نکته اوّل
فهرست موضوعات
جستجو 

درباره کسانى است که در دنیا بى جهت مى ترسند، این افراد از خیلى چیزها محرومند.

باید بدانیم که ترس بیجا یکى از رذایل اخلاقى است که باعث ذلّت و عقب افتادگى انسان مى شود، نقطه مقابل آن شجاعت است که کلید پیروزى و سربلندى انسان است. خداوند در قرآن از این فضیلت اخلاقى سخن گفته، درباره حضرت ابراهیم(علیه السلام) در آیات 51 تا 58 سوره انبیا و درباره موسى بن عمران در آیه 10 سوره نمل و درباره قوم طالوت در آیات 249 و 250 سوره بقره و درباره یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله) در آیات 173 و 175 سوره آل عمران سخن گفته است. شجاعت ابراهیم(علیه السلام) در برابر بت پرستان لجوج و متعصّب، شجاعت موسى بن عمران(علیه السلام) در برابر فرعون و فرعونیان و شجاعت قوم طالوت در برابر جالوت و شجاعت یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله)در جنگ هاى مختلف صدر اسلام در این آیات بیان شده است.

روایات در مذمّت ترس و بزدلى فراوان است.

امام على(علیه السلام) فرموده اند: «اَلْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ; بزدلى کاستى است».(1)

امام باقر(علیه السلام) فرمودند: «لا یَکُونُ المؤمنُ جَباناً; انسان با ایمان ترسو نیست».(2)

و نیز امام على(علیه السلام) مى فرمایند: «لاَ تُشْرِکَنَّ فی رَأْیِکَ جَبَاناً یُضْعِفُکَ عَنِ الأمْرِ وَیُعَظِّمُ عَلَیْکَ مَا لَیْسَ بِعَظِیم; هرگز با انسان ترسو مشورت نکن چرا که تو را از کارهاى مهم باز مى دارد، و موضوعات کوچک را در نظر تو بزرگ جلوه مى دهد».(3)

این نکته را باید توجّه داشت که ترس دو قسم است یکى معقول و یکى نامعقول. ترس از چیزهایى که واقعاً خطرناک است از پدیده هاى طبیعى و روحى انسان است چون اگر از چیزهاى خطرناک نترسد و در مقابل هر چیز بى پروا باشد، زندگى خود را از دست خواهد داد. ترس مذموم آن است که انسان از عوامل بترسد که در خور ترسیدن نیست و از دست زدن به هر کارى واهمه داشته باشد که این نوع ترس مایه عقب ماندگى او خواهد شد و انسان را از کارهاى بزرگ باز مى دارد.

عوامل ترس را مى توان در ضعف ایمان، احساس کمبود شخصیت و عقده حقارت، عدم آگاهى و جهل و عافیت طلبى دانست.

راه هاى درمان ترس به این است که انسان آثار زیانبار آن را در نظر بگیرد که باعث خوارى و عقب ماندگى و محرومیت مى شود و همچنین هنگامى که از چیزى مى ترسد خود را در آن وارد کند تا ترسش بریزد. و یکى از راه هاى درمان ترس، پاک بودن و پاک زیستن است; چون افراد آلوده غالباً از نتیجه اعمالشان مى ترسند، امام على(علیه السلام) مى فرمایند: «ما اَشْجَعَ الْبَرىء وَاَجْبَنَ المُریبُ; چه شجاع است انسان پاکدامن و چه ترسو است انسان گناه کار».(4)

امّا شجاعت که از فضایل اخلاقى است در سیره پیشوایان ما به وضوح دیده مى شود که نمونه هایى از آن را بیان مى کنیم:

1. یکى از امتیازات على(علیه السلام) که همه به آن معترفند، شجاعت آن حضرت است; حضرت مى فرمایند: «وَاللهِ لَو تَظاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلى قِتالِی لَما ولَّیْتُ عَنْها; سوگند به خدا اگر همه عرب براى نبرد با من پشت به پشت یکدیگر بدهند، من پشت به آن نبرد نکنم».(5)

در جنگ صفین وقتى حضرت جنگ را با تأخیر شروع کرد، گفتند على(علیه السلام) از مرگ مى ترسد، حضرت فرمود: امّا این که مى گویند تأخیر از ترس مرگ است، سوگند به خدا باکى ندارم من به سوى مرگ بروم، یا او به سوى من آید.

در واقعه لیلة المبیت که على(علیه السلام) به جاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) خوابید آمده است که: هنگامى که محاصره کنندگان خانه پیامبر(صلى الله علیه وآله) به درون خانه ریختند و به سوى بستر حمله کردند، وقتى على(علیه السلام) را به جاى پیغمبر(صلى الله علیه وآله) دیدند، با سخنان زشت به آن حضرت اهانت کردند، حضرت فرمود: این سخنان را درباره من مى گویید در حالى که خداوند افتخارات بزرگى به من داده است، از جمله آنها فرمودند: «وَمِنَ الشَّجاعَةِ ما لَوْ قُسِّمَ عَلى جَمیعِ جَبَناءِ الدُّنیا لَصارُوا بِه شَجْعاناً; خداوند آن قدر شجاعت به من عطا فرمود که اگر بر تمام افراد ترسوى دنیا تقسیم شود همه شجاع خواهند شد».(6)

در جنگ اُحُد، على(علیه السلام) نُه نفر از قهرمانان دشمن را به هلاکت رسانید، اوّلین قهرمان پرچمدار دشمن شخصى به نام «طلحة بن ابى طلحه» بود که او را کَبْشُ الْکَتیبَه (قوچ و سردار جمعیت مشرک) مى خواندند، همین که در میدان چشم او به على(علیه السلام)افتاد، گفت: یا قُضَمْ; امام صادق(علیه السلام)در مورد اینکه چرا به امام على این لقب را داده اند مى فرمایند: این لقب قُضَمْ براى على(علیه السلام) به خاطر این بود که در سال هاى آغاز بعثت، هنگامى که مشرکان کودکان خود را وادار مى کردند که به سوى پیامبر(صلى الله علیه وآله) سنگ پرانى کنند، على(علیه السلام) به سوى آنها حمله مى کرد و به هر کدام که مى رسید گوش و بینى و عضله آنها را مى گرفت و فشار مى داد آنها بر اثر شدّت درد، با زارى و گریه به خانه مى رفتند، وقتى از علّت گریه آنها مى پرسیدند، مى گفتند: «قَضَمَنا عَلِىٌّ» على ما را گوشمالى داد. به خاطر همین بود که طلحة بن أبى طلحه آن حضرت را قضم یاد کرد و در همان جنگ به دست على(علیه السلام) کشته شد.(7)

2. امام سجّاد(علیه السلام) وقتى وارد مجلس ابن زیاد شد، بین امام و او گفتگوى شدیدى رخ داد به طورى که ابن زیاد دستور داد گردن امام(علیه السلام) را بزنند. زینب(علیها السلام)شجاعانه جلوى آنها را گرفت، بعد امام(علیه السلام) خطاب به ابن زیاد فرمود: آیا مرا به مرگ تهدید مى کنى؟ «اَما عَلِمْتَ أَنَّ القَتْلَ لَنا عادَةٌ وَکَرامَتا مِنَ اللهِ الشَّهادةُ; آیا ندانسته اى که کشته شدن یک کار عادى و معمولى براى ماست، و کرامت و افتخار ما از جانب خدا، شهادت است».(8)

وقتى ابن زیاد این منظره امام سجاد(علیه السلام) و زینب(علیها السلام) را دید، گفت: دست از على بن الحسین(علیه السلام)بردارید، و او را براى زینب باقى گذارید، تعجّب مى کنم از این پیوند محکم که زینب دوست دارد همراه على بن الحسین(علیه السلام) کشته شود.

امام سجاد(علیه السلام) در آغاز خطبه معروفش در شام مى فرماید: «أیُّها النّاسُ اُعْطِیْنا ستّاً وَفُضِّلْنا بِسَبْع، اُعْطِیْنا العِلْمَ والحِلْمَ والسَّماحَةَ والفَصَاحَةَ والشَّجَاعَةَ والمَحَبَّةً فی قُلوبِ المُؤْمِنینَ; اى مردم خداوند شش موهبت به ما عطا فرموده و به هفت چیز ما را برترى داده است. آن شش موهبت عبارت است از علم، بردبارى، سخاوت، فصاحت، شجاعت و محبوبیت در دل هاى مؤمنان».(9)

3. عمر بن حسن یکى از فرزندان امام حسن(علیه السلام) که سنّ کمى داشت با کاروان امام حسین(علیه السلام) به کربلا آمد و همراه اسیران به شام نزد یزید آمدند، وقتى چشم یزید به او افتاد گفت: «دَعا یریدُ یَوْماً بِعَلیِّ بنِ الحُسَینِ وَعُمَر بنَ الحَسنِ ـ وکانَ عُمَرُ صَغیراً ـ فقال له: أتُصارِعُ إبنی خالِداً؟ فقال: لا ولکِنْ أعْطِنی سِکِّیناً وأعْطِهِ سِکّیناً ثُمّ اُقاتِلُهُ، فقال یَزِیدُ: مَا تَتْرُکُونَ عَدَاوَتَنا صِغَاراً وکِبَاراً; آیا با پسرم خالد کشتى مى گیرى؟ عمر بن حسن گفت: نه، ولى یک خنجر به پسرت بده و یک خنجر به من تا با هم بجنگیم. یزید از این سخت تعجّب کرد و گفت: اینها کوچک و بزرگشان دست از دشمنى با ما برنمى دارند».(10)

4. امام صادق(علیه السلام) مى فرمایند: گروهى از اسیران را خدمت رسول(صلى الله علیه وآله) آوردند پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)دستور قتل آنها را صادر کرد به استثناى یک نفر، آن شخص تعجّب کرد و عرض کرد چرا مرا آزاد کردى؟ رسول خدا فرمود: جبرئیل از سوى خدا این خبر را به من داده است که تو داراى پنج صفت هستى که خدا و رسولش آن را دوست دارند، «الْغِیْرَةُ الشَّدیدَةُ عَلى حَرَمِکَ، وَالسَّخاءُ، وَحُسْنُ الْخُلْقِ، وَصِدْقُ اللِّسانِ وَالشَّجاعَةِ; غیرت شدید نسبت به ناموست، سخاوت، حسن خلق، راستگویى و شجاعت».(11) هنگامى که آن مرد اسیر آزاد شده این سخن را شنید اسلام آورد.


1. نهج البلاغه، حکمت 3.
2. بحارالانوار، ج 72، ص 301.
3. غرر الحکم، ح 10349.
4. غرر الحکم، ح 9626.
5. نهج البلاغه، نامه 45.
6. بحارالانوار، ج 19، ص 83.
7. بحارالانوار، ج 20، ص 52.
8. تاریخ کامل ابن اثیر، ج 4، ص 34.
9. بحارالانوار، ج 45، ص 138.
10. مثیر الاحزان ابن نما، ص 105، در کتاب لهوف به جاى عمر بن حسن، عمرو بن حسین آمده.
11. بحارالانوار، ج 18، ص 108.

 

12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma
آبی
سبز تیره
سبز روشن
قهوه ای