(مقدّمه:) برخى لباسهايى كه پوشيدن آن حرام است به شرح زير است :
(اوّل:) پوشيدن لباسهايى كه از ابريشم خالص است و همچنين لباسهاى طلاباف (و هر آنچه
زينت طلا دارد)، بر مردان حرام است. و نيز احتياط آن است كه عرقچين و كيف دستى
و چيزهاى كوچكى كه نمىتوان با آن عورت را پوشاند از ابريشم خالص نباشد. همانگونه
كه احتياط آن است كه اجزاى لباس، حتّى نوارهايى را كه در حاشيه لباس مىدوزند از
ابريشم خالص نباشد. و چنانچه كسانى بخواهند لباس حرير بپوشند، بهترين راه آن است كه
چيزى با ابريشم مخلوط كنند؛ به هر نسبتى كه باشد ولى سزاوار است نسبت آن ده به يك
يا بيشتر
باشد. و اگر مجموع تار يا مجموع پود[
1] آن غير ابريشم باشد بهتر است. و سزاوار
است كه ولىّ، پسران نابالغ خود را از پوشيدن لباسهاى ابريشمين و طلاباف
منع كند.
(دوم:) لباسهايى كه از پوست حيوان مرده تهيّه شده، هر چند آن را دبّاغى كرده
باشند.
(سوم:) لباسهايى كه از پوست حيوانات حرام گوشت تهيّه شده، هر چند حيوان را به طريق
شرعى ذبح كرده باشند. حتّى اگر يك تار موى حيوان حرام گوشت (مانند گربه) در لباس يا
بدن نمازگزار باشد حرام است. (در اين زمينه به روايات زير توجّه كنيد:)
لباس ابريشمين
1. در روايت معتبرى آمده است كه رسول خد صلی الله عليه و آله به حضرت على
علیه السلام فرمود : «انگشتر طلا در
دست نكن و لباس ابريشمين نپوش كه اين هر دو، زينت و پوشش تو در بهشت است».[
2]
2. و در سخنى ديگر، به آن حضرت فرمود: «لباس ابريشمين نپوش كه اگر بپوشى، خداوند
پوست تو را به آتش مىسوزانَد».[
3]
زيورآلات طلا ونقره
1. در حديث است كه از امام صادق عليه السلام پرسيدند: آيا بر مرد جايز است خانوادهاش را با
زيورآلات طلا بيارايد؟ حضرت فرمود: «براى زنان و دختران
اشكال ندارد، ولى براى پسران جايز نيست».[
4]
2. از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود: «پدرم امام باقر عليه السلام فرزندان (دختر)
و همسران خود را به زيورآلات طلا و نقره مىآراست و مىفرمود : اشكالى ندارد».[
5]
[1] . نخهاى عمودى پارچه «تار» ونخهاى افقى آن «پود» ناميده مىشود.
[2] . خصال، ج 2، ص 375؛ بحارالأنوار، ج 83، ص 248، ح 8.
[3] . علل الشرايع، ج 2، ص 348، باب 57، ح 3؛ كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 164، ح 774.
[4] . سرائر، ج 3، ص 636؛ وسائل الشيعه، ج 3، ص 412، ح 1. هدف اسلام از اين كار، مبارزه با تجمّلپرستىوخوى اشرافيگرى است.
[5] . كافى، ج 6، ص 475، ح 2؛ بحارالأنوار، ج 66، ص 539، ح 49.