اما توضیح این مراحل:
فهرست موضوعات
جستجو 

1 ـ این مرحله با کمال دقت و ظرافت انجام گرفت، و مخصوصاً رسول خدا(صلى الله علیه وآله) چنان جاده «مکّه» و «مدینه» را قرق کرد، که خبر این آمادگى بزرگ به هیچ وجه به مکّیان نرسید، لذا به هیچگونه آمادگى دست نزدند، و کاملاً غافلگیر شدند، و همین امر سبب شد که در آن سرزمین مقدس، در این هجوم عظیم و فتح بزرگ، تقریباً هیچ خونى نریزد.
حتى یک نفر از مسلمانان ضعیف الایمان به نام «حاطب بن ابى بلتعه» که نامه اى براى «قریش» نوشت و با زنى از طائفه «مزینه» به نام «کفود» یا «ساره» مخفیانه به سوى «مکّه» فرستاد، با طریق اعجازآمیزى بر پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آشکار شد، و على(علیه السلام) با بعضى دیگر را به سرعت به سراغ او اعزام فرمود و آنها زن را در یکى از منزلگاه هاى میان «مکّه» و «مدینه» یافتند، نامه را از او گرفته و خودش را به «مدینه» بازگرداندند، که داستانش در ذیل آیه اول سوره «ممتحنه» مشروحاً بیان شد.(1)
به هر حال، پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) جانشینى از خود بر «مدینه» گمارد و روز دهم ماه «رمضان» سال هشتم هجرى به سوى «مکّه» حرکت کرد، و پس از ده روز به «مکّه» رسید.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) در وسط راه «عباس» عمویش را دید که از «مکّه» به عنوان مهاجرت به سوى او مى آید، حضرت به او فرمود: اثاث خود را به «مدینه» بفرست و خودت با ما بیا، و تو آخرین مهاجرى.

* * *

2 ـ سرانجام مسلمانان به نزدیکى «مکّه» رسیدند، در بیرون شهر در بیابان هاى اطراف، در جائى که «مرّ الظهران» نامیده مى شد و چند کیلومتر بیشتر با «مکّه» فاصله نداشت، اردو زدند، شبانه آتش هاى زیادى براى آماده کردن غذا (و شاید براى اثبات حضور گسترده خود) در آن مکان افروختند، جمعى از اهل «مکّه» این منظره را دیده، در حیرت فرو رفتند.
هنوز اخبار حرکت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و لشکر اسلام بر «قریش» پنهان بود، در آن شب «ابوسفیان» سرکرده مکیان و بعضى دیگر از سران شرک، براى پى گیرى اخبار، از «مکّه» بیرون آمدند، در این هنگام «عباس» عموى پیغمبر(صلى الله علیه وآله) فکر کرد که، اگر رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) به طور قهرآمیز وارد «مکّه» شود کسى از «قریش» زنده نمى ماند، از پیامبر(صلى الله علیه وآله) اجازه گرفت و بر مرکب آن حضرت سوار شد، و گفت: مى روم شاید کسى را ببینم، به او بگویم: اهل «مکّه» را از ماجرا با خبر کند، تا بیایند و امان بگیرند.
«عباس» حرکت کرد و نزدیک تر آمد، اتفاقاً در این هنگام صداى «ابوسفیان» را شنید که به یکى از دوستانش به نام «بدیل» مى گفت: من هرگز آتشى افزون تر از این ندیده ام!
«بدیل» گفت: فکر مى کنم این آتش ها مربوط به قبیله «خزاعه» باشد.
«ابوسفیان» گفت: قبیله «خزاعه» از این خوارترند که این همه آتش برافروزند!
در اینجا «عباس»، «ابوسفیان» را صدا زد، «ابوسفیان»، «عباس» را شناخت، گفت: راستى چه خبر؟
«عباس» پاسخ داد: این رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) است که با ده هزار نفر سربازان اسلام به سراغ شما آمده اند!
«ابوسفیان» سخت دستپاچه شده، گفت: به من چه دستورى مى دهى!
«عباس» گفت: همراه من بیا و از رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) امان بگیر; زیرا در غیر این صورت کشته خواهى شد!
و به این ترتیب، «عباس»، «ابوسفیان» را همراه خود سوار بر مرکب رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) کرد و با سرعت به سوى پیامبر(صلى الله علیه وآله) برگشت، از کنار هر گروهى و آتشى از آتشها مى گذشت، مى گفتند: این عموى پیغمبر(صلى الله علیه وآله) است که بر مرکب او سوار شده، شخص بیگانه اى نیست، تا به جائى رسید که «عمر بن خطاب» بود، هنگامى که چشم «عمر» به «ابوسفیان» افتاد، گفت: شکر خدا را که مرا بر تو (ابوسفیان) مسلط کرد، در حالى که هیچ امانى ندارى! فوراً خدمت پیغمبر(صلى الله علیه وآله)آمده و اجازه خواست تا گردن «ابوسفیان» را بزند.
ولى «عباس» فرا رسیده، عرض کرد: اى رسول خدا! من به او پناه داده ام.
پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: من نیز فعلاً به او امان مى دهم، تا فردا که او را نزد من آورى.
فردا که «عباس» او را به خدمت پیغمبر خدا(صلى الله علیه وآله) آورد، رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) به او فرمود: واى بر تو اى «ابوسفیان»! آیا وقت آن نرسیده است که ایمان به خداى یگانه بیاورى؟
عرض کرد: آرى، پدر و مادرم فدایت اى رسول خدا! من شهادت مى دهم که خداوند یگانه است و همتائى ندارد، اگر کارى از بت ها ساخته بود، من به این روز نمى افتادم!
فرمود: آیا موقع آن نرسیده است که بدانى من رسول خدایم؟!
عرض کرد: پدر و مادرم فدایت باد، هنوز شک و شبهه اى در دل من وجود دارد، ولى سرانجام «ابوسفیان» و دو نفر از همراهانش مسلمان شدند.
پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به «عباس» فرمود: «ابوسفیان» را در تنگه اى که گذرگاه «مکّه» است ببر، تا لشکریان الهى از آنجا بگذرند و او ببیند.
«عباس» عرض کرد: «ابوسفیان» مرد جاه طلبى است، امتیازى براى او قائل شوید.
پیغمبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: هر کس داخل خانه «ابوسفیان» شود در امان است، و هر کس به مسجد الحرام پناه ببرد در امان است، و هر کس در خانه خود بماند و در را به روى خود ببندد، او نیز در امان است.
هنگامى که «ابوسفیان» این لشکر عظیم را دید، یقین پیدا کرد هیچ راهى براى مقابله باقى نمانده است، رو به «عباس» کرد و گفت: سلطنتِ فرزندِ برادرت بسیار عظیم شده!
«عباس» گفت: واى بر تو، سلطنت نیست، نبوت است.
سپس «عباس» به او گفت: با سرعت به سراغ مردم «مکّه» برو و آنها را از مقابله با لشکر اسلام بر حذر دار!
«ابوسفیان» وارد مسجد الحرام شد و فریاد زد: اى جمعیت «قریش»! محمّد با جمعیتى به سراغ شما آمده که هیچ قدرت مقابله با آن را ندارید، و افزود:
هر کس وارد خانه من شود در امان است.
هر کس در مسجد الحرام برود نیز در امان است.
و هر کس درِ خانه را به روى خود ببندد در امان خواهد بود.
پس از آن فریاد زد: اى جمعیت «قریش»! اسلام بیاورید تا سالم بمانید، همسرش «هند» ریش او را گرفته، فریاد زد: این پیرمرد احمق را بکشید!
«ابوسفیان» گفت: رها کن! به خدا اگر اسلام نیاورى تو هم کشته خواهى شد، برو داخل خانه باش.
آن گاه، پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) با صفوف لشکریان اسلام حرکت کرد تا به نقطه «ذى طُوى» رسید، همان نقطه مرتفعى که از آنجا خانه هاى «مکّه» نمایان است، پیامبر (صلى الله علیه وآله) به یاد روزى افتاد که به اجبار از «مکّه» مخفیانه بیرون آمد، ولى امروز، با این عظمت وارد «مکّه» مى شود، لذا پیشانى مبارک را به فراز جهاز شتر گذاشت و سجده شکر به جا آورد.
سپس، پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در «حُجون» (یکى از محلات مرتفع «مکّه» که قبر «خدیجه» در آن است) فرود آمده، غسل کرد، و با لباس رزم و اسلحه بر مرکب نشست، و در حالى که سوره «فتح» را قرائت مى فرمود، وارد مسجد الحرام شد، تکبیر گفت، سپاه اسلام نیز همه تکبیر گفتند، به گونه اى که صدایشان همه دشت و کوه را پر کرد.
سپس، از شتر خود فرود آمد، و براى نابودى بت ها نزدیک خانه کعبه آمد، بت ها را یکى پس از دیگرى سرنگون مى کرد و مى فرمود: جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً: «حق آمد و باطل زایل شد و باطل زایل شدنى است».(2)
چند بت بزرگ بر فراز کعبه نصب شده بود که دست پیامبر(صلى الله علیه وآله) به آنها نمى رسید، امیرمؤمنان على(علیه السلام) را امر کرد پاى بر دوش مبارکش نهد، بالا رود، و بت ها را به زمین افکنده، بشکند، على(علیه السلام) این امر را اطاعت کرد.
سپس، کلید خانه کعبه را گرفت و در را بگشود و عکس هاى پیغمبران را که بر در و دیوار داخل خانه کعبه ترسیم شده بود، محو کرد.

* * *

3 ـ بعد از این پیروزى درخشان و سریع، پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) دست در حلقه در خانه کعبه کرد و رو به اهل «مکّه» که در آنجا جمع بودند، فرمود: «شما چه مى گوئید؟ و چه گمان دارید؟! درباره شما چه دستورى بدهم»؟
عرض کردند: ما جز خیر و نیکى از تو انتظار نداریم، تو برادر بزرگوار و فرزند برادر بزرگوار مائى! و امروز به قدرت رسیده اى، ما را ببخش، اشک در چشمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) حلقه زد، صداى گریه مردم «مکّه» نیز بلند شد.
پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: من درباره شما همان مى گویم که برادرم یوسف گفت: «امروز هیچگونه سرزنش و توبیخى بر شما نخواهد بود، خداوند شما را مى بخشد و او ارحم الراحمین است»(3) و به این ترتیب، همه را عفو کرد و فرمود: همه آزادید، هر جا مى خواهید بروید.
در ضمن، پیغمبر خدا(صلى الله علیه وآله) دستور داده بود: لشکریانش مزاحم هیچ کس نشوند، و خونى مطلقاً ریخته نشود، تنها مطابق روایتى، شش نفر را که افرادى بسیار بد زبان و خطرناک بودند، استثناء کرده بود.
حتى، هنگامى که شنید «سعد بن عباده» پرچمدار لشکر، شعار انتقام را سر داده، و مى گوید: الْیَوْمُ یَوْمُ الْمَلْحَمَةِ: «امروز روز انتقام است»!
پیغمبر(صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام) فرمود: بشتاب پرچم را از او بگیر و تو پرچمدار باش و شعار دهید: الْیَوْمُ یَوْمُ الْمَرْحَمَةِ: «امروز روز عفو و رحمت است»!
و به این ترتیب، «مکّه» بدون خونریزى فتح شد و جاذبه این عفو و رحمت اسلامى که هرگز انتظار آن را نداشتند، چنان در دل ها اثر کرد که مردم گروه، گروه آمدند و مسلمان شدند و صداى این فتح عظیم در تمام جزیرة العرب پیچید، و آوازه اسلام همه جا را فرا گرفت. و موقعیت اسلام و مسلمین از هر جهت تثبیت شد.(4)
در بعضى از تواریخ آمده است: هنگامى که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در کنار در خانه کعبه ایستاده بود فرمود: لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ، أَنْجَزَ وَعْدَهُ، وَ نَصَرَ عَبْدَهُ، وَ هَزَمَ الْأَحْزابَ وَحْدَهُ، أَلا اِنَّ کُلَّ مال أَوْ مَأْثَرَة أَوْ دَم تُدْعى فَهُوَ تَحْتَ قَدَمَىّ هاتَیْنِ!...:
«معبودى جز خدا نیست، یگانه است، یگانه، سرانجام به وعده خود وفا کرد، بنده اش را یارى نمود، و خودش به تنهائى تمام احزاب را درهم شکست.
اى مردم! بدانید هر مالى، هر امتیازى، هر خونى مربوط به گذشته و زمان جاهلیت است، همه در زیر پاهاى من قرار گرفته» (یعنى دیگر گفتگوئى از خون هائى که در زمان جاهلیت ریخته شد، یا اموالى که به غارت رفت، نکنید، و همه امتیازات عصر جاهلیت نیز باطل شده است، و به این ترتیب تمام پرونده هاى گذشته بسته شد).
این یک طرح بسیار مهم و عجیب بود که به ضمیمه فرمان عفو عمومى، مردم «حجاز» را از گذشته تاریک و پرماجراى خود برید، و در پرتو اسلام زندگى نوینى به آنها بخشید، که از کشمکش ها و جنجال هاى مربوط به گذشته، کاملاً خالى بود.
و این کار، فوق العاده، به پیشرفت اسلام کمک کرد و سرمشقى است براى امروز و فرداى ما.

* * *

خداوندا! تو قادرى که بار دیگر آن عظمت دیرین را در پرتو اقتدا به سنت آن حضرت به مسلمانان بازگردانى!
پروردگارا! ما را در زمره یاران راستین پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) قرار ده!
بار الها! به ما توفیقى مرحمت کن که حکومت عدل اسلامى را آن چنان در دنیا بگسترانیم که مردم جهان فوج فوج آن را از دل و جان بپذیرند!

* * *

آمِیْنَ یا رَبَّ الْعالَمِیْنَ
پایان سوره نصر(5)


1 ـ به جلد 24 تفسیر «نمونه»، صفحه 8 مراجعه شود.
2 ـ اسراء، آیه 81.
3ـ یوسف، آیه 92.
4 ـ تلخیص از «کامل ابن اثیر»، جلد 2 و تفسیر «مجمع البیان»، ذیل آیات مورد بحث و کتب دیگر.
5 ـ تصحیح: 23 / 3 / 1383.
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma
آبی
سبز تیره
سبز روشن
قهوه ای