فصل هفتم : در ذکر اولاد و احفاد امام جعفر صادق علیه السلام
فهرست موضوعات
جستجو 
شـیـخ مـفـیـد رحـمـه اللّه فـرمـوده حـضـرت صـادق عـلیـه السـلام را ده تـن اولاد بـود: اسـمـاعـیـل و عبداللّه و امّ فروه ـ مادر این سه نفر فاطمه دختر حسین بن على بن الحسین بن عـلى بـن ابـى طـالب علیهم السلام بوده ـ و دیگر موسى علیه السلام و اسحاق و محمّد ـ که مادر ایشان امّ ولده بوده ـ و عباس و على و اسماء و فاطمه ـ که هر یک از ام ولدى بوده اند ـ و اسماعیل از همه برادران بزرگتر بوده و حضرت صادق علیه السلام او را بسیار دوسـت مـى داشت و شفقت و مهربانى بر او بسیار مى نمود. و گروهى از شیعه را گمان آن بود که اسماعیل قائم به امر خلافت و امامت خواهد بود بعد از حضرت صادق علیه السلام بـه سبب آنکه بزرگتر اولاد آن جناب بود و محبت و اکرام پدر بر او بیشتر بود، لکن در حـیـات حـضـرت صادق علیه السلام در قریه عریض از دنیا رفت و مردمان جنازه او را به سـر دوش تا مدینه آوردند و در بقیع مدفون گشت . و روایت شده که حضرت صادق علیه السـلام بـر مـرگ اسـمـاعـیل جزع شدیدى نمود و حزن و اندوهش بر او عظیم گشت و بدون کفش و ردا مقدم سریر او مى رفت و چند دفعه امر فرمود سریر او را بر زمین نهاد و نزدیک جـنـازه مـى آمـد و صـورت او را باز مى کرد و بر او نظر مى نمود و مراد آن حضرت از این کـار آن بود تا امر وفات اسماعیل بر همه مردم مکشوف شود و دفع شبهه شود از کسانى که معتقد به حیات اسماعیل و خلافت او بعد از پدر مى باشند.(114)
مـؤ لف گـویـد: کـه احادیث به این مضمون بسیار است و شیخ صدوق روایت کرده است که حـضـرت صـادق عـلیـه السـلام بـه سـعـیـد بـن عـبـداللّه اعـرج فـرمـود کـه چـون اسـمـاعیل وفات یافت گفتم جامه اى را که روى او کشیده بودند بردارند، چون صورت او را مکشوف کردند جبهه و زنخ و گلوى او را بوسیدم پس گفتم او را بپوشانند، باز گفتم که جامه را از روى او برداشتند دیگرباره جبین و زنخ و گلوى او را بوسه دادم پس گفتم او را بـپـوشانیدند و غسل دادند چون از کار غسل او فارغ شدند نزدیک او رفتم دیدم که او را در کـفـن پیچیده اند گفتم صورت او را از کفن بیرون کردند باز جبین و زنخ و گلوى او را بـوسـیـدم و او را تـعـویذ کردم پس گفتم او را در کفن کنند. راوى گفت پرسیدم به چه چیز او را تعویذ کردید؟ فرمود: به قرآن .(115)
و روایـت شـده کـه بـه حـاشـیـه کـفـنـش نـوشـت : ( اِسـْمـاعـیل یَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللّهُ. ) و خواند یکى از شیعیان خود را و درهمى چند به او داد و امـر کـرد کـه حـج کـنـد بـا آن از جـانـب پـسـرش اسـمـاعـیـل و فـرمـود کـه هـرگـاه تـو حـج بـگـزارى از جـانـب او نـه سـهـم ثـواب مال تو است و یک سهم مال اسماعیل .
سـیـد ضـامـن بـن شـدقـم در ( تـحـفـة الا زهـار ) گـفـتـه کـه وفـات کـرد اسـمـاعـیـل در سـنـه صـد و چـهـل و دو؛ و در سـنـه پـانـصـد و چـهـل و شـش حـسین بن ابى الهیجاء وزیر عبیدلى به مدینه رسید پس بنا کرد بر مشهدش قـبـّه اى .(116) و ذکـر کـرده ابـن شـیـبـه کـه ایـن محل خانه زید شهید پسر امام زین العابدین علیه السلام بوده .
و بالجمله ؛ شیخ مفید فرموده : چون اسماعیل از دنیا رفت کسانى را که اعتقاد بر خلافت او بود بعد از پدر از این اعتقاد منصرف شدند مگر نادرى از مردمان اباعد که از خواص روات نـبـودنـد بـه هـمـان اعـتـقـاد مـانـدنـد و قـائل بـه حـیـات اسماعیل گشتند و چون حضرت امام صادق علیه السلام از دنیا رحلت فرمود جمله اى از مردم قـائل بـه امـامـت حـضـرت موسى بن جعفر علیه السلام شدند و مابقى هم دو فرقه شدند فـرقـه اى گـفـتـنـد اسـمـاعـیـل امـام بـوده و امـامـت بـعـد از او مـنـتـقـل بـه مـحـمـّد بـن اسـمـاعـیـل شـده اسـت . و فـرقـه دیـگـر گـفـتـنـد کـه اسـمـاعـیـل زنـده اسـت و ایـشـان مـردمـانـى قلیل هستند که گمانشان این است که امامت بعد از اسماعیل در اولاد و احفاد او است تا آخر زمان .(117)
مـؤ لف گـویـد: سـلاطـیـن فـاطـمـیـه کـه در دیـار مـغـرب سـلطـنـت داشـتـنـد از اولاد اسـمـاعـیـل انـد. اول ایـشـان عـبـیـداللّه بـن مـحـمـّد بـن عـبـداللّه بـن احـمـد بـن مـحـمـّد بـن اسـمـاعـیـل بـن الامـام جـعـفـر الصـادق عـلیـه السـلام مـلقـب بـه المـهـدى بـاللّه ، اول کـسـى اسـت کـه از آل اسـمـاعـیل در دیار مغرب و مصر خلیفه شدند در زمان دولت بنى عـبـاس و مـدت دویـسـت و هـفـتـاد و چـهـار سـال پـادشـاهـى کـردنـد و اول سـلطـنـت ایـشـان در زمـان مـعـتـمـد و مـعـتـضـد بـوده کـه اوایل غیبت صغرى باشد و عدد ایشان چهارده است و ایشان را اسماعیلیه و عبیدیه مى گفتند. قاضى نوراللّه گفته که قرامطه وراى اسماعیلیه طایفه دیگرند و عباسیان و هواخواهان ایشان از کمال بغض و عداوت قرامطه را داخل اسماعیلیه ساختند.(118)
فـقیر گوید: که حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام در اخبار غیبیه خود اشاره به عبیداللّه مذکور کرده در آنجا که فرموده :
( ثُمَّ یَظْهَرُ صاحِبُ القَیْرَوان الْغَضُّ البَضُّ، ذُوالنَّسَبِ المَحْضِ، المُنْتَجَبُ مِنْ سُلالَةِ ذِى البَداءِ، المُسَجّى بِالرِّداء. ) (119)
( قـیـروان ) شهرى است به مغرب و همان جایى است که عبیداللّه مهدى در حدود آن قـلعـه اى بـنـا کـرد و آن را بـه ( مهدیه ) موسوم ساخته و مراد از ( ذى البداء ) و ( مسجّى برداء ) اسماعیل بن جعفر علیه السلام است .
( قالَ ابْنُ اَبِى الْحَدیدِ: وَ کانَ عُبَیْدِاللّهِ الْمَهْدِىُّ اَبْیَضُ مُتْرَفا مُشَرَّبا بِحُمْرَةٍ رَخْصَ الْبـَدَنِ، تـارَّ الاَطـرافِ، و ذُوالْبـَداءِ اِسـْمـاعـیـلُ بـْنُ جـَعـْفـَرِ بـْنِ مُحَمَّدٍ علیهم السلام وَ هُوَ الْمـُسـَجـّى بـِالرِّداء؛ لاَنَّ اَبـاهُ اَبـاعـَبْدِاللّهِ جَعْفَرَا علیه السلام سَجّاهُ بِرِدائِهِ لَمّا ماتَ وَ اَدْخَلَ اِلَیْهِ وُجُوهَ الشّیعَةِ یُشاهِدُونَهُ لِیَعْلَمُوا مَوْتَهُ وَ تَزوُلَ عَنْهُمْ الشُبّْهةُ فى اَمْرِهِ اِنتهى . ) (120)
و امـا عـبداللّه بن جعفر پس او بعد از اسماعیل بزرگتر بود از سایر برادران خویش و او را نزد پدر چندان مکانت و منزلتى نبود و در اعتقاد متهم بر مخالفت با پدر بوده و گفته شـده کـه بـا ( حـشـویـّه ) خـلطـه و آمـیـزش داشـت و میل به مذهب مرجئه داشت و بعد از فوت پدر ادعاى امامت نمود و حجتش بر امامت کبر سن بود. بـه ایـن سبب جماعتى از اصحاب حضرت صادق علیه السلام او را متابعت کردند و چون او را امتحان کردند دست از او کشیدند و به امامت برادرش موسى علیه السلام رجوع کردند از بسیارى براهین و دلالات باهرات که از حضرت مشاهده کردند، بلى قلیلى از مردم به همان اعـتـقـاد مـانـدنـد و امامت عبداللّه را اختیار کردند و ایشان را ( فطحیّه ) گویند، و این لقـب از آن یـافـتـنـد کـه بـه امـامـت عـبـداللّه قـائل شـدنـد؛ چـه آنـکـه عـبـداللّه اَفـْطـَحـُ الرِّجـْل بـود، یعنى فیل پا، و بعضى گفته اند که ایشان را فطحیّه گفتند به سبب آنکه داعى ایشان بر امامت عبداللّه مردى بوده که او را عبداللّه بن فطیح مى گفتند.(121)
قـطب راوندى روایت کرده از مفضل بن عمر که چون حضرت صادق علیه السلام وفات کرد عبداللّه افطح پسر آن حضرت ادعاى امامت کرد. حضرت امام موسى علیه السلام امر فرمود هـیـزم بـسـیـارى آوردنـد و در وسـط خـانـه ریـختند، آنگاه فرستاد به نزد عبداللّه و او را بطلبید. عبداللّه به منزل آن حضرت آمد و در آن وقت در خدمت حضرت جماعتى از وجوه امامیه بـودنـد هـمـیـن کـه عـبداللّه نشست ، حضرت امر فرمود که آتش در آن هیزمها افکندند هیزمها شـروع کـرد به سوختن و مردم نمى دانستند سبب آن را تا آنکه هیزمها تمامى آتش شد. پس بـرخـاسـت موسى بن جعفر علیه السلام با جامه هاى خود در میان آتش نشست و رو کرد به مـردم حـدیـث گـفـتن تا یک ساعت ، سپس برخاست و جامه خود را تکانید و آمد به مجلس خود! آنـگاه فرمود به برادرش عبداللّه : اگر چنانچه تو امام مى باشى بعد از پدرت بنشین در مـیـان آتـش ! آن جـمـاعت گفتند: دیدیم عبداللّه رنگش تغییر کرد و برخاست در حالى که ردایـش بـر زمـیـن کـشـیـده مـى شـد و از خـانه حضرت بیرون رفت . و عبداللّه بعد از پدر بزرگوارش مدت هفتاد روز زنده بود و وفات کرد.(122)
و روایـت شـده کـه امـام جـعـفـر صادق علیه السلام به امام موسى علیه السلام فرمود: اى پسر جان ! به درستى که برادر تو مى نشیند به جاى من و ادعا مى کند امامت را بعد از من ، مـنـازعـه مـکـن بـا او بـه کـلمـه اى ؛ زیـرا کـه او اول کـسـى اسـت از اهل بیت من که به من ملحق مى شود.(123)
مؤ لف گوید: که سید ضامن بن شدقم مدنى در ( تحفة الا زهار ) گفته که عبداللّه پـسـر امـام جـعـفر صادق علیه السلام وفات کرد در بلده بسطام و قبرش ‍ معروف است در آنجا مقابل قبر على بن عیسى بن آدم بسطامى .(124) فقیر گوید: آنچه براى مـن نـقـل شـده آن اسـت کـه قـبـرى کـه در بـسـطـام اسـت مـقـابـل قـبر ابویزید بسطامى ، قبر محمّد پسر عبداللّه مذکور است نه قبر پدرش واللّه العالم .
و اسحاق بن جعفر مردى بود از اهل فضل و صلاح و روع و اجتهاد. و روایت کرده اند مردم از او حـدیـث و آثـار، و ابـن کـاسـب هـرگـاه از او حـدیـثـى نـقـل مى کرد، مى گفت : حدیث کرد مرا ثقه رضى اسحاق بن جعفر علیه السلام ، و اسحاق قـائل بـود بـه امـامت برادرش موسى بن جعفر علیه السلام . و روایت کرده از پدرش نصّ بر امامت برادرش حضرت موسى بن جعفر را، و صاحب ( عمدة الطالب ) گفته که او اشـبـه مـردم بـه رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیـه و آله و سلم و مادر او مادر امام موسى علیه السـلام بـود، و اسـحـاق محدّثى جلیل بود و طایفه اى از شیعه ادعا کردند در او امامت را و اعقاب او را از محمّد و حسین و حسن است .(125)
مـؤ لف گـویـد: بـه اسـحـاق بـن جـعـفـر منتهى مى شود نسب بنى زهره که خانواده جلیلى بـودنـد در حـلب و از جـمـله ایـشـان اسـت ابـوالمـکـارم حـمـزة بـن على بن زهرء حلبى عالم فـاضـل جـلیـل صـاحـب تـصـنـیـفـات کثیره در کلام و امامت و فقه و نحو که از جمله ( غنیة النّزوع الى علمى الاصول و الفروع ) است و او و پدر و جدش و برادرش عبداللّه بن عـلى و بـرادرزاده اش مـحـمّد بن عبداللّه از اکابر فقهاء امامیه اند. و بنوزهره که آیة اللّه عـلامـه حـلّى اجـازه کـبـیـره مـعـروفـه را بـراى ایـشـان نـوشـتـه ، سـیـد جـلیـل حـسـیـب صـاحـب نـفـس قـدسـیـه و ریـاسـت انـسـیـه ، افضل اهل عصر خود علاء الدّین ابوالحسن على بن ابراهیم بن محمّد بن ابى على الحسین بن ابى المحاسن زهره و فرزند معظمش شرف الدّین ابوعبداللّه حسین بن على و برادرش سید مـعـظم ممجد بدر الدّین ابوعبداللّه محمّد بن ابراهیم و دو پسرش ابوطالب احمد بن محمّد و عـزالدّیـن حـسـن بـن مـحـمـّد مـى بـاشـنـد کـه عـلامـه ایـشـان را تجلیل تمام نموده و تمامى را اجازه داده و صورت آن اجازه در مجلد آخر بحار مذکور است ، و سـعـیـد شـریـف تـاج الدّیـن بن محمّد بن حمزة بن زهره در کتاب ( غایة الا ختصار فى اخبار البیوتات العلویة المحفوظة من الغبار ) در ذکر بیت اسحاقیین گفته : حمد خدا را کـه مـا را از بـیـت زهـره قـرار داد که نقباء حلب مى باشند. جد ایشان زهرة بن ابى المواهب عـلى نـقـیـب حـلب ابـن مـحـمّد نقیب حلب ابن ابى سالم محمّد مرتضى مدنى است که از مدینه مـنـتـقـل شده به حلب ابن احمد مدنى که مقیم به حرّان بوده ابن امیر شمس الدّین محمّد مدنى ابـن الا مـیر الموقر الحسین بن اسحاق المؤ تمن ابن الا مام جعفر صادق علیه السلام است و گفته که بیت زهره در حلب و در دیار حلب اشهرند از هر مشهورى ، و از ایشان است شریف ابـوالمـکـارم حـمـزة بـن عـلى بـن زهـره سـیـد جـلیـل کـبـیـر القـدر عـظـیـم الشـاءن عـالم کـامـل فـاضل مدرس مصنف مجتهد که عین اعیان سادات و نقباء حلب ، صاحب تصنیفات حسنه و اقـوال مـشـهوره است و از براى او کتبى است ، قدّس اللّه روحه و نوّر ضریحه ، قبرش در حلب پایین جبل جوشن نزد مشهد سقط حسین علیه السلام است و قبرش معروف است و نوشته شـده بـر آن اسـم و نـسـب او تـا امـام صـادق عـلیـه السـلام و تـاریـخ موت او نیز، انتهى .(126)
مـؤ لف گـویـد: کـه تاریخ موت او سنه پانصد و هشتاد و پنج است و تاریخ ولادتش ماه رمـضـان سـنـه پـانـصـد و یـازده ، و قـصـه مـشـهـد سـقـط در جبل جوشن گذشت در مجلّد اول در سیر اهل بیت امام حسین علیه السلام از کوفه به شام .
بـدان کـه زوجـه اسـحاق بن جعفر، علیا مخدّره نفیسه بنت حسن بن زید بن حسن بن على بن ابى طالب علیهم السلام است که به جلالت شاءن معروف است ، در سنه دویست و هشت در مـصـر وفات کرد و در آنجا به خاک رفت ، و مصریین را اعتقاد تمامى است به او و معروف اسـت کـه دعـا در نـزد قـبر او مستجاب مى شود و شافعى از او اخذ حدیث کرده .(127)
سـید مؤ من شبلنجى در ( نورالا بصار ) و شیخ محمّد صبّان در ( اسعاف الراغبین ) نـقـل کـرده انـد کـه سـیـده نـفـیـسـه مـتـولد شـد بـه مـکـه در سـنـه صـد و چـهـل و پـنـج و نـشو و نما کرد در مدینه به عبادت و زهد. روزها روزه مى داشت و شبها به عـبـادت قـیام مى نمود و صاحب مال بود و احسان مى کرد به زمین گیران و مریضان و عموم مردم و سى مرتبه به حج مشرف شد که اکثرش پیاده بود.(128)
از زیـنـت دخـتـر یـحـیـى بـرادر نـفـیـسـه نـقـل شـده کـه مـن خـدمـت کـردم عـمـه ام نـفـیـسـه را چـهـل سـال پـس نـدیـدم او را کـه شـب بـخـوابـد و روزهـا افطار بنماید، و پیوسته قائم اللّیـل و صـائم النـّهـار بـود، گفتم به وى که با خودت مدارا نمى کنى ؟ گفت : چگونه رفـق و مـدارا کـنـم بـا نـفـسـم و حـال آنـکـه در جلو، عقبات دارم که قطع آنها نمى کنند مگر فـائزون ، و جـنـاب نـفیسه از شوهرش اسحاق دو فرزند آورد: قاسم و ام کلثوم و از آنها عـقـبـى نـشـد. وقـتـى بـا شـوهـرش بـه زیـارت حـضـرت ابـراهـیـم خـلیـل عـلیـه السـلام مـشـرف شـد و در مـراجـعـت ، بـه مـصـر تـشـریـف آورد و در خـانـه اى منزل فرمود، و اهل مصر را در حق آن مخدره عقیدت زیاد شد و از او خواهش توقف نمودند و به قـصـد زیـارت او مـشـرف مـى شدند و از او برکات مى دیدند و در مصر تا در آنجا وفات کرد.(129)
و نـقـل کـرده کـه آن مـخـدره قـبـرى براى خود به دست خود کنده بود و پیوسته در آن قبر داخـل مـى شده و نماز مى خوانده و قرآن تلاوت مى کرده تا آنکه شش هزار ختم قرآن در آن قبر نموده ! و در ماه رمضان سنه دویست و هشت وفات کرد و در وقت احتضار روزه بود او را امـر بـه افـطـار نـمـودنـد، فـرمـود: واعـجـبـا! سـى سال است تا به حال که از خداوند تعالى مسئلت مى کنم که با حالت روزه از دنیا بروم و حال که روزه هستم افطار کنم ! پس شروع کرد به خواندن سوره انعام و چون رسید به آیـه مـبـارکـه ( لَهـُمْ دارُالسَّلامِ عـِنْدَ رَبِّهِم ) .(130) وفات کرد، و چون وفات کرد مردم اجتماع کردند از قرى و بلدان و روشن کردند شمع هاى بسیار در آن شب و شـنـیـده مـى شـد گـریـه از هـر خـانـه کـه در مـصـر بـود و بـزرگ شـد غصه و حزن بر اهـل مـصـر و نـمـاز گـذاشـتـنـد بـر آن مـخـدره بـه جـمـعـیـتـى کـه مثل آن دیده نشده بود به طورى که پر کرد فلوات و قیعان را پس دفن شد در همان قبرى که حفر کرده بود به دست خود در خانه خودش به درب السّباع در مراغه .
و نقل کرده که بعد از وفات او شوهرش اسحاق مؤ تمن خواست کنته او را به مدینه معظمه نقل کند و در بقیع دفن نماید اهل مصر مستدعى شدند که آن مخدره را در مصر بگذارد براى تـبـرک و تـیـمن و مالى بسیارى هم بذل کردند. اسحاق راضى نشد تا آنکه در خواب دید رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم را کـه فـرمـود: مـعـاوضـه مـکـن بـا اهل مصر در باب نفیسه ! همانا رحمت نازل مى شود برایشان به برکت او و کراماتى از آن مخدره نقل کرده بلکه کتابى در مآثر او نوشته شده موسم به ( مآثرالنّفیسة ) .
و مـحـمـّد بـن جـعـفـر را ( دیـبـاجـه ) مـى گـفـتـنـد بـه جـهـت حـسـن و جـمـال و بـهـاء و کـمـال او؛ و مـردى سـخـى و شـجـاع بود و با راءى زیدیه در خروج به شمشیر موافقت داشت ، و در ایام ماءمون سنه صد و نود و نه در مدینه خروج کرد و مردم را به بیعت خود خواند، اهل مدینه با او بیعت به امارت مؤ منین کردند و او مردى قوى القلب و عـابـد بـود و پـیـوسـتـه یـک روز روزه مـى داشـت و یـک روز افـطار مى نمود، و هرگاه از مـنـزل بـیرون مى شد بر نمى گشت مگر آنکه جامه خود را کنده بود و برهنه اى را با آن پـوشـانـیده بود و در هر روزى گوسفندى براى میهمانان خود مى کشت . پس به جانب مکه رفـت و بـا جـمـاعـتـى از طـالبـیین که از جمله ایشان بودند حسین بن حسن افطس و محمّد بن سـلیـمـان بـن داود بن حسن مثنّى و محمّد بن حسن معروف به ( سلیق ) و على بن حسین بـن عـیسى بن زید و على بن حسین بن زید و على بن جعفر بن محمّد با هارون بن مسیّب جنگ عـظـیـمـى نـمـودند و بسیار کس از لشکر هارون کشته گشت . آنگاه دست از جنگ برداشتند و هارون بن مسیّب حضرت على بن موسى الرضا علیه السلام را به رسالت به نزد محمّد بـن جـعـفـر فـرستاد و او را به طریق سلم و صلح طلبید، محمّد بن جعفر از صلح ابا کرد آمـاده حـرب شـد، ایـن وقـت هـارون لشـکـرى فرستاد تا محمّد را با طلبیین در آن کوهى که مـنـزل داشـتـنـد مـحـاصـره کـردنـد و تـا سـه روز مـدت مـحـاصـره طـول کـشـیـد و آب و طـعام ایشان تمام گشت ، اصحاب محمّد بن جعفر دست از او برداشتند و مـتـفـرق شدند، لاجرم محمّد ردا و نعلین پوشیده به خیمه هارون بن مسیب رفت و از او براى اصحاب خود امان خواست هارون او را امان داد. و به روایت دیگر به جاى هارون ، ( عیسى جلودى ) ذکر شده .
بـالجـمـله ؛ طـالبـیـیـن را در قـید کردند و در محملهاى بدون وطاء نشانیدند و به خراسان فـرسـتـادند و چون به خراسان ورود کردند ماءمون ، محمّد بن جعفر را اکرام کرده و جایزه داد و بـا مـاءمـون بـود تا هنگامى که در خراسان وفات یافت . ماءمون به تشییع جنازه او بـیرون شد و جنازه او را حمل داده تا به نزدیک قبر رسانید و بر او نماز خواند و در لحد خوابانید پس از قبر بیرون آمد و تاءمل کرد تا او را دفن نمودند؛ بعضى گفتند: اى امیر! شـمـا امـروز در تـعـب افـتـادیـد خـوب اسـت سـوار شـویـد و بـه مـنـزل تـشـریـف بـریـد، گـفـت : ایـن رحـم مـن اسـت کـه الحـال دویـسـت سـال است که قطع شده است پس قرضهاى محمّد را که قریب به سى هزار دینار بود ادا کرد.(131)
و از ( تـاریـخ قـم ) نقل است که محمّد دیباج در جرجان وفات یافت در وقتى که مـاءمـون به عراق متوجه شده بود در سنه دویست و سه و ماءمون بر او نماز گزارد و به جرجان او را دفن کرد و عبیداللّه بن حسن بن عبداللّه بن عباس بن على بن ابى طالب علیه السلام و دیگر علویه ، ماءمون را بدین سبب شکر کردند. و به من رسیده است که الصاحب الجـلیل کافى الکفاه ابوالقاسم اسماعیل بن عباد بر سر تربت او عمارتى کرده است در سنه سیصد و هفتاد و چهار ـ اربع و سبعین و ثلثمائة ـ انتهى .
شـیـخ صـدوق روایت کرده از حضرت عبدالعظیم بن عبداللّه حسنى از جدش على بن حسن بن زید بن الحسین بن على بن ابى طالب علیه السلام که گفت : حدیث کرد عبداللّه بن محمّد بـن جـعفر از پدرش از جدش امام جعفر صادق علیه السلام که امام محمدباقر علیه السلام جـمـع کرد اولاد خود را و در میان ایشان بود عموى ایشان زید بن على علیه السلام ، آنگاه بـیـرون آورد بـراى ایـشـان کـتـابـى بـه خـط امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلیـه السـلام و امـلاء رسـول خـدا صـلى اللّه علیه و آله و سلم ، که نوشته بود در آن حدیث لوح آسمانى ( هـذا کـِتـابٌ مـِنَ اللّهِ العـَزیـزِ العَلیمِ ) تا آخر، که در آن تصریح شده به اوصیاء پـیـغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلم ، و در آخر روایت است که حضرت عبدالعظیم فرمود: عـجـب و تـمام از محمّد بن جعفر و خروج او است با آنکه شنیده حدیث لوح از پدرش و خودش حکایت کرده آن را.
و بـدان کـه از اعـقـاب مـحـمـّد بـن جـعـفـر اسـت ، سـیـد شـریـف اسماعیل بن حسین بن محمّد بن حسین بن احمد بن محمّد بن عزیز بن الحسین بن محمّد الا طروش بن على بن الحسین بن على بن محمّد دیباج ابن الا مام جعفر صادق علیه السلام ، ابوطالب مـروزى عـلوى نـسـّابـه اول کسى که از اجداد او منتقل شده از مور به قم ، احمد بن محمّد بن عزیز است و از براى او است از مصنفات ( حظیرة القدس ) حدود شصت مجلّد و غیر آن از مصنفات دیگر که همگى در انساب بوده ، یاقوت حموى در سنه ششصد و چهارده در مرو او را مـلاقـات کـرده ، و از ( مـعـجـم الا دبـاء ) نـقـل شـده کـه تـرجـمـه او را مـفـضـل در آن ایـراد کـرده و عـبـاس بـن جـعـفـر مـردى جلیل و فاضل نبیل بوده .
ذکـر عـلى بـن جـعـفـر و ابوالحسن و احمد بن قاسم که یکى از احفاد او است و در قم مدفون است
بدان که على بن جعفر علیه السلام سیدى جلیل القدر، عظیم الشاءن ، شدید الورع عالم کـبـیـر، راوى حـدیـث ، کـثـیـر الفـضـل بـوده و تـا حـضـرت جـواد عـلیه السلام بلکه به قول صاحب ( عمدة الطالب ) تا حضرت هادى علیه السلام را درک کرده و در ایام آن حـضـرت وفـات کـرده و پـیـوسـت ملازمت برادرش حضرت موسى بن جعفر علیه السلام را اخـتـیـار کـرده بـود و از آن جـنـاب مـعـالم دیـن اخـذ مـى نـمـود و از بـرکـات او اسـت ( مـسـائل عـلى بـن جعفر ) که در دست است و علامه مجلسى رحمه اللّه آن را در مجلد چهارم ( بحار ) [چاپ قدیم ] نقل فرموده .(132)
و بـالجـمـله ؛ جلالت شاءن آن بزرگوار زیاده از آن است که در اینجا ذکر شود و تمامى علماى رجال او را ستایش بلیغ نموده اند.
و شیخ کشّى روایت کرده که وقتى طبیب خواست حضرت امام محمّد جواد علیه السلام را فصد کند چون نیشتر را نزدیک حضرت آورد که رگ را قطع کند على بن جعفر نزدیک آمد و گفت : اى آقـاى مـن ! ابـتـدا مـرا فـصـد کـنـد چون حدّت نیشتر در من اثر کند و جناب شما را متاءلم نـگـرداند و چون آن حضرت برخاست برود على بن جعفر برخاست و کفشهاى آن حضرت را جفت کرد و در پیش پاى آن حضرت نهاد و حال آنکه على بن جعفر در آن وقت پیرمرد محترمى بوده و حضرت جواد علیه السلام تازه جوان بوده !(133)
و شـیـخ کـلیـنـى روایـت کـرده از مـحـمـّد بـن حـسـن عـمـّار کـه مـن ده سال در مدینه خدمت على بن جعفر بودم و از او اخذ مى کردم احادیثى که از برادرش حضرت ابوالحسن علیه السلام شنیده بود و مى نوشتم آنها را، وقتى در خدمت او بودم که حضرت جـواد عـلیـه السـلام داخـل مـسـجد حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم شد. على بن جـعـفر چون نظرش بر آن حضرت افتاد بى اختیار از جاى برخاست و بى کفش و رداء خدمت آن حـضـرت دویـد و دسـت او را بـوسـیـد و او را تـعـظیم و تکریم کرد، حضرت جواد علیه السـلام فـرمـود: اى عـمـو! بـنـشـیـن خـدا تـو را رحمت کند، عرض ‍ کرد: اى سید و آقاى من ! چـگـونـه بـنـشـیـنـم و حـال آنـکه تو ایستاده اى ، پس چون على بن جعفر از خدمت آن حضرت مـرخـص شـد و آمـد در مجلس خود نشست اصحابش او را سرزنش کردند و گفتند تو این نحو با او رفتار مى کنى و حال آنکه عموى پدر او مى باشى ؟! فرمود: سکوت کنید! پس دست برد و محاسن خود را گرفت و گفت : هرگاه حق تعالى مرا با این ریش اهلیت نداد از براى امـامـت و ایـن جـوان را اهـلیـت داد و امـامـت را بـه او تـفـویـض نـمـود آیـا مـن انـکـار کـنـم فـضـل او را، پـناه مى برم به خدا از آنچه شما مى گویید که احترام او را ندارم بلکه من بنده او مى باشم !
مـؤ لف گـویـد: کـه از مـلاحـظـه ایـن دو حـدیث معلوم مى شود که این بزرگوار چه اندازه مـعـرفـت بـه امـام زمان خود داشته و کَفاهُ ذلِکَ فَضْلا وَ شَرَفا. قبر این بزرگوار مشتبه اسـت ، آیـا در قـم اسـت یـا در عـریـض کـه یـک فـرسـخـى مـدیـنـه اسـت کـه ملک آن جناب و محل سکناى او و ذرّیه اش بوده ، اختلاف است ؛ و ما در ( هدیة الزّائرین ) آنچه متعلق به این مقام است ذکر کردیم به آنجا رجوع شود.(134)
صـاحـب ( روضـة الشـهـداء ) گـفته : اما على عریضى کنیتش ابوالحسن است عالم بـزرگ بـوده ، در کـودکـى از پـدر بازمانده و از برادر خود امام موسى علیه السلام علم آمـوخـتـه و نـسـبـت او بـه عـریـض اسـت و آن دهـى اسـت بـه چـهـل مـیل از مدینه دور و اولاد او بسیارند و ایشان را ( عریضّیون ) گویند، و او را عـقـب از چـهـار پـسر است : محمّد و احمد شعرانى و حسن و جعفر. اما جعفر اصغر عقب او از على پـسـر او اسـت و حـال ایـن عـقـب پـوشـیـده اسـت ، انـتـهـى .(135) و احتمال مى رود قبرى که در قم است قبر همین على باشد.
و امـا قـول او کـه عـلى را عـقـب از چـهـار پـسـر اسـت خـلاف آن چـیـزى اسـت کـه نـقـل شـده ؛ زیـرا عـالم فـاضل جلیل سید مجدالدّین عریضى ـ استاد شیخ ابوالقاسم محقق حلّى ـ نسبش به عیسى بن على بن جعفر الصادق علیه السلام منتهى مى شود، بدین طریق السـیـد مـجـدالدّیـن عـلى بن حسن بن ابراهیم بن على بن جعفر بن محمّد بن على بن حسن بن عـیـسـى بن محمّد بن على العریضى صاحب المسائل عن اخیه الکاظم علیه السلام ابن الا مام جـعـفـر صـادق عـلیـه السـلام ، و حسن بن على بن جعفر حمیرى است و بر او اعتماد کرده در طریق خود به مسائل على بن جعفر روایت مى کند از جدش على بن جعفر.
و بـدان که در بعضى از کتب انساب است که فاطمه کبرى بنت محمّد بن عبداللّه الباهرین الا مـام زیـن العابدین علیه السلام زوجه على عریضى است . و بدان نیز آنکه در قم یکى از احـفـاد على بن جعفر رضى اللّه عنه که به شرافت و جلالت معروف است مدفون است و نـام شریف او احمد بن قاسم بن احمد بن على بن جعفر الصادق علیه السلام است و قبرش مزار عامه مردم است و واقع است در قبرستان نزدیک به دروازه قلعه در بقعه قدیمه که از زمان بناى آن تا به حال هفتصد سال است . و خواهرش (136) فاطمه نیز ظاهرا در آنـجـا بـه خـاک رفـتـه و احـمـد بـن قـاسـم مـذکـور جلیل القدر است .
و در ( تـاریـخ قـم عـ( است که چنین رسیده است که احمد بن قاسم زمین گیر و عنّین بوده و آبله در چشمش پیدا شده و بدان سبب هر دو چشمش تباه گشت و چون وفات یافت به مـقـبـره قـدیـمـه مـالون دفـن گـردیـد و تربت او را زیارت مى کردند و بر سر تربت او سایبانى بوده . و چون اصحاب خاقان مفلحى در سنه دویست و نود و پنج به قم رسیدند آن سایبان را از سر قبر او کشیدند و مدتى زیارت او نمى کردند تا آنگاه که بعضى از صـلحـاى قـم بـه خـواب دید در سنه سیصد و هفتاد و یک که ساکن در این تربت مردى بس فاضل است و در زیارت کردن او ثواب و اجر بسیار است ، پس دیگرباره بناى قبر او را از چوب مجدد گردانیدند و مردم زیارت کردن او را از سر گرفتند و جمعى از ثقات گفته انـد کـه جـمـعـى کـه صاحب علت (مرضى ) کهنه بوده اند و یا در عضوى از اعضاى ایشان زحـمـتـى و عـلتـى واقع شده بر سر قبر او مى رفتند و طلب شفا مى نمودند و به برکت روح شریف او، از آن علت شفا مى یافتند.(137)
________________________

114- ( ارشاد شیخ مفید ) 2/209 ـ 210.
115- ( بحارالانوار ) 47/247.
116- ( تـحـفـة الا زهـار ) 3/72. در ( تحفة الا زهار ) به جاى سال 142، سال 133 ذکر شده است .
117- ( ارشاد شیخ مفید ) 2/210.
118- ( مجالس المؤ منین ) 2/310، اسلامیه ، تهران .
119- ( شرح نهج البلاغه ) ابن ابى الحدید 7/48 ـ 49.
120- همان ماءخذ.
121- ( تحفطة الا زهار ) 3/54 ـ 55.
122- ( الخرائج راوندى ) 1/308.
123- ( بحارالانوار ) 47/261.
124- ( تحفة الا زهار ) 3/55.
125- ( عمدة الطالب ) ص 249.
126- ( غایة الاختصار ) ص 92.
127- ( نورالا بصار ) ص 390.
128- ( نورالا بصار ) ص 387، منشورات الرضى ، قم .
129- ( نورالا بصار ) ص 387.
130- سوره انعام (6)، آیه 127.
131- ر.ک : ( تحفة الا زهار ) 3/64 ـ 66.
132- ( بحارالانوار ) 10/249 ـ 291.
133- ( رجال کشّى ) 2/729.
134- ( هـدیـة الزّائریـن ) شـیـخ عـبـاس قـمـى ، ص 174، تـبـریز، سال 1343 ق .
135- ( روضة الشهداء ) ص 413.
136- از ( تاریخ قم ) نقل است که فاطمه دختر قاسم بن احمد بن على بـن جـعفر مادر محمّد عزیزى است که از قم به طرف بغداد رفت و او را در نهروان کشتند و جنازه او را به قم آوردند و به نزدیک مسجد رضائیه او را دفن کردند، و فاطمه به مقبره مـالون مدفون است و او را از آنجا زیارت مى کنند و محمّد عزیزى فرزند عبداللّه بن حسین بـن عـلى بـن مـحـمـّد بـن امـام جـعفر صادق علیه السلام است ، و ظاهرا همین امام زاده است که معروف است به سید سربخش .
137- و بـدان نـیـز کـه از احـفـاد عـلى بـن جـعـفـر عـریـضـى اسـت سـیـد فـاضـل و عـالم کـامـل آقـا سـید محمّد اصفهانى معروف به ( امامى ) که تلمیذ علامه مجلسى است و صاحب ( کتاب تراجیح ) است در فقه و ( ترجمه شفاء ) و ( اشـارات شـیـخ رئیـس عـ( و ( کتاب هشت بهشت ) و آن ترجمه هشت کتاب است از کتب اصـحـاب ، مـانـنـد: خـصال ، کمال الدّین ، عیون اخبار الرضا، امالى و غیر ذلک و او را ( امـالى ) مى گفتند به جهت انتسابش به امامزاده ابوالحسن على زین العابدین بن نظام الدّیـن احـمـد بـن شـمـس الدّیـن عـیـسـى مـلقـب بـه ( رومـى ) ابـن جـمـال الدّیـن مـحـمـّد بـن عـلى العریضى ابن الا مام جعفر الصادق علیه السلام که در محله جملان اصفهان مدفون است .
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma
آبی
سبز تیره
سبز روشن
قهوه ای