از این اطاق اسرارآمیز دیدن کنیم
حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی؛ مجله مکتب اسلام، مهر 1351، سال سیزدهم، شماره 9.
معمای هستی / از این اطاق اسرارآمیز دیدن کنیم
بنا بود بحث معماها را از خودمان شروع کنیم؛ از مرکز ادراکات مان؛ از مغزمان و از آنچه ماوراى آن قرار گرفته و آنچه «خودمان» نام دارد. در اینجا با جهان اسرارآمیزى روبرو مى شویم که اگر همه عمرمان را وقف شناخت آن کنیم باز نقاطى کشف نشده در آن خواهد بود! حیرت آور است، ما همه چیز را با عقلمان درک مى کنیم اما فکر درباره ماهیت همین فکر، عقل ما را گیج و ویج مى کند! اصلا ما چگونه اشیاء را درک مى کنیم؟ مفهوم واقعى «ادراک» چیست؟ خاطرات ما در کجاست؟ رابطه روح با جسم و با خارج چگونه است؟ این یک مشت ماده خاکسترى رنگ و به ظاهر نامنظم و بى مصرف که یک عمر در میان جمجمه ما زندانى است چه نقشى در این میان دارد؟ و اصلا این همه قدرت و استعداد عجیب و باور نکردنى را از کجا یافته است؟!
این نخستین گام ما براى شناخت هستى است که با این همه پیچیدگى روبروست؛ اما نباید این سخن را به این معنى گرفت که ما در نخستین گام در راه حل معماهاى هستى با شکست روبرو شده ایم و چه بهتر که از همین آغاز کار دست از این تلاش برداریم. از این «خیال محال» صرف نظر کنیم که این مسافرتى است که گام اولش تمام عمر ما را مى بلعد؛ و بنابراین مانند بعضى از فلاسفه که آب پاکی روى دست همه ریخته و شناخت هستى را به کلى محال پنداشته اند به گوشه اى بنشینیم و به فکر زندگى (زندگى تنها به معنى خور و خواب و شهوت و آنچه «طریق دد است») باشیم؛ نه، ابداً این طور نیست. وضع ما همچون مسافرى است که در یک شب تاریک با اتومبیل از جاده هائى عبور مى کند؛ چراغهاى اتومبیل او قسمتى از جاده و اطراف آن را روشن کرده و او را به سوى مقصد رهبرى مى نماید، اما در دو طرف جاده در هر قدم تا مسافتى که انتهاى آن معلوم نیست هزاران هزار اشیاء و ساختمان ها و موجودات ناشناخته سر به آسمان کشیده و در تاریکى فرو رفته اند. مسلّم است عدم شناخت این اشیاء و ساختمان هاى مرموز و اسرارآمیز، هرگز مانع از پیشروى این مسافر نخواهد شد و حتى نباید از سرعت سیر او بکاهد. ما نیز مسیر خود را از میان این معماها مى شکافیم و پیش مى رویم و از لابلاى «شناختهها و حل شده ها» تعقیب مى کنیم. گو اینکه در اطراف ما باز هزاران نقطه ناشناخته باشد، تکیه گاه ما در این مسیر «معلومات ماست» نه «مجهولات ما».
در بحث استقلال روح، با دلایل مختلفى این حقیقت را خواهیم یافت که این ماده مغزى ما «ابزار دقیقى» براى فعالیت هاى نیروى مرموزى به نام «روح» است، نه خود روح؛ و به اصطلاح مغز «خانه» است نه «صاحب خانه»؛ و به عبارت دیگر تلکسوب عظیمى براى رصد کردن ستارگان آسمان وجود است نه خود «منجم»؛ و بالاخره مغز ما حکم «اطاق کنترل» را دارد.
حالا که صحبت «اطاق کنترل» به میان آمد اجازه بدهید کمى درباره آن بحث کنیم، که این تشبیهات و مثالها راههاى دشوار را آسان مى سازد و جاده هائى را که استدلالهاى عقلى «دور» میزنند، مثالها «میان بر» مى کنند! این روزها هنگام بازدید از مؤسسات عظیم و مدرن صنعتى، غالباً به اطاقى برخورد مى کنید که «اطاق کنترل» نام دارد، این اطاق محیطى است خاموش و آرام و بى سرو صدا اما پر از یک مشت صفحات، با دکمهها و کلیدها و چراغهای کوچک و رنگارنگ روى آن. مهندسان از درون این اطاق تمام جزئیات آن مؤسسه صنعتى که گاهى ممکن است در چند ده کیلومتر مربع گسترده باشد زیر نظر مى گیرند.
با فشار یک دکمه فلان بخش عظیم را به کار مى اندازند و فلان لوله عظیم را به طور خودکار باز مى کنند، یا مى بندند. با فشار دکمه دیگرى کار فلان بخش را کند یا تند مى کنند. روشن شدن یک چراغ کوچک قرمز در اینجا نشان مى دهد در دیگ عظیم بخار یا در کورهها مثلا چه مى گذرد؛ و از همه مهمتر اینکه عقربه هاى کوچکى با مرکب مخصوص که منظم روى نوارهاى ظریف کاغذى در حرکت است مانند «نامه عمل انسان» تمام جزئیات کار این دستگاهها را ثبت مى کند.
مغز انسان نیز اطاق کنترل کارگاه عظیم بدن است، همان اطاق اسرارآمیز، با همان دکمهها و چراغها، با تحریک یک یا چند سلول، بخشى از بدن شروع به کار مى کند، یا از کار مى ایستند. قلب، معده، دستگاه تنفس، چشم و زبان و گوش به فرمان این اطاق کنترل عجیب هستند. با این تفاوت که پیچ و مهره هاى این اطاق و چراغها و دکمه هاى آن همه جان دارند، همه زنده اند، غذا مى خورند و نمو مى کنند. با اینکه سلولهاى آن از لطیف ترین گلبرگها لطیف تر است از آهن و پولاد با دوامتر مى باشند، مرتباً خود را سرویس و تعمیر مى کنند و برخلاف همه ماشینهاى دنیا که کارشان یک نواخت است کار این دستگاه دائماً رو به تکامل مى رود. و عجیب تر اینکه در حال پیرى که نیروهاى جسمى همگى رو به ضعف و فرسودگى مى روند این دستگاه مى تواند قدرت خود را در بسیارى از قسمتها حفظ کند، منتها شرطش این است کار مداوم خود را تعطیل نکند. مگر نه اینست که دانشمندان و علماى بزرگ و رجال سیاسى و اقتصادى تا آخرین لحظات زندگى قدرت علمى و فکرى خود را (جز در موارد خاصى) حفظ مى کنند که این خود علاوه بر خاصیت عجیب مغز، دلیل زنده اى بر استقلال روح مى باشد که با فرسوده شدن همه دستگاههاى بدن و رسیدن آن به حداقل قدرت، روح همچنان نیرومند و سرشار از علم و قدرت است.
غالباً مى شنویم فلان کس با نهایت تأسف گرفتار سکته مغزى شده که اگر از نوع کامل آن باشد فاتحه او خوانده مى شود و اگر از نوع ناقص آن باشد بخشى از اعضاى بدن از کار مى افتد. گاهى نیمى از تن، گاهى تنها زبان و قسمتى از صورت و زمانى چشم یا گوش بیمار را در حال اسف انگیزى فرو مى برد. دوستى مى گفت: همه چیز کاملش خوب است جز «سکته» که ناقص آن ترجیح دارد! گفتم اتفاقاً آن هم کاملش خوب است، تکلیف انسان را یکسره مى کند، یا زنده این دیناست، یا مرده آن دنیا، نه یک موجود فلج معلق میان این دو! منظورم این نبود؛ منظور این بود که سکته مغزى چنانکه از نامش پیدا است همان از کار افتادن ناگهانى همه یا قسمتى از این اطاق کنترل عجیب است.
بسیار می شود یک رگ موئین (که بسیار از مو نازکتر و باریکتر و لطیف تر است) و مسؤلیت تغذیه سلولهاى ظریف مغزى را به عهده دارد بر اثر از دست دادن قدرت ارتجاعى خود پاره مى شود و یک قطره کوچک خون روى یک بخش کوچک از مغز مى افتد و آن را فاسد مى کند و از کار مى اندازد. این دکمه بسیار ظریف و کوچک گاهى دکمه کنترل زبان است و بلافاصله زبان از کار مى افتد، در حالیکه در خود زبان هیچ گونه اختلالى پیدا نشده، یا مربوط به چشم است و بلافاصله چشم، با آنکه ساختمانش هیچ آسیبى ندیده، از کار مى ایستد و اگر مربوط به عصاب طرف راست تن باشد طرف راست فلج مى شود و هنگامیکه با داروها این قطره خون را برطرف سازند و آن دکمه از کار افتاده سرویس و تعمیر شود کار دستگاه مربوط به آن مانند اول از نو شروع می گردد.
آقاى محترمى را دیدم که گرفتار سکته مغزى شده بود و بخشى از تن او بضمیمه زبانش از کار افتاده بود، گاهى براى اداى یک کلمه با فشار زیاد، مانند بچه هائى که تازه به زبان آمده اند، آن را شکسته بسته ادا مى کرد و فوراً متوقف مى شد، اما با نهایت تعجب هنگام نماز حمد و سوره را به همان روانى و فصاحت همیشگى مانند بلبل مى خواند! اگر بگوئیم بخاطر این بود که این جملهها را زیاد تکرار کرده بود کلمات زیاد دیگرى وجود داشت که در شبانه روز بیش از حمد و سوره تکرار مى شد و اگر بگوئیم علاقه خاص او روى دستگاه گویائى فلج شده اثر مى گذارد و آن را به کار مى انداخت باز این خود پرده دیگرى از طرز کار عجیب این دستگاه است که در عین فلج بودن کار مى کند و در عین کار کردن فلج است!...
و اما نتیجه:
چه کسى مى تواند باور کند که در ساختمان این «اطاق کنترل استثنائى» هیچگونه محاسبه و برنامه قبلى در کار نبوده و پدیدههاى کاملا تصادفى دست به دست هم داده و چنین اعجوبه اى را بوجود آورده اند؟! بدون این که از کار عجیبى که انجام گرفته و از ارزش آن حتى خود این عوامل باخبر باشند! آیا همین مقدار خودشناسى و اطلاع از وضع ساختمان این مرکز شگفت انگیز براى کشف نخستین راز آفرینش و آن قدرت و علم بى پایانى که جهان را اداره و رهبرى مى کند کافى نیست؟
ادامه دارد ... عجیبترین «بایگانی» دنیا!
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.