نقش اهلبیت(علیهم السلام) و شیعیان در تصحیح استناد و گفتمان حدیثی
دکتر سید عبدالحمید ابطحی؛ حدیثپژوه و دکتری فلسفه دین (habtahi5@gmail.com)
الف) ویژگیهای میراث علمی قرن اول
ابنخلدون گزارش کرده که امت عربی صدر اول، اهل تأمل و فکر نبودهاند، حداکثر به حفظ و قرائت محتوا میپرداختند و تأمل و دقت در آن ندشتند.(1) دور از انتظار نیست که در چنین جامعهای میراث علمی پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) با مشکلات و موانعی برای صیانت و رشد مواجه باشد. شرایط اجتماعی دوران پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم)، وضعیت جامعه را عمدتاً سیاسی میکرد و از یک فضای علمی و معرفتی، همراه با مناسبات غالب معطوف به ابعاد اجتماعی خبری نبود. البته این سخن هرگز بهمعنای فقدان تحول معرفتی نیست، بلکه تحول معرفتی و هویتی در ضمن تحولات اجتماعی صورت میپذیرفت و در حدّ ظرفیت متوسط مردم صدر اول بود. در اینجا مهمترین ویژگیهای میراث علمی این قرن بررسی میشود:
1. نابسامانی انتقال علم
پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) و روی کارآمدن خلیفه اول، ابتدا در شهر مدینه التهابات سیاسی عمدهای شکل گرفت و پس از آن نیز منازعات جدید و جنگهای دامنهداری واقع شد. بخشی از وقایع، مربوط به جنگ با مرتدان است و مخالفتها در نقاط مختلف سرکوب میشد. پس از آن، جنگ با شام و عراق توسعه یافت و نیاز مناطق فتحشده صحابه را متفرق و مشغول به امور این مناطق کرد. گروهی از صحابه که به امیرالمؤمنین(علیه السلام) تمایل داشتند نیز، تحتنظر و فشار قرار گرفتند. جریان فتوحات جدید و پدیده تازه مسلمانها، صحابه را در نقاط مختلف به مراجع دینی مبدل ساخت که مردم در مسائل دین به ایشان مراجعه و تفسیر، قضاوت و فقه را از ایشان طلب میکردند؛ هرکس در بهترین وضعیت، آنچه از دوران پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) در خاطر داشت، بهعنوان دین به مردم عرضه میکرد.(2)
در دوران خلیفه دوم تفرق صحابه بیشتر شد و توسعه بلاد، کار را مشکلتر کرد؛ بهگونهای که معیار آموزش دین در میان بلاد مختلف، میراث شخصی صحابه شده بود. رفتوآمد صحابه گوناگون به مراکز مختلف نیز اختلافات ایشان را در نقل از رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) آشکار میساخت. میزان نفوذ هریک از صحابه در مناطق گوناگون، سبب ملاک قرارگرفتن آراء و بیانات ایشان و تغییر شکل دین میشد. همین نکته اختلاف تلقی دینی را در میان مناطق پایهگذاری کرد. تجویز بهکارگیری رأی، به توسعه اختلافات و ورود مخرب سلایق در دین انجامید.(3)
مقریزی معتقد است در دوران خلیفه دوم، در هر منطقه یک سلیقه حاکم شد. بهگونهای که در مصر، شام، بصره، کوفه، مدینه و مکه سلایق یکسان نبود و امرای بلاد و قاضیان که معمولاً از صحابه بودند، اطلاعات متفاوتی از دوران پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) در اختیار داشتند، ازاینرو تعالیم و قضاوتهایشان متفاوت بود و این اختلافات اکنون در آثار برجای مانده است. مقریزی ریشه اختلاف را در این میداند که صحابی بهصورت ثابت در محضر پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) نبودهاند. پس هرکس آنچه خودش دیده بوده را بیان داشته و از دیگر موارد بیخبر است. او میگوید پس از صحابه، تابعان در مصدر امور قرار گرفتند و هریک از تابعان در بلاد مختلف براساس دسترسی که بیشتر به صحابه حاضر در منطقه خودشان داشتند، تفقه میکردند. ازاینرو، جهل هریک از صحابه بههمراه میزان آراء و اجتهادات شخصی وی، مبنای فقه تابعان را تشکیل داد.(4) برای نمونه، اهل مدینه بیشتر از ابنعمر پیروی کردند و اهل کوفه بیشتر تابع ابنمسعود شدند و اهل مکه بیشتر از ابنعباس تبعیت کردند و اهل مصر بیشتر از عبداللّهبن عمروعاص خط گرفتند.(5) فقهای بعدی نیز تحتتأثیر همین روند، نظام فقهی منطقه خود را شکل دادند.(6)
این توضیح نشان میدهد که اساساً نظام فقهی و تفسیری بلاد، از ابتدا مشوش و ناقص بوده است؛ یعنی هم بخش بزرگی از میراث نبوی در آن منعکس نبوده است و هم سلایق و اجتهادات صحابه بهجای دین در آن نظام فقهی و تفسیری و قضایی تزریقشده بوده است.(7) طبیعی است که در این سیستم، اعتماد چندانی به فقه و قضاوت و تفسیر بهعنوان میراث خالص نبوی شکل نگیرد و فقهای جدید به خود اجازه دهند که مانند سلفشان از رأی و اجتهاد خود بهره گیرند.
نظام علمی جامعه در سالهای اولیه بسیار ساده بود(8) و مردم که تازه با اسلام آشنا شده بودند، خطکشی اعتقادی نداشتند و اساساً اسلام را در نظام سیاسی حاکم و رسمی متبلور میدیدند؛ یعنی آنچه بهنام اسلام به مناطق آمده بود، از طریق فتوحات و تحول نظام سیاسی مناطق بهسوی نظام اسلامی بود که تجلی آن را در صحابه مییافتند.(9)
بهعبارتدیگر از اسلام بهجز صحابه و خاطرات ایشان از پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) سند دیگری در اختیار مردم و مناطق تازه مسلمان نبود. ازاینرو، جوامع اسلامی در این ادوار الگوی سادهای داشتند و هویت دینی آنها تابعی از شکل حکومت و نمایندگان حاکمان بهشمار میرفت. برهمین سیاق، اختلافات اصحاب و تابعان منشأ کثرت اختلاف مشارب شد.(10) بعضاً گفتهشده که بهدلیل همین رشد اختلافات و مشکلات فراوان ناشی از آن، نیاز به کتابت دانشها احساس شد.(11) البته باید تداخل ملتهای گوناگون مانند مردمان ایران، روم و مصر با مسلمین را نیز در نظر داشت. بیشک تأثیر این فرهنگها را بر امت عربی نمیتوان نادیده گرفت. گرچه در لغت عربی و اصل اسلام از اعراب اثر پذیرفتند، ولی بسیاری از ذخائر فرهنگی خودشان را هم در جامعه اسلامی دمیدند.(12)
2. معضل اسناد حدیث به پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم)
ابنسیرین (م 110ق) از تابعیهای مشهور و فقیه بصره است.(13) وی در تعبیر مشهوری گفته: «مردم از اسناد احادیث پرسش نمیکردند، تا اینکه فتنه واقع شد، پس از آن میگفتند که رجال خودتان را نام ببرید تا با تأمل در آن، اهلسنت شناساییشده و حدیثشان گرفته شود و اهل بدعت هم شناسایی شده و حدیثشان گرفته نشود».(14) بیان وی نشان میدهد که تا قبل از آنچه وی فتنه مینامد، اساساً مطالبه سندی در کار نبوده است و احادیث بدون سند نقل میشده و مورد اعتماد قرار میگرفته است. در اینکه فتنه کدام است، محققان اختلاف کردهاند،(15) برخی آن را فتنه زمان عثمان و برخی آن را فتنه میان علی(علیه السلام) و معاویه و برخی آن را فتنه شورش عبداللّهبن زبیر در مکه دانستهاند. برخی محققان نیز گفتهاند که اساساً وی به فتنه خاصی نظر نداشته است، بلکه موضوع کثرت احادیث موضوعه و اختلاف منقولات از پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) و صحابه است که موجب نزاع و درگیری میان مردم و طوایف و مناطق شد.(16)
به بیان دیگر، وقتی نوعی تحیّر برای مردم واقع شد، در نقل احادیث مطالبه اسناد کردند، ولی قبل از آن این امر مرسوم نبوده است. از نظرات محققان چنین برمیآید که این امر بعد از جریان عثمان واقعشده است. در این دوره، بلاد اسلامی گسترش فراوانی پیدا کرده و نقل حدیث نیز بسیار دامنه گستردهای یافته بود. بهاینترتیب، احادیث زیادی بدون سند در جغرافیایی اسلامی منتشر شد. برایناساس، برخی محققان بر آن هستند که اساساً در قرن اول، فرهنگ اسناد در نقل حدیث وجود نداشته است. به بیان دیگر، اصحاب و تابعان عمدتاً میگفتند «قال رسول اللّه(صلی الله علیه واله وسلم)» و نمیگفتند «سمعت رسول اللّه(صلی الله علیه واله وسلم)» البته صحابه هم یقیناً در بیشتر موارد در حضور رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) نبودند، ولی با مجموع شنیدههای خود مطالب را به پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) نسبت میدادند و از تعبیر «قال» استفاده میکردند.(17)
در این سبک، دیگر به نام واسطهها نیز اشاره نمیکردند. بهگونهای که سند حذف میشد و اطمینان خودشان معیار بود. همین رویه تا حدی در تابعان هم تداوم پیدا کرده، ولی با چالشهای عمدهای روبهرو شده است.(18) شاهد آن سخن حاکم در «معرفة علومالحدیث» است که میگوید: «یکی از سختترین دانشهای حدیث، دانش مراسیل است»؛ به این معنا که محدّث حدیث را از تابعی نقل میکند، ولی تابعی میگوید: «قال رسول اللّه(صلی الله علیه واله وسلم)» وی برخی تابعان را در این زمینه معرفی میکند، مثل منقولات سعیدبن مسیّب (م 97) در مدینه، عطاءبن ابیرباح (م 114) در مکه، سعیدبن ابیهلال (م 135) در مصر، مکحول دمشقی (م 118) در شام، حسنبن ابیالحسن (م 110) در بصره، ابراهیمبن یزید نخعی (م 96) در کوفه.(19) این نکته نشان میدهد که حجم زیادی از احادیث بدون اسناد از تابعان در دسترس بوده است که حاکی از وجود جریان نقل بدون اسناد در قرن اول است. جالب است که بهگفته ابیجریح عطاءبن ابیرباح عادت نداشت در سخن گفتنش میان رأی و اثر تمایزی قائل شود، مگر از او بپرسند.(20) این رفتار وی موضوع را سختتر میکند؛ یعنی ممکن است، اقوال تابعان غیر از اینکه مسند نیست، اساساً حدیث هم نباشد.
از شواهد دیگر متن ابناسحاق فرهنگ نقل بدون سند است؛ بهگونهای که وی بسیاری از روایاتش را بدون اسناد آورده و در مابقی روایت هم در بسیاری موارد اسناد کاملی ارائه نداده است.(21) همچنین باید به عروةبن زبیر (م 94) که نخستین جمعکننده حدیث نبوی بوده(22) و ابناسحاق از وی بسیار نقل کرده نیز اشاره کرد. وی نیز از هیچ سندی بهره نبرده است.(23)
البته سخن در این نیست که اساساً اسناد وجود نداشته است؛ حتی نقلهایی وجود دارد که خود پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) به اسناد حدیث تأکید کردهاند،(24) ولی بهنظر میرسد این فرهنگ بهصورت جدی در قرن دوم شایعشده است. چنانچه براساس گزارشی در مجلسی که زهری (م 124) حضور داشته، اسحاقبن ابیفروه «قال رسول اللّه(صلی الله علیه واله وسلم)» بهکار برد و مورد حمله زهری قرار گرفت که چرا احادیث بدون سند میگوید که هیچ زمام و قابلیتی برای شناسایی ریشهاش ندارد.(25) این گزارش نشان میدهد که در اوائل قرن دوم در عین اینکه حساسیت نقل سند شکلگرفته است، ولی نقل بدون سند هنوز وجود دارد؛ بهگونهای که از زهری که از عالمان حجاز و شام در این دوره بهشمار میرود، خود احادیث بدون اسناد نقل کرده است.(26)
در مجموع بهنظر میرسد سنت نقل حدیث بدون سند، در قرن اول بهصورت گستردهای رواج داشته است و مشکلات و اختلافات موجب شد که تمایل به مسندسازی احادیث بهتدریج توسعه پیدا کند و این انتظار طبیعی است که این فرهنگ برای عالمان در قرن دوم به یک مشکل بزرگ تبدیل شده باشد.
3. جعل حدیث
افزون بر نقل بیسند حدیث، مسئله وضع حدیث هم از مشکلات میراث علمی قرن اول است. بهگونهای که از برخی توبهکنندگان از جعل حدیث نقلشده که مدعی بودند هر رأی و نظری مورد توجهشان قرار میگرفته، برایش حدیث جعل میکردهاند.(27) همچنین خوارج میگویند که برای ترویج نظراتشان وضع حدیث میکردهاند.(28) ابنجوزی نمونههای متعددی نقل میکند که عدهای برای تشویق مردم به دین، حدیث جعل کردهاند(29) یا همو گزارشات گوناگونی میآورد که عدهای برای مطامع مادی به وضع حدیث روآوردهاند.(30) این روند در قرن اول خیلی زود در جامعه توسعه پیدا کرد و از زمان خود پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) ریشه داشته است. گزارش جالبی از یک سخنرانی امیرمؤمنان(علیه السلام) در دست است که ایشان مردم را از فتوای بدون علم برحذر میداشتند و تذکر دادند که گاه پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) مطلبی را بیان کرده و بعد از آن مطلب دیگری را جایگزین آن کردهاند و گاه مطلبی را فرمودهاند و اساساً در غیرموضعش از آن استفاده و عملاً به او دروغ بستهشده است. علقمه و عبیده سلمانی که حاضر بودند، از حضرت پرسیدند که پس با این اخباری که در نوشتههای اصحاب در اختیار ماست چه کنیم؟ حضرت پاسخ دادند که از عالمان خاندان بپرسید.(31) این گزارش نشان میدهد که در زمان خلافت حضرت علی(علیه السلام)، نوشتههایی از اصحاب در دسترس بوده است، ولی حضرت آنها را قابل اعتماد تلقی نکردهاند.
توسعه جریان وضع و ثبت احادیث موضوعه در مکتوبات، بهگونهای بود که احمد حنبل (م 241) در ابتدای قرن سوم بخشی از میراث مکتوب قرن دوم را غیرمعتبر دانسته و گفته است که کتب مغازی و ملاحم و تفسیر ریشهای ندارند.(32) زرکشی نیز میگوید مراد وی این است که اغلب روایات این کتب، سند صحیح و متصل به پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) ندارند.(33) مثلاً احمد حنبل، تفسیر کلبی نسابه(34) (م 146) را سراسر دروغ و استفاده از آن را حرام میدانست. یحییبن معین میگفت باید این کتاب را دفن کرد و وکیع (م 196) بر آن بود که تفسیر مقاتلبن سلیمان (م 150) که از مفسران مشهور بصری بود، باید دفن شود.(35) شافعی کتب واقدی (م 207) را دروغ میخواند(36) و مدعی بود اکثر مکتوبات ابناسحاق (م 151) از اهلکتاب نقلشده است. اینگونه گزارشها نشان میدهد که اعتماد به منابع مکتوب قرن دوم با مشکلات جدی روبهرو بود. وجود اختلافات شدید و فتنهانگیز میان میراث اصحابی که پس از پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) در بلاد صاحبکرسی شده بودند، شاهد این وضعیت است.(37)
ب) ارزش میراث مکتوب اهلبیت(علیهم السلام)(38)
بنیعباس قدرت را در اوائل قرن دوم بهدست آوردند. از اواخر دوران بنیامیه جریان علمی در بلاد رو به رشد نهاد.(39) در مقابل علم رایج و مرسوم در جامعه اسلامی که مورد پشتیبانی دستگاه قدرت بود، اهلبیت پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) سخن از علمی مطرح میکردند که به هیچوجه بهنظر و رأی خودشان منتسب نبود، بلکه سند آن به پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) وصل میشد و اهلبیت(علیهم السلام) خود را امانتدار علوم الهی پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) معرفی میکردند. در مقام دسترسی به دین خدا و رسولش در دوران ائمه(علیهم السلام) مشکلات زیادی وجود داشت و دسترسی اختصاصی اهلبیت(علیهم السلام) به میراث علوم نبوی که مستند و مکتوب بوده است، چالشی بزرگ در مقابل اعتبار دستگاه علم دین تحتحمایت خلفا ایجاد میکرد.
1. میراث علم در خاندان پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم)
اهلبیت(علیهم السلام) تأکید داشتند کسانی در مسند دین و قضاوت نشستهاند که از رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) میراث مکتوب یا منقول معتبری در اختیار ندارند. بنابراین، مستند آنها در علوم و فتاوا قابلاعتماد نیست و از آن بدتر اینکه در مقابل نیازهای مردم به رأی خودشان متکی میشوند. امام صادق(علیه السلام) تأکید میکردند عدهای خود را در معرض پرسش از حلال و حرام قرار دادهاند و چون در قبال پرسش مردم قرار میگیرند و دانشی از رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) در اختیار ندارند(40) و از متهمشدن به جهل نیز پرهیز میکنند، بهناچار به رأی و نظر رومیآورند. درحالیکه اگر به عالمان اهلبیت پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) ارجاع میدادند، آنها حقایق را به مردم میگفتند؛(41) بهاینترتیب، انگشت اتهام حضرت در این خطبه بر جهل قاضیان و عدم دسترسی به منابع علمی معتبر از پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) بوده است.
بر همین سیاق، ائمه(علیهم السلام) در قبال عالمان رسمی مدعی بودند که اگر قرار باشد کسی بهرهای از علوم نبوی داشته باشد، این اهلبیت(علیهم السلام) او هستند که اولی به این دانش هستند. امام حسین(علیه السلام) با اشاره به حضور جبرئیل(علیه السلام) در خانه پدری ایشان میفرمودند: «آبشخور علم در منزل ما بوده، چطور میشود دیگران علم دین داشته باشند و ما نداشته باشیم»(42) همین مضمون از امام سجاد(علیه السلام)(43) و امام صادق(علیه السلام)(44) نیز نقلشده است؛ یعنی در مناسبات داخلی خاندان پیامبر(علیهم السلام)، نسبت به حفظ میراث علمی ایشان وضعیت متمایزی وجود دارد.
این نمونهها که خصوصاً در مقابل اهل کوفه که تشنه علم بودند، ابراز شده(45) نشان میدهد حضرات مدعی بودهاند که اصل و ریشه علم در خانه پدری آنها بوده و ایشان از همه به علم دین آگاهتر هستند. امام صادق(علیه السلام) به شیعیان تأکید میفرمودند که دیگران به راههای متفرقی رفتهاند، یکی دنبال هواها و دیگری تابع آراء شده است و شیعیان به امری که دارای اصل و ریشه است، تمسک کردهاند.(46)
2. مکتوبات امیرالمؤمنین(علیه السلام) به املای پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم)
میراث مکتوب امیرالمؤمنین(علیه السلام) ابعاد نسبتاً وسیعی دارد،(47) از جمله در اخبار فراوانی سخن از کتابی (طوماری) است به نام «جامعه» یا «صحیفه» که در وصف آن گفته شده است، حدود هفتاد ذراع طول آن است و به املای پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) و به خط علی(علیه السلام) تدوینیافته است و در این نوشته تمام آنچه مردم تا روز قیامت نیاز دارند، آمده است. همچنین شامل کلیه احکام جزئی است و حتی حکم ناشی از یک خراش ساده نیز در آن بیان شده است.(48) گاه از این مکتوب یا بخشی از آن به صحیفه فرایض یاد شده است.(49)
بکربن کرب گزارش کرده که امام صادق(علیه السلام) با اشاره به این منبع علمی فرمودهاند که چیزی نزد ماست که ما با آن به کسی نیاز نداریم، ولی مردم به ما محتاج هستند.(50) وجود میراث مکتوب از پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) امری شناختهشده بود و در زمان خود امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز مورد بحث مردم قرار میگرفته است. چنانکه ابیاراکه گزارش کرده که همراه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در منطقه مسکن بوده که مردم از یکدیگر سؤال میکردند که امیرالمؤمنین(علیه السلام) از پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) چه میراثی دارد. برخی گفتند که شمشیر پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) و برخی گفتند استر پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) و برخی از نوشتهای در دسته شمشیر امیرالمؤمنین(علیه السلام)سخن میگفتند،(51) تا اینکه خود امیرالمؤمنین(علیه السلام) سر رسید و قسم خورد که نوشتههای زیادی نزد ایشان است که اختصاصی رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) و اهلبیت(علیهم السلام) اوست.(52)
این میراث بهتدریج میان طوایفی از مردم نیز مورد شناسایی قرار میگرفت و منشأ توجه گروههایی بهسوی ائمه(علیهم السلام) میشد. منصوربن حازم به امام صادق(علیه السلام) گزارش میدهد که بین مردم مشهور است که نزد شما صحیفهای هست که طول آن هفتاد ذراع است و هرچه مردم به آن نیاز دارند در آن آمده است و حضرت در پاسخ میفرمایند این اثر و میراثی از رسول خداست.(53) بههرحال این نوشتهها مبدأ توجیه دانش اختصاصی اهلبیت(علیهم السلام) در میان مردم شد و کسی نمیتوانست چنین ادعایی را مطرح کند و در موارد متعددی مخالفان درصدد ابطال و انکار آن بودهاند.
وجود این میراث گرانبها فیالجمله برای دیگر وابستگان اهلبیت(علیهم السلام) نیز شناختهشده بوده است و گاهی بهعنوان منبع برخی علوم نبوی مورد استنساخ قرار میگرفته است. برای نمونه عنبسه گزارش کرده است که یکبار نزد علیبن حسین، عموی امام صادق(علیه السلام) بوده است که محمدبن عمران وارد میشود و تقاضای کتاب زمین را میکند. علیبن حسین وی را به امام صادق(علیه السلام) ارجاع میدهد. عنبسه میپرسد: چرا این کتاب نزد اباعبداللّه است؟ وی پاسخ میدهد که این کتاب نزد حسن(علیه السلام) بوده و از ایشان به حسین(علیه السلام) و سپس علیبن الحسین(علیه السلام) و اباجعفر(علیه السلام) و نهایتاً به جعفر(علیه السلام) منتقلشده است و اضافه میکند که خود ما هم از روی همان نوشتهایم.(54)
یک نمونه آن گزارش سورةبن کلیب به زیدبن علی است که بعد از شهادت امام باقر(علیه السلام) به محمدبن علی و چند نفر دیگر از اهلبیت مراجعه کرده و به جز امام صادق(علیه السلام) کسی نتوانسته به همه سؤالاتش پاسخ دهد و لذا ایشان را به امامت برگزیده و زید نیز در پاسخ وی گفته دلیل موضوع روشن است و آن اینکه تمام کتب امام علی(علیه السلام) نزد جعفر(علیه السلام) است.(55) میبینیم که این میراث مکتوب توجیهکننده برتری علمی امامان(علیهم السلام) بر دیگر خاندان پیامبر تلقی میشده است.
3. انتقال و حراست میراث مکتوب
با توجه به ارزش کلیدی و انحصاری این میراث، ائمه(علیهم السلام) نیز نسبت به حراست از آن با دقت عمل کردهاند. گزارشهای گوناگونی در اختیار است که میراث مکتوب علوم نبوی براساس یک برنامه و مراقبت خاص نگهداری و به ائمه بعدی منتقل شده است و حتی ائمه(علیهم السلام) گاه توضیح دادهاند که این نوشتهها را خداوند حفظ میکند و دست کسی به آن نمیرسد تا بتواند آنها را محو کند یا صدمه بزند.(56) بهعبارتدیگر، نوعی برنامه الهی برای صیانت از این میراث وجود داشته است و ائمه(علیهم السلام) تأکید داشتند که مطالب آنها مستند به میراث ارزشمندی از پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) است که مثل طلا و نقره از آن حفاظت میکنند و به یکدیگر منتقل مینمایند.(57) بنابر گزارش امام باقر(علیه السلام) هنگامی که دوره پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) به پایان رسید خداوند وحی فرستاد که میراث علم و آثار نبوت را در میان ذریهات بگذار، همانطور که هیچگاه این میراث در خانههای انبیاء(علیهم السلام) قطع نشده است.(58)
ابنمسعود میگوید: شخصی پس از پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) از حضرت زهرا(سلام الله علیها) درباره میراث علمی ایشان پرسش کرد. حضرت جریدهای آوردند که ارزش آن را مانند ارزش دو فرزندشان دانستند. سپس حدیثی از روی آن خواندند.(59) این گزارش حاکی از این است که حضرت زهرا(سلام الله علیها) ذخیرهای مکتوب از فرمایشات نبوی را در اختیار داشتهاند که بسیار برای آن اهمیت قائل بودهاند.
گزارشهای متنوعی دال بر نحوه انتقال این میراث به امامان(علیهم السلام) وجود دارد. عمربن ابیسلمه از مادرش امّسلمه گزارش میکند که پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) در منزل وی امیرالمؤمنین(علیه السلام) را نشانده و پوست گوسفندی را خواستند و مطالبی را فرمودند و امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوشت. سپس آن را به وی دادند و نشانههایی فرمودند که هرکس آن را طلب کرد و این نشانیها را داد، نوشتهها را به وی تحویل دهد. وی میگوید کسی اینها را طلب نکرد تا زمانی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) به خلافت رسید، و با ذکر نشانیها نوشتهها را از امّسلمه طلب کرد و تحویل گرفت.(60)
درباره این میراث گرانبها، معلّیبن خنیس از امام صادق(علیه السلام) گزارشکرده است که اینها نزد امیرالمؤمنین(علیه السلام) بوده است و هنگام رفتن ایشان به عراق، آنها را به امّسلمه سپرده و بعد از بازگشت اهلبیت(علیهم السلام) به امام حسن(علیه السلام) بازگرداندهشده است و از ایشان به امام حسین(علیه السلام) و بعد از آن به امام سجاد(علیه السلام) و ایشان نیز آن را بهدست امام باقر(علیه السلام) رسانده و در زمان گزارش نزد امام صادق(علیه السلام) بوده است.(61)
ابیالجارود گزارش میکند که از امام باقر(علیه السلام) شنیده که امام حسین(علیه السلام) پیش از خروج از مدینه، فاطمه کبری را خواستند و کتابی که کاملاً پوشاندهشده بود را به ایشان دادند و در گزارشی فرمودهاند که این را به فرزند بزرگ من تحویل بده(62) که بعد از شهادت به امام سجاد(علیه السلام) تحویل داده شد.(63) عیسیبن عبداللّه از طریق جدّش نقل میکند که امام سجاد(علیه السلام) هنگام وفات خود در میان فرزندانشان به محمدبن علی صندوقی را نشان دادند و فرمودند این را به منزل خود ببر و افزودند که در آن درهم و دینار نیست، بلکه پر از دانش است.(64) شواهد نشان میدهد ائمه(علیهم السلام) نسبت به صیانت از این میراث علمی بسیار حساس و دقیق بودهاند.
4. میراث مکتوب به مثابه معیار درست و غلط
پیشتر بیان شد که در نظام رسمی فقه و قضاء مطالبی از پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله وسلم) وجود داشت، ولی به دلایل گوناگون این میراث قابلاعتماد نبود. یکی از دعاوی ائمه(علیهم السلام) این بود که روایاتی که در دست مردم است، آمیخته به دروغ و خطا و بدفهمی است و راه تشخیص صحیح و ناصحیح آن صرفاً در اختیار اهلبیت(علیهم السلام) است.(65) امیرمؤمنان(علیه السلام) در خطبهای فرمودند: «پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) مطالب فراوانی را درمیان مردم فرموده است و پناهگاه علم و درهای حکمت و روشنایی آن نزد ما اهلبیت(علیهم السلام) است»(66) سابقه تمایز میراث علم دین نزد امیرالمؤمنین(علیه السلام) با سایرین، از زمان رحلت پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) آغاز شده است. سلیم در گزارشی به امیرمؤمنان(علیه السلام) عرض میکند، در تفسیر قرآن و فرمایشات نبوی مطالبی را از طریق سلمان و مقداد و ابوذر شنیده است که با آنچه نزد مردم مشهور است تفاوت داشته و از طرف دیگر تأیید سخن این اشخاص را هم از امام علی(علیه السلام) شنیده است. وی از حضرت میپرسد که آیا احتمال دروغ بستن به پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) و تفسیر به رأی وجود دارد؟ حضرت در تحلیل ریشه این اختلاف، مردم را به چهاردسته تقسیم میکنند:
اول: فرد منافقی است که از اصحاب تلقی میشود، ولی عمداً بر پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) دروغ میبندد.
دوم: کسی است که بهدرستی مطالب نبوی را حفظ نکرده، ولی متکی به گمانش میگوید از پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) شنیده است.
سوم: کسی است که مطلبی را از پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) شنیده، ولی ناسخ آن را نشنیده است و همان مطلب نسخشده را نسبت میدهد.
چهارم: کسی که تمام مطالب را از پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) شنیده، حفظ کرده و ناسخ و منسوخ، عام و خاص و محکم و متشابه آن را هم میداند.
در پی این تقسیم، امیرالمؤمنین(علیه السلام) در مورد چگونگی تعلّم خود از پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) مطالبی را بیان کردند که وقت خاص نزد پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) داشتهاند و همهچیز را از ایشان یاد گرفتهاند، که این موارد را میتوان برشمرد: تمامی آیات نازله كه آنها را نوشتهاند، تفسیر و تأویل آنها، ناسخ و منسوخ آنها و تمامی احکام حلال و حرام و امر و نهی خدا. حضرت در ادامه تبیین میکنند که گاهی برخی اصحاب مطلب عامی را میشنیدند، ولی حمل بر معنای آن نمیکردند و درست نمیفهمیدند و فهم غلط خود را برای دیگران نقل میکردند. این امور موجب شده که روایات مردم از پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) دچار مشکلاتی شود.(67) این گزارش بهخوبی شرایط اختصاصی امیرمؤمنان(علیه السلام) و میراث اختصاصی ایشان در علم دین را برای اهلبیت(علیهم السلام) آشکار میسازد.
البته این نکته کلیدی در متن جامعه علمی مورد بیاعتنایی بود و چندان استقبالی از اهلبیت(علیهم السلام) در جامعه صورت نمیگرفت؛ چنانچه در گزارشی امام سجاد(علیه السلام) از مردم گلایه کردند که اگر آنها را دعوت به حق کنند، اجابت نمیشوند و اگر دعوت نکنند، توسط دیگری بهسوی حق هدایت نمیشوند.(68) برهمیناساس، امام صادق(علیه السلام) به اصحاب خود توصیه میکردند که به باورهای مردم اعتنا نکنند، چراکه علمشان را از مردم دیگر و امثال خودشان گرفتهاند، ولی شیعیان علمشان را از رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) و امیرالمؤمنین(علیه السلام) گرفتهاند و این دو با هم برابری ندارند.(69) این تأکید بر نام امیرالمؤمنین(علیه السلام) در کنار نام پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) نشاندهنده این است که رمز دستیابی به علم نبوی، دستیابی به میراث علمی امیرالمؤمنین(علیه السلام) بوده است و کلید چنین گنجینهای منحصر به اهلبیت(علیهم السلام) بوده است. روشن است که تأکید بر میراث مکتوب بهعنوان معیار روایات منقول و مأثور، بهحسب نظام علمی و روایی عامه است که طرق دیگر وراثت علم الهی را نمیشناختند و برای سنجش صحت روایات نبوی، مشکلات زیادی داشتند و از این میراث انحصاری معتبر نیز محروم بودند.(70)
5. کارکرد میراث علمی اختصاصی در مقابل علمای عامّه
امام سجاد(علیه السلام) در توصیف گروهی از این امت که راه خویش را از شجره نبوت جدا کردهاند و در مراتب بالای علمی جامعه نشستهاند، میفرمایند: «اینها در معرض امتحانات که قرار میگیرند، به گذشتهها بازمیگردند و از راه هدایت دور میشوند، مانند بچه شتری که طاقت بار سنگین را ندارد و گروه دیگری در حق اهلبیت(علیهم السلام) کوتاهی میکنند و متشابهات قرآن را متکای خود قرار داده و با نظرات خود آن را تأویل میکنند و اخبار و آثار واصله را بهنحوی تضعیف میکنند و بدون اینکه نور علمی از قرآن و اثر صحیحی از علم الهی در اختیار داشته باشند، در تاریکی شبهات فرومیروند. در این شرایط مردم پناهگاهی ندارند؛ چرا که نشانههای هدایت همه مندرس شده و امت دچار تفرق و اختلاف گشتهاند».(71)
در اینجا حضرت عالمان رسمی را متهم میکنند که اثر صحیحی از پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) در اختیار ندارند. اهلبیت(علیهم السلام) اصرار داشتند، مدعیان علم و دانش دسترسی به علم صحیح ندارند و هر کاری بکنند، جز از طریق اهلبیت(علیهم السلام) نمیتوانند از علم صحیح بهرهمند شوند. استناد ائمه(علیهم السلام) به این نوشتهها مکرر واقعشده است. بهویژه گاهی شهرت آراء و نظرات رایج بهحدی بود که افراد بهسختی به بطلان آن تن میدادند.
در گزارشی از ابوحمزه ثمالی آمده که امام سجاد(علیه السلام) در مورد کسی که چیزی (شیء) از مالش را وصیت کرده، فرمودند: «در کتاب امام علی(علیه السلام) مقدار «شیء» معادل یکششم تعیین شده است».(72) در گزارش دیگر محمدبن مسلم میگوید: «نزد امام باقر(علیه السلام) نوشتهای را مشاهده کرده است که در آن ارث میان جد و برادرزاده تقسیم میشود. وی میگوید: به امام عرض کردم که قضات با بودن جد برای برادرزاده، چیزی در نظر نمیگیرند. حضرت میفرمایند که این نوشتهها به خط امام علی(علیه السلام) و املای پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) است»(73) این سبک استناد، اعتبار مطلب را در ذهن مخاطب بهگونهای میآراسته که بهسادگی از نظرات رایج منصرف میشدند.
امام باقر(علیه السلام) در مورد برخی علمای مشهور عامّه مانند حسن بصری و حکمبن عُتیبه(74) و سلمةبن کُهیل فرمودهاند که ایشان شرق و غرب عالم را هم طی کنند، مجبورند برای علم صحیح به خانه اهلبیت(علیهم السلام) مراجعه کنند،(75) یعنی طریق انحصاری دسترسی به علوم نبوی، اهلبیت(علیهم السلام) هستند.
یکی از نمونههای ابطال آرای عامّه به استناد منابع مکتوب، به حکمبن عتیبه (م 115) مربوط میشود. در منابع عامّه حکمبن عتیبه فقیه و عالم و کثیرالحدیث معرفیشده است،(76) وی را از طبقه سوم فقیهان تابعی در کوفه برشمردهاند،(77) حکمبن عتیبه به تصریح علیبن حسنبن فضّال، از فقهای عامّه و استاد زراره و حمران، قبل از تشیّع ایشان بود.(78) وی در میان علمای عصر خود صاحب فضل تلقی میشد، مجاهدبن رومی میگوید: در فضل حکم همینبس که در مسجد مِنا، وی را در میان علما اینطور یافتم که همه از او بهره میگیرند.(79) در مواردی مشاهده میکنیم که امام باقر(علیه السلام) به او تذکر دادهاند که از این علوم طرفی نمیبندد و مثلاً حضرت از طریق ابومریم انصاری به او پیغام دادهاند که هرکجا از شرق و غرب میخواهد سر بکشد، ولی علم صحیح را جز نزد اهلبیت پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) نخواهد یافت.(80)
در گزارش دیگری زراره رأی حکم و ابراهیم نخعی را در باب مملوکی که بدون اجازه مولایش ازدواج کرده، برای امام باقر(علیه السلام) نقل میکند و حضرت رأی ایشان را رد میکنند. امام باقر(علیه السلام) در مورد وی و دوستانش فرمودهاند که خلق کثیری را منحرف کردهاند و ایمان ندارند(81) و گاه تأکید میفرمودند که اگر دین از طریقی غیرصادق اخذ شود، نتیجهاش سرگردانی و فنا است.(82)
در گزارشی ابوبصیر فتوای غلطی از حکمبن عتیبه در مورد جواز شهادت ولدالزنا نقل کرد، امام صادق(علیه السلام) نیز فرمودند: «حَکَم به هر طرف میخواهد برود، نهایتاً برای علم صحیح جز درِ خانه اهلبیت(علیه السلام) راهی ندارد»(83) و در گزارش دیگری فرمودند: «حکم به هر دری میخواهد بزند، به خدا قسم علم جز در خانهای که جبرئیل بر اهل آن نازلشده، یافت نخواهد شد».(84) نمونههای دیگری از نقد اهلبیت(علیهم السلام) بر علمای اهلسنت، در منابع تاریخی آمده است که بهجهت طول کلام از ذکر آن اجتناب میکنیم.(85)
ج) باور شیعیان به «علم صحیح» اهلبیت(علیهم السلام)
با توجه به زمینههای پیشگفته در طول سده اول، بهتدریج باور گروههایی از مردم و دانشمندان به اینکه علم صحیح نزد اهلبیت(علیهم السلام) است، در حال توسعه بود و همین باور زمینهساز مراجعه به اهلبیت(علیهم السلام) بهعنوان حاملان علم نبوی میشده است. روشن است که رجوع به علوم اهلبیت(علیهم السلام) یکی از بسترهای هدایت بسیاری افراد به حجج الهی بوده است. بهاینترتیب در نقاط مختلف شاهد گروههایی از شیعیان هستیم که نسبت به اعتبار علوم ائمه(علیهم السلام) تعصب دارند.
در یکی از نشستهایی که گروهی از اصحاب خدمت امام باقر(علیه السلام) بودهاند، یکی از اصحاب به نام عبدالغفاربن قاسم گزارشی از رفتنش به شام میدهد و پس از شنیدن نصایح حضرت میگوید: «شیعیان علم صحیح را جز نزد اهلبیت(علیهم السلام) نیافتهاند و از شرایط بد اجتماعی شکایت میکند».(86)
یحییبن معین گزارش کرده است که حفصبن غیاث به مناطق مرزی آبادان(87) رفته بود. عدهای از بصریون نزد او جمع شدند تا حدیث بشنوند و شرط کردند که از سهنفر حدیث نقل نکنند، أشعثبن عبدالملک، عمروبن عبید و جعفربن محمد(علیه السلام). وی در پاسخ ایشان گفت که در مورد اشعث حق با شماست و عمرو را نیز شما بهتر میشناسید، ولی در مورد جعفربن محمد(علیه السلام) اگر در کوفه میبودید شما را با کفش سرکوب میکردند.(88) این گزارش نشان میدهد که موقعیت علمی امام صادق(علیه السلام) در کوفه بهگونهای بوده که هرگونه بیاحترامی و بیاعتمادی به روایت ایشان، موجب برخورد تند اهل کوفه میشده است. به بیان دیگر میتوان گفت که نفی روایت امام در کوفه، بیحرمتی به مقدسات و بزرگان کوفه تلقی میشده است که مردم چنین برخوردی با مخالفان حضرت میکردهاند.
طبق گزارشی ذهبی میگوید که جعفربن محمد(علیه السلام) مناقب زیادی دارد و با توجه به علم و آقایی و شرافتش برای خلافت صلاحیت داشت و رافضه بر او دروغ میبندند و چیزهایی را به او نسبت میدهند که نباید به آن اعتنا شود، مانند کتاب جفر و نسخههای دروغین دیگر.(89) در تحلیل ذهبی مشاهده میشود که وجود نسخههایی علمی نزد ایشان را آشکار میکند.
1. عرض مرویات عامّه منسوب به پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم)
شیعیان در محیط اجتماعی خود مستمر در معرض مرویاتی بودند که توسط نظام حدیثی مرسوم به پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) نسبت داده میشد و در نظام علمی مرسوم روش ارزیابی این بود که سند حدیث مورد بررسی قرار گیرد، اما در الگوی اهلبیت(علیهم السلام) اساساً نظام مشایخ و اساتید حدیثی موردتوجه نبود. همچنین ادعا میکردند که تمام میراث حدیثی پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) از طریق امیرالمؤمنین(علیه السلام) و بهصورت مکتوب یا از طریق آباء در اختیار اهلبیت(علیهم السلام) است و دیگران همچنین منبع سرشار و معتبری را در اختیار ندارند. این روش نقل روایت شناختهشده بود(90) و برای برخی محدثان یا عالمان عامه مثل ابوبکربن عیّاش، بهعنوان دلیل پرهیز از روایات امام صادق (علیه السلام) مطرحشده است.(91) شیعیان براساس این دیدگاه اهلبیت(علیهم السلام) را مرجع سنجش صحت و سقم احادیثی میدانستند که از طریق عامّه و مشایخ حدیثی ترویجشده بود و معمولاً حدیث را برای امام نقل میکردند و از سلامت آن میپرسیدند. در این پرسوجوها آنچه مورد بررسی قرار نمیگرفت سند حدیث بود؛ چراکه اهلبیت(علیهم السلام) تابع سیستم علمی رایج نبودند و روش اختصاصی خود را داشتند و به اصطلاح علمای حدیث صحفی بودند.(92) به هر حال شیعیان هنگام شنیدن روایت مستقیم مضمونی که به پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) نسبت داده میشد، از اهلبیت(علیهم السلام) نظر میخواستند.(93)
2. عرض مرویات عامّه منسوب به امیرالمؤمنین(علیه السلام)
پیشتر اشاره شد که در دوران بنیعباس روایت از علی(علیه السلام) خصوصاً در کوفه، رواج زیادی یافت و غیر از طریق اهلبیت(علیهم السلام) دیگران نیز روایاتی را از طرق مشایخ خود به امیرالمؤمنین(علیه السلام) نسبت میدادند. روشن است که ایندسته از مرویات مورد توجه شیعیان قرار گیرد و صحت و سقم آن نیز از امامان(علیهم السلام) مورد پرسش قرار گیرد. در این الگوی پرسش نیز به هیچوجه سند مورد بحث قرار نمیگرفته است و اهلبیت(علیهم السلام) براساس الگوی روایتی خودشان احادیث را ارزیابی و در موارد متعددی آن را تکذیب میکرده و یا درست آن را بیان میفرمودند.(94) تعاملات شیعیان با اهلبیت(علیهم السلام) حاکی از آن است که شیعیان امامان خود را معیار نهایی و اصلی علم صحیح میدانستند و طرق نقل و سند مرویات دیگران را در مقابل تصدیق و تکذیب امام مطرح نمیدانستند.
3. عرض مرویات شیعی به امامان(علیهم السلام)
غیر از آنچه بیان شد که مرویات عامّه و غیرشیعه توسط شیعیان به امامان(علیهم السلام) عرضه میشد در مرویات شیعی نیز الگوی عرضه حدیث با انگیزههای مختلفی وجود داشت و همین رویه حاکی از آن بود که شیعیان علم امامان(علیهم السلام) را بهعنوان علم معیار قبول داشتند.(95) این رویه در زمان صادقین(علیهما السلام) بیشتر واقعشده است که عامل اصلی آن سهولت شرایط اجتماعی در دسترسی به امام بوده است. در این عرضهکردن انگیزه و عوامل مختلفی وجود داشت، ولی تمام آنها شاهد بر این است که امامان(علیهم السلام) در اندیشه شیعیان تنها منبع علم صحیح تلقی میشدند. در ادامه برخی از این انگیزهها را برمیشماریم:
- گاه سنگینی محتوا و بلندی مطلب موجب میشد که روایات واصله را مستقیم با خود امام مطرح کنند.(96) مسائلی مانند: عرضه اخباری در باب طینت و خلقت انسان،(97) حضور امام بر بالین محتضر،(98) عدم بقای ارض در نبود امام(99) و تسلط علمی امام بر دنیا.(100)
- گاه فرد معنای درست خبری را درنمییافت و به امام عرضه میکرد تا معنای صحیح را از امام بشنود؛ مثل: فهم «اختلاف أمّتی رحمة»(101) یا روایت عدمقبولی نماز شاربالخمر تا چهل روز.(102)
- گاه جهت صدور حدیث مورد تردید بود و احتمال تقیّه میرفت، ازاینرو، حدیث واصل را مجدداً بر امام عرضه میکردند، مثل خبر جواز اتمام نماز در مکه(103) یا برخی اخبار مربوط به ارث(104) یا برخی اخبار احکام ازدواج و کنیزان.(105)
- گاه برای تقویت طریق حدیث و کاهش واسطهها یا اطمینان بیشتر به امام عرضه صورت میگرفت، مانند: عرضه احادیث عبدالملک جریح سنی در مورد ازدواج، از امام صادق(علیه السلام) برخود امام(106) یا عرضه کتاب یوم و لیلة بر امامان(علیهم السلام).(107)
- گاه روایاتی متعارض بهنظر میرسید و با عرضه به امام در حل مشکل از ایشان کمک خواسته میشد؛ مانند: اختلاف در اخبار نافله صبح(108) یا مواردی در طهارت لباس آلوده به شراب.(109)
این رفتار شیعیان که بهصورت گسترده در اخبار شواهد آن در دسترس است، نشان مهمی از این است که در باور ایشان اخبار اهلبیت(علیهم السلام) تنها طریق علم صحیح به سنت نبوی و احکام الهی تلقی میشد و این امر در میان شیعیان بسیار نافذ شده بود.
نتیجهگیری:
1. بررسی علوم دینی مرسوم در جامعه اسلامی در دهههای نخستین نشان میدهد که مشکل مهم روایات منسوب به پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم)، مسئله اسناد معتبر آن بود.
2. نظام فقهی و تفسیری بلاد از ابتدا ناقص بوده است؛ یعنی هم بخش بزرگی از میراث نبوی در آن منعکس نبوده است و هم سلایق و اجتهادات صحابه بهجای دین در آن نظام فقهی و تفسیری تزریق شدهبوده است.
3. در علم رایج و مرسوم در جامعه اسلامی که مورد تأیید دستگاه قدرت بود، ولی اعتباری نداشت؛ اهلبیت(علیهم السلام) سخن از علمی مطرح میکردند که بههیچوجه به نظر و رأی خودشان منتسب نبود، بلکه سند آن به خود پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) واصل میشد و ایشان خود را امانتدار علوم الهی پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) میدانستند.
4. اسناد مکتوب از میراث اختصاصی علوم نبوی که از طریق امیرالمؤمنین(علیه السلام) در اختیار اهلبیت(علیهم السلام) بود، معتبرترین سند علمی بهشمارمیرفت. وجود چنین اسناد مکتوبی نزد این خاندان، تمامیت و کفایت دانش دینی آن روز را به چالش میکشید.
5. اسنادی مانند صحیفه امام علی(علیه السلام) بهتدریج گفتمانی دال بر وجود علم صحیح و مستند به میراث امام علی(علیه السلام) را در میان شیعیان سامان بخشید. این گفتمان زمینه رجوع رو به تزاید طالبان دانش دین به اهلبیت(علیهم السلام) شد. این مراجعه در نیمه اول قرن دوم به اوج خود رسید.
6. شیعیان، اهلبیت(علیهم السلام) را صاحب میراث علمی معتبر و صیانت شده میدانستند. همچنین از نظر آنان راه تصحیح احادیث واصل، مراجعه به امامان(علیهم السلام) و اخذ تأیید ایشان بود.
7. شیعیان براساس باور به علم اختصاصی اهلبیت(علیهم السلام)، مرویات نبوی و علوی که از طریق عامه و غیرشیعیان در دسترس بود را به ائمه(علیهم السلام) عرضه میکردند و صحت و سقم آن را از این طریق میآزمودند.(110)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.