مجاهدى جان بر کف!

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

صفحه کاربران ویژه - خروج
مرتب سازی بر اساس
 
تفسیر نمونه جلد 18
سوره یس / آیه 28 - 30 سوره یس / آیه 20 - 27

در آیات مورد بحث، بخش دیگرى از مبارزات رسولانى که در این داستان به آنها اشاره شده، آمده است، و آن مربوط به حمایت حساب شده و شجاعانه مؤمنان اندک، از آنها است که در برابر اکثریت کافر و مشرک و لجوج، ایستادند و تا سر حد جان از پیامبران الهى دفاع کردند.
نخست مى فرماید: «مردى (با ایمان)، از نقطه دور دست شهر، با سرعت و شتاب، به سراغ گروه کافران آمد گفت: اى قوم من! از فرستادگان خدا پیروى کنید» (وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعى قالَ یا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ).
این مرد که غالب مفسران، نامش را «حبیب نجار» ذکر کرده اند، از کسانى بود که در برخوردهاى نخستین، با رسولان پروردگار، به حقانیت دعوت آنها و عمق تعلیماتشان پى برد، و مؤمنى ثابت قدم و مصمم از کار در آمد، هنگامى که به او خبر رسید: در قلب شهر، مردم بر این پیامبران الهى شوریده اند، و شاید قصد شهید کردن آنها را دارند، سکوت را مجاز ندانست، و چنان که از کلمه «یَسْعى» بر مى آید، با سرعت و شتاب خود را به مرکز شهر رسانید، و آنچه در توان داشت در دفاع از حق، فروگذار نکرد.
تعبیر به «رجل» به صورت ناشناخته، شاید اشاره به این نکته است که: او یک فرد عادى بود، قدرت و شوکتى نداشت، و در مسیر خود تک و تنها بود، در عین حال نور و حرارت ایمان، آن چنان او را روشن و گرم ساخته بود که بى اعتنا  به پیامدهاى این دفاع سرسختانه، از مبارزان راه توحید، وارد معرکه  شد، تا مؤمنان عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) در آغاز اسلام، که عده قلیلى بیش نبودند سرمشق بگیرند، و بدانند حتى یک نفر مؤمن تنها، نیز داراى مسئولیت است و سکوت براى او جائز نیست.
تعبیر به «اقصى المدینة»، نشان مى دهد: دعوت این رسولان به نقاط دور دست شهر، نیز کشیده شد، و دلهاى آماده را تحت تأثیر خود قرار داده بود، گذشته از این، نقاط دور دست شهر همیشه مرکز مستضعفانى است که آمادگى بیشتر براى پذیرش حق دارند، به عکس، در قلب شهرها مردم مرفهى زندگى مى کنند که جذب آنها به سوى حق، به سادگى ممکن نیست.
تعبیر به «یا قَوم» (اى قوم من) بیانگر دلسوزى این مرد نسبت به اهل شهر و مردم آن دیار است، و دعوت به پیروى از رسولان، دعوتى است خالصانه که هیچ نفعى براى شخص او در آن مطرح نیست.

* * *

اکنون ببینیم این مؤمن مجاهد به چه منطق و دلیلى براى جلب توجه همشهریانش متوسل گشت؟
نخست از این در وارد شد: «از کسانى پیروى کنید که از شما اجر و مزدى در برابر دعوت خود نمى خواهند» (اتَّبِعُوا مَنْ لایَسْئَلُکُمْ أَجْراً).
این خود نخستین نشانه صدق آنها است که هیچ منفعت مادى در دعوتشان ندارند، نه از شما مالى مى خواهند، و نه جاه و مقام، و نه حتى تشکر و سپاسگزارى و نه هیچ اجر و پاداش دیگر!
این همان چیزى است که بارها در آیات قرآن در مورد انبیاى بزرگ به عنوان نشانه اى از اخلاص و بى نظرى و صفاى قلب پیامبران، روى آن تکیه شده، و تنها در سوره «شعراء» پنج بار این جمله (و ما اسئلکم علیه من اجر) تکرار گردیده  است.(1)
آن گاه مى افزاید: به علاوه این رسولان چنان که از محتواى دعوت و سخنانشان بر مى آید افرادى هدایت یافته اند (وَ هُمْ مُهْتَدُونَ).
اشاره به این که: عدم تسلیم در برابر دعوت کسى، یا به خاطر این است که: دعوتش حق نیست و به بیراهه و گمراهى مى کشاند، و یا این که: حق است اما مطرح کنندگان، منافع خاصى در سایه آن کسب مى کنند که این خود مایه بدبینى به چنان دعوتى است، اما هنگامى که نه آن باشد و نه این، دیگر چه جاى تامل و تردید؟!

* * *

سپس به دلیل دیگرى، مى پردازد و به سراغ اصل توحید که عمده ترین نکته دعوت این رسولان بوده است رفته و مى گوید: «من چرا کسى را پرستش نکنم که مرا آفریده است»؟ (وَ ما لِیَ لا أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی).(2)
کسى شایسته پرستش است که خالق، مالک و بخشنده مواهب باشد، نه این بتها که هیچ کارى از آنان ساخته نیست، فطرت سلیم مى گوید: باید خالق را پرستید، نه این مخلوقات بى ارزش را!
تکیه روى «فَطَرَنِی» (مرا آفریده) ممکن است اشاره به این نکته نیز باشد که: من وقتى به فطرت اصلى و سرشت حقیقى خود باز مى گردم، به خوبى مى بینم: از درونم فریادى رسا و گویا بلند است که مرا دعوت به پرستش خالقم مى کند، دعوتى که هماهنگ با عقل و خرد است، من چگونه این دعوت مضاعف  «فطرت» و «خرد» را نادیده بگیرم؟
جالب این که نمى گوید: ما لَکُمْ لاتَعْبُدُونَ الَّذِى فَطَرَکُمْ: «چرا خدائى را پرستش نمى کنید که شما را آفریده است» بلکه مى گوید: «من چرا چنین نکنم»؟ یعنى در حقیقت از خود شروع مى کند تا مؤثرتر واقع شود.
و به دنبال آن هشدار مى دهد: مراقب باشید «همه شما سرانجام تنها به سوى او باز مى گردید» (وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ).
یعنى نه تنها سر و کار شما در زندگى این جهان با او است که در جهان دیگر نیز تمام سرنوشت شما در دست قدرت او مى باشد، آرى، به سراغ کسى بروید که در هر دو جهان سرنوشت شما را به دست گرفته.

* * *

و در سومین استدلال خود، به وضع بتها پرداخته، و اثبات عبودیت را براى خداوند با نفى عبودیت از بتها تکمیل مى کند، مى گوید: «آیا غیر از خداوند معبودانى را انتخاب کنم که اگر خداوند رحمن بخواهد، زیانى به من برساند شفاعت آنها کمترین فایده اى براى من نخواهد داشت، و مرا از مجازات او هرگز نجات نخواهند داد» (أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ یُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرّ لاتُغْنِ عَنِّی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً وَ لایُنْقِذُونِ).
باز در اینجا از خودش سخن مى گوید، تا جنبه تحکم و آمریت نداشته باشد، و دیگران حساب کار خود را برسند.
او در حقیقت، انگشت روى بهانه اصلى بت پرستان، مى گذارد که مى گفتند: «ما اینها را به خاطر این پرستش مى کنیم که، شفیعان ما در درگاه خدا باشند» مى گوید: چه شفاعتى؟ و چه کمک و نجاتى؟ آنها خود نیازمند به کمک و حمایت شما هستند، در تنگناى حوادث چه کارى از آنها براى شما ساخته  است؟!
تعبیر به «الرَّحْمن» در اینجا علاوه بر این که: اشاره به گستردگى رحمت خداوند و بازگشت همه نعمتها و مواهب به سوى او است، و این خود دلیلى بر توحید عبادت مى باشد، بیانگر این نکته است که: خداوند رحمن ضرر و زیانى براى کسى نمى خواهد، مگر این که: خلاف کارى انسان به منتها درجه خود برسد، که او را از محیط رحمت گسترده الهى دور، و در وادى غضبش گرفتار سازد.

* * *

پس آن گاه این مؤمن مجاهد، براى تأکید و توضیح بیشتر افزوده: «هر گاه من چنین بتهائى را پرستش کنم و آنها را شریک پروردگار قرار دهم در گمراهى آشکار خواهم بود» (إِنِّی إِذاً لَفِی ضَلال مُبِین).
کدام گمراهى از این آشکارتر، که انسان عاقل و با شعور، در برابر این موجودات بى شعور زانو زند، و آنها را در کنار خالق زمین و آسمان قرار دهد؟

* * *

این مؤمن تلاشگر و مبارز، پس از این استدلالات و تبلیغات مؤثر و گیرا، با صداى رسا در حضور جمع اعلام کرد: «همه بدانید! من به پروردگار شما ایمان آورده ام، و دعوت این رسولان را پذیرا شده ام» (إِنِّی آمَنْتُ بِرَبِّکُمْ).
«بنابراین سخنان مرا بشنوید» و بدانید من به دعوت این رسولان مؤمنم و گفتار مرا به کار بندید که به سود شماست (فَاسْمَعُونِ).
در این که: مخاطب در این جمله، و همچنین جمله «إِنِّی آمَنْتُ بِرَبِّکُمْ» کیست؟ ظاهر آیات قبل، نشان مى دهد: همان گروه مشرکان و بت پرستانى هستند که در آن دیار بودند، تعبیر به «رَبِّکُم» (پروردگار شما) نیز منافاتى با این  معنى ندارد، چرا که این تعبیر، در آیات زیادى از قرآن مجید در برابر کفار و به هنگام بیان استدلالات توحیدى آمده است.(3)
و نیز جمله «فَاسْمَعُونِ» (به سخنان من گوش فرا دهید) مخالفتى با آنچه گفته شد، ندارد چرا که این جمله را براى دعوت آنها به پیروى از گفتار خویش ذکر کرده، همان گونه که در داستان «مؤمن آل فرعون» آمده، آنجا که خطاب به فرعونیان مى گوید: یا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِکُمْ سَبِیلَ الرَّشادِ: «اى قوم من! از من پیروى کنید تا شما را به راه راست هدایت کنم».(4)
و از اینجا روشن مى شود این که: بعضى از مفسران گفته اند: مخاطب در این جمله، همان رسولانى هستند که از سوى خدا براى دعوت این قوم آمده بودند، و تعبیر به «رَبِّکُم» و جمله «فَاسْمَعُونِ» را قرینه بر آن گرفته اند، هیچ گونه دلیلى براى آن در دست نیست.

* * *

اما ببینیم عکس العمل این قوم لجوج، در برابر این مؤمن پاکباز، چه بود؟
قرآن سخنى از آن به میان نمى آورد، ولى از لحن آیات بعد، استفاده مى شود که آنها بر او شوریدند و شهیدش کردند.
آرى، سخنان پر شور و هیجان انگیز او، که با استدلالاتى قوى و نیرومند و نکاتى جالب و دلنشین همراه بود، در آن قلبهاى سیاه و سرهاى پر از مکر و غرور، نه تنها اثر مثبتى نگذاشت، بلکه چنان آتش کینه و عداوت را در دلهاى آنان برافروخت که: از جا برخاستند، و با نهایت قساوت و بى رحمى، به جان این مرد مؤمن شجاع افتادند ـ به روایتى ـ او را سنگباران کردند، و پیکرش را چنان  آماج سنگها ساختند، که بر زمین افتاد، جان به جان آفرین تسلیم کرد، در حالى که پیوسته این سخن را بر لب داشت: «خداوندا این قوم مرا هدایت کن که آنها نمى دانند».(5)
و به روایت دیگرى، او را زیر پاها چنان لگدمال کردند که، روحش به آسمان پرواز کرد.(6)

* * *

اما قرآن، این حقیقت را با جمله جالب و سربسته اى بیان کرده، مى گوید: «به او گفته شد: وارد بهشت شو» (قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ).
این، تعبیرى است که درباره شهیدان راه خدا، در آیات دیگر قرآن آمده است: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ: «گمان مکن! کسانى که در راه خدا کشته شدند، مردگانند، بلکه آنها زنده جاویدند، و نزد پروردگارشان، روزى داده مى شوند».(7)
جالب این که: این تعبیر نشان مى دهد: شهادت این مرد مؤمن، همان، و داخل شدن او در بهشت، همان، آن چنان فاصله میان این دو کم و کوتاه بوده است که قرآن مجید در تعبیر لطیفش، به جاى ذکر شهادت او، دخول او را در بهشت بیان کرده، و چه نزدیک است، راه بر شهیدان، راه بهشت و سعادت جاویدان!
روشن است، منظور از بهشت، در اینجا بهشت برزخى است; چرا که هم از آیات و هم از روایات، استفاده مى شود: بهشت جاویدان در قیامت نصیب مؤمنان خواهد شد، همان گونه که دوزخ نیز در مورد بدکاران، است.
 بنابراین، بهشت و دوزخ دیگرى در عالم برزخ است که نمونه اى از بهشت و دوزخ رستاخیز مى باشد، چنان که در روایت امیر مؤمنان على(علیه السلام) در مورد قبر وارد شده است: القَبْرُ إِمّا رَوْضَةٌ مِنْ رِیاضِ الْجَنِّةِ أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّیْرانِ: «قبر یا باغى از باغهاى بهشت است یا حفره اى از حفره هاى دوزخ»!.(8)
و این که: بعضى احتمال داده اند: این جمله اشاره به خطابى است که در روز قیامت به این مؤمن با شهامت و ایثارگر مى شود، و جنبه مستقبل دارد، نه حال، بر خلاف ظاهر آیه است.
به هر حال، روح پاک این مرد به آسمانها، در جوار قرب رحمت الهى و در نعیم بهشتى، شتافت، و در آنجا تنها آرزویش این بود که: «گفت: اى کاش! قوم من مى دانستند» (قالَ یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ).

* * *

اى کاش! مى دانستند: «پروردگارم، مرا مشمول آمرزش و عفو خویش قرار داد و در صف گرامیان جاى داد» (بِما غَفَرَ لِی رَبِّی وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ).(9)
اى کاش! چشم حق بینى داشتند، چشمى که با حجابهاى ضخیم و سنگین جهان مادى محجوب نگردد، و آنچه را در پشت این پرده است، ببینند این همه نعمت و اکرام و احترام خدا را بنگرند، و بدانند در مقابل اهانتهاى آنها خداوند چه لطفى در حق من فرموده است.
اى کاش! مى دیدند، و ایمان مى آوردند اما افسوس!
 در حدیث آمده است: پیغمبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) فرمود: إِنَّهُ نَصَحَ لَهُمْ فِى حَیاتِهِ وَ بَعْدَ مَوْتِهِ: «این مرد با ایمان هم در حال حیات خود، خیرخواه قوم خویش بود و هم بعد از مرگ آرزوى هدایت آنها را داشت».(10)
جالب توجه این که: او نخست، تکیه بر موهبت غفران الهى مى کند، سپس بر اکرام، چرا که نخست باید با آب مغفرت، روح و جان انسان از آلودگى گناهان پاک گردد، و چون پاک شد، بر بساط قرب و اکرام الهى جاى گیرد.
این نکته نیز، قابل دقت است که: اکرام، احترام و بزرگداشت الهى گر چه نصیب بسیارى از بندگان مى شود، و اصولاً «تقوا» و «اکرام» دوش به دوش هم پیش مى روند: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ»(11) ولى «اکرام» به طور کامل و بدون هیچ گونه قید و شرط در قرآن مجید، درباره دو گروه آمده است:
نخست «فرشتگان مقرب خدا» که قرآن درباره آنها مى گوید: بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ * لایَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ: «آنها بندگان گرامى خدایند * که در سخن بر او پیشى نمى گیرند و فرمانش را به کار مى بندند».(12)
و دیگر، بندگان کامل الایمان، که قرآن از آنها به عنوان «مخلصین» یاد کرده، و درباره آنها مى گوید: أُولئِکَ فِى جَنّات مُکْرَمُونَ: «آنها در باغهاى بهشت گرامى داشته مى شوند».(13)-(14)

* * *

به هر حال، این پایان کار این مرد مؤمن و مجاهد راستین بود، که در انجام رسالت خویش، و حمایت از پیامبران الهى، کوتاهى نکرد، و سرانجام، شربت  شهادت نوشید، و به جوار قرب رحمت خداوند راه یافت.
اما ببینیم، سرنوشت آن قوم طاغى و ستمگر به کجا رسید؟
گر چه در قرآن سخنى از پایان کار آن سه نفر پیامبر، که به سوى این قوم مبعوث شدند نیامده، ولى جمعى از مفسران نوشته اند: آن قوم، علاوه بر کشتن آن مرد مؤمن، پیامبران خویش را نیز به قتل رساندند.
در حالى که بعضى دیگر، تصریح کرده اند: آن مرد با ایمان جمعیت را به خود مشغول ساخت، تا پیامبران بتوانند از توطئه اى که براى آنها چیده شده بود، رهائى یابند، و به نقطه امن ترى منتقل شوند، ولى، نزول عذاب دردناک الهى بر آنها که در آیات بعد به آن اشاره مى شود، قرینه اى بر ترجیح قول اول است، هر چند تعبیر «مِنْ بَعْدِهِ» (بعد از شهادت آن مرد با ایمان) در مورد نزول عذاب، نشان مى دهد: قول دوم صحیحتر است (دقت کنید).

* * *

 


1 ـ آیات: 109، 127، 145، 164 و 180 سوره «شعراء».
2 ـ معنى جمله «وَ ما لِیَ لا أَعْبُدُ...» چنین است: «أَىُّ شَىء لِى إِذا لَمْ أَعْبُدْ خالِقاً» (مجمع البیان)، بعضى از مفسران نیز «ما لِى» را به معنى «لِمَ» (چرا) گرفته اند (تبیان، ذیل آیه مورد بحث).
3 ـ به آیات 3 و 32 یونس ـ 3 و 52 هود ـ 24 نحل ـ 29 کهف و غیر آن مراجعه فرمائید.
4 ـ غافر، آیه 38.
5 ـ تفسیر «قرطبى»، ذیل آیات مورد بحث.
6 ـ تفسیر «مجمع البیان»، «تبیان»، «ابوالفتوح رازى»، و غیر آن.
7 ـ آل عمران، آیه 169.
8 ـ «بحار الانوار»، جلد 6، صفحه 218.
9 ـ در این که: «ما» در جمله «بِما غَفَرَ لِی رَبِّی» «مصدریه» یا «موصوله» یا «استفهامیه» است؟ سه احتمال داده شده است، ولى احتمال استفهامیه بودن بعید به نظر مى رسد، و در میان دو احتمال دیگر احتمال موصوله بودن اقرب است، هر چند از نظر معنى تفاوت چندانى نمى کند.
10 ـ تفسیر «قرطبى»، جلد 8، صفحه 5464.
11 ـ حجرات، آیه 13.
12 ـ انبیاء، آیات 26 و 27.
13 ـ معارج، آیه 35.
14 ـ «المیزان»، جلد 17، صفحه 82، ذیل آیات مورد بحث.
سوره یس / آیه 28 - 30 سوره یس / آیه 20 - 27
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma