بانگ بیدارباش!
حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی؛ مجله مکتب اسلام، مهر 1340، سال سوم، شماره 8.
مهمترین ایرادات مادیها
ایراد چهام: بانگ بیدارباش!
- غفلت و فراموشکاری هم لازم است!
- با چه وسیله این حالت تعدیل میشود؟
- چگونه انسان به ناتوانی خود اعتراف میکند؟
تاکنون طی پنج مقاله پیرامون این ایراد مادیها که «چگونه وجود بلاها و آفات و بیماریها و ناکامیها و مانند آن با قبول توحید و وجود نظم و حکمت در سر تا سر عالم هستی سازش دارد؟» بحث و گفتگو کرده ایم؛ و این آخرین مقالهای است که درباره این ایراد بحث میکند. امیدواریم با در نظر گرفتن مجموع این بحثها پاسخ کاملا قانع کننده و کافی به این ایراد داده باشیم. اکنون به بحث این شماره توجه فرمایید:
غفلت و فراموشکاری هم لازم است!
از دریچه یک موحّد و خداشناس در سر تا سر جهان آفرینش چیزی بیفایده، بیمصرف، غلط، زیانبخش و ناموزون وجود ندارد و روی همین حساب، تمام صفات و ملکات انسانی اعم از آنچه ما آن را «خوب» یا «بد» میشماریم همه و همه خوب و لازم و به مورد هستند. مثلا ریشه غریزه خودخواهی، جاه طلبی و دنیا پرستی که همان «عشق به حیات و مظاهرحیات» است، جزء اساسی ترین پایههای زندگی است؛ منتها افراط و تفریط در این غرائزِ حیاتی و ضروری است که بدبختی به بار میآورد، والّا در تمام وجود انسان چیزی زائد و ناجور وجود ندارد و آنچه هست پایه تکامل وجودی اوست. افراط در عشق به حیات، سر از «دنیاپرستی»؛ و افراط در غریزه رقابت سر از «حسد»؛ و زیاده روی در علاقه به حیثیت و شخصیت، سر از «جاه طلبی» بیرون میآورد.
از جمله صفات و حالاتی که ریشه آن در وجود انسان هست و باید هم باشد «غفلت و فراموشکاری» است. عزیزی از دست انسان میرود، در تجارت مواجه با شکست میشود، در میدان مبارزه در برابر رقیب زانو میزند، خلاصه با مصیبت و ناکامی در زندگی مواجه میشود؛ در این حال احساس میکند که کوهی از اندوه و غم، روی مغز او سنگینی میکند، و فشار طاقت فرسایی بر او وارد میکند، نزدیک است اعصاب او زیر بار این فشار در هم بشکند، راستی هم اگر ادامه پیدا کند همین طور خواهد شد ولی چیزی نمیگذرد که پردههای غفلت و فراموشکاری و بیخبری همچون «ابر رحمتی» که آفتاب سوزان تابستان را بپوشاند و سایه راحت بخش خود را بر سر بیابانگردان بیندازد، قلب او را از هر سو احاطه میکند و به دنبال آن یک حالت تسکین و آرامش در فکر و جان او پیدا میشود و اگر این جریان پیش نمیآمد، انسان در برابر کوچک ترین مصائب و ناکامیها زانو میزد. بنابراین «غفلت و فراموشکاری» به نوبه خود ضامن بقا و حیات انسان و موجب مقاومت در برابر حوادث گوناگون زندگی است.
چگونه این غریزه تعدیل میشود؟
ولی همین حالت غفلت و بیخبری اگر از حد بگذرد و انسان از همه چیز بیخبر و غافل بماند و در برابر موضوعاتی که توجه به آن در سعادت و حیات او ضروری است فراموشکار باشد آن هم کشنده است. برای تعدیل این غریزه باید گاه و بیگاه «زنگهای بیدار باش» در گوشه و کنار انسان نواخته شود و او را متوجه سرنوشت خود سازد. موضوعی که بیش از هر چیز غفلت و فراموشکاری را توسعه میدهد، یکنواخت بودن وضع زندگی است؛ یکنواخت بودن وضع زندگی غافل کننده و خواب آوری است. به عکس همواره حالات بحرانی، روشن بینی و توجه خاصی در انسان به وجود میآورد؛ همان طور که یکنواخت بودن وضع زندگی، یک حال خمودی از خود به یادگار میگذارد. افرادی که در جامعههای یکنواخت پرورش یافته اند و در دوران زندگی آنها، تحولات و انقلابها و بحرانها کم تر بوده، فاقد حس ابتکار و روشن بینی هستند. در مقابل افرادی که در کوران انقلابها و بحرانهای مختلف بزرگ شده اند، هوش و ذکاء و ابتکار خاصی دارند.
درست است که «ناکامیهای زندگی» ناراحت کننده است، اما باید توجه داشت که کامروایی مطلق هم غافل کننده و گمراه کننده است. به تجربه ثابت شده کسانی که همواره کامیاب و کامروا بودهاند، مردمی کم احساس، کم ابتکار، خالی از عواطف دقیق انسانی، خشن و زمخت و غیر قابل انعطاف میباشند و همیشه در یک حال غرور و مستی و غفلت و بیخبری و توجه نداشتن به غیر خود، به سر میبرند. در مقابل؛ افرادی که در زندگی ناکامیها دیدهاند افرادی بیدار، متوجه جهات، پرعاطفه، مصمم، روشن بین و چارهجو هستند. اینها حقایقی است که خیلی نیازمند به استدلال و برهان نیست و هر کس با مختصر مطالعه و بررسی در حالات خود یا دیگران به آن پی میبرد.
زمامداران زورمند و قلدر همین که از تخت قدرت سقوط میکنند احساس میکنند که پردههای ضخیمی از جلوی چشم آنها عقب رفته و چیزهایی را که تا کنون قدرتِ درک آن را نداشتند به روشنی میبینند و درک میکنند. ثروتمندان سنگدل، همین که دچار ورشکستگی میشوند و سرمایه و ثروت آنها بر باد میرود، احساس میکنند در عالم تازهای قرار گرفته و مطالب تازهای میبینند و آرزو میکنند که ای کاش این حال را قبلا هم میداشتند و میتوانستند از موقعیّت خود استفاده کافی ببرند.
چگونه انسان به ناتوانی خود اعتراف میکند؟
بشری که پیشرفتها و موفقیتهای علمی، رؤیای پرواز به آسمانها را برای او تحقق بخشیده و برق و بخار و اتم و سایر نیروهای طبیعت سر بر فرمان او نهادهاند و زندگی او رنگ تازهای به خود گرفته، ممکن است چنان به قدرت خود مغرور شود و از ناتوانی و ضعف خود در برابر قدرتی که این دستگاه را به وجود آورده بیخبر بماند که هدف زندگی و حیات را به کلی فراموش کرده و سرگرم شهوات زندگی شود و تمام اصول اخلاقی را زیر پا گذارد و آشکارا به نقض حقوق دیگران بپردازد.
ناگهان زلزلهای در گوشهای از دنیا (مانند سرزمین شیلی) رخ میدهد و چنان تکانی به زندگی او میدهد که همه قدرتها در برابر آن از کار میافتد، قطعات بزرگ سنگهای کوهستانهای ساحلی به دریا پرتاب شده و کشتیهایی که در ساحل لنگر انداخته اند به ساحل افتاده و دریا و خشکی با هم مخلوط شده و غوغایی برپا میکنند. دولتهای نیرومندی که سرگرم تسخیر آسمانها هستند به کمک آنها میشتابند، اما به زودی معلوم میشود راهی برای مبارزه با این قهر طبیعت (یا مهر آفریننده طبیعت) نیست. تنها کاری که میتوانند انجام دهند این است که به عدهای مأموریت دهند خوراک و پوشاک را به وسیله هواپیماها در این سرزمین بلازده ببرند و فرار کنند.
شکی نیست که این حادثه و نظیر آن در هر زمانی واقع شود، تأثیر عمیقی در افکار دارد، تکانی به عقلها میدهد، پردههای غفلت و فراموشکاری را کمی به عقب میزند و خواه ناخواه یک اثر تربیتی در روح و جان انسان به یادگار میگذارد. ممکن است انسان از آثار آن کاملا باخبر نشود، ولی در «وجدان غیرآگاه» او تأثیر عمیق خود را خواهد گذاشت. آیا میتوان گفت بلاهایی که از ادامه این حال غفلت و مستی و بیخبری متوجه جهان انسانیت میشود، از این بلاها کمتر است؟ بلکه به عکس به مراتب بیشتر و زیادتر خواهد بود. بخصوص این که افراد متوجه و بیدار که این دستگاه باعظمت بیشتر به خاطر آنها آفریده شده از این گونه حوادث، درسهای مختلفی میآموزند و آنچه را با استدلال به آن رسیده بودند، آشکارا به چشم خود میبینند و با آفریننده عالم هستی، بیش از پیش آشنا میشوند.
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.