او شاعر نیست، انذارکننده زندگان است!

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

صفحه کاربران ویژه - خروج
مرتب سازی بر اساس
 
تفسیر نمونه جلد 18
حیات و مرگ دلها!سوره یس / آیه 69 - 70

گفتیم: در این سوره بحثهاى زنده و جامعى پیرامون اصول اعتقادى: توحید، معاد، و نبوت مطرح شده، و در مقطعهاى متفاوتى سخن را از یکى به دیگرى منتقل مى سازد.
در آیات گذشته بحثهاى مختلفى پیرامون توحید و معاد مطرح بود، در دو آیه فوق، به بحث نبوت باز مى گردد، و یکى از رائج ترین اتهاماتى را که براى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) مطرح مى کردند عنوان کرده، پاسخ دندان شکن و آموزنده، به آن مى دهد، و آن اتهام شعر و شاعرى است، مى گوید: «ما به او شعر تعلیم ندادیم و شایسته او نیست که شاعر باشد» (وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ).
چرا پیامبر(صلى الله علیه وآله) را به چنین موضوعى متهم مى کردند، در حالى که او هرگز شعر نسروده بود؟ این به خاطر آن بود که: جاذبه و نفوذ قرآن در دلها براى همه کس، محسوس بود، و زیبائى هاى لفظ و معنا و فصاحت و بلاغت آن، قابل انکار نبود، حتى خود مشرکان، چنان مجذوب آهنگ و بیان قرآن مى شدند که گاه، شبانه به طور مخفیانه به نزدیکى منزلگاه پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى آمدند تا زمزمه تلاوت او را در دل شب بشنوند.
چه بسیار کسانى که با شنیدن چند آیه از قرآن، شیفته و دلباخته آن شدند، و در همان مجلس، اسلام را پذیرفتند و به آغوش قرآن پناه بردند.
اینجا بود که براى توجیه این پدیده بزرگ، و اغفال مردم از این وحى آسمانى، زمزمه شعر و شاعرى پیامبر(صلى الله علیه وآله) را در همه جا سر دادند، که این خود اعترافى بود، ضمنى، به نفوذ فوق العاده قرآن!
اما چرا شایسته پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیست، شاعر باشد؟ به خاطر این که: خط «وحى» از خط «شعر» کاملاً جدا است، زیرا:
1 ـ معمولاً سرچشمه شعر، تخیل و پندار است، شاعر بیشتر بر بال و پر خیال سوار مى شود و پرواز مى کند، در حالى که وحى، از مبدأ هستى سرچشمه مى گیرد و بر محور واقعیتها مى گردد.
2 ـ شعر از عواطف متغیر انسانى مى جوشد، و دائماً در حال دگرگونى است، در حالى که، وحى، بیانگر حقایق ثابت آسمانى مى باشد.
3 ـ لطف شعر در بسیارى از مواد، در اغراق گوئى ها و مبالغه هاى آن است، تا آنجا که گفته اند: أَحْسَنُ الشِّعْرِ أَکْذَبُهُ!: «بهترین شعر دروغ آمیزترین آن است» در حالى که، در وحى جز صداقت چیزى نیست.
4 ـ شاعر در بسیارى از موارد به خاطر زیبائى هاى لفظ ناچار است خود را تسلیم الفاظ کند، و دنباله رو آن باشد، و چه بسا، حقایقى که در این میان پایمال گردد.
5 ـ سرانجام به تعبیر زیباى یکى از مفسران، «شعر»، مجموعه شوق هائى است که از زمین به آسمان، پرواز مى کند، اما «وحى»، مجموعه حقایقى است که از آسمان به زمین نازل مى گردد، و این دو خط کاملاً متفاوت است!
باز در اینجا، لازم است براى شاعرانى که در خط اهداف مقدسى گام بر مى دارند، و از عوارض نامطلوب، شعر خود را بر کنار مى سازند، حساب جداگانه اى باز کنیم، و ارزش مقام و هنر آنها را فراموش نکنیم، ولى به هر حال طبیعت غالب شعر، آن است که گفته شد.
به همین دلیل، قرآن مجید در آخر سوره «شعراء» مى گوید: وَ الشُّعَراءُ  یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ: «شعراء کسانى هستند که گمراهان از آنها پیروى مى کنند»!(1)
سپس، در یک عبارت کوتاه و پر معنى، به ذکر دلیل آن پرداخته، چنین مى گوید: أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ واد یَهِیمُونَ * وَ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ ما لایَفْعَلُونَ:
«آیا ندیدى که آنها در هر وادى سرگردانند (همواره غرق پندارها و تشبیهات شاعرانه خویش هستند، تسلیم امواج هیجانات و جهش هاى خیال اند) * و علاوه، نمى بینى سخنانى مى گویند که عمل نمى کنند».(2)
البته، در پایان همان آیات، نیز شاعران با ایمان و صالح را که هنرشان در مسیر اهدافشان است، استثناء مى کند و به آنها ارج مى نهد، و حسابشان را از دیگران جدا مى سازد.
ولى به هر حال، پیامبر(صلى الله علیه وآله) نمى تواند شاعر باشد، و هنگامى که مى گوید: «خدا به او تعلیم شعر نداده»، مفهومش این است که: از شعر بر کنار است; چرا که همه تعلیمات به ذات پاک خدا بر مى گردد.
جالب این که: در تواریخ و روایات، کراراً نقل شده که: هر وقت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) مى خواست به شعرى تمثل جوید، و آن را شاهد سخن قرار دهد، آن را در هم مى شکست تا بهانه اى به دست دشمن نیفتد، چنان که روزى پیامبر(صلى الله علیه وآله)مى خواست این شعر معروف عرب را بخواند:
سَتُبْدِی لَکَ الْأَیّامُ ما کُنْتَ جاهِلاً *** وَ یَأْتِیْکَ بِالْأَخْبارِ مَنْ لَمْ تَزَوَّدِ:
«به زودى ایام، حقایقى را براى تو آشکار مى کند که از آن آگاه نبودى ـ و اخبار را کسانى براى تو مى آورند که زاد و توشه اى براى آنها تهیه ندیده اى».
فرمود: «یَأْتِیْکَ مَنْ لَمْ تَزَوَّدِ بِالْأَخْبارِ» و جمله را پس و پیش فرمود.(3)
 قرآن، در برابر نفى شعر از پیامبر(صلى الله علیه وآله) اضافه مى کند: «این آیات چیزى جز وسیله بیدارى و قرآن آشکار نیست» (إِنْ هُوَ إِلاّ ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ).

* * *

«هدف از آن، این است: افرادى را که زنده اند، انذار کند، و بر کافران اتمام حجت شود، تا فرمان عذاب بر آنها مسلّم گردد» (لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیّاً وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکافِرِینَ).(4)
آرى، این آیات «ذکر» است و مایه یادآورى و وسیله بیدارى، این آیات «قرآن مبین» است که، حق را بدون هیچ گونه پرده پوشى با قاطعیت و صراحت بیان مى کند، و به همین دلیل، عامل بیدارى و حیات و زندگى است.
بار دیگر، در اینجا مى بینیم: قرآن «ایمان» را به عنوان «حیات» و مؤمنان را «زندگان» و افراد بى ایمان را «مردگان» تلقى کرده، در یک سو عنوان «حىّ» و در سوى مقابل، عنوان «کافرین» قرار گرفته، این همان حیات و مرگ معنوى است که، از مرگ و حیات ظاهرى به مراتب فراتر مى رود، و آثار آن گسترده تر و وسیعتر است، اگر حیات و زندگى به معنى «نفس کشیدن» و «غذا خوردن» و «راه رفتن» باشد، این چیزى است که همه حیوانات در آن شریکند، این حیات انسانى نیست، حیات انسانى شکوفا شدن گلهاى عقل و خرد و ملکات برجسته در روح انسان و تقوا و ایثار و فداکارى و تسلط بر نفس و فضیلت و اخلاق است، و قرآن پرورش دهنده این حیات در وجود انسانهاست.
به هر حال، انسانها در برابر دعوت قرآن، به دو گروه تقسیم مى شوند: گروهى زنده و بیدارند که دعوت آن را لبیک مى گویند، و به انذارهایش توجه  مى کنند.
گروهى دیگر کفار دل مرده اى هستند که هرگز در برابر آن واکنش مثبتى نشان نمى دهند، ولى این انذار، مایه اتمام حجت بر آنها و تحقق یافتن فرمان عذاب بر آنان است.

* * *

 


1 ـ شعراء، آیه 224.
2 ـ شعراء، آیات 225 و 226.
3 ـ «مجمع البیان»، ذیل آیه مورد بحث.
4 ـ جمله «لِیُنْذِرَ...» متعلق به «ذِکْر» در آیه قبل مى باشد، و بعضى، آن را متعلق به «عَلَّمْنا یا نَزَّلْنا» دانسته اند که در تقدیر است، ولى، احتمال اول، مناسبتر به نظر مى رسد.
حیات و مرگ دلها!سوره یس / آیه 69 - 70
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma