2. عنوان حسبه

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

صفحه کاربران ویژه - خروج
مرتب سازی بر اساس
 
دائرة المعارف فقه مقارن ج 2
تاريخچه حسبه در اسلام:1. مسئوليت حكومت درباره مردم

افزون بر مسئوليت كلى دولت در برابر مردم كه بخشى از آن مربوط به نظارت بر نظام اقتصادى جامعه است، در روايات اسلامى دستورات ويژه اى براى نظارت بر جامعه از جمله بازار آمده است كه فقها از آن تعبير به «حسبه» مى كنند و مأموران رسيدگى به اين نوع امور را «محتسب» مى نامند، هر چند در واقع، حسبه، بخشى از حكومت اسلامى محسوب مى شود و محتسب ها از طرف حكومت تعيين مى گردند.
«ابن منظور» مى نويسد: «حسبه» در لغت به معناى اجر و پاداش آمده و از اين رو احتساب به معناى طلب اجر است. همچنين به معناى حسن تدبير و دقّت نظر نيز آمده و گاه به معناى تجسّس و جستجو و پى گيرى است: «فلان يتحسّب الأخبار اى يتجسّسها». به همين مناسبت به معناى انكار عمل زشت ديگرى استعمال مى شود; مى گويند: «احتسب فلان على فلان اى أنكر عليه قبيح عمله; فلان كس عمل قبيح فلانى را مورد اعتراض قرار داد».(1)
در مجمع البحرين پس از بحث از معانى متعدد «حسب»، مى نويسد: «الحِسبة الأمر بالمعروف والنهى عن المنكر».(2)
در واقع اين معنا براى «حسبه» اصطلاحى ميان فقهاست و از اين رو، شهيد ثانى در كتاب دروس از كتاب امر به معروف و نهى از منكر به «كتاب الحسبة» تعبير مى كند.
به هر حال، حسبه و تحسّب همان مسئوليتى است كه واليان و مأموران و نمايندگان آنان در ارتباط با مراقبت از وقوع منكرات در جامعه و برخورد با آنها دارند(3)، كه مراقبت از بازار و بازرسى از آن و جلوگيرى از اجحاف و كم فروشى، گران فروشى، احتكار و مانند آن بخشى از وظايف محتسبان است.
ابن خلدون در اين ارتباط مى نويسد: «حسبه وظيفه اى دينى از باب امر به معروف و نهى از منكر است و بر قائم به امور مسلمين، اين عمل فرض و واجب است; او براى اين كار افراد شايسته اى را معيّن و آن شخص نيز براى خود يارانى را انتخاب مى كند. محتسب به دنبال كشف منكرات مى رود و انجام دهندگان آن را تأديب و تعزير مى كند. همچنين مردم را بر انجام مصالح عمومى در شهر وا مى دارد، مثلا جلوى سدّ معبر را مى گيرد... و ساختمان هايى كه در حال فروريختن است، فرمان به خراب كردنش مى دهد; با آنها كه غش و تدليس در معامله دارند و با آنها كه عدل و انصاف را رعايت نمى كنند برخورد مى كند و البته مواردى را كه پيچيده نيست خودش برخورد و مواردى را كه نياز به دخالت دستگاه قضايى دارد به قاضى معرفى مى كند».(4)
تاريخ پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و همچنين تاريخ زندگى على(عليه السلام) نشان مى دهد كه اين دو بزرگوار گاه شخصاً از بازار بازديد مى كردند و با موعظه يا برخورد و هشدار، بازاريان را با وظايفشان آشنا مى ساختند و در واقع به عنوان «رئيس الحسبة» به اين كار اقدام مى كردند. به نمونه هاى ذيل توجه كنيد:
1. روزى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به بازار آمد و خطاب به بازاريان فرمود: «يا معشر التّجار، إنّ سوقكم هذه يخالطها اللّغو والحلف، فشوِّبُوه بشيء من الصدقة; اى تاجران، بازار شما با حرف هاى بيهوده و سوگندها آميخته است، پس آن را با صدقه دادن پيراسته كنيد (صدقه دهيد، تا كفّاره كارهايتان شود)».(5)
2. ابوهريره روايت مى كند كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)روزى به بازار آمد، توده اى از خرما را ديد كه روى هم ريخته، حضرت دست خود را داخل آن كرد و در آن ترى و نمناكى يافت، فرمود: «ألا من غشّنا فليس منّا; آگاه باشيد! هر كس كه با ما (مسلمانان) تقلب نمايد، از ما نيست».(6)
3. امام باقر(عليه السلام) نقل مى كند كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در بازار مدينه عبور مى كرد، طعامى را ديد. به صاحب آن گفت: طعامت چقدر خوب و تميز است! آن گاه از قيمتش پرسيد؟ در همين حال، خداوند به آن حضرت وحى كرد كه دستش را در آن طعام فرو برد (و آن را زير و رو نمايد) رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چنين كرد و از ميان آن، جنس هاى نامرغوب را بيرون آورد (روشن شد كه فروشنده تقلّب كرده است) آن گاه فرمود: «ما أراك إلاّ وقد جمعت خيانةً وغشّاً للمسلمين; تو خيانت و تقلّب با مسلمانان را با هم جمع كردى».(7)
4. على(عليه السلام) به بازار مى آمد و مى فرمود: «يا أهل السّوق، إتّقوا الله وإيّاكم والحلف، فإنّه ينفق السِّلعة، ويمحق البركة، فإنّ التّاجر فاجر إلاّ من أخذ الحقّ وأعطاه; اى بازاريان تقواى الهى پيشه كنيد و از سوگند بپرهيزيد! چرا كه سوگند خوردن هر چند كالايتان را به فروش مى رساند ولى بركت را مى برد. تاجر فاجر و گنهكار است مگر آن كس كه حق را بگيرد و بدهد (روى موازين حق معامله كند)».
در ادامه روايت آمده است كه آن حضرت پس از چند روز، بار ديگر در بازار، همين سخنان را تكرار مى كرد.(8)
مطابق نقل كنزالعمّال على(عليه السلام) در بازار، جايگاهى داشت كه هرگاه به بازار مى آمد روى آن مى ايستاد و همين جملات را بيان مى فرمود.(9)
5. امام باقر(عليه السلام) فرمود: «على(عليه السلام) هر روز به بازار كوفه مى آمد، در حالى كه تازيانه بر دوش خود مى گذاشت و از بخش هاى مختلف بازار بازديد مى كرد. آن حضرت كنار هر قسمتى از بازار مى ايستاد و مى فرمود: يا معشر التّجار... و آنها را نصيحت مى كرد».(10) (تازيانه اى كه حضرت با خود حمل مى كرد براى اين بود كه افراد سركش را با آن تعزير كند).
6. اصبغ بن نباته مى گويد: با على(عليه السلام) همراه شدم، آن حضرت در بازارمى گشت و كيل هاوترازوها را كنترل مى كرد و بازاريان را به دقت در پيمانه و ترازو فرمان مى داد: (... وهو يطوف فى السوق، يوفى الكيل والميزان... فيأمرهم بوفاء الكيل والميزان).(11)
گاه آن حضرت براى فروشندگان خاص، دستور ويژه اى مى داد; مثلا مطابق روايتى وارد بازار شد و به قصابان فرمود: «يا معشر اللّحّامين، من نفخ منكم فى اللّحم فليس منّا; اى قصّابان! هر كس از شما كه در گوشت بدمد (تا فربه جلوه كند) از ما نيست».(12)
از روايات فوق به خوبى استفاده مى شود كه حاكم اسلامى تا چه اندازه بايد بر بازار اقتصادى جامعه نظارت كند و كنترل مستقيم خود را بر آن اعمال دارد.

(1) . لسان العرب، واژه حسب.
(2) . مجمع البحرين، واژه «حسب».
(3) . محتسب به اين معنا در اشعار شاعران نيز فراوان استعمال شده; حافظ:
هر كس كه بديد چشم او گفت *** كو «محتسبى» كه مست گيرد
(4) . تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 225-226 (با تلخيص و اندكى تصرف).
(5) . كنز العمال، ج 4، ص 127، ح 9870. امام على بن الحسين(عليهما السلام)از پدر بزرگوارش نقل مى كند كه على(عليه السلام) از بازار مى گذشت، با صداى بلند فرمود: «إنّ أسواقكم هذه يحضرها أيمان، فشوِّبُوا أيمانكم بالصدقة» (مستدرك الوسائل، ج 7، ص 262، ح 8195).
(6) . مستدرك حاكم، ج 2، ص 9 .
(7) . وسائل الشيعه، ج 12، ص 209، ح 8 .
(8) . مستدرك الوسائل، ج 13، ص 250، ح 15274. شبيه به اين روايت در كنز العمال، ج 4، ص 175، ح 10043 آمده است. در پاورقى بحار (ج 40، ص 332) «ينفق السلعة» به معناى ينفد و يفنى (از بين مى برد و نابود مى كند) تفسير شده است كه بنابراين، معناى جمله اين مى شود كه سوگند هم متاع را از بين مى برد و هم بركت را.
(9) . ر.ك: كنز العمال، ج 4، ص 175، ح 10043 .
(10) . كافى، ج 5، ص 151، ح 3. در انساب الاشراف (ص 140) نيز آمده است: كان على(عليه السلام) يطوف فى السوق و معه درّة.
(11) . بحارالانوار، ج 41، ص 271 .
(12) . بحارالانوار، ج 100، ص 102، ح45. اين روايت با اندكى تفاوت در كنز العمال، ج 4، ص 158، ح 9969 آمده است. لازم به توضيح است كه گاه براى كندن پوست ضخيم حيوان، گوشه اى از بدن او را سوراخ مى كنند و در آن مى دمند تا پوست به طور كامل جدا شده و به راحتى كنده شود و گاه در پوسته رقيقى كه زير آن است، مى دمند تا حيوان فربه جلوه كند كه اين نوعى تقلّب و غش و حرام است و همان گونه كه علامه مجلسى در بحار آورده، معناى دوم در اينجا مناسب تر است. (ر.ك: بحارالانوار، ج 62، ص 326) .
تاريخچه حسبه در اسلام:1. مسئوليت حكومت درباره مردم
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma