شأن نزول:
فهرست موضوعات
جستجو 


گفتیم پایان جنگ احد، لشگر فاتح «ابو سفیان»، پس از پیروزى به سرعت راه «مکّه» را پیش گرفتند، هنگامى که به سرزمین «روحاء» رسیدند از کار خود سخت پشیمان شدند، تصمیم به مراجعت به «مدینه» و نابود کردن باقیمانده مسلمانان گرفتند.
این خبر به پیامبر(صلى الله علیه وآله) رسید، فوراً دستور داد: لشکر احد، خود را براى شرکت در جنگ دیگرى آماده کند، مخصوصاً فرمان داد: مجروحان جنگ احد به صفوف لشکر بپیوندند.
یکى از یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى گوید: من از جمله مجروحان بودم، ولى زخم هاى برادرم از من سخت تر و شدیدتر بود، تصمیم گرفتیم هر طور که هست خود را به پیامبر(صلى الله علیه وآله) برسانیم، چون حال من از برادرم کمى بهتر بود هر کجا برادرم بازمى ماند او را به دوش مى کشیدم، با زحمت، خود را به لشکر رسانیدیم.
و به این ترتیب، پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ارتش اسلام در محلى به نام «حمراءُ الاسد» که از آنجا تا «مدینه» هشت میل فاصله بود، رسیدند و اردو زدند.
این خبر به لشکر قریش رسید و مخصوصاً از این مقاومت عجیب و شرکت مجروحان در میدان نبرد وحشت کردند، و شاید فکر مى کردند ارتش تازه نفسى نیز از «مدینه» به آنها پیوسته است.
در این موقع، جریانى پیش آمد که روحیه آنها را ضعیف تر ساخت و مقاومت آنها را درهم کوبید، و آن این که:
یکى از مشرکان به نام «معبد الخزاعى» از «مدینه» به سوى «مکّه» مى رفت، مشاهده وضع پیامبر(صلى الله علیه وآله) و یارانش او را به سختى تکان داد، عواطف انسانى او تحریک شد و به پیامبر(صلى الله علیه وآله) گفت:
مشاهده وضع شما براى ما بسیار ناگوار است، اگر استراحت مى کردید براى ما بهتر بود، این سخن را گفت و از آنجا گذشت و در سرزمین «روحاء» به لشکر «ابو سفیان» رسید.
«ابو سفیان» از او درباره پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) سؤال کرد، او در جواب گفت: محمّد(صلى الله علیه وآله) را دیدم با لشکرى انبوه که تا کنون همانند آن را ندیده بودم، در تعقیب شما هستند و به سرعت پیش مى آیند!.
«ابو سفیان» با نگرانى و اضطراب گفت: چه مى گوئى؟ ما آنها را کشتیم و مجروح ساختیم و پراکنده نمودیم.
«معبد الخزاعى» گفت: من نمى دانم شما چه کردید؟ همین مى دانم که لشکرى عظیم و انبوه، هم اکنون در تعقیب شما است!.
«ابو سفیان» و یاران او تصمیم قطعى گرفتند به سرعت، عقب نشینى کرده، به «مکّه» باز گردند و براى این که مسلمانان آنها را تعقیب نکنند، و آنها فرصت کافى براى عقب نشینى داشته باشند از جمعى از قبیله «عبد القیس» که از آنجا مى گذشتند و قصد رفتن به «مدینه» براى خرید گندم داشتند خواهش کردند: به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و مسلمانان این خبر را برسانند:
«ابو سفیان» و بت پرستان قریش با لشکر انبوهى به سرعت به سوى «مدینه» مى آیند تا بقیه یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله) را از پاى در آورند.
هنگامى که این خبر، به پیامبر و مسلمانان رسید، گفتند: حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیْلُ: «خدا ما را کافى است و او بهترین مدافع ما است».
اما هر چه انتظار کشیدند خبرى از لشکر دشمن نشد، لذا پس از سه روز توقف، به «مدینه» بازگشتند، آیات فوق، اشاره به این ماجرا مى کند.(1)

* * *

1ـ «نور الثقلین» ـ «مجمع البیان» ـ تفسیر «المنار» ـ «بحار الانوار»، جلد 20، صفحه 39 و کتب دیگر.
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma
آبی
سبز تیره
سبز روشن
قهوه ای