- جایگاه «سنّت» در اجتهاد و استنباط فقهی
- حجیّت سنّت رسول خدا(ص)
- حجیّت سنّت امامان اهل بیت(ع)
- مناقشات حجیّت سنّت امامان اهل بیت(ع)
- چگونگى استنباط از فعل معصوم(ع)
- چگونگى حجیّت تقریر معصوم(ع)
- سنّت صحابه
جایگاه «سنّت» در اجتهاد و استنباط فقهی
دومین منبع استنباط به اتّفاق تمامى فقهاى اسلام، سنّت است. سنّت در اصل عبارت است از آن چه به جز قرآن از نبى اسلام(صلى الله علیه وآله) صادر شده، چه قول باشد (که شامل کتاب و نوشته نیز مى شود) و چه فعل یا تقریر، مشروط به آنکه مربوط به احکام شرعیه باشد.(1)
فقهاى مکتب اهل بیت(علیهم السلام) سنّت را تعمیم داده و گفته اند: سنّت عبارت است از قول و فعل و تقریر معصوم، (پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امامان اهل بیت(علیهم السلام).(2)
حجیّت سنّت رسول خدا(صلى الله علیه وآله):
حجیّت سنّت رسول الله(صلى الله علیه وآله) با ادّله مختلفى قابل اثبات است چرا که با قبول نبوّت و رسالت آن حضرت جاى هیچ گونه شکى نسبت به آن باقى نمى ماند، ضمن آنکه از قرآن نیز مى توان بر این مطلب استدلال کرد:
خداوند در سوره حشر آیه 7 مى فرماید: «وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»؛ (آنچه را پیامبر براى شما آورده بگیرید[و اطاعت کنید]، و از آنچه شما را نهى کرده خوددارى نمایید). این آیه اطلاق دارد و تمام اوامر و نواهى پیامبر را شامل مى شود. خداوند با این آیه اطاعت پیغمبر را در آن چه براى مردم آورده و آن چه نهى کرده واجب نموده است که شامل قول و فعل و تقریر مى شود و سپس با بیان جمله: «وَاتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ»؛ (و از [مخالفت] خدا بپرهیزید که خداوند کیفرش شدید است) هشدار داده و تخلّف از آن را مستلزم کیفر دانسته است.
همچنین در آیه 59 سوره نساء اطاعت از رسول الله واجب شمرده شده است: «أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ...»؛ (اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر [خدا]).
نیز در آیه 3 و 4 سوره نجم مى فرماید: «وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْىٌ یُوحَى»؛ (و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گوید * آنچه مى گوید چیزى جز وحى [الهى] که بر او القا شده نیست)، که اثبات مى کند تمام گفته هاى پیغمبر(صلى الله علیه وآله) از ناحیه خداست و به عبارتى دیگر همه آنها وحى است، منتهى قسمتى از وحى، قرآن است و قسمتى دیگر، احادیث آن حضرت.
حجیّت سنّت امامان اهل بیت(علیهم السلام):
حجیّت سنّت امامان معصوم(علیهم السلام) براساس ادّله اى قابل اثبات است. مسأله حجیّت قول ائمّه و لزوم اطاعت از آنها و اتصاف آنان به مقام عصمت، مباحثى هستند که در علم کلام مطرح است. به عقیده پیروان مکتب اهل بیت(علیهم السلام) امامان معصوم(علیهم السلام) از قبیل مجتهدانى نیستند که به حدس و گمان اجتهاد کنند و گاهى با هم اختلاف داشته باشند تا در نتیجه فتواى آنان براى مقلّدینى که احراز شرایط اجتهاد آنها را کرده اند حجّت باشد و براى مجتهد دیگر حجّت نباشد. بلکه امامت، عهدى است الهى و منصبى است که از سوى خدا به آنان تفویض شده و آنان مبلّغ احکام واقعى الهى هستند که هر معصومى آن را از معصوم قبل، دریافت کرده است. چنانکه در روایت امیرمؤمنان(علیه السلام) وارد شده که فرمود: «رسول خدا(صلى الله علیه وآله) درهایى از علم بر من گشود که از هر باب آن ابواب فراوان دیگرى گشوده مى شود»(3) و در روایتى از فضیل بن یسار از امام باقر(علیه السلام) آمده: (اگر ما همانند دیگران براساس رأى خود، حکم کنیم گمراهیم بلکه حدیث ما براساس برهان روشنى از جانب پروردگار ماست که آن را براى پیامبرش بیان و آن حضرت آن را براى ما بیان داشته است)؛ «بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّنَا بَیَّنَهَا لِنَبِیِّهِ فَبَیَّنَهَا نَبِیُّهُ لَنَا».(4)
ولى اساس حجیّت سنّت اهل بیت(علیهم السلام) قبل از هر چیز حدیث ثقلین است که تمسّک به عترت را در کنار قرآن واجب نموده است. این حدیث شریف میان اهل سنّت و شیعه متواتر است و 36 نفر از صحابه آن را نقل کرده اند(5) و به جز محدّثان امامیّه، 180 نفر از علما و محدّثان اهل سنّت آن را آورده اند و در برخى از طرق نقل آن آمده که این حدیث را پیامبر در حجة الوداع و در برخى دیگر وارد شده که در مدینه هنگام بیمارى در اواخر عمر و در نقل سوّمى آمده که پس از حجة الوداع در غدیر خم و مطابق نقل چهارمى پس از سفر طائف فرموده است، و این نشان مى دهد که پیامبر در مناسبت هاى مختلفى به خاطر اهمیّت کتاب و عترت آن را فرموده باشد.(6)
در هر حال در این حدیث، نبىّ گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) تمسّک به اهل بیت را همانند تمسّک به قرآن واجب نموده و آن را عامل مصون ماندن از گمراهى ها قرار داده است. همچنین در روایات دیگر، اهل بیت(علیهم السلام) امان براى اهل زمین(7) و سفینه نجات(8) معرفى شده اند، که مدارک آن در کتب برادران اهل سنّت موجود است.
پاره اى از مناقشات نسبت به حجیّت سنّت امامان اهل بیت(علیهم السلام):
مهم ترین ایراد بر حجیّت احادیث امامان معصوم(علیهم السلام)سه ایراد است:
ایراد اوّل: دین در زمان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) کامل شده، چنانکه از آیه «اکمال» استفاده مى شود: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِى»(9)؛ (امروز، دین شما را برایتان کامل کردم; و نعمت خود را بر شما تمام نمودم).
و همچنین پیامبر فرمود: «مَا مِنْ شَیْءٍ یُقَرِّبُکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ وَ یُبَاعِدُکُمْ عَنِ النَّارِ إِلَّا وَ قَدْ أَمَرْتُکُمْ بِهِ وَ مَا مِنْ شَیْءٍ یُقَرِّبُکُمْ مِنَ النَّارِ وَ یُبَاعِدُکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ إِلَّا وَ قَدْ نَهَیْتُکُمْ عَنْه»؛ (هیچ چیز نیست که شما را به بهشت نزدیک گرداند و از آتش دور کند، مگر این که من درباره آن امر کرده ام، هیچ چیز نیست که شما را به آتش نزدیک گرداند و از بهشت دور کند، مگر این که من درباره آن نهی کرده ام).(10)
بدین معنا که همه واجبات و محرماتى که بهشت و جهنم را در پى دارد براى شما بیان کردم.
بنابراین، نقصى در دین وجود نداشته و ندارد تا بیان امامان بخواهد آن را تکمیل کند، پس نمى توان غیر از خدا و رسول، شخص یا اشخاصى را منبع تشریع دانست، زیرا التزام به آن التزام به نقص دین در زمان حیات رسول الله(صلى الله علیه وآله) است.
پاسخ :
اکمال دین در زمان رسول الله(صلى الله علیه وآله) قطعى و مسلّم است ولى باید مقصود از اکمال را مشخص کرد.
اوّلا: این ایراد در ابتدا به کسانى وارد است که معتقد به حجیّت قول صحابه، حجیّت قیاس، استحسان و وجود منطقة الفراغ در دین و اجتهاد الرأى در ما لا نصّ فیه هستند. آنان نیز باید تضادّ دیدگاه خویش را با آیه اکمال دین، برطرف کنند.
ثانیاً: اکمال دین غیر از ابلاغ دین است. دین در زمان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) کامل شده است و آن چه ائمّه معصومین(علیهم السلام)براى مردم بیان کرده اند، از باب تکمیل نبوده بلکه از باب ابلاغ دینى بوده که در زمان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به کمال خویش رسیده بود نه رأى شخصى آنان تا آنها کامل کننده دین باشند، در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) آمده است: «لَوْ أَنَّا حَدَّثْنَا بِرَأْیِنَا ضَلَلْنَا کَمَا ضَلَّ مَنْ کَانَ قَبْلَنَا وَ لَکِنَّا حَدَّثْنَا بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّنَا بَیَّنَهَا لِنَبِیِّهِ فَبَیَّنَهَا لَنَا»(11)؛ (اگر به رأى خویش با شما سخن بگوییم گمراه شده ایم چنان که قبل از ما گمراه شدند لیکن ما به هدایت و راهنمایى خداوند که براى پیامبر(صلى الله علیه وآله) تبیین کرد و سپس او ما را راهنمایى نمود، سخن مى گوییم).
در روایتى سماعه یکى از یاران امام هفتم به موسى بن جعفر(علیهما السلام) عرض مى کند: آیا آن چه شما مى گویید از قرآن و سنّت است یا به رأى خویش است؟ حضرت مى فرماید: «بَلْ کُلُّ شَیْءٍ نَقُولُهُ فِی کِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّه»(12)؛ (آن چه را بیان مى کنیم از کتاب الهى و سنّت پیامبرش است). در روایت دیگرى آمده: «لَسْنَا مِنْ أَ رَأَیْتَ فِی شَیْء»(13)؛ (ما از اصحاب رأى نیستیم. [همه آنچه را مى گوییم نقل از پیامبر است]).
در روایتى دیگر، امام باقر(علیه السلام) به جابر بن یزید جعفى مى فرماید: اگر براساس رأى خویش نظر بدهیم از هلاک شدگان هستیم.(14)
به هر حال، عقیده مدرسه اهل بیت(علیهم السلام) این است که امام(علیه السلام) خازن علم الهى و حافظ شرع و وارث پیامبر اسلام و حافظ سرّ خدا و حامل کتاب خدا و داعى الى الله است. ائمّه کسانى هستند که: «لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ» یعنى بر فرمان خدا پیشى نمى گیرند. و به فرمان او عمل مى کنند، «وَهُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ».(15)
ابن سعد در طبقات نقل مى کند از على بن ابى طالب(علیه السلام) سؤال شد: «چرا بیشترین روایات را شما از رسول الله(صلى الله علیه وآله) نقل مى کنید؟ فرمود: زیرا هر چه سؤال مى کردم، پیامبر جواب مرا مى داد و هر کجا ساکت مى شدم پیامبر خود سخن را آغاز مى کرد. آیه اى نازل نشد مگر آنکه محل نزول و شأن نزول آن را مى دانم».(16)
پیامبر به امیرالمؤمنین على(علیه السلام) فرمود: «آن چه را بر تو املا مى کنم، بنویس. على(علیه السلام) عرض کرد: یا رسول الله! مى ترسید فراموش کنم؟ فرمود: نه من از خدا خواسته ام که تو حافظ علوم من باشى، ولى براى امامان پس از خود بنویس و به امام حسن اشاره کرد و فرمود: «هذا أوّلهم» و به امام حسین اشاره کرد و فرمود: «و هذا ثانیهم» سپس فرمود: امامان بعدى از نسل اویند».(17)
با توجّه به روایت اخیر، جواب ایراد دیگرى نیز داده مى شود که مى گویند: بسیارى از احادیث شیعه از طریق امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) و ائمّه پس از آن دو، رسیده است و آنان رسول خدا را درک نکرده اند، پس احادیث آنان از نظر سند، «ارسال» دارد؛ یعنى واسطه ها در نقل میان پیغمبر و امامانى که رسول الله را درک نکرده اند ساقط شده و مشخص نیست چه کسانى این احادیث را از رسول الله(صلى الله علیه وآله) براى ائمّه اهل بیت(علیهم السلام) نقل کرده اند و خبر مرسل حجیّت ندارد.
پاسخ اینکه: در روایاتى، سلسله سند توسّط ائمّه(علیهم السلام) مشخص گردیده، از جمله: امام صادق(علیه السلام) به هشام بن سالم و حماد بن عثمان و دیگران مى فرمود: «حَدِیثِی حَدِیثُ أَبِی وَ حَدِیثُ أَبِی حَدِیثُ جَدِّی وَ حَدِیثُ جَدِّی حَدِیثُ الْحُسَیْنِ وَ حَدِیثُ الْحُسَیْنِ حَدِیثُ الْحَسَنِ وَ حَدِیثُ الْحَسَنِ حَدِیثُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ حَدِیثُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ حَدِیثُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ حَدِیثُ رَسُولِ اللَّهِ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل»(18)؛ (من حدیث پدرم است و حدیث پدرم حدیث جدم و حدیث جدم حدیث حسین و حدیث حسین حدیث حسن و حدیث حسن حدیث امیر المومنین و حدیث امیر المومنین حدیث رسول خدا (صل الله علیه وآله) و حدیث رسول خدا(صل الله علیه وآله) گفتار خدای عز و جل).
در روایتى دیگر وقتى جابر از حضرت باقر(علیه السلام)خواست که احادیث خود را مستند کند، فرمود: حدیث من از پدرم از رسول الله است، سپس فرمود: «وکُلُّمَا أُحَدِّثُکَ بِهَذَا الْإِسْنَاد»(19)؛ ( هر حدیثى از من با همین سند است). البتّه ائمّه اطهار(علیهم السلام) غالباً هنگام بیان احادیث، سند را تا رسول الله به جهت وضوح آن، نقل نمى کردند فقط هنگامى که برخى از اهل سنّت در مجلس بودند سند را به پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى رساندند، بر همین اساس روایات جمعى از اهل سنّت که راویان از اهل بیت(علیهم السلام) محسوب مى شود غالباً با اتصال سند به رسول الله همراه است.
ایراد دوم: اگر پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) این احکامى را که ائمه(علیهم السلام) به مردم ابلاغ خواهند نمود، مى دانسته و ابلاغ نکرده است، پس حق را کتمان کرده و کتمان حق حرام است. چنانکه قرآن مى فرماید: «لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلاَ تَکْتُمُونَهُ»(20)؛ (تا حتماً کتاب خدا را براى مردم آشکار سازید و کتمان نکنید).
و جاى دیگر مى فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنْ الْبَیِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِى الْکِتَابِ أُوْلَئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ»(21)؛ (کسانى که دلایل روشن و وسیله هدایتى را که نازل کردیم ـ بعد از آنکه در کتاب براى مردم بیان نمودیم ـ کتمان کنند، خدا آنان را لعنت مى کند و همه لعن کنندگان نیز آنها را لعن مى کنند).
بنابراین چون پیامبر علم به احکام خداوند دارد و وظیفه ایشان ابلاغ است، پس باید احکام را به مردم برساند، نه آنکه به دیگران بسپارد تا آنان ابلاغ کنند.
پاسخ :
«کتمان ما انزل الله» عبارت است از مخفى کردن آنچه بیان و اعلام آن واجب است. ابلاغ و رساندن احکام از نظر زمان و مکان و نحوه بیان و این که به چه کسانى و در چه شرایطى باید ابلاغ شود، مقرّراتى دارد.
توضیح اینکه: برخى از احکام موضوع آن تحقّق پیدا نکرده یا مصلحت بیان آن فراهم نشده و لذا حتّى در زمان رسول الله(صلى الله علیه وآله) احکام تدریجاً بر مردم ابلاغ مى شد، با اینکه پیامبر(صلى الله علیه وآله) از آن آگاه بود، ولى کسى بر پیامبر اشکال نکرده که چرا آن حضرت با اینکه از همه احکام الهى اطلاع داشته، در طول نبوّت 23 ساله، آنها را تدریجاً براى مردم بیان کرده، و چرا کتمان حق کرده است. زیرا بیان همه احکام در زمان واحد بر مردم سنگینى مى کند و سبب فرار آنها از دین مى شود. به همین دلیل پیامبر(صلى الله علیه وآله) احکام اسلام را تدریجاً بیان فرمود و بیان قسمتى را به اهل بیت(علیهم السلام) سپرد.
علاوه بر آنکه ابلاغ و رساندن پیام الهى توسّط پیامبر به این معنا نیست که احکام را به گوش تک تک مسلمانان برساند بلکه اگر به گوش گروهى خاصّى که آنان واسطه ابلاغ به سایرین مى شوند برسد ابلاغ و بیان و عدم کتمان حق، صادق است وگرنه این اشکال بر همه پیامبران الهى و بر تمام آگاهان از مسائل وارد است که چرا حق را پنهان کرده اند؟
بسیارى از مسلمانان (حتّى صحابه که پیامبر را دیده بودند) پس از رحلت آن حضرت سخنان پیامبر را از سایر اصحاب مى شنیدند و بسیارى از مسیحیان پس از عیسى(علیه السلام) از حواریون آن حضرت سخنان آن حضرت را شنیدند و قبول کردند، ولى اعتراض نکردند که چرا خود پیغمبر مستقیماً حکم را به ما نرسانده و چرا حکم را کتمان کرده است؟
ایراد سوم: بنابر عقیده پیروان اهل بیت(علیهم السلام) که ائمّه اطهار(علیهم السلام) مقام عصمت را دارا هستند و علم و حقانیت آنان مسلّم است، نباید روایات منقول از ائمّه(علیهم السلام) با یکدیگر تناقض و تعارض داشته باشند و این با مقام علمى و با عظمت اهل بیت سازگار نیست در حالى که روایات معارض و مختلف در کتب حدیث شیعه وجود دارد.
پاسخ:
اوّلا: مسأله تعارض نه تنها در احادیث ائمّه(علیهم السلام) بلکه در احادیث نبوى(صلى الله علیه وآله) نیز مطرح است و اهل سنّت نیز در کتب اصولى خویش بحث تعارض روایات و کیفیت جمع و ترجیح را مطرح کرده اند.(22)
ثانیاً : عوامل متعددى منشأ تعارض اخبار مى گردد که به برخى از آنها اشاره مى شود:
1. خطاى راوى در فهم روایات. در بسیارى از موارد، نصوص با یکدیگر تعارض نداشته اند بلکه راوى در فهم کلام پیامبر(صلى الله علیه وآله) یا امام(علیه السلام) گرفتار اشتباه شده است.
2. از بین رفتن قرائن لفظیه و حالیه. در زمان صدورِ روایات، قرائنى همراه آن بوده خصوصاً قرینه سیاق که با تقطیع روایات این قرائن از بین رفت و تعارض به وجود آمده است.
3. نقل به معنا توسط راویان. منظور این است که تمام راویان در نقل به معنا دقیق نبودند بلکه گاهى اشتباهاتى در این زمینه رخ مى داد و همین اشتباهات یکى از دلایل تعارض اخبار است.
4. تدریجى بودن در بیان احکام از سوى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام). منظور این است که بناى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام)، این نبوده است که هر حکمى از احکام را یک جا و به صورت کتاب قانون کامل، با تمام استثنائات و تبصره ها در اختیار مردم بگذارند، زیرا این کار چه بسا موجب بروز مشکلات براى جذب مردم مى شد. لذا احکام به صورت تدریجى ابلاغ شد و گاه میان بیان شرایط، قیود و استثنائات و بیان اصل حکم فاصله هاى قابل ملاحظه اى پیدا مى شد و همین امر سبب مى شد که بعضى احساس کنند میان اصل حکم و قیود و شرایط آن، تعارض وجود دارد.
5. مسأله تقیّه از حکّام ستمگر در قول یا سلوک امام(علیه السلام)که گاه منشأ توهُّم تعارض میان روایات مى گردد.
6. در نظر گرفتن شرایط مخاطب. گاهى سؤال کننده در وضعیّتى قرار گرفته و شرایطى دارد که حکم او با دیگران فرق مى کند ولى او جواب مربوط به خودش را به صورت قضیه مطلقه از قول امام(علیه السلام) به دیگران انتقال مى دهد.
7. ایجاد تحریف و تغییر در کلام امام(علیه السلام) از سوى مغرضان. زیرا همیشه افراد مغرض و معاند و منافقى حتّى در عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) بوده اند که در احادیث تحریف ایجاد مى کردند. چنانچه در روایتى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل شده که فرمود: «کثُرَتْ عَلَیَّ الْکَذَّابَة»(23)؛ (دروغ پردازان بر من بسیار شدهاند) و جاى دیگر فرمود: «مَنْ قَالَ عَلَیَّ مَا لَمْ أَقُلْ فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّار»(24)؛ (هر کس به من چیزى را که نگفته ام نسبت دهد جایگاه او در آتش خواهد شد) و در تاریخ روایات از افرادى همچون مغیرة بن سعید و ابوالخطاب نام برده شده(25) که به خاطر دست کارى در احادیث و ترویج تحریف در میان مردم مذمّت شده اند.(26)
8. وجود احکام موقّت حکومتى. همانند آنچه در وجوب زکات در مورد استر در زمان امیرمؤمنان(علیه السلام) آمده بود ولى پس از آن زمان این حکم حکومتى پایان یافت.
چگونگى استنباط از فعل معصوم(علیه السلام):
از آنجا که الفاظ در دلالت بر معانى، گویاتر از افعال هستند و سریع تر مقاصد را به مخاطب منتقل مى کنند، لذا امر و نهى لفظى صادر از معصوم(علیه السلام)، ظهور در وجوب و حرمت دارد و این گونه ظهورات قابل استناد است ولى آیا فعل معصوم مانند امر او ظهور و دلالت بر وجوب دارد؟ و آیا ترک عمل از سوى معصوم دلالت بر حرمت دارد؟ جاى تردید و سؤال است.
به یقین فعل معصوم(علیه السلام) بر بیش از جواز (عدم حرمت) دلالتى ندارد. انجام یک عمل توسط معصوم(علیه السلام) فقط دال بر این است که این کار حرام نیست، امّا وجوب را نمى توان از آن استفاده کرد؛ همان گونه که ترک یک کار نیز تنها بر عدم وجوب دلالت دارد نه بر حرمت آن.(27) مگر اینکه قرینه اى موجود باشد که فعل دلالت بر وجوب کند مانند آنکه پیامبر(صلى الله علیه وآله) یا امام(علیه السلام) کارى را به قصد تعلیم حکم یا عبادتى به مردم، انجام دهد؛ یا مانند فعل و ترک مستمر معصوم(علیه السلام) که بعضى آن را دلیل بر وجوب یا حرمت دانسته اند.
اگر گفته شود: فعل پیامبر(صلى الله علیه وآله) دلالت بر وجوب مى کند، زیرا در قرآن تأسّى به پیامبر(صلى الله علیه وآله) در فعلى که او انجام مى دهد واجب شده است، هر چند آن فعل بر شخص پیامبر واجب نباشد «لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِى رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَنْ کَانَ یَرْجُواْ اللهَ وَالْیَوْمَ الاْخِرَ»(28)؛ (به یقین براى شما در زندگى پیامبر خدا سرمشق نیکویى بود، براى آنها که امید به رحمت خدا و روز بازپسین دارند).
در جواب مى گوییم: «تأسّى» چنین تعریف شده: «أَنْ تَفْعَلَ مِثْلَ فِعْلِهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ) عَلَى وَجْهِهِ مِنْ أَجْلِ فِعْلِهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ)»(29)؛ تأسّى به پیامبر آن است که همانند کار او را انجام دهیم با همان نیّتى که او انجام داده است پس اگر واجب باشد ما نیز به قصد واجب انجام دهیم و اگر مستحب یا مباح باشد ما نیز عملا ملتزم به استحباب یا اباحه آن شویم، نه آنکه هر عملى را که پیامبر انجام داده، بر ما واجب باشد، هر چند بر او واجب نباشد.
چگونگى حجیّت تقریر معصوم(علیه السلام):
تقریر عبارت است از سکوت معصوم در برابر عملى که در محضر او (و یا در غیابش ولى با اطلاع او) انجام گیرد.
دلیل بر اعتبار و حجیّت تقریر این است که اگر آن قول و عمل، حرام و منکر بود، باید معصوم با آن مخالفت مى کرد، زیرا نهى از منکر واجب است.
برخى گفته اند: تقریر معصوم حجّت نیست، زیرا نهى از منکر و ارشاد جاهل در همه جا واجب نمى باشد نظیر موردى که عملى را مورد انکار قرار داده، ولى اثر نکرده باشد که دیگر نیازى به انکار مجدّد نیست. جواب این است که این فرض خارج از محل کلام است زیرا محل کلام مواردى است که شرایط وجوب نهى از منکر و تعلیم جاهل فراهم است.
سنّت صحابه:
جمهور اهل تسنّن، به جاى سنّت اهل بیت، سنّت صحابه را حجّت قرار داده اند،(30) تا خلاء کمبود ادلّه را جبران کنند. آنان معتقدند که صحابى کسى است که پیامبر اسلام را در زمان حیات آن حضرت در حالى که مسلمان بوده است، دیده باشد و بر اسلام از دنیا برود.(31) و اتّفاق نظر دارند که هر کس اطلاق نام صحابى بر او صحیح باشد، عادل است.(32) در حالى که پیروان مکتب اهل بیت(علیهم السلام) معتقدند، صحابه رسول الله(صلى الله علیه وآله) هر چند امتیاز و افتخار مصاحبت پیامبر را داشته اند، و در میان آنها شخصیت هاى والا مقام پیدا مى شوند، ولى از نظر عدالت همانند اشخاص دیگر، جمعى عادل و گروهى غیر عادل بودند (به گواهى قرآن و حدیث و تاریخ).
اهل سنّت براى عدالت صحابه دلایلى دارند؛ از جمله به آیه شریفه «کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ»(33)؛ (شما بهترین امّتى بودیدکه به سود انسانها آفریده شده اید) و آیه «وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ»(34)؛ (همان گونه [که قبله شما، یک قبله میانه است] شما را نیز، امتى میانه [و معتدل] قرار دادیم تا بر مردم گواه باشید) و آیه «لَّقَدْ رَضِىَ اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ»(35)؛ (خداوند از مؤمنان ـ هنگامى که در زیر آن درخت با تو بیعت کردند ـ خشنود شد ) استدلال کرده اند.
در حالى که آیه اوّل و دوم مربوط به تمام امّت است، نه خصوص صحابه و آیه سوم مخصوص کسانى است که در بیعت رضوان شرکت کرده اند و همه صحابه را شامل نمى شود. به علاوه رضایت خداوند به خاطر مسأله بیعت رضوان دلیل بر رضایت او در برابر همه کارها نخواهد بود.
دانشمندان این گروه به روایاتى نیز تمسّک جسته اند که مهمترین آن، این حدیث معروف است «أَصْحَابِی کالنجوم بِأَیِّهِمْ اقْتَدَیْتُمْ اهْتَدَیْتُمْ»(36)؛ (اصحاب من همچون ستارگان آسمانند به هر کدام اقتدا کنید، هدایت مى شوید).
در حالى که ابن حزم این روایت را ساقط و مکذوب و نادرست مى داند.(37)
علاوه بر این، در بعضى از روایات چنین نقل شده است: «أَهْلُ بَیْتِی کَالنُّجُومِ بِأَیِّهِمْ اقْتَدَیْتُمْ اهْتَدَیْتُم»(38)؛ (اهل بیت من همچون ستارگان آسمانند به هر کدام اقتدا کنید، هدایت مى شوید) و این حدیث با حدیث متواتر ثقلین هماهنگ است.
اضافه بر اینها قرآن مجید بارها از گروهى از صحابه که به میدان جنگ پشت کرده اند یا تخلّف از قول رسول الله نموده اند یا بر آن حضرت ایراد نموده اند، سخن مى گوید و بعضى را با صراحت فاسق مى شمرد؛ در یکجا مى فرماید: «وَمِنْهُمْ مَّنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِنْ لَّمْ یُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ یَسْخَطُونَ»(39)؛ (بعضى از مؤمنان هستند که درباره تقسیم زکات، بر تو خرده مى گیرند اگر از آن به آنها بخشیده شود راضى مى شوند و اگر چیزى داده نشود خشمگین خواهند شد). در جاى دیگر مى فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهَالَة فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ»(40)؛ (اى کسانى که ایمان آورده اید اگر فاسقى خبرى براى شما بیاورد، تحقیق کنید، مبادا جمعیّتى را به مصیبتى گرفتار کنید، سپس پشیمان شوید) که غالب مفسّران اهل سنّت آن را درباره ولید بن عقبه مى دانند که از صحابه بود. ابن عاشور در تفسیر خود آن را مورد اتّفاق مى شمرد و روایات متضافره را ناظر به آن مى داند.(41)
اضافه بر این قرآن در سوره نور و احزاب و برائت و منافقون، از گروهى از افراد به ظاهر مسلمان سخن مى گوید که به ظاهر جزء صحابه بودند، ولى در باطن منافق بودند و نام هاى آنها هرگز ذکر نشده است. در داستان معروف افک که در سوره نور در پانزده آیه درباره نکوهش آنها سخن مى گوید گروهى از همین افراد، به ظاهر مسلمان و جزء صحابه بودند. به هر حال جاى تردید نیست که صحابه با تمام احترامى که دارند گروهى صالح و گروهى غیر صالح بودند، نمى توان سخنان همه آنها را حجّت دانست.
اضافه بر همه اینها کارهایى از بعضى از معاریف صحابه سر زده است که با هیچ منطقى قابل توجیه نیست. همه مى دانیم داستان جنگ جمل را طلحه و زبیر که صحابى معروف بودند به راه انداختند و بر امام وقت خود خروج کردند و طبق بعضى از تواریخ هفده هزار نفر از مسلمانان در این جنگ کشته شدند.
و نیز مى دانیم معاویه همین کار را در برابر امام وقت على(علیه السلام) انجام داد و شاید بیش از یک صد هزار نفر از مسلمین در جنگ صفین به قتل رسیدند آیا این خونریزى ها قابل توجیه است و چنین افرادى را مى توان عادل شمرد؟!
آیا نام مجتهد بر آنها نهادن و این گناهان عظیم را توجیه کردن با عقل و منطق سازگار است؟! اگر چنین باشد هر گناهى را در هر عصر و زمانى با این عنوان مى توان توجیه کرد! کدام دانشمند حاضر مى شود چنین مطالبى را بپذیرد؟!
به هر حال ما به صحابه پیامبر به جهت مصاحبت آنها با پیامبر احترام مى گذاریم ولى آنها را مانند سایر مسلمین به دو گروه بلکه به چند گروه تقسیم مى کنیم. آنها که عادل بوده اند روایتشان از پیامبر(صلى الله علیه وآله) پذیرفته است.
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.