آئینه تاریخ، اقوام و ملت هاى گوناگونى را به ما نشان مى دهد:
گروهى را که آخرین مراحل ترقى را به سرعت طى کردند.
گروهى را که به پائین ترین مرحله انحطاط رسیدند.
گروه سومى که یک روز پراکنده و وامانده و شکست خورده بودند، اما روز دیگر نیرومند و سربلند شدند.
و گروه چهارمى که به عکس از عالى ترین مرحله افتخار به قعر دره ذلت و خوارى سقوط کردند.
بسیارند کسانى که از برابر صحنه هاى مختلف تاریخ به آسانى مى گذرند بدون این که کمترین اندیشه اى در آن کنند.
و نیز بسیارند کسانى که به جاى بررسى علل و عوامل اصلى و زیربنائى حیات و مرگ ملت ها، گناه را به گردن عوامل کم اهمیت که نقش اساسى را بر عهده ندارند و یا عوامل موهوم و خرافى و خیالى مى اندازند.
بسیارى تمام علت بدبختى خود را به بیگانگان و سیاست هاى مخرب آنها نسبت مى دهند.
و عده اى همه این حوادث را مولود گردش موافق و مخالف افلاک مى پندارند.
و سرانجام عده اى دست به دامن قضا و قدر ـ به مفهوم تحریف یافته اش ـ و یا شانس و طالع و اقبال مى زنند و همه حوادث تلخ و شیرین را از این طریق توجیه مى کنند.
همه اینها براى این است که: از درک علل واقعى وحشت دارند.
قرآن در آیات فوق، انگشت روى نقطه اصلى «دردها»، «درمان ها» و عوامل پیروزى و شکست گذارده، مى گوید:
براى یافتن عامل اصلى لازم نیست آسمان ها و زمین ها را جستجو کنید و یا به دنبال عوامل موهوم و پندارى راه بیفتید، کافى است تنها در وجود، در فکر، روحیه و اخلاق خود، و در نظامات اجتماعى خودتان جستجو کنید، هر چه هست در اینجا است!
ملت هائى که فکر و اندیشه خود را به کار انداختند، دست اتحاد و برادرى به هم دادند، سعى، تلاش و اراده و تصمیم نیرومند داشتند، و به هنگام لزوم، جانبازى و فداکارى کردند و قربانى دادند، به طور قطع، پیروز شدند.
اما هنگامى که رکود، سستى و تنبلى; جاى سعى و کوشش را گرفت،
غفلت و بى خبرى; جاى آگاهى و تردید،
دودلى; به جاى تصمیم،
محافظه کارى; جاى شهامت،
نفاق و تفرقه; جاى اتحاد،
تن پرورى و خودخواهى; جاى فداکارى،
و تظاهر و ریاکارى; جاى اخلاص و ایمان نشست، سقوط و نکبت آغاز شد.
در حقیقت جمله «ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْم حَتّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» برترین قانون حیات انسان ها را بیان مى کند، و روشن مى سازد که: مکتب قرآن در زمینه حیات جامعه ها، اصیل ترین و روشن ترین مکتب هاست.
حتى به آنها که در عصر اتم، و فضا انسان را فراموش کرده و گرداننده چرخ هاى تاریخ را ابزارهاى تولید و مسائل اقتصادى که خود مولود انسان است مى پندارند اعلام مى کند: شما هم سخت در اشتباهید، شما معلول را گرفته و علت اصلى را که خود انسان و دگرگونى انسان هاست فراموش کرده اید، به شاخه چسبیده اید ـ آن هم فقط یک شاخه ـ و ریشه اصلى را از خاطر برده اید!
راه دور نرویم تاریخ اسلام، و یا صحیح تر تاریخ زندگى مسلمین، شاهد پیروزى هاى درخشانى در آغاز کار و شکست هاى تلخ و دردناکى به دنبال آن است.
در قرون نخستین، اسلام به سرعت در جهان پیش مى رفت، و در همه جا نور علم و آزادى مى پاشید، بر سر اقوام سایه علم و دانش مى گسترد، نیروآفرین، قدرت بخش، تکان دهنده و آبادکننده بود، و تمدنى خیره کننده به وجود آورد که در تاریخ سابقه نداشت.
اما چند قرن بیشتر نگذشت که این جوشش به خاموشى گرائید، تفرقه و پراکندگى، انزوا و بى تفاوتى، ضعف و ناتوانى و در نتیجه عقب ماندگى، جاى آن همه ترقى را گرفت، تا آنجا که مسلمانان جهان براى وسائل ابتدائى زندگى ناچار شدند دست به دامان دیگران بزنند، فرزندان خود را براى فرا گرفتن علم و دانش راهى دیار بیگانه کنند، در حالى که یک روز دانشگاه هاى مسلمانان برترین دانشگاه هاى جهان و مرکز دانشجویان دوست و بیگانه بود.
ولى کار به جایى رسید که نه تنها صادرکننده علم، صنعت و تکنولوژى نشدند بلکه مواد ابتدائى غذائى را نیز از خارج از کشورهاى خود وارد کردند!
سرزمین «فلسطینِ» آنها، که یک روز کانون مجد و عظمت مسلمین بود و حتى جنگجویان صلیبى با میلیون ها کشته و مجروح در طى دویست سال! نتوانستند آن را از دست سربازان اسلام بیرون آورند، در مدت شش روز به آسانى از دست دادند! در حالى که براى پس گرفتن یک وجب آن را از دشمن باید ماه ها و سال ها چانه بزنند چانه اى که معلوم نیست پایانش به کجا بیانجامد؟!(1)
آیا این وعده الهى که مى فرماید: وَ کانَ حَقّاً عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِیْنَ: «یارى مؤمنان بر عهده ماست»(2) تخلف پذیرفته؟
یا این که مى گوید: وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِیْنَ: «عزت و سربلندى از آن خدا و پیامبر و مؤمنان است»(3) منسوخ گشته؟!
و یا این که مى گوید: وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الأَرْضَ یَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ: «در کتب آسمانى پیشین نوشتیم که زمین از آن بندگان صالح ماست»(4) دگرگون شده است؟
آیا خداوند ـ العیاذ باللّه ـ از انجام وعده هاى خود عاجز است؟
یا وعده هاى خویش را به دست فراموشى سپرده؟
و یا تغییر داده؟!...
اگر چنین نیست پس چرا آن همه مجد و عظمت و قدرت و سربلندى و افتخار از میان رفت؟!
قرآن مجید در آیه کوتاه فوق، به همه این سؤال ها و صدها سؤال مانند آن یک پاسخ بیشتر نمى گوید و آن این که: سرى به اعماق قلبتان بزنید، و نگاهى به زوایاى اجتماعتان بیفکنید، ببینید دگرگونى ها از ناحیه خود شما شروع شده است، لطف و رحمت خدا براى همگان گسترده است، شمائید که شایستگى ها و لیاقت ها را از میان برده اید و به چنین روز غم انگیزى افتاده اید!
این آیه تنها از گذشته سخن نمى گوید که بگوئیم گذشته با همه تلخى و شیرینى هایش گذشته است و دیگر باز نمى گردد، و سخن از آن بیهوده است.
بلکه از امروز و آینده نیز سخن مى گوید، که اگر بار دیگر به سوى خدا آئید، پایه هاى ایمان را محکم کنید، اندیشه ها را بیدار سازید، تعهدها و مسئولیت هایتان را به یاد آرید، دست ها را به یکدیگر بفشارید، بپاخیزید و و فریاد کشید، و بخروشید، و بجوشید، قربانى دهید و جهاد کنید، و تلاش و کوشش را در همه زمینه ها به کار گیرید، باز هم آب رفته به جوى آید، روزهاى تیره و تاریک سپرى شود، افقى درخشان و سرنوشتى روشن در برابر شما آشکار مى گردد، و مجد و عظمت دیرین در سطحى عالى تر تجدید خواهد شد.
بیائید عوض شوید: دانشمندانتان بگویند و بنویسند، جنگجویانتان پیکار کنند، تجار و زحمتکشانتان تلاش نمایند، جوانانتان بیشتر و بیشتر درس بخوانند و پاک شوند و تلاش کنند آگاهى بیاندوزند، تا خون تازه اى در عروق جامعه شما به جریان بیفتد و آن چنان قدرت پیدا کنید که دشمن سرسختى که امروز یک وجب زمین را با خواهش پس نمى دهد تمام زمین ها را با التماس به شما برگرداند!
ولى مى دانیم اینها حقائقى است که گفتنش آسان، و دانستن و باور کردنش مشکل، و عمل کردن به آن مشکل تر است، اما به هر حال باید در پرتو نور امید به پیش رفت.
ذکر این نکته نیز لازم است که مسأله رهبرى نقش بسیار مؤثرى در سرنوشت اقوام و ملل دارد ولى نباید فراموش کرد که ملت هاى بیدار همواره رهبران لایق را به رهبرى خویش مى پذیرند و رهبران نالایق و زورگو و ستمکار در برابر خشم و اراده آهنین ملت ها در هم کوبیده مى شوند.
این را نیز نباید فراموش کرد که ماوراى اسباب و عوامل ظاهرى یک سلسله مددهاى غیبى و الطاف الهى است که در انتظار بندگانِ با ایمان، پرجوش و بااخلاص است، ولى آنها را هم بى حساب به کسى نمى دهند، بلکه شایستگى و آمادگى لازم دارد.
این بحث را با ذکر دو روایت پایان مى دهیم.
نخست این که از امام صادق(علیه السلام) نقل شده: ما أَنْعَمَ اللّهُ عَلى عَبْد بِنِعْمَة فَسَلَبَها إِیّاهُ حَتّى یُذْنِبَ ذَنْباً یَسْتَحِقُّ بِذلِکَ السَّلْبَ:
«خداوند هیچ نعمتى که به بنده اى بخشیده از او نمى گیرد مگر این که گناهى کند که به خاطر آن مستحق سلب آن نعمت شود».(5)
در حدیث دیگرى از آن امام(علیه السلام) مى خوانیم: «خداوند پیامبرى را مأمور کرد که این سخن را به قوم خود بگوید: هیچ جمعیت و گروهى ـ که در پرتو اطاعت من در خوشى و آسایش بوده اند ـ از آنچه موجب رضایت من است تغییر حالت نداده، و به آنچه من آن را ناپسند مى دانم نپیوسته اند، مگر این که من هم آنها را از آنچه دوست مى داشتند به آنچه ناخوش داشتند تغییر حالت داده ام.
و هر گروه و خانواده اى که به خاطر معصیت، گرفتار ناراحتى بوده اند، سپس از آنچه موجب عدم رضایت من است تغییر موضع داده، و به آنچه مورد پسند من است پیوسته اند، من هم آنها را به آنچه دوست دارند رسانده و تغییر موضع داده ام».(6)
* * *