33 مرگ و حیات قلب

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

صفحه کاربران ویژه - خروج
مرتب سازی بر اساس
 
گفتار معصومین(علیهم السلام) ج1
مجالست و همنشینى3. اطاعت حاکم عادل نوعى عزّت است

قال رسول الله(صلى الله علیه وآله): «ثلاثَةٌ مُجالَسَتُهُم تُمیتُ القَلْبَ: الجلوسُ مَعَ الأنْذالِ وَالحَدیثُ مَعَ النِساءِ، وَالجُلُوسُ مَعَ الأغنیاءِ».(1)

پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: «سه گروه هستند که همنشینى با آنها قلب را مى میراند: همنشینى با شخص خسیس و گفتگو با زنان و همنشینى با توانگران».

«انذال» جمع نَذْل به معناى شخص خسیس است که تمام سخنش از بخل و مسائل پست و پایین است. در اینجا بیشتر بخل مالى مراد است که انسان را از شخصیّت عالى پایین مى آورد.

طایفه دوم که از همنشینى با آنان نهى شده زنان هستند که طبیعتشان این است که از زرق و برق دنیا سخن بگویند. البتّه زنان با ایمان حسابشان جداست و افراد معمولى مراد است که وقتى دور هم مى نشینند، حرف آنها این است که زینت آلات را چه کردى، دست بند و گوشواره چه شد، در عقد فلانى چه گذشت، مهریّه فلانى چه بود و خلاصه محور صحبتها فقط دنیا و زینت است.

طایفه سوم اغنیا هستند که در میان آنها همیشه سخن از پول است که در فلان معامله فلان مقدار سود کردم، فلان کس خانه این چنینى ساخته و ... .

بنابراین وجه جامعى بین این سه گروه هست که از دنیا و امور مادّى سخن به میان آوردن و فرو رفتن در عالم مادّه است که قلب انسان را مى میراند، چون حیات قلب در معنویّت و تقواست و به همین جهت وقتى انسان مجذوب عالم مادّه شود قلب او مى میرد.

البتّه این به صورت یک قاعده است که استثنا دارد چون زنان و توانگران با ایمان هم هستند، ولى اکثر توانگران فخرفروشى مى کنند، و همچنین اکثر زنان در مورد زینت صحبت مى کنند و این قلب دیگر مجال ندارد به خدا فکر کرده و درد فقرا را درک کند.

در مقابل افرادى هم هستند که نگاه به آنها قلب را زنده مى کند و انسان را به یاد خدا، معنویّت و قیامت مى اندازد.

از آیات و روایات چنین استنباط مى شود که براى قلب انسان حیات و مرگى است، غیر از این حیات و مرگى که جنبه فیزیکى دارد.

گاهى قلب مى میرد و گاهى زنده مى شود، گناهان قلب را مى میراند و توبه آن را زنده مى کند. قرآن مى فرماید: «(إِنَّکَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ * وَمَا أَنْتَ بِهَادِى الْعُمْىِ عَنْ ضَلاَلَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاَّ مَنْ یُؤْمِنُ بِآیَاتِنَا فَهُمْ مُّسْلِمُونَ); مسلّماً تو نمى توانى سخنت را به گوش مردگان برسانى، و نمى توانى کران را هنگامى که روى بر مى گردانند و پشت مى کنند فرا خوانى، و نیز نمى توانى کوران را از گمراهیشان برهانى، تو فقط مى توانى سخن خود را به گوش کسانى برسانى که آماده پذیرش ایمان به آیات ما هستند و در برابر حق تسلیم هستند».(2)

حیات مادّى آثارى دارد که زندگى و تولید مثل و... از آن قبیل است. حیات معنوى هم آثارى دارد که نورانیّت، علم، تقوا و... از آن قبیل است، علاوه بر این برکاتى در اجتماع دارد و در ایثار و فداکارى و هدایت مردم مؤثّر است.

مرگ «قلب» این است که مواعظ را مى شنود ولى تکان نمى خورد و در او اثر نمى گذارد. فقیر دردمند را مى بیند ولى عکس العمل نشان نمى دهد;گاهى قلب چنان زنده است که کلمه اى از امام على(علیه السلام) مى شنود وصیحه مى زند و روى زمین مى افتد.

این یک امر طبیعى است که اگر انسان به گناه کردن (حتى کوچک) ادامه دهد به تدریج با آن انس مى گیرد; نخست یک حالت است بعداً یک عادت مى شود سپس مبدّل به یک ملکه مى گردد و جزء بافت انسان مى شود و کارش به جایى مى رسد که بازگشت براى او ممکن نیست. این همانند کسى است که آگاهانه با وسیله اى چشم و گوش خود را کور و کر مى کند تا چیزى را نبیند و نشنود; اینها کسانى هستند که قلبشان سیاه شده است و افرادى هستند که وقتى عمل خلافى را انجام مى دهند، ابتدا خودشان معترفند که صد در صد خلافکار و گنهکارند و به همین دلیل از کار خود ناراحتند، ولى کم کم که با آن انس گرفتند این ناراحتى از بین مى رود و در مراحل بالاتر گاهى کارشان به جایى مى رسد که نه تنها ناراحت نیستند بلکه خوشحالند و آن را وظیفه انسانى یا دینى خود مى شمرند.

در حالات حجّاج بن یوسف آمده که مى گفت: این مردم گنهکارند من باید بر آنها مسلّط باشم و به آنها ستم کنم. گویى این همه جنایت را مأموریّتى از سوى خدا براى خود مى پنداشت.

و نیز نقل شده است: یکى از سپاهیان چنگیز در یکى از شهرهاى مرزى ایران سخنرانى مى کرد و گفت: مگر شما معتقد نیستید که خداوند عذاب رابر گنهکاران نازل مى کند، ما همان عذاب الهى هستیم، پس هیچ گونه مقاومت نکنید.

مهم آن است که انسان مراقب باشد اگر گناهى از او سر زد بلافاصله آن را با آب توبه و عمل صالح بشوید، مبادا به صورت رنگ ثابتى براى قلب در آید و بر آن مهر زند.

در حدیثى از امام باقر(علیه السلام)نقل شده است: «ما مِنْ عَبْد إلاّ وفی قَلْبه نُکْتَةٌ بَیْضاءُ، فإذا أذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ فی النُّکْتَةِ نُکتةٌ سَوداء، فإن تابَ ذهَب ذلِک السَّوادُ، وإنْ تَمادى فی الذنوبِ، زادَ ذلک السَّوادُ حتّى یُغَطّی البَیاضَ، فإذا غَطّى البَیاضَ، لم یَرْجِعْ صاحِبُهُ إلى خَیْر أبداً; هیچ بنده مؤمنى نیست مگر اینکه در قلب او یک نقطه سفید و درخشنده اى است، هنگامى که گناهى مرتکب شود در آن منطقه سفید نقطه سیاهى پیدا مى شود که اگر توبه کند، آن سیاهى برطرف مى شود و اگر ادامه دهد بر سیاهى افزوده مى شود تا تمام سفیدى را مى پوشاند و دیگر صاحب چنین دلى هرگز به خیر و سعادت باز نمى گردد».(3)


1. تحف العقول، حکمت 127 ; خصال صدوق، ص 87.
2. نمل، آیه 80 و 81.
3. تفسیر نمونه، ج 1، ص 81 به بعد.

 

مجالست و همنشینى3. اطاعت حاکم عادل نوعى عزّت است
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma