برخى فضائل امام على علیه السلام

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

صفحه کاربران ویژه - خروج
مرتب سازی بر اساس
 
انوار هدایت
يتيم‌نوازىيقين ومراحل آن
برخى فضائل امام على علیه السلام
 يا عَلِىُّ اِنَّ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ أشرَفَ عَلَى الدُّنيا فَاختارَني مِنها عَلى رِجالِ العالَمينَ ثُمَّ أطَّلَعَ الثّانِيَةَ فَاختارَکَ عَلى رِجالِ العالَمينَ ثُمَّ أطَّلَعَ الثّالِثَةَ فَاختارَ الأئمَّةَ مِن وُلدِکَ عَلى رِجالِ العالَمِينَ. ثُمَّ أطَّلَعَ الرّابِعَةَ فَاختارَ فاطِمَةَ عَلى نِساءِ العالَمِينَ.
اى على، همانا خداى عزّ وجلّ به دنيا نگريست ومرا بر مردان جهان برگزيد، ديگر بار نگريست وتو را بر همه مردان جهان برگزيد، سوم بار نگريست وامامان از فرزندان تو را پس از تو بر همه مردان جهان برگزيد، سپس بار چهارم نگريست وفاطمه را بر زنان جهان برگزيد. بحارالانوار، ج 77، ص 60
نور هدايت
درباره امام على علیه السلام هر چه بنويسند وهر چه بگويند باز نتوان به عمق فضايلش پى برد، از جمله فضايلى كه براى ايشان بيان شده، عدالت حضرت است كه در اينجا فقط به رفتار امام با فرزندش امام حسن 7 وبرادرش عقيل ونيز رفتار با پسر عمويش ابن عبّاس[1]  بسنده مى‌كنيم.
توبيخ فرزند
در مناقب آمده است كه روزى براى حضرت امام حسن علیه السلام ميهمان آمد، حضرت براى پذيرايى از ميهمانش يك رطل از عسلى كه از يمن براى بيت‌المال آمده بود از قنبر، غلام پدرش، قرض گرفت واز ميهمانش پذيرايى كرد.
هنگامى كه اميرالمؤمنين علیه السلام خواست عسل‌ها را تقسيم كند، فرمود: اى قنبر در اين ظرف عسل دست برده شده!
قنبر عرض كرد: درست مى‌فرماييد وآن‌گاه ماجراى امام حسن علیه السلام را به اطّلاع حضرت رساند. امام غضبناك شد وبه فرزندش فرمود چرا پيش از تقسيم بيت‌المال از آن برداشتى؟
عرض كرد: پدرم، ما هم در آن حقّى داريم، هر وقت سهم ما را دادى آن را بازمى‌گردانيم.
امام فرمود: پدرت به فدايت، اگرچه تو در آن حق دارى امّا نبايد پيش از ساير مسلمين از حقّت استفاده كنى. اگر نديده بودم كه رسول خدا تو را مى‌بوسيد تو را مى‌زدم، بعد درهمى به قنبر داد وفرمود: بهترين عسل را تهيّه كن وبه بيت‌المال برگردان.
راوى مى‌گويد: به دست على ودهانه خيك عسل مى‌نگريستم كه قنبر آن را جابه‌جا مى‌كرد وبعد آن را بست، مثل اين است كه على مى‌گفت: «اللّهُمّ اغفِر للحَسَنِ فَإنَّهُ لا يَعرِفُ؛ خدايا، حسن را ببخش زيرا او نمى‌دانست».[2]
تهديد برادرش عقيل
عقيل در روزگارى كه در شام با معاويه روبه‌رو شد، معاويه (روى هر قصدى كه داشت) به عقيل گفت كه داستان آهن داغ را برايم نقل كن. عقيل گفت: زندگى بر من سخت شده بود، فرزندان را جمع كردم وبه نزد برادرم على علیه السلام بردم.
گرسنگى در چهره فرزندانم آشكار بود. حضرت فرمود: شب بيا تا چيزى به تو بدهم. شب يكى از فرزندانم دست مرا گرفت ونزد او برد. پس از آنكه نشستم به پسرم دستور داد خارج شود. بعد به من فرمود: بگير. من خيال كردم كيسه‌اى از طلاست، با حرص وولع دستم را دراز كردم كه ناگهان آهن داغى در دستم گذاشت، به محض آنكه آهن را گرفتم افكندم وناله‌ام بلند شد. فرمود: مادرت به عزايت گريه كند، اين آهنى است كه آتش دنيا آن را داغ كرده، من وتو چه خواهيم كرد آن‌گاه كه به زنجيرهاى جهنّم كشيده شويم؟ بعد آيه‌اى از قرآن قرائت كرد. اى معاويه، پس از آن به من فرمود: «بيش از آنچه خداوند براى تو قرار داده است نزد من نيست».
عقيل گويد: پس از نقل جريان، معاويه در شگفتى فرو رفت وگفت: «هَيهاتَ، هَيهاتَ، عَقِمَتِ النِّساءُ أن يَلِدنَ مِثلَهُ؛ هيهات هيهات ديگر زنان، همانند على نخواهند زاييد».[3]
آيا مساوات وبرابرى وعدالت در اجراى قانون كه در اين داستان ديديم بهتر ودقيق‌تر در تمام جهان خلقت بعد از پيامبر اسلام سراغ داريم؟
توبيخ ابن عبّاس
نامه اوّل امام على علیه السلام به ابن عبّاس : «امّا بعد، درباره تو به من گزارش شده است كه اگر انجام داده باشى، پروردگارت را به خشم آورده‌اى وامام خود را عصيان كرده‌اى وامانت (فرماندارى) خود را به رسوايى كشانده‌اى. به من خبر رسيده كه تو زمين‌هاى آباد را ويران وآنچه توانسته‌اى تصاحب كرده‌اى واز بيت‌المال كه زير دست تو بوده است به خيانت خورده‌اى. فوراً حساب خويش را برايم بفرست وبدان كه حساب خداوند از حساب مردم سخت‌تر است».[4]
نامه دوم به ابن عبّاس : «امّا بعد، من تو را شريك در امانتم (حكومت) قرار دادم وتو را صاحب اسرار خود ساختم. من از ميان خاندان وخويشاوندانم مطمئن‌تر از تو نيافتم به‌خاطر مساوات ويارى واداءِ امانتى كه در تو سراغ داشتم، امّا تو همين كه ديدى زمان بر پسر عمويت سخت گرفته ودشمن در نبرد محكم ايستاده، امانت در ميان مردم خوار وبى‌مقدار شده واين امّت اختيار را از دست داده وحمايت‌كننده‌اى نمى‌يابد پيمانت را نسبت به پسرعمويت دگرگون ساختى وهمراه ديگران مفارقت جستى، با كسانى كه دست از ياريش كشيدند همصدا شدى وبا خائنان نسبت به او خيانت ورزيدى.
نه پسرعمويت را يارى كردى ونه حقّ امانت را ادا كردى. گويا تو جهاد خود را به‌خاطر خدا انجام نداده‌اى. گويا حجّت وبيّنه‌اى از طرف پروردگارت دريافت نداشته‌اى. وگويا تو با اين امّت براى تجاوز وغصب دنيايشان، حيله ونيرنگ به‌كار مى‌بردى ومقصدت اين بود كه اينها را بفريبى وغنايمشان را در اختيار گيرى. پس آن‌گاه كه امكان تشديد خيانت به امّت را پيدا كردى تسريع كردى وبا عجله به جان بيت‌المال آنها افتادى وآنچه در قدرت داشتى از اموالشان كه براى زنان بيوه وايتامشان نگهدارى مى‌شد ربودى، همانند گرگ گرسنه‌اى كه گوسفند زخمى واستخوان شكسته‌اى را بربايد. سپس آن را با سينه‌اى گشاده ودلى خوش به‌سوى حجاز حمل كردى، بى‌آنكه در اين كار احساس گناه كنى، بى‌پدر باد دشمنت گويا ميراث پدر ومادرت را به‌سرعت به خانه خود حمل مى‌كردى. سبحان اللّه، آيا به معاد ايمان ندارى؟ از بررسى دقيق وسختگيرى حساب در روز قيامت نمى‌ترسى؟ اى كسى كه در پيش ما از خردمندان به شمار مى‌آمدى، چگونه خوردنى وآشاميدنى را در دهان فرو مى‌بردى در حالى كه مى‌دانى حرام مى‌خورى وحرام مى‌آشامى؟ چگونه با اموال ايتام ومساكين ومؤمنان ومجاهدان راه خدا، كنيز مى‌خرى وزنان را به همسرى مى‌گيرى؟ (در حالى كه مى‌دانى) اين اموال را خداوند به آنان اختصاص داده وبا آن، مجاهدان بلاد اسلام را نگهدارى وحفظ مى‌كنند، از خدا بترس واموال اينها را به خودشان بازگردان كه اگر اين كار را نكنى وخداوند به من امكان دهد وظيفه‌ام را در برابر خدا درباره تو انجام خواهم داد وبا اين شمشير كه هيچ‌كس را با آن نزدم، مگر اينكه داخل دوزخ شد، بر تو خواهم زد... .
به خدا سوگند، اگر حسن وحسين اين كار را كرده بودند هيچ پشتيبانى وهواخواهى از ناحيه من دريافت نمى‌كردند ودر اراده من اثر نمى‌گذاردند تا آن‌گاه كه حق را از آنها بستانم وستم‌هاى ناروايى را كه انجام داده‌اند دور سازم. به خداوندى كه پروردگار جهانيان است سوگند، اگر (فرضاً) آنچه تو گرفته‌اى براى من حلال بود، خوشايندم نبود كه آن را براى بازماندگانم به ميراث بگذارم. بنابراين دست نگه دار واندكى بينديش، فكر كن به مرحله آخر زندگى رسيده‌اى، در زير خاك‌ها مدفون گشته‌اى واعمالت به تو عرضه شده، در جايى كه ستمگر با صداى بلند نداى حسرت را سر مى‌دهد.
وكسى كه عمر خود را ضايع ساخته، درخواست بازگشت مى‌كند، ولى راه فرار وچاره مسدود است.[5]
از رفتار حضرت در اين نامه با پسرعمويش كه قانون‌شكنى كرده وبه بيت‌المال خيانت، كاملاً فهميده مى‌شود كه همه براى امام على علیه السلام در برابر قانون مساوى بوده‌اند وحتّى پسرعمويش را چنان توبيخ مى‌كند كه گويى او بيگانه است.
[1] . در ميان شارحان نهج‌البلاغه درباره مخاطب نامه اختلاف نظر وجود دارد. برخى گفته‌اند: مراد عبيداللّه بنعباس است كه از طرف امام فرماندار يمن بود وسرانجام به معاويه ملحق شد. برخى ديگر گفته‌اند: منظورعبداللّه بن عبّاس است كه از طرف امام فرماندار بصره واهواز وفارس بود. برخى عبارت‌هاى نامه گواه ايناحتمال است.
[2] . ابن شهر آشوب، مناقب، ج 1، ص 375.
[3] . شرح نهج‌البلاغه ابن ابى‌الحديد، ج 11، ص 253.
[4] . نهج‌البلاغه، نامه 40.
[5] . نهج‌البلاغه، نامه 41.
يتيم‌نوازىيقين ومراحل آن
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma