(وَمَا تَفَرَّقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمْ الْبَیِّنَةُ)(1)
با این که صوفیه در همه جا در اقلیت هستند و این وضع طبعاً باید آنها را در مقابل مخالفین خود که اکثریت را در همه جا دارند فشرده و متحد کند در عین حال آنقدر اختلاف در میان آنها هست و آنقدر رشته ها و سلسله هاى مختلف با عقائد گوناگونى در میان آنها دیده مى شود که شماره کردن آن راستى خسته کننده است.(2)
بسا مى شود که پیروان دو فرقه یکدیگر راآشکارا لعن و نفرین مى کنند و هر یک دیگرى را ننگ عالم تصوف مى داند، ضمناً مکاشفات و رویاهاى نامطلوبى براى یکدیگر هم مى بینند، هر دسته براى خود خانقاه و دستگاه مستقلى دارند، و از حضور در مراکز دیگران خوددارى مى کنند، این وضع در میان جمعیتى که از یک طرف خود را یگانه طرفدار تهذیب نفس و اخلاق مى دانند، و از طرف دیگر طرفدار صلح کلى هستند، راستى حیرت آور است و این خود مى رساند که قضایا به این سادگى نیست و در زیر این «کلاههاى ترک» (ترک لذّات و هوس ها!) اسرار دیگرى است.
سرچشمه اختلافات بیشتر از این ناشى مى شود که با از بین رفتن یک قطب و مرشد در میان باقیماندگان بر سر جانشینى او اختلافات عجیب و غریبى رخ مى دهد و به مضمون «آنچه در پرده نهان است برون خواهد شد» گاهى کار به رسوایى و جاروجنجال مى کشد و به این ترتیب یک سلسله انشعابات تازه پیدا شده و آن یک رشته به چند رشته تازه منشعب مى گردد و سرّ انشعابات زیاد تصوف عالباً همین است.
البته در میان جانشینان هر شخص صاحب نفوذ و قدرتى، ممکن است کشمکشهایى روى دهد; ولى در صورتى که نه آن شخص و نه جانشینان او داعیه مقام خاصى نداشته باشند و فقط آن مقام را به عنوان یک اسلحه برنده براى پیشترفتهاى اجتماعى یا سیاسى یا شخصى بخواهند، خطر ایجاد احزاب و رشته هاى مختلف کمتر خواهد بود; اما در آنجا که مقاماتى براى خود قائل باشند و نظریات و کشفیات خود را براى دیگران واجب الاطاعة بدانند و هر کدام عقاید مخصوص به خود داشته باشند سر از تشکیل سلسله ها و دسته هاى گوناگون بیرون مى آورند، و این یکى از بزرگترین نقاط ضعف تصوف و مایه بدبختى آنهااست.
تاریخ تصوف، رشته ها و سلسله هاى بیشمارى براى این جمعیت ثبت کرده است، و عقاید و کارهاى عجیب و غریبى براى هر یک نقل شده که بعضى از آنها به اندازه اى غرابت دارد که به زحمت مى توان آن را باور کرد، ولى اصل موضوع، یعنى وجود رشته هاى مختلف، چه در گذشته و چه در حال قابل تردید نیست; اما خوشبختانه بسیارى از سلسله هاى سابق به خصوص آنهایى که عقاید غریبى به آنها نسبت مى دهند منقرض شده اند و لذا بحث درباره آنها هم امروز بیهوده است; باید به همین دسته ها و سلسله هاى فعلى پرداخت.
جالب توجه اینکه انسان وقتى با پیروان بعضى از فرق تصوف تماس مى گیرد مى بیند از بعضى همنوعان خود شکایتها دارند و از افرادى که خرقه و خانقاه را وسیله دنیا پرستى خودکرده اند ناله مى کنند. در اشعار شعراى آنها هم این امر به خوبى منعکس است.(3) در حالى که خودشان عامل تفرقه بیشتر و تشتت زیادترند.
به هر حال چون منظور یک مطالعه کلى و عمومى درباره توصف است لذا سعى شده است در این مجموعه قسمتهاى عمده اى که قدر مشترک میان همه یا غالب فرق آنهااست مورد بحث قرار دهیم و از ذکر عقائد خصوصى سلسله هاى آنها جز در موارد معینى خوددارى کنیم، باز هم تکرار مى شود این بحث یک بحث اجمالى و مختصر بیش نیست و براى یک بحث جامع و کامل کتابهاى مبسوطى باید تهیّه شود; اما امید است همین بحث اجمالى براى کسانى که مى خواهند از چگونگى مذهب آنها آگاه شوند کافى باشد.
***