دشوارى هاى مرگ که در قالب الفاظ نمى گنجد
فهرست موضوعات
جستجو 
امام(علیه السلام) این گوینده تواناى فصیح بى نظیر، در آخرین بخش از این خطبه، باز از زوایاى دیگر به مسئله مرگ و پایان زندگى و عوارض سخت آن اشاره کرده و آن را در چهار مرحله خلاصه مى کند; نخست مى فرماید: «چه بسیار، زمین اجساد نیرومند زیبا و خوش آب و رنگ را که در دنیا پرورده ناز و نعمت بودند و پرورش یافته احترام و شرف، در کام خود فرو برد، همانها که مى خواستند با سرور و خوشحالى، غمها را از دل بزدایند و به هنگام فرا رسیدن مصیبت، براى از بین نرفتن طراوت زندگى و از دست ندادن سرگرممهاى آن، به لذت و خوشگذرانى پناه بردند»; (فَکَمْ أَکَلَتِ الاَْرْضُ مِنْ عَزِیزِ(1) جَسَد، وَأَنِیقِ(2) لَوْن، کَانَ فِی الدُّنْیَا غَذِیَّ(3) تَرَف، وَ رَبِیبَ(4) شَرَف! یَتَعَلَّلُ(5) بِالسُّرُورِ فِی سَاعَةِ حُزْنِهِ، وَ یَفْزَعُ إِلَى السَّلْوَةِ(6) إِنْ مُصِیبَةٌ نَزَلَتْ بِهِ،ضَنًّا(7) بِغَضَارَةِ(8) عَیْشِهِ، وَ شَحَاحَةً(9) بِلَهْوِهِ وَ لَعِبِهِ!).

این سخن اشاره دقیقى به کسانى است که آنچنان به ناز و نعمت و عیش و نوش دنیا عادت کرده اند که به هنگام نزول مصیبتها و اندوهها سعى مى کنند خود را با انواع سرگرمیها و لهو و لعب، از آن دور دارند و آنچه را ممکن بود مایه بیدارى و هوشیارى آنان گردد به فراموشى بسپارند و این خود مصیبتى است بزرگ که انسان به عوامل بیدارى و عوامل مستى و بى خبرى پناه برد; ولى حوادث تلخ هرگز آنها را فراموش نمى کند و سرانجام زمین آنها را در کام خود فرو مى برد.

«(آرى) در آن هنگام که او (بر اثر ناز و نعمت) به دنیا مى خندید و دنیا نیز در سایه زندگى مرفه و غفلت زا بر او خنده مى زد، ناگهان روزگار خارهاى جانگداز آلام و مصائب را در دل او فرو کرد و گذشت روزگار قواى او را در هم شکست و عوامل مرگ از نزدیک به او نظر افکند، در نتیجه غم و اندوهى که هرگز از آن آگاهى نداشت با او در آمیخت، و غصه هاى پنهانى که حتى خیال آن را نمى کرد در وجودش راه یافت. سُستى بیماریها در او ظاهر شد در حالى که به سلامت و تندرستى، انس شدید داشت»; (فَبَیْنَا هُوَ یَضْحَکُ إِلَى الدُّنْیَا وَ تَضْحَکُ إِلَیْهِ فِی ظِلِّ عَیْش غَفُول(10); إِذْ وَطِیءَ الدَّهْرُ بِهِ حَسَکَهُ(11) وَ نَقَضَتِ الاَْیَّامُ قُوَاهُ، وَ نَظَرَتْ إِلَیْهِ الْحُتُوفُ(12) مِنْ کَثَب(13) فَخَالَطَهُ بَثٌّ(14) لاَ یَعْرِفُهُ، وَ نَجِیُّ(15) هَمٍّ مَا کَانَ یَجِدُهُ، وَ تَوَلَّدَتْ فِیهِ فَتَرَاتُ عِلَل، آنَسَ مَا کَانَ بِصِحَّتِهِ).

اشاره به اینکه; هر چند این بى خبران در برابر مصائب، سعى دارند خود را به فراموشى بسپارند، پیوسته بر دنیا خنده سر مى دهند و دنیاى غافل کننده نیز بر آنها خنده مستانه مى زند; ولى دیرى نمى پاید که در سرازیرى مرگ قرار مى گیرند; قوا و نیروها یکى پس از دیگرى از بین مى رود، چشمها کم نور، گوشها سنگین،استخوانها سست و پوک، اعصاب خسته و ناتوان و انواع بیماریها به سوى او هجوم مى آورد و جهان نوحه مرگ را در گوش آنها مى خواند.

در واقع امام(علیه السلام) در این بخش، نخست به تحلیل رفتن قوا و آشکار شدن انواع بیماریها به دنبال آن، که گام اوّل به سوى مرگ است اشاره فرمود. سپس به سراغ گام دوم مى رود که مراجعه پى در پى و مکرّر به اطبا و گرفتن انواع داروها و بى تأثیر بودن آنها است و مى فرماید: «در این هنگام، هراسان و ترسان به آنچه طبیبان او را به آن عادت داده بودند پناه برد که حرارت را با برودت تسکین دهد و برودت را با حرارت تحریک کند; ولى در چنین حالتى هیچ حرارتى را با عوامل برودت فرو ننشاند جز اینکه حرارت شعلهورتر شد، و هیچ برودتى را با داروى حرارت زا تحریک نکرد جز اینکه برودت را به هیجان درآورد. براى اعتدال مزاج به هیچ معجونى پناه نبرد جز آنکه به سبب آن آماده بیمارى دیگرى شد»; (فَفَزِعَ إِلَى مَا کَانَ عَوَّدَهُ الاَْطِبَّاءُ مِنْ تَسْکِینِ الْحَارِّ بِالْقَارِّ(16)، وَتَحْرِیکِ الْبَارِدِ بِالْحَارِّ، فَلَمْ یُطْفِىءْ بِبَارِد إلاَّ ثَوَّرَ(17) حَرَارَةً، وَ لاَ حَرَّکَ بِحَارٍّ إِلاَّ هَیَّجَ بُرُودَةً، وَ لاَ اعْتَدَلَ بِمُمَازِج(18) لِتِلْکَ الطَّبَائِعِ إِلاَّ أَمَدَّ مِنْهَا کُلَّ ذَاتِ دَاء).

آرى! هنگامى که فرمان قطعى مرگ فرا مى رسد اسباب صحت و سلامت به کندى مى گراید و به اصطلاح: «سر کنگبین صفرا مى فزاید و روغن بادام سبب خشکى مى شود». گویى داروها از اثر مى افتند و یا نتیجه معکوس مى دهند و طبق ضرب المثل معروف: «طبیبان ابله مى شوند» و راه بیمار به سوى پایان زندگى هموار مى گردد.

آنچه در تعبیرات حساب شده مولا در اینجا آمده، اشاره به تقسیماتى است که در طبّ قدیم رایج بود. در آن زمان اطبّا عقیده داشتند که چهار نوع مزاج وجود دارد: مزاج گرم، مزاج سرد، مزاج تر و خشک. از نگاه دیگر چهار نوع مزاج مرکب شناخته شده بود مزاج گرم و تر (که به آن دموى مى گفتند) و مزاج گرم و خشک (که آن را صفراوى مى نامیدند) و مزاج سرد و تر (که آن را بلغمى نام مى نهادند) و مزاج سرد و خشک (که آن را سوداوى مى گفتند).

البتّه این مزاجها هنگامى که در حدّ اعتدال بود لطمه اى به سلامت نمى زد و صاحبان آنها با تفاوت زیادى که با هم داشتند همگى داراى زندگى خوبى بودند; ولى اگر یکى از چهارتا (حرارت، برودت، رطوبت و یبوست) غلبه مى کرد ناچار بودند براى بازگرداندن اعتدال مزاج به عوامل مخالف پناه برند; حرارت را با برودت فرو نشانند و برودت را با عوامل حرارت تحریک کنند و رطوبت را با یبوست بیامیزند و یبوست را با رطوبت تعدیل کنند.

تأثیر همه اینها در زمانى است که کار از کار نگذشته باشد. هنگامى که کار از کار گذشت، همه بى اثر خواهد بود.

سپس امام(علیه السلام) مرحله سوم را بازگو مى کند و آن مرحله یأس از بازگشت سلامت و انتظار پایان عمر در آینده نه چندان دور مى فرماید: «این وضع همچنان ادامه یافت تا آنجا که طبیب از درمانش ناتوان شد، و پرستارش او را به فراموشى سپرد، و خانواده اش از وصف بیمارى او خسته شدند، و در پاسخ سؤال کنندگان فروماندند»; (حَتَّى فَتَرَ مُعَلِّلُهُ(19)، وَ ذَهَلَ مُمَرِّضُهُ(20)، وَ تَعَایَا(21) أَهْلُهُ بِصِفَةِ دَائِهِ، وَ خَرِسُوا عَنْ جَوَابِ السَّائِلِینَ عَنْهُ).

گویى امام بارها و بارها در کنار این گونه بیماران و خانواده هاى آنان بوده و حالات آنان را دقیقاً زیر نظر گرفته است; طبیب، اظهار عجز مى کند و پرستار اظهار خستگى، و خانواده او نمى دانند درباره او به مردم چه بگویند. بگویند حال او بهتر است خلاف گفته اند. بگویند بدتر است خوشایند نیست. ناچار زبان را در کام فرو مى برند و با نگاههاى مأیوسانه خود پاسخ مى گویند.

در ادامه مى افزاید: «آنها در کنار بیمار خود نشسته و درباره خبر ناگوارى که تا آن وقت از او مکتوم مى داشتند آشکارا به گفت وگو پرداختند; یکى مى گفت او را به حال خود رها کنید (که رفتنى است). دیگرى آرزوى بازگشت بهبود او را مى کرد و (سومى) آنان را به شکیبایى در فقدانش، دعوت مى نمود، و (براى تحمّل این مصیبت) مصائب و اندوه گذشتگان را به یادشان مى آورد»; (وَ تَنَازَعُوا دُونَهُ شَجِیَّ(22) خَبَر یَکْتُمُونَهُ: فَقَائِلٌ یَقُولُ: هُوَ لِمَا بِهِ، وَ مُمَنٍّ لَهُمْ إِیَابَ عَافِیَتِهِ، وَ مُصَبِّرٌ لَهُمْ عَلَى فَقْدِهِ، یُذَکِّرُهُمْ أَسَى(23) الْمَاضِینَ مِنْ قَبْلِهِ).

سرانجام امام چهارمین و آخرین مرحله زندگى این بیمار را بیان مى کند. هنگامى که در آستانه مرگ قرار مى گیرد و آماده سفر آخرت و ترک این جهان مى شود، مى فرماید: «در این حال که او در شرف فراق دنیا و ترک دوستان بود، ناگهان عارضه اى گلوگیرش شد که فهم و درک او را ناتوان ساخت و در حیرت و سرگردانى فرو برد و زبانش خشک شد»; (فَبَیْنَا هُوَ کَذلِکَ عَلَى جَنَاح مِنْ فِرَاقِ الدُّنْیَا، وَ تَرْکِ الاَْحِبَّةِ، إِذْ عَرَضَ لَهُ عَارِضٌ مِنْ غُصَصِهِ، فَتَحَیَّرَتْ نَوَافِذُ فِطْنَتِهِ، وَ یَبِسَتْ رُطُوبَةُ لِسَانِهِ).

در ادامه مى فرماید: «در این هنگام به فکر وصایا و سؤالات مهم و لازمى مى افتد که پاسخ آنها را مى دانست; امّا چه سود که زبانش از گفتن بازمانده است و سخنانى مى شنود که قلب او را به درد مى آورد (و مى خواهد جواب آنها را بگوید; امّا قدرت ندارد، از این رو) خود را به ناشنوایى مى زند و چه بسیار سخنان و زخم زبانهایى که گاه از شخص بزرگى صادر مى شود که این بیمار او را محترم مى شمرد یا از کوچکى است که در گذشته بر او ترحم مى کرده است»; (فَکَمْ مِنْ مُهِمٍّ مِنْ جَوَابِهِ عَرَفَهُ فَعَیَّ عَنْ رَدِّهِ، وَ دُعَاء مُؤْلِم بِقَلْبِهِ سَمِعَهُ فَتَصَامَّ(24) عَنْهُ، مِنْ کَبِیر کَانَ یُعَظِّمُهُ، أَوْ صَغِیر کانَ یَرْحَمُهُ!).

آرى! او در این حالت چون علم به فرا رسیدن لحظه هاى پایان عمرش پیدا مى کند در فکر فرو مى رود که اموال مخفى داشته یا بدهکاریهایى به اشخاص که مى بایست به بازماندگانش معرفى مى کرد و یا خانواده و دوستان او سؤالاتى درباره این امور و یا آنچه مربوط به دفن و موضع قبر اوست از او دارند که قادر به پاسخ گفتن نیست.

ابن ابى الحدید در اینجا داستان کوتاه و عبرت انگیزى را که خود شاهد و ناظر بوده نقل مى کند، که در لحظات آخر شخصى مى خواست وصیت لازمى کند، امّا زبانش از گردش افتاده بود. به قلم و دواتى اشاره کرد تا خواسته خود را بنویسد; ولى افسوس دست آن قدر لرزان بود که کلمات نامفهوم نوشته شد و دستش همچنان مى لرزید تا جان داد.(25)

سرانجام امام(علیه السلام) با این جمله، خطبه پرمحتوا و تکان دهنده خود را پایان مى دهد و مى فرماید: «(به هر حال) مرگ دشواریهایى دارد که انسان را در خود غرق مى کند. مشکلاتى که هراس انگیزتر از آن است که بتوان در قالب الفاظ ریخت یا اندیشه هاى اهل دنیا آن را درک کند»; (وَ إِنَّ لِلْمَوْتِ لَغَمَرَات(26) هِیَ أَفْظَعُ مِنْ أَنْ تُسْتَغْرَقَ بِصِفَة، أَوْ تَعْتَدِلَ عَلَى عُقُولِ أَهْلِ الدُّنْیَا).

مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود در اینجا حدیثى از کتاب کافى نقل مى کند که گروهى از عابدان بنى اسرائیل تصمیم گرفتند شهرهاى مختلف را بگردند و آثار عبرت انگیز را در آنها ببینند، در این گردش خود به قبرى رسیدند که باد، گرد و غبار بر آن پاشیده بود و جز اثر مختصرى از آن آشکار نبود. گفتند چه خوب است دعا کنیم و از درگاه خدا بخواهیم صاحب این قبر، شرح حال خود را براى ما بازگو کند. دعاى آنها مستجاب شد. از صاحب قبر پرسیدند طعم مرگ را چگونه یافتى؟ او با وحشت تمام در پاسخ گفت: نود و نه سال از دفن من مى گذرد و هنوز درد و رنج جان دادن و تلخى طعم آن در درون من است.(27)
1. «عزیز» در اصل به معناى قوى و شکست ناپذیر است که لازمه آن، نفى ذلت از انسان است; ولى معلوم نیست چرا بعضى از شارحان نهج البلاغه آن را به معناى باطراوت و زیبا تفسیر کرده اند.
2. «انیق» به معناى زیبا و خوش آب و رنگ است.
3. «غذىّ» از ریشه «غذاء» به معناى طعام گرفته شده و «غذىّ ترف» با توجّه به اینکه «ترف» به معناى ناز و نعمت است به این معناست که او با ناز و نعمت، پرورش یافته است.
4. «ربیب» از ریشه «رَبّ» به معناى تربیت و تدبیر گرفته شده، بنابراین «ربیب شرف» یعنى کسى که در دامان عزت و احترام پرورش یافته است.
5. «یتعلّل» از ریشه «تعلّل» به معناى خود را به فراموشى زدن و سرگرم ساختن است.
6. «سلوة» به معناى زندگى آرام بخش است.
7. «ضنّ» به معناى بخل شدید است.
8. «غضارة عیش» به معناى زندگى پر نعمت است.
9. «شحاحة» به معناى بخل است و گاه گفته شده که درجه بالاى بخل محسوب مى شود. بخیل کسى است که نسبت به آنچه در دست خود دارد بخل مىورزد; امّا شحیح کسى است که هم نسبت به آن و هم نسبت به آنچه در دست مردم است، بخل دارد.
10. «غفول» از ریشه «غفلت» گرفته شده و به معناى غافل کننده و غفلت آور است.
11. «حسکه» از ریشه «حسک» بر وزن «فدک» به معناى گیاه خار دارى است که انسان را سخت مى آزارد و به معناى عداوت و کینه نیز آمده و در اینجا منظور معناى اوّل است.
12. «حتوف» جمع «حتف» به معناى مرگ است.
13. «کثب» از ریشه «کثب» بر وزن «کسب» به معناى نزدیک شدن است.
14. «بثّ» به معناى اندوه شدید است. این واژه به معناى گستردن و پراکنده کردن و منتشر ساختن نیز آمده و در اینجا همان معناى اوّل مراد است.
15. «نجىّ» به معناى پنهان و پوشیده است از ریشه «نجوا» به معناى سخنان درگوشى گرفته شده است.
16. «قارّ» یعنى سرد از ریشه «قرّ» بر وزن «حرّ» به معناى برودت است.
17. «ثوّر» از ریشه «ثوران» به معناى هیجان است.
18. «ممازج» به معناى معجون و چیزهایى است که به هم آمیخته شده باشد.
19. «معلّل» به معناى معالجه کننده است و در اصل از «علة» به معناى بیمارى گرفته شده است.
20. «ممرّض» به معناى پرستار از ریشه «مرض» است.
21. «تعایا» از ریشه «عىَّ» به معناى عجز است.
22. «شجىّ» به معناى غم انگیز از ریشه «شجو» بر وزن «هجو» به معناى غم واندوه گرفته شده است.
23. «اَسَى» به معناى غم واندوه است و در بعضى از نسخه ها «اُسى» (به ضم همزه آمده) جمع «اسو» به معناى پیشگام است و هر دو معنا در عبارت خطبه مناسب است.
24. «فتصام» از ریشه «صمّ» به معناى کر شدن گرفته شده و «تصام» یعنى خود را به کرى زد.
25. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 11، ص 167 .
26. «غمرات» جمع «غمره» معناى آن در فقره قبلى گذشت.
27. کافى، ج 3، ص 260، ح 38 (با تلخیص).
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma
آبی
سبز تیره
سبز روشن
قهوه ای