معیارهاى عرفان راستین و هشدارها
آسیب مهمى به نام شطحیات
علم و عقل ستیزى در تعلیمات انحرافى
غلطیدن در وادى خرافات
سقوط در دره هولناک تفسیر به رأى
خطاهاى محیى الدین
اوج تفسیر به رأى
انگیزههاى پیدایش تفسیربهرأى
معیارهاى عرفان راستین و هشدارها
راه سیر و سلوک الى الله که پرارزش ترینِ راه هاست همچون خط مستقیمى است که در دو طرف آن صدها و هزاران خط غیر مستقیم تصور مى شود و متأسفانه بسیارى از پویندگان این راه براثر وسوسه هاى نفس یا شیطنت دجالان و شیادان و یا بر اثر ناآگاهى از دستورات شرع، در این بیراهه ها گرفتار شده و به جایى نرسیدند بلکه سر از شقاوت و بد بختى درآوردند و اینکه مى بینیم سلسله هاى صوفیان و مدعیان دروغین عرفان و سیر و سلوک، فوق العاده زیاد شده به همین دلیل است و چه زیبا مى گوید قرآن مجید: «وَأَنَّ هذا صِراطى مُسْتَقیماً فَاتَّبِعُوهُ وَلا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبیلِهِ ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»(1)؛ (این راه مستقیم من است، از آن پیروى کنید! و از راه هاى پراکنده [و انحرافى] پیروى نکنید، که شما را از راه حق، دور مى سازد! این چیزى است که خداوند شما را به آن سفارش مى کند، شاید پرهیزکارى پیشه کنید!).
ولى سالک راستین الى الله سیر و سلوک خود را بر محورهاى سه گانه عقل و فطرت و شرع که همه با یکدیگر هماهنگ اند استوار مى کند و از این کشتى نجات براى پیمودن این دریاى طوفانى و خطرناک بهره مى گیرد.
چه خوب ترسیم فرمود لقمان حکیم، آن جا که طبق آنچه امام کاظم(علیه السلام) در حدیث هشامیه بیان فرموده به فرزندش مى گوید: «یَا بُنَىَّ اِنَّ الدُّنْیَا بَحْرٌ عَمِیقٌ، قَدْ غَرِقَ فِیهَا عَالَمٌ کَثِیرٌ، فَلْتَکُنْ سَفِینَتُکَ فِیهَا تَقْوَى اللَّهِ، و َحَشْوُهَا اِیمَانَ، وَ شِرَاعُهَا التَّوَکُّلَ، وَ قَیِّمُهَا الْعَقْلَ، وَ دَلِیلُهَا الْعِلْمَ، وَ سُکَّانُهَا الصَّبْرَ»(2)؛ (پسرم! دنیا دریاى عمیقى است که گروه بسیارى در آن غرق شدند، کشتى تو در این دریا باید تقواى الهى باشد، و زاد و توشه ات ایمان، بادبان این کشتى توکل، ناخداى آن عقل، راهنماى آن علم، و سکان آن صبر).
آرى، چنان کشتى اى که اصول شش گانه نجات خود را از کتاب و سنت و عقل مى گیرد مى تواند اقیانوس پیما باشد و به سرمنزل مقصود و مقام نفس مطمئنه برسد و مشمول «فَادْخُلِى فِى عِبَادِى * وَادْخُلِى جَنَّتِى»(3) شود.
در این جا نکات لازمى وجود دارد که به پویندگان راه عرفان و سلوک توصیه مى شود:
در عرفان نظرى نباید گرفتار اصالت عالم اسباب شوند؛ سبب را بشکافند و به مسبّب الاسباب برسند که گرفتارى در عالم اسباب نوعى شرک است «أَلَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُوَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذینَ مِنْ دُونِهِ وَمَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ»(4)؛ (آیا خداوند براى [نجات و دفاع از] بنده اش کافى نیست؟! امّا آن ها تو را از غیر او مى ترسانند. و هرکس را خداوند گمراه کند، هیچ هدایت کننده اى ندارد!).
و به گفته شاعر:
دیده اى باید سبب سوراخ کن *** تا حجب را برکند از بیخ و بن
این سبب ها بر نظرها پرده است *** که نه هر دیدار، صنعش را سزاست
و از سوى دیگر، در وادى غلو سرگردان نشوند، آن گونه که بسیارى از صوفیه درباره اقطاب و شیوخ خود معتقد هستند و آن ها را انسان هاى استثنایى و صاحب اختیار در مسائل شرعى و اوامر و نواهى مى دانند و مظهر ذات پاک پروردگار مى شمارند و معتقدند که بدون وساطت آن ها به خدا نمى رسند.
همچنین در وادى وحدت وجود (به معناى وحدت موجود) گرفتار نشوند که این خود نیز شرک وسیع و دامنه دارى است. یعنى همه موجودات عالم را عین ذات خدا شمردن و اعتقاد به بت هاى بى شمار داشتن، آن گونه که جمعى از مشایخ صوفیه با صراحت و گاه با کنایه از آن یاد کرده اند.
و نیز در وادى خود بزرگ بینى براثر ریاضات و توهمات ناشى از آن گرفتار نشوند، آن گونه که بسیارى از سران صوفیه گرفتار شدند و شطحیات آن ها معروف است.
آرى، هنگامى که عارف و سالک از مسیر عقل و فطرت، و از همه مهم تر، از مسیر شریعت خارج شود در وادى ظلمات شرک و انانیّت فرو مى رود و روز به روز از خدا دورتر مى شود.
* * *
آسیب مهمى به نام شطحیات
کلمات نا موزون و شرک آلودى که از بسیارى از سران صوفیه صادر شده و نام آن را شطحات یا شطحیات مى گذارند، نمونه اى از پیمودن این بیراهه هاى خطرناک است که بعضى از سالکان براثر دورى از عقل و شرع گرفتار آن مى شوند.
واژه «شطح» و «شطحیات» در بسیارى از منابع لغت قدیمى نیامده ولى در لغات جدید تفسیرهایى براى آن دیده مى شود، از جمله در کتاب تاج العروس آمده است که واژه شطحیات در میان صوفیه مشهور شده ودر اصطلاح آنان عبارت از کلماتى است که از آن ها درحالى که از خود بى خود مى شوند صادر مى شود، مانند گفتن: «انا الحق» و «لَیْسَ فى جبتى إِلَّا اللَّهُ».
در لغت نامه دهخدا نیز آمده است: سخنانى است که ظاهر آن خلاف شرع مى باشد و بعضى از عرفا در شدت و جد و حال، آن ها را بر زبان مى رانند، مانند انا الحق گفتن حسین بن منصور حلاج.
از بایزید بسطامى در تذکرة الاولیاء شیخ عطار نقل شده که مى گوید: مدتى گرد خانه (ى کعبه) طواف مى کردم چون به حق رسیدم خانه را دیدم که بر گرد من طواف مى کند.(5)
در تاریخ تصوف دکتر غنى مى خوانیم که جمله «سبحانى ما اعظم شأنى» از بایزید بسطامى مشهور است.(6)
از همه این ها عجیب تر و شرک آلودتر سخنى است که در کتاب شرح شطحیّات شیخ روزبهان از بایزید نقل شده که به او گفتند: خلق (در روز قیامت) تحت لواى محمد(صل الله علیه و آله) خواهند بود. گفت: لواى من از لواى محمد عظیم تر است.(7)
امام خمینى (ره) جمله جالب و قاطعى در نقد شطحیات صوفیه مى گوید. در کتاب مصباح الهدایة مى فرماید: «مَا وَقَعَ مِنْ الشطحیات مِنْ بَعْضِ أَصْحَابِ الْمُکَاشَفَةِ وَ السلوک وَ أَرْبَابِ الرِّیَاضَةِ فَهُوَ لِنُقْصَانِ سُلُوکِهِمْ وَ بَقَاءِ الانانیة فى سِرَّهُمْ اَوْ سُرَّ سِرَّهُمْ فَتَجَلَّى عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ بالفرعونیة»(8)؛ (آنچه به عنوان شطحیات از بعضى از اصحاب مکاشفه و سلوک و ارباب ریاضت صادر شده به سبب ناقص بودن سلوک و بقاء خود خواهى و انانیّت در درونشان یا درون درونشان بوده است و به سبب آن، نفس آن ها همچون فرعونى بر آن ها تجلى کرده است [و این کلمات ناموزون و ادعاهاى باطل را گفته اند]).
آیا از امامان معصوم: یا اصحاب والامقام آن ها به یقین جمعى از آنان که درجات سیر و سلوک الى الله را پیموده اند هرگز کسى امثال این اباطیل را شنیده است؟
آرى، هنگامى که انسان از محور عقل و شرع دور شود گرفتار این خرافات و سخنان شرک آلود بى پایه و ادعاهاى شیطانى مى شود.
بنابراین، باید عارفان راستین و سالکان واقعى عنان خود را به دست شرع و عقل بسپارند تا در بیراهه ها و در دام شیطان نیفتند.
علم و عقل ستیزى در تعلیمات انحرافى
یکى از مهم ترین محورهاى عرفان اسلامى یا به تعبیر دیگر، معیار شناخت آن از عرفان هاى کاذب، توجه به عقل و عقلانیت است.
عرفان هاى کاذب براى توجیه عقاید و اعمال غیر منطقى خود در نخستین گام ارزش و حجیت عقل را زیر سؤال مى برد تا بتوانند بدون برخورد با مانعى مسیرهاى خرافى و غیر عاقلانه و حتى سخنان کفرآلود را به خورد پیروان خود بدهند.
اصولاً گروهى از آنان عقل و علم را حجاب اکبر مى شمرند و معتقدند که در این مسیر تنها عشق باید پیشواى سالک باشد.
دکتر قاسم غنى در کتاب تاریخ تصوف خود چنین آورده است: جنید بغدادى که از سران معروف صوفیه است و شاگرد شیخ سرّى سَقَطى بوده عقیده داشت که خواندن و نوشتن سبب پراکندگى اندیشه صوفى است.(9)
همان نویسنده تحت عنوان آثار ادبى صوفیه مى نویسد: از مطالعه تراجم احوال صوفیه و اطلاع بر اقوال و احوال عرفا (ى آنان) این بوده است که همیشه علم رسمى و قیل و قال مدرسه و کتاب و دفتر را حجاب راه سالک مى شمردند ... زیرا احوال و مبانى طریقت و سلوک با علم ظاهر مخالف است و عارف معتقد است: «العلم هو الحجاب الاکبر...» شرط وصول به معرفت را این مى دانستند که لوح قلب را باید از نقش آموختنى هاى مدرسه پاک کرد. تا آن صفا و سادگى حاصل نگردد محال است که براى پذیرفتن نقش معرفت الهى آماده شود.
در تأیید این سخن که انسان باید لوح دل را از همه علوم و دانش ها پاک کند تا آماده پذیرش معرفت الهى شود، مولوى نیز به تشبیهاتى مغالطه گونه پرداخته و در اشعارش آورده است:
بر نوشته هیچ بنویسد کسى *** یا نهالى کارد اندر مغرسى
کاغذى جوید که آن بنوشته نیست *** تخم کارد موضعى کان کشته نیست
اى برادر! موضع ناکشته باش *** کاغذ اسپید نابنوشته باش
تا مشرف گردى از نون و القلم *** تا بکارد در تو تخم آن ذوالکرم(10)
مخالفت این گروه ها با علم و دانش به حدى است که شبلى، از سران معروف صوفیه مى گفت: «کسى را سراغ دارم که وارد صوفیه نشد مگر جمیع دارایى خود را انفاق کرد و هفتاد صندوق کتاب را که خود نوشته و حفظ کرده بود و به چندین روایت درست کرده بود در این رودخانه دجله که مى بینید غرق کرد» مقصود شبلى از این آدم خود او بود.(11)
از ابوسعید ابوالخیر که او نیز از معاریف آنان است نقل شده که گفت: «رَأْسُ هَذَا الْأَمْرِ کَبَسَ الْمَحَابِرَ وَ خَرَقَ الدَّفَاتِرِ وَ نِسْیَانِ الْعُلُومِ»؛ (آغاز این کار [عرفان و تصوف] پنهان کردن دوات و مرکب و پاره کردن دفاتر و فراموشى علوم است).
در این زمینه سخنان زیادى از آن ها نقل شده است.
بدون شک مسیر قرآن و اهل بیت: و شریعت اسلام کاملاً مخالف آن است. اسلام و به ویژه قرآن اهمیت فوق العاده اى براى عقل و عقلانیت قائل است و سرآغاز مهم ترین کتاب حدیث ما، کافى، احادیثى است که اهمیت عقل و عقلانیت را اثبات مى کند.
علم و دانش، مهم ترین چیزى است که در آغاز نبوت و در آیات نخستینى که از قرآن مجید بر قلب پیغمبر(صل الله علیه و آله) نازل شد اهمیت آن بیان گردیده وتکیه بر قلم ونوشته ها شده است «اقْرَأْ بِسْمِ رَبِّکَ الَّذِى خَلَقَ * خَلَقَ الاِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَرَبُّکَ الاَکْرَمُ * الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الاْنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ».
البته شکّى نیست که اگر علم و دانش براى خودنمایى و خودبزرگ بینى و برترى جویى باشد و انسان از آن به خدا نرسد، حجابى خواهد بود، ولى این دلیل نمى شود که انسان علم و دانش را رها سازد و جهل را دست مایه پیشرفت کار خود قرار دهد.
* * *
درحقیقت نخستین گامى که عارفان التقاطى و کاذب از عارفان راستین اسلامى جدا مى شوند همین مسأله است که آن ها علم را سد راه مى دانند و عشق جدا شده از علم را مرکب راهوار و چه مفاسد و خرافات و اعتقادات ناموزون و اعمال زشت و ناپسندى از آن سرچشمه گرفته که بررسى آن ها نشان مى دهد اسلام چه راه روشنى را براى پیروانش برگزیده و دیگران چه راه ظلمانى و تاریکى را.
شاهد این سخن مطالبى است که ابن جوزى حنبلى در کتاب تلبیس ابلیس از احیاء العلوم نقل مى کند که او درباره مشایخ صوفیه مطالبى کاملاً غیر عقلانى آورده است، ازجمله مى گوید: یکى از شیوخ در آغاز کار از شب خیزى کسل مى شد، بر خود الزام کرد که شب را به صبح بر روى سر بایستد تا نفس او از روى میل و رغبت به شب خیزى مبادرت کند.
دیگرى براى این که دوستى مال را از دل بیرون کند تمام اموالش را آتش زد و به دریا ریخت زیرا مى ترسید اگر به مردم ببخشد دچار ریا شود.
دیگرى به منظور عادت کردن به حلم و بردبارى کسى را استخدام کرده بود که در میان مردم به او فحش و دشنام دهد.
دیگرى براى تحصیل شجاعت، در هنگام زمستان و موقع طوفان و تلاطم دریا بر کشتى سوار مى شد (و جان خود را به خطر مى انداخت).
ابن جوزى بعد از نقل این داستان هاى عجیب و دور از عقل وشرع مى نویسد: تعجب من از ابوحامد (غزالى) بیشتر است از کسانى که این اعمال زشت را مرتکب مى شدند زیرا او پس از نقل آن ها نه تنها هیچ گونه نکوهشى از آنان نکرده بلکه این حکایات را براى تعلیم و تربیت دیگران بیان نموده است.(12)
نامبرده (ابن جوزى) در نقل دیگرى مى گوید: غزالى از ابن کُرینى نقل کرده است: زمانى وارد یکى از شهرها شدم در آن جا حُسن سابقه اى پیدا کردم و به خوبى و درستکارى معروف شدم. روزى به حمام رفتم و لباس پر قیمتى را دزدیده، در زیر لباس هاى کهنه و مندرس خود پوشیدم و از حمام خارج شدم، آهسته آهسته راه مى رفتم (تا مردم متوجه شوند و به سراغ من بیایند)، مردم دویدند و مرا گرفته و جامه هاى کهنه را از بر من بیرون آوردند و لباس هاى پر قیمت را به صاحبش دادند. بعد از این واقعه به دزد گرمابه مشهور شدم و به این وسیله نفس من راحت شد.
غزالى پس از نقل این حکایت زشت و نامعقول مى گوید: این گونه خودشان را ریاضت مى دادند تا از توجه مردم و نفس راحت شوند.(13)
از این گونه کارهاى وحشتناک غیر عاقلانه در حالات صوفیان و عارفان گم کرده راه فراوان دیده مى شود که اگر جمع آورى گردد کتابى را تشکیل مى دهد.
بى دلیل نیست که آن ها در اولین گام، حجیت عقل را انکار مى کنند و خود را از قضاوت آن رها مى سازند و علم را حجاب اکبر مى شمارند چراکه اگر این کار را نکنند تمام این حالات و کرامات زیر سؤال مى رود و به عنوان خرافات شناخته مى شود.
غلطیدن در وادى خرافات
نمونه دیگرى از خرافات آن ها چیزى است که شیخ عطار در تذکرة الاولیاء آورده است. او از ابوبکر کتّانى (بعد از آن که او را مدح و ثنا گفته) چنین نقل مى کند که او شیخ مکه و پیر زمان بود و صحبت جُنید و ابوسعید خرّاز و ابوالحسن نورى دریافته، و او را چراغ کعبه گفتندى، و در طواف دوازده هزار ختم قرآن کرده بود و سى سال در زیر ناودان بوده و خواب نکردى و گفت:
مرا اندک غبارى (کدورتى) بود با امیرالمؤمنین على ـ کرّم اللَّه وجهه ـ بدان سبب که رسول الله(صل الله علیه و آله) فرموده بود: «لا فتى الّا علىّ»، (شرط فتوّت آن است که ـ اگرچه معاویه بر باطل بود و او بر حق ـ کار به وى بازگذاشتى تا چندان خون ریخته نشدى). و گفت: «میان صفا و مروه خانه داشتم. شبى در آن جا مصطفى را علیه الصّلاة والسّلام، به خواب دیدم با یاران او، که درآمدى و مرا در کنار گرفتى. پس اشارت کرد به ابوبکر ـ رضى اللّه عنه ـ که: او کیست؟ گفتم: ابوبکر. پس به عمر اشارت کرد. گفتم: عمر. پس به عثمان اشارت کرد. گفتم: عثمان.
پس اشارت کرد به على. من شرم داشتم به سبب آن غبار (کدورت). پیغمبرـ علیه الصّلاة والسّلام ـ مرا با على ـ رضى اللّه عنه ـ برادرى داد تا یکدیگر را در کنار گرفتیم. پس ایشان برفتند. من و امیرالمؤمنین على(علیه السلام) بماندیم. مرا گفت: بیا تا به کوه ابوقبیس رویم. به سر کوه رفتیم و نظاره کعبه کردیم. چون بیدار شدم خود را به کوه ابوقبیس دیدم و ذرّه اى از آن غبار در دل من نمانده بود.(14)
این سخن که مملو از خرافات و گفته هاى غیر عاقلانه است نشان مى دهد که فاصله گرفتن از عقل و مبانى شرع، انسان را در چه وادى هایى گرفتار مى کند.
چگونه ممکن است انسانى در زیر ناودان طلا در مکه سى سال بماند و خواب به چشمانش نرود؟
چگونه ممکن است کسى در طواف دوازده هزار بار ختم قرآن کند؟
چگونه ممکن است کسى معتقد باشد که على(علیه السلام) در مقابله با معاویه که حکومت اسلامى را از مسیر خود به کلى منحرف ساخت راه خطا پیموده و مى بایست حکومت را به او واگذار کند؟
چگونه ممکن است انسان در خواب ببیند بالاى کوه ابوقبیس است و بعد از بیدارى خود را همان جا ببیند؟
متأسفانه از این گونه سخنان در حالات این عارفان کاذب بسیار نوشته شده است.
سقوط در دره هولناک تفسیر به رأى
ازجمله آسیب هایى که در مسیر عرفان نظرى براثر فاصله گرفتن از تعلیمات قرآن و کلمات معصومین: و بیگانگى از عقل، دامن گروهى از پویندگان این راه را گرفته، افتادن در مسیر تفسیر به رأى است، یعنى نصوص قرآنى و حدیث را به میل خود تفسیر کردن و بر خواسته هاى خود تطبیق نمودن و به جاى تبعیت از خدا و معصومین: آن ها را به پیروى از افکار نادرست خویشتن خواندن و به جاى شاگردى کردن در محضر استاد، خود را بر کرسى استاد نشاندن.
در حالى که در احادیث اسلامى به شدّت درباره تفسیر به رأى و تطبیق آیات و روایات بر خواسته هاى خویش هشدار داده شده به گونه اى که در حدیثى از رسول خدا(صل الله علیه و آله) مى خوانیم: «مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْیِهِ فَقَدِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ»(15)؛ (کسى که قرآن را با آراء شخصى خود تفسیر کند بر خدا افترى بسته است).
در حدیث دیگرى هشدار شدیدترى داده شده و امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «وَمَنْ فَسَّرَ بِرَأْیِهِ آیَةً مِنْ کِتَابِ اللَّهِ فَقَدْ کَفَرَ»(16)؛ (کسى که حتى یک آیه از قرآن را مطابق میل شخصى خود تفسیر کند کافر شده است).
همچنین در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «مَنْ فَسَّرَ الْقُرآنَ بِرَأْیِهِ، اِنْ أَصَابَ لَمْ یُوجَرْ، وَاِنْ أَخْطَأَ خَرَّ [سَقَطَ] أَبْعَدَ مِنَ السَّمَاءِ»(17)؛ (کسى که قرآن را به رأى خود تفسیر کند اگر به واقع هم برسد اجر و پاداشى ندارد و اگر خطا کند، به اندازه بیش از فاصله آسمان تا زمین سقوط مى کند).
این سخن منحصر به روایات شیعه و اهل بیت: نیست. در صحاح اهل سنت نیز از تفسیر به رأى نکوهش شدیدى شده است. ازجمله ترمذى در سنن خود بابى تحت عنوان تفسیر به رأى باز کرده در آن، احادیث متعددى آورده است، ازجمله از رسول خدا(صل الله علیه و آله) نقل مى کند: «مِنْ قَالَ فى الْقُرْآنِ بِغَيْرِ عِلْمٍ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ»(18)؛ (آن کس که بدون آگاهى درباره قرآن چیزى بگوید، جایگاه خود را در آتش دوزخ مهیا ساخته است).
خطاهاى محیى الدین
هنگامى که به کتب و نوشته هاى این گونه عارفان مراجعه مى کنیم تفسیر به رأى هایى را مى بینیم که به راستى وحشتناک است. به عنوان نمونه محیى الدین عربى در جلد اول فتوحات مکیه در تفسیر آیه 6 و7 سوره بقره: «اِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ * خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَعَلى سَمْعِهِمْ وَعَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَة وَلَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» عبارتى دارد که ترجمه اش چنین است: خداوند مى فرماید: اى محمد! کسانى که کافر شدند محبت خود را در من خلاصه کرده اند و بدین علت براى آن ها تفاوت نمى کند که آن ها را از عذاب هایى بیم دهى که من تو را به ابلاغ آن مأموریت داده ام یا بیم ندهى. آن ها به گفتار تو ایمان نمى آورند زیرا غیر مرا درک نمى کنند.
تو آن ها را از مخلوقات من بیم مى دهى درحالى که آن ها مخلوقات مرا نه درک مى کنند و نه مى بینند و چگونه ممکن است آن ها به تو ایمان بیاورند در حالى که بر دل هاى آنان مهر نهاده ام (غیر من در دل هاى آن ها ورود نمى کند) و در دل آن ها جایگاهى براى غیر من نیست و بر گوش هاى آن ها نیز مهر نهاده ام و بدین علت سخنى در جهان جز از من نمى شنوند و بر چشم هاى آن ها پرده اى از نور و بَهایَم (درخشندگى ام) به هنگام مشاهده من افکنده ام که غیر از مرا نمى بینند؟ آن ها عذاب عظیمى نزد من دارند (و آن اینکه) آن ها را بعد از این مشاهده نورانى به انذار تو باز مى گردانم و آن ها را از خودم محجوب مى سازم همان گونه که تو را (اى پیغمبر!) بعد از قاب قوسین او ادنى (نزدیک ترین قرب پیامبر اکرم(صل الله علیه و آله) به خداوند در داستان معراج) از آن منزلت فرود آوردم و گرفتار کسانى ساختم که تو را تکذیب مى کنند و آنچه را که از سوى من براى آن ها آورده اى در برابر تو رد مى نمایند و به خاطر من سخنانى مى شنوى که سینه تو تنگ مى شود.(19)
از عبارات مذکور روشن مى شود که تفسیر به رأى چه بلاى عظیمى در فهم معانى کتاب و سنت ایجاد مى کند تا آن جا که افراد کافر بسیار منحرفى را که قرآن در جاى دیگر آن ها را از چهارپایان هم پست تر شمرده، مؤمن ترین افراد به خدا و مقرب ترین بندگان معرفى مى کند! کفر را به ایمان و ظلمت را به نور وب دترین را به بهترین تبدیل مى کند.(20)
نیز محیىالدین عربى در فصوص الحکم در ذیل فصّ کلمه «اسماعیلیه» مىگوید: خداوند حضرت اسماعیل را در قرآن به عنوان صادق الوعد مدح کرده نه صادق الوعید (صادق بودن در تهدیدها) وخداوند خودش نیز چنین است چون فرموده است: «َنَتَجاوَزُ عَنْ سَیِّئَاتِهِمْ»(21)؛ (از گناهان آنها صرف نظر مىکنیم) ، با اینکه گنهکاران را تهدید به عذاب کرده است و در ذیل آن اشعارى آورده که یک بیتش این است:
«یسمى عذاباً من عُذوبة طَعمه *** و ذلک له کالقشر والقشر صائن»(22)؛ (عذاب نامیده مى شود به دلیل شیرینى طعمش [از ماده عَذب] و این عذاب نسبت به عذب [که به معنى شیرینى است] مانند پوست است نسبت به مغز و مىدانیم که پوسته هر دانه یا میوهاى حافظ و نگهدارنده آن است).
قیصرى، شارح معروف فصوص الحکم در شرح این کلام محیىالدین در فصوص مىگوید: نعمتهاى الهى به شقاوت مندان عذاب نامیده شده بهعلّت عذوبت و گوارایى طعم آن براى آنان، زیرا عذاب در اصل از «عَذب» گرفته شده و این لفظ معناى واقعى آن را (که شیرینى و گوارایى است) از درک کسانى که محجوب و غافل از حقایق اشیاءاند مىپوشاند و یا اینکه اشاره به نعمتهاى دوزخیان است که آن نعمت ها همچون پوستهاى است براى نعمت هاى اهل بهشت چرا که بهشت، پیچیده شده در میان ناراحتى هاست. آیا نمىبینى که کاه نعمت حیوان است و گندم نعمت انسان و گندم به وسیله کاه حفظ مىشود.(23)
این تفسیر در تضاد آشکار با تمام آیاتى از قرآن است که درباره عذاب دوزخیان نازل شده و پیامبر اکرم(صل الله علیه وآله) را نذیر معرفى مى کند و اگر چنین تفسیر مضحکى را بپذیریم باید درباره عذاب دنیا یعنى زلزله هاى ویرانگر و صاعقه ها و طوفان هاى مرگبار که بر امت هاى پیشین نازل شد و قرآن آنها را عذاب دنیا مى شمرد و عذاب آخرت را از آن شدیدتر معرفى مى کند(24) ، نیز معتقد باشیم که آن عذاب هاى دنیوى هم گوارا و شیرین و جالب بوده است!
راستى مایه حیرت است که آنها گویا نگاهى به آیات قرآن حتى نگاهى گذرا نکردهاند چراکه قرآن بیش از پنجاه بار عذاب آخرت را «الیم» (دردناک) توصیف کرده در حالى که چیزى که شیرین است دردناک نیست و بارها آن را «مُهین» به معناى خوارکننده ذکر مىکند، آیا آنچه عذوبت و شیرینى دارد مىتواند خوارکننده باشد؟
باز در جایى دیگر از قرآن مجید مىخوانیم که دوزخیان دست به دامان مالک دوزخ مىشوند و از او تقاضا مىکنند: آیا ممکن است مرگ ما فرا رسد و از این عذاب خلاصى یابیم؟ و او در جواب مى گوید: شما باید در این جا همچنان معذّب بمانید.(25)
و در توصیف عبادالرحمن مى فرماید: «آنها کسانى هستند که مى گویند: خداوندا! عذاب دوزخ را از ما دور کن که عذابى سخت و پردوام است! مسلّماً آن (جهنم)، بد جایگاه و بد محلّ اقامتى است!».(26)
و اگر تمام آن آیات قرآن را که درباره دوزخ و دوزخیان و عذاب هاى گوناگون آنها سخن مىگوید بررسى کنیم خواهیم دید که تفسیر مزبور با صد ها آیه از قرآن مجید در تضاد آشکار است.
اوج تفسیر به رأى
نمونه دیگر که بسیار شگفتانگیز است این است که محیىالدین در فصوصالحکم در فصّ هارونیه مىگوید: عدم توانایى هارون براى جلوگیرى از گوساله پرستان آن گونه که موسى بر آنها مسلط شد حکمت آشکارى از سوى خداوند داشته است و آن اینکه خدا در هر صورتى پرستیده شود (حتى در صورت گوساله).(27)
قیصرى در شرح کلام محیىالدین مىگوید: عدم تأثیر سخنان هارون در جلوگیرى از گوساله پرستى و عدم سلطه بر گوساله پرستان آن گونه که موسى سلطه یافت حکمتى آشکارا از سوى خداوند بوده است تا خداوند در تمامى صورتهاى عالم هستى پرستیده شود هرچند این صورت از بین مىرود و فانى مى شود ولى از بین رفتن صورت و فناء آن بعد از آن بوده که به الوهیت نزد پرستندگان شناخته شده است.(28)
روشن است که تمام این استنباط ها و تفسیرهاى نادرست از اعتقاد به وحدت وجود (به معناى وحدت وجود وم وجود) سرچشمه گرفته و آنها معتقدند که به توحید حقیقى راه یافتهاند در حالى که در پرتگاه شرکى افتادهاند که از اعتقاد همه مشرکان بدتر است. مشرکان بت هاى خاصى را پرستش مى کردند اما این گونه وحدت وجودى ها تمام موجودات عالم را بتى براى خود مى دانند و آن را شایسته پرستش مى شمرند؛ مشروط به اینکه محدود به بت خاصى نباشیم.
اوج تفسیر به رأى را در کلام یکى دیگر از طرفداران این مکتب انحرافى مىتوان مشاهده کرد. طبق نقل ابن ابى الحدید، ابوالفتوح احمد بن محمد الغزالى واعظ، برادر غزالى معروف، واعظ توانایى بود. هنگامى که به بغداد آمد و براى مردم آنجا وعظ مىکرد شیوه نادرستى را انتخاب کرد زیرا او طرفدارى شدیدى از شیطان مى نمود و مى گفت: او سید الموحدین (سرور موحدین) است. روزى بر منبر گفت: هرکس توحید را از شیطان فرا نگیرد کافر و زندیق است زیرا به شیطان دستور داده شد که براى غیر مولایش سجده کند، او خوددارى کرد و سجده ننمود.(29)
این سخن را با آیات زیر که در سوره حجر بعد از امتناع ابلیس از سجده بر آدم(علیه السلام) آمده مقایسه کنید: «قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَاِنَّکَ رَجِیمٌ * وَاِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ اِلى یَوْمِ الدِّینِ... اِنَّ عِبادِى لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ اِلاَّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوِینَ * وَاِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِین»(30)؛ (فرمود: [از صف آنها] فرشتگان بیرون رو، که رانده شدهاى و لعنت [و دورى از رحمت حق] تا روز قیامت بر تو خواهد بود... بر بندگانم تسلط نخواهى یافت؛ مگر گمراهانى که از تو پیروى مىکنند و دوزخ، میعادگاه همه آنهاست).
مقایسه این دو با هم نشان مى دهد که تفسیر به رأى چه بلایى بر سر آیات الهى مى آورد و پیروانش را تا چه حد از خدا و کلمات حق دور مى سازد.
جالب اینکه عبدالرحمن جامى که یکى از مشاهیر صوفیه است در اشعار خود حدیثى آورده که گفتگوى شیطان را با موسى(علیه السلام) شرح مى دهد. موسى(علیه السلام) بر او ایراد مى گیرد که چرا بر آدم سجده نکردى؟ او مى گوید: غیرت من اجازه نمى دهد که بر غیر خدا سجده کنم. و بعد از گفتگوى نسبتاً طولانى میان این دو، ظاهراً موسى مغلوب مىشود. اشعار وى چنین است:
پور عمران به دلى غرقه نور *** مىشد از بهر مناجات به طور
دید در راه سر دوران را *** قاید لشکر مهجوران را
گفت: از سجده آدم به چه روى *** تافتى روى رضا راست بگوى
گفت: عاشق که بود کامل سِیر *** پیش جانان نبرد سجده غیر
گفت موسى: که به فرموده دوست *** سر نهد هر که به جان بنده اوست
گفت: مقصود از آن گفت و شنود *** امتحان بود محب را نه سجود
گفت موسى: که اگر حال این است *** لعن و طعن تو چرا آئین است
بر تو چون از غضب سلطانى *** شد لباس ملکى شیطانى
گفت: کین هر دو صفت عاریت اند *** مانده از ذات به یک ناحیت اند
گر بیاید صد از این یا برود *** حال ذاتم متغیر نشود
ذات من بر صفت خویشتن است *** عشق او لازمه ذات من است
تاکنون عشق من آمیخته بود *** در عَرَضهاى من آویخته بود
داشت بخت سیه وروز سفید *** هر دمم دستخوش بیم و امید
این دم از کشمکش آن رستم *** پسِ زانوى وفا بنشستم
لطف و قهرم همه یکرنگ شدهست *** کوه وکاهم همه همسنگ شده ست
عشق شست از دل من نقش هوس *** عشق با عشق همى بازم وبس
تفکر انحرافى اى که در این اشعار بر اثر تفسیر به رأى در یک مقیاس وسیع منعکس است با قرآن مجید کاملاً در تضاد و تناقض مى باشد، زیرا قرآن در آیات متعددى مى گوید: شیطان براثر سرکشى و تکبر از درگاه خدا براى همیشه رانده شد و او هم بر اثر لجاجت تصمیم به وسوسه فرزندان آدم(علیه السلام) و گمراه ساختن آنها گرفت و لعنت خدا تا روز قیامت شامل حال او گشت و ما همیشه هنگام خواندن قرآن مجید طبق دستورى که قرآن به ما داده است «فَاِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمِ»(31) از شر شیطان رجیم به خدا پناه مىبریم.
قرآن با صراحت مىگوید: شیطان سلطهاى بر بندگان خالص ندارد بلکه بهسراغ گمراه ساختن کسانى مى رود که از او تبعیت مىکنند: «انَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَعَلى رَبِّهِم یَتَوَکَّلُونَ انَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِیْنَ یَتَوَلَّونَهُ وَالَّذِیْنَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُوْنَ»(32)؛ (او بر کسانى که ایمان دارند و توکل بر پروردگارشان مىکنند سلطه ندارد، تسلط او تنها بر کسانى است که او را به دوستى و سرپرستى خود برگزینند، و به او شرک مى ورزند [و فرمانش را در برابر فرمان خدا لازم الاجرا مىدانند]).
اگر او به زعم احمد غزالى و جامى، رئیس الموحدین مىباشد و عاشق پاک باخته خداوند متعال است نه تنها نباید از او به خدا پناه برد بلکه باید به خود او پناه برد و در سِلک او وارد شد و او را شفیع درگاه خداوند شمرد!
بهراستى انسان شرمش مىآید که این گونه کلمات ناموزون و سخیف را نقل کند و اگر فقیهانِ حافظ شریعت و متکلمان راستین شیعه نبودند این گروه گمراه چه بلایى بر سر اسلام و قرآن و شریعت مى آوردند.
و از این عجیب تر تفسیر به رأى هایى است که شخص نه تنها در مفاهیم کلمات طبق امیال باطنى خود تصرف مىکند بلکه الفاظ را نیز تغییر مىدهد. به عنوان نمونه، محیىالدین عربى در فص موسوى چنین مى گوید: « أَنَّ الْمُرَادَ بِقَوْلِ فِرْعَوْنَ [لَئِنْ اتَّخَذْتَ إِلَهَاً غَیْرَى لاجعلنک مِنْ الْمَسْجُونِینَ] لَأَجْعَلَنَّکَ مِنَ الْمَسْتُورِینَ لِأَنَّ السِّینِ مِنْ أَحْرُفٍ الزَّوَائِدَ فَإِذَا حَذَفْت مِنْ سِجْنِ بَقِیَّةِ جُنَّ وَم َعْنَاهَا الْوِقَایَةِ وَ السَّتْرُ »(33) ؛ (اینکه فرعون موسى را تهدید مىکند که اگر خدایى غیر از من را بپذیرى تو را از زندانیان قرار مى دهم، گرچه ظاهر این جمله تهدید موسى است ولى در واقع تهدید نیست، وعده حمایت از اوست زیرا سین از حروف زائده است بنابراین، مسجونین تبدیل به مجونین مىشود که از ماده جنّ به معناى پوشاندن و حمایت کردن آمده است و در واقع فرعون به موسى وعده حمایت مىدهد).
حیرتآور است که ما نه تنها مفاهیم قرآن را به میل خود تغییر دهیم بلکه الفاظ قرآن را نیز عوض کنیم که در واقع نوعى تحریف قرآن است وآن را تبدیل به لغتى کنیم که این لغت در عرف عرب نیز وجود ندارد، یعنى مجونین گفته نمى شود، بنابراین باید اول سین را برداشت تا تبدیل به مجونین شود وسپس نونى بعد از جیم اضافه کرد که تبدیل به مجنونین شود و مجنون را نیز بهمعناى حمایت شده تفسیر کرد برخلاف مفهومى که ابتدا از آن فهمیده مى شود.
از همه اینها گذشته، فرعون نه تنها حمایتى از موسى نمى کرد بلکه او را تحت تعقیب شدید قرار داد و مىگفت: «وَقالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونى أَقْتُلْ مُوسى وَلْیَدْعُ رَبَّهُ اِنِّى أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِى الاَْرْضِ الْفَسادَ»(34)؛ (و فرعون گفت: بگذارید موسى را بکشم، و او پروردگارش را بخواند[تا نجاتش دهد] زیرا من مىترسم آیین شما را دگرگون سازد، و یا در این سرزمین فساد بر پا کند!).
و اضافه بر این، فرعون نوزادان پسر بنىاسرائیل را مىکشت و نوزادان دختر را براى کنیزى و استفادههاى مختلف زنده نگه مىداشت. بنابراین، هم خود موسى را تهدید مى کرد و هم حامیان او را نابود مى ساخت.
انگیزههاى پیدایش تفسیربهرأى
حقیقت این است که گروهى از عارف نمایان یا عارفان منحرف و به ویژه صوفیه، پیش داورى هایى درباره اصول و یا فروع دین دارند؛ هنگامى که آنها را در تضاد با آیات قرآن یا روایات معصومین: مى بینند و نمى توانند از هیچ کدام چشم پوشى کنند به سراغ تفسیر به رأى مى روند ولى در این جا اصالت را به پیش داورى هاى خود مى دهند و آیات وروایات را با تغییر دادن محتوا، بر آن تطبیق مى کنند. در حالى که مى بایست اصالت را به وحى الهى و کلمات معصومین: مى دادند و افکار و رفتار خود را با آن اصلاح مى کردند.
فىالمثل هنگامى که وحدت وجود (به معناى وحدت موجود) را اصل اساسى مذهب و عقیده خود قرار مى دهند ناچار مى شوند آیات مربوط به پرستش گوساله سامرى و امثال آن را با تفسیر به رأى از مفاد خود منحرف سازند و بگویند: پرستش گوساله سامرى نیز پرستش خدا بود زیرا ما یک موجود در عالم بیشتر نداریم و به این شکل، کار همه بتپرستان نیز توجیه مىشود. تنها مشکل آنها این بود که بتهاى خاصى را انتخاب مى کردند و اگر همه چیز را مى پرستیدند مشکلى نداشتند.
شیخ شبسترى که از پیشوایان این گروه است در کتاب گلشن راز مىگوید:
نکو اندیشه کن اى مرد عاقل *** که بت از روى هستى نیست باطل
بدان کایزد تعالى خالق اوست *** ز نیکو هرچه صادر گشت نیکوست
وجود آنجا که باشد محض خیر *** است اگر شرى است در وى او ز غیر است
مسلمان گر بدانستى که بت چیست *** بدانستى که دین در بتپرستى است
و گر مشرک ز بت آگاه گشتى *** کجا در دین خود گمراه گشتى
* * *
در مسائل رفتارى و عملى مانند ریاضتهاى نامشروع نیز به همین توجیهگرىها دست مىزنند که یکى از آسیبهاى مهم سیر و سلوک الىالله است وسرانجام انسان را به بیراهه مى کشاند.
پناه بردن به خرافات، مانند چله نشینى و حتى پناه بردن به افکار شیطانى و خود شیطان براى پیشرفت در مسائل روحى و پرداختن به اذکار بى معنا یا بى محتوا و دنباله روى بى چون و چرا از شیخ و قطب و مرشد و به تعبیر دیگر، دلیل راه، و غلو درباره مشایخ و پناه بردن به مکاشفات خیالى و پندارى، از آسیب هاى دیگرى است که دامن گروهى از عارفان را گرفته و سر از عرفان هاى کاذب و شیطانى درآورده است.
مقالات مرتبط:
- بعضی از عرفان هاى کاذب و نوظهور
- عرفان و مسأله وحدت وجود
- کرامات اولیاءالله
- مکاشفات رحمانى ومکاشفات شیطانى
- کشف و شهود و رؤیا
- شریعت، طریقت و حقیقت
- ریاضت های مشروع و نا مشروع در سیر و سلوک و تهذیب نفس
- جایگاه استاد و راهنما در سیر و سلوک
- اهمیت ذکر پروردگار در قرآن و احادیث اسلامى
- روش های قابل نقد در سیر و سلوک
- روش های پیشنهادی اساتید سیر و سلوک
- عرفان حلقه و شعور کیهانی
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.