود.
4. «خطر» گاه به معناى امر خطرناک و گاه به معناى امر مهم آمده است و در جمله بالا اشاره به معناى دوم است; یعنى آنها کثرت قبور مردگانشان را مهم مى شمرند در حالى که افتخار موهوم و نفرت انگیزى است.
5. «أفظع» از ریشه «فضاعت» به معناى نفرت انگیز و زشت بودن گرفته شده است.
6. «استخلوا» از ریشه «خلوّ» بر وزن «غلوّ» به معناى خالى شدن و درگذشتن گرفته شده است.
7. «تناوشوا» از ریشه «تناوش» و از «نوش» بر وزن «خوف» به معناى برگرفتن چیزى با سهولت یا با قدرت است و تناوش از مکان بعید به معناى دسترسى پیدا کردن از نقطه دور دست مى باشد.
8. «خوت» از ریشه «خوى» بر وزن «هوا» در اصل به معناى خالى شدن است و گاه به معناى ویران گشتن نیز آمده و در عبارت بالا منظور همان معناى دوم است.
9. «جناب» از ریشه «جَنْب» به معناى پهلو گرفته شده. این واژه در معناى ناحیه و اطراف به کار مى رود و جناب ذلّه در جمله بالا به همین معناست.
10. «احجى» از واژه «حِجا» بر وزن «رضا» به معناى عقل است، بنابراین اَحجى به معناى عاقلانه تر است.
11. دخان، آیه 25-28 .
12. بحارالانوار، ج 68، ص 327 .
13. «ربوع» جمع «ربع» بر وزن «رفع» به معناى خانه، اقامتگاه و پناهگاه است.
14. «ضلال» جمع «ضال» به معناى گمراه است.
15. «هام» جمع «هامة» به معناى سر یا قسمت بالاى آن است.
16. «تستنبتون» از ریشه «نبت» بر وزن «ضبط» به معناى روییدن گرفته شده و نبات به معناى گیاه است و استنبات به معناى زراعت کردن و طلب رویش است.
17. «ترتعون» از ریشه «رتع»، بر وزن «قطع» در اصل به معناى چریدن و فراوان خوردن حیوانات است; ولى گاه در مورد انسان به معناى تفریح کردن و خورد و خوراک فراوان داشتن به کار مى رود و در جمله مورد بحث، به معناى دوم است.
18. «لَفَظُوا» از ریشه «لفظ» به معناى بیرون افکندن چیزى گرفته شده و غالباً به معناى بیرون انداختن از دهان بکار مى رود و چون سخن از دهان بیرون مى آید، از این رو به آن لفظ گفته مى شود و در جمله بالا معناى اوّل اراده شده است.
19. «بواک» جمع «باکیه» در اصل به معناى زنان گریه کن و سوگوار است.
20. «نوائح» جمع «نائحه» به معناى زن نوحه گر است و تفاوت این دو، در این است که نوحه گرى به معناى گریه با سر و صدا و ذکر الفاظ و مطالبى است در حالى که بکاء و گریه مفهوم عامى دارد.
21. توبه، آیه 18 .
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma
آبی
سبز تیره
سبز روشن
قهوه ای