تفسیر آیه صادقین با آیه اى دیگر از قرآن

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

صفحه کاربران ویژه - خروج
مرتب سازی بر اساس
 
آیات ولایت در قرآن
صادقین در روایاتنظریه دانشمندان اهل سنّت

اگر زانوى شاگردى و تلمّذ در برابر قرآن بزنیم و از پیشداوریها بپرهیزیم و در آیات این کتاب با عظمت تأمّل کنیم، خود قرآن در آیات دیگر، صادقین را به ما معرّفى مى کند. خداوند در آیه 15 سوره حجرات، در معرّفى «صادقین» مى فرماید:

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَرَسُولِه ثُمَّ لَمْ یَرْتـابُوا وَ جـاهَدُوا بأَمْوالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللهِ اُولئِکَ هُمُ الصَّـادِقُون

مؤمنان واقعى تنها کسانى هستند که به خدا و رسولش ایمان آورده اند، سپس هرگز شک و تردیدى به خود راه نداده و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد کرده اند; آنها «صاقین» و راستگویانند.

طبق این آیه شریفه، «صادقین» علاوه بر ایمان به خدا و رسول، و به تعبیر دیگر، ایمان به مبدأ و نبوّت، که همه مسلمانها داشتند، داراى دو ویژگى دیگر بودند که آنها را از سایر مسلمانان ممتاز مى کرد:

1 ـ نخست این که پس از ایمان به مبدأ و نبوّت، حتّى براى لحظه اى شکّ و تردید به خود راه ندادند و در تمام مراحل زندگى این ایمان قوى و مستحکم را حفظ کردند.

2 ـ دیگر این که ایمان مذکور در مرحله قلب و زبان متوقّف نشد، بلکه آثار آن در عمل نیز ظاهر گشت، بدین جهت تنها و تنها بخاطر رضایت خداوند، نه انگیزه هاى دیگر، با مال و جانشان در راه خداوند جهاد کردند.

حال با توجّه به این دو ویژگى مهم و کمیاب، باید چراغى به دست بگیریم و در میان اصحاب و یاران پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)به جستجو بپردازیم، تا شخصى را که داراى این ویژگیهاست و در زمره صادقین است بیابیم!

با مطالعه تاریخ صدر اسلام به این حقیقت مى رسیم: شخصى که داراى این ویژگیها باشد، تنها علىّ بن ابى طالب(صلى الله علیه وآله) است ; زیرا سراسر زندگانى على جهاد با مال و جان است و او هرگز، حتّى به اندازه یک چشم بر هم زدن، در ایمان خود شکّ و تردید نکرد.

براى اثبات ادّعاى فوق تنها به سه حادثه از حوادث مختلف زندگى آن حضرت که در آن حوادث، جهاد با مال و جان، و ایمان والا و بالاى على موج مى زند، اشاره مى کنیم:

1 ـ مشرکان مکّه براى نابودى دین جوان و نو پاى اسلام نقشه هاى مختلفى طرح و اجرا کردند، ولى از هیچ کدام از آنها نتیجه دلخواه نگرفتند، تا این که در یک نقشه شیطانى و خطرناک، طرح ترور و قتل پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را تصویب کردند. براى این منظور و به جهت این که در آینده قبیله حضرت رسول(صلى الله علیه وآله)نتوانند شخص خاصّى را به عنوان قصاص به قتل برسانند، قرار شد چهل شمشیر زن قوىّ و شجاع، در یک شب تاریک به منزل آن حضرت هجوم برند و نقشه فوق را عملى سازند.

خداوند به وسیله پیک وحى، پیامبرش را از این توطئه خطرناک آگاه کرد. پیامبر(صلى الله علیه وآله)براى رهایى از این توطئه باید خود به سوى مدینه هجرت کند، ولى براى این که دشمن متوجّه غیبت آن حضرت نشود، مى بایست شخصى شجاع و از خود گذشته و آماده مرگ در شب موعود در بستر پیامبر(صلى الله علیه وآله) بیارامد. پیامبر(صلى الله علیه وآله)، على(علیه السلام)را براى این کار انتخاب کرد.

طبق روایات(1) حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) خطاب به حضرت امیر(علیه السلام) فرمودند:

من مأمورم از مکّه به مدینه بروم; امّا دور خانه ام را چهل مرد شمشیر به دست، به نمایندگى از چهل قبیله عرب، محاصره کرده اند تا صبح هنگام به منزل حمله کنند و مرا در بستر به قتل برسانند، على جان! آیا آماده اى در بستر من بخوابى، تا من به سوى مدینه حرکت کنم؟

على(علیه السلام)، که سراسر وجودش عشق به پیامبر خدا بود و لحظه اى در ایمان خویش تردید نداشت، عرض کرد: «یا رسول الله(صلى الله علیه وآله)! اگر من در بستر شما بخوابم، شما سالم به مقصد خود مى رسید؟» این سؤال بسیار مهم است; زیرا على(علیه السلام) از جان خود نمى پرسد، از سرنوشت خود نمى گوید، از خطرات و بلاهایى که ممکن است در این شب پرمخاطره دامنگیر او شود، سؤال نمى کند; بلکه تنها به فکر سلامت معشوق خود، پیامبر خداست!

حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) فرمود: «آرى در این صورت من به سلامت خواهم رفت.» على به عنوان پاسخ مثبت و به نشانه شکرانه سلامتى وجود پیامبر(صلى الله علیه وآله)، در مقابل خداوند به سجده افتاد. و این شاید اوّلین سجده شکر در اسلام بود.

راستى چه کسى را در بین مسلمانان سراغ دارید که این قدر عاشق پیامبر باشد؟ ما عاشق این على هستیم و تسلیم مکتب چنین امامى مى باشیم.

على(علیه السلام) در بستر پیامبر آرمید و حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) به سلامت به سوى مدینه حرکت کرد، صبحگاهان دشمن مسلّح وارد خانه پیامبر شد; على(علیه السلام) با شنیدن صداى همهمه از رختخواب بیرون آمد ، آنان وقتى پیامبر را نیافتند از على(علیه السلام)پرسیدند: محمّد(صلى الله علیه وآله)کجاست؟

على(علیه السلام) بدون این که ذرّه اى ترس به خود راه دهد، فرمود: مگر او را به من سپرده بودید که از من سراغ او را مى گیرید؟!

آنها که از جواب دندان شکن این نوجوان پرجرأت، سرافکنده شده بودند، گفتند: او جوانى است ساده لوح که فریب محمّد(علیه السلام) را خورده است!

على وقتى این جمله را شنید، که هم توهین به معشوقش بود و هم جسارت و توهین به خودش، جملات بسیار زیبایى فرمود که هیچ کس نمى تواند چنین جملاتى در حق خود بگوید! على جوان فرمود:

اللهُ قَدْ أَعْطـانی مِنَ الْعَقْلِ مـا لَوْ قُسِّمَ عَلى جَمِیعِ حُمَقـاءِ الدُّنْیـا وَمَجـانِینهـا لصارُوا بِهِ عُقَلاءَ وَمِنَ القُوَّةِ مـا لَوْ قُسِّمَ عَلى جَمِیعِ ضُعَفـاءِ الدُّنْیـا لَصـارُوا بِهِ أَقْویـاءَ، وَمِنَ الشُّجـاعَةِ مـا لَوْ قُسِّمَ عَلى جَمیعِ جُبَنـاءِ الدُّنْیـا لَصـارُوا بِهِ شَجْعـاناً(2)

(شما مرا ساده لوح مى خوانید، نه چنین نیست; زیرا) خداوند عالم به من آن قدر عقل داده که اگر آن را بین تمام دیوانه ها و نادان هاى عالم تقسیم کنند، همگى عاقل مى شوند و آن قدر به من قّوت وقدرت داده که اگر آن را بین تمام ناتوانان جهان تقسیم کنند همه توانا مى گردند و آنقدر شجاعت و دلاورى داده که اگر بین تمام ترسوهاى عالم تقسیم شود، همگى شجاع مى شوند!

آنان با این پاسخ دندان شکن با سرافکندگى تمام و ناامید از دست یافتن به پیامبر(صلى الله علیه وآله) از خانه آن حضرت خارج شدند.

اگر على(علیه السلام) کمترین شکّ و تردیدى نسبت به خداوند یا رسول او داشت، آیا حاضر مى شد این گونه جان خود را به خطر بیندازد؟

2 ـ دشمن در جنگ احد، که بر اثر دنیا پرستى گروهى از مسلمانان، به پیروزى نسبى دست یافت، علاوه بر استفاده از غفلت مسلمانان، به جنگ روانى نیز پرداخت. فرمانده دشمن، که پیامبر(صلى الله علیه وآله) را در میدان جنگ مجروح دید، با صداى بلند فریاد زد: «محمّد کشته شد!» عدّه زیادى، و طبق برخى روایات همه، با شنیدن این سخن فرار کردند، ولى على(علیه السلام) که به گفتار پیامبر(صلى الله علیه وآله) مبنى بر پیروزى اسلام بر کفر ایمان داشت و لحظه اى در ایمان خویش تردید نداشت، به این سخن توجّهى نکرد و همچنان به نبرد تن به تن با دشمن ادامه داد! تا این که جسد سراسر مجروح پیامبر(صلى الله علیه وآله) را یافت و همچون پروانه اى برگرد شمع وجود آن حضرت مى گشت و از فرستاده خدا دفاع مى کرد. شجاعت و ایمان و تلاش فراوان على(علیه السلام)، جنگ روانى دشمن را خنثى کرد و مسلمانان فهمیدند که پیامبر(صلى الله علیه وآله) هنوز زنده است، بدین جهت عدّه اى به میدان بازگشتند که به هر حال جنگ با تمام سختیها و مشکلاتش پایان یافت و دشمن با یأس و ناامیدى از نابودى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) به مکّه بازگشت. على در این جنگ بر اثر رشادتها و مبارزات فراوانى که از خود نشان داد، نزدیک به 90 زخم برداشت! پیامبر(صلى الله علیه وآله) دو طبیب و جرّاح فرستاد تا على را درمان کنند، امّا آنها بزودى بازگشتند و عرض کردند: یا رسول الله! زخم هاى على بقدرى به هم نزدیک است که اقدام به دوختن هر کدام باعث باز شدن زخم دیگر مى شود!

شبلنجى، دانشمند معروف اهل سنّت، در کتاب نورالابصار مى گوید: على پس از جنگ احد، هنگامى که خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) رسید، عرض کرد: در آن لحظات سخت و طوفانى نبرد تن به تن با مشرکان، شانزده ضربه بسیار سنگین بر من وارد شد، که بر اثر آن ضربات چهار بار نقش بر زمین شدم! هر بار شخصى نورانى مرا از زمین بلند مى کرد و مى گفت: «برخیز و به حمایت از رسول خدا بپرداز!»، یا رسول الله! او چه کسى بود؟

پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: «چشمت روشن و خوشا به حالت، او جبرئیل امین بوده است!(3)»

آرى، به تصدیق قرآن مجید «کسانى که توحید را پذیرفته اند و در این راستا، در برابر دشمنان داخلى و خارجى استقامت کرده اند، خداوند فرشتگان آسمان را به یارى آنها مى فرستد (إِنَّ الَّذینَ قـالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ اسْتَقـامُوا تَتَنَزَّلُ عَلیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلاّ تَخـافُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَبْشِروا بِاْلجَنَّةِ الَّتی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ(4)).

خلاصه این که، این حادثه، هم جهاد با مال و جان على(علیه السلام) را در حدّ اعلا نشان مى دهد و هم ایمان قوى و تردید ناپذیر آن حضرت به خداوند منّان و رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) و وعده هاى قرآن مبنى بر پیروزى نهایى اسلام بر مشرکان. پس او مصداق «صادقین» که داراى ویژگیهاى فوق هستند، مى باشد.

3 ـ در جنگ احزاب هنگامى که قهرمان بزرگ عرب، عمر و بن عبدود، موّفق به عبور از خندق شد، با صد اى بلند مبارز طلبید، هیچ کس جز على (علیه السلام) به او پاسخ مثبت نداد، این جریان سه بار تکرار شد و در هر دفعه جز على(علیه السلام) کسى بر نخواست.

على با ایمان قوى و شجاعت فوق العاده خویش به سمت دشمن حرکت مى کند، پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى پیروزى او دست به دعا بلند مى نماید، على با عمر و بن عبدود درگیر مى شود و در نهایت، با لطف و عنایت پروردگار جهانیان بر دشمن غالب مى شود.

على(علیه السلام) بر سینه او مى نشیند، «ابن عبدود» آب دهان به صورت «على»(علیه السلام)مى اندازد و به او ناسزا مى گوید(5). على(علیه السلام) بر مى خیزد و در میدان جنگ چند قدمى حرکت مى کند، مسلمانان که از دور نظاره گر این صحنه هستند تعجّب مى کنند، قهرمان جنگ احزاب پس از لحظاتى بر مى گردد و سر دشمن خدا را قطع مى کند.

پس از این ماجرا، وقتى از سرّ این مسأله سؤال مى شود، حضرت مى فرماید:

قَدْ کـانَ لَشَتَمَ اُمِّی وَتَفَلَ فی وَجْهی فَخَشِیتُ أَنْ أَضْرِبَهُ لِحَظِّ نَفسی فَتَرَکْتُهُ حَتَّى سَکَنَ مـا بی ثُمَّ قَتَلْتُهُ فِی اللهِ(6)

او به مادرم جسارت کرد و در صورتم آب دهان انداخت، از این کار زشت او عصبانى شدم، ترسیدم اگر او را در این حال بکشم، به خاطر تسکین دل خود باشد (واز روى اخلاص نباشد); بدین جهت در آن حال او را رها کردم، تا دلم آرام شود و خشمم فرو نشیند; سپس او را (از روى اخلاص و ) براى رضاى خدا کشتم.

شاعر زبر دست فارسى زبان، مولانا جلال الدّین بلخى، درباره داستان فوق چنین سروده است:

 

از على آموز اخلاص عمل *** شیر حق را دان منزّه از دغل

در غزا بر پهلوانى دست یافت *** زود شمشیرى بر آورد و شتافت

او خدو انداخت بر روى على *** افتخار هر نبّى و هر ولىّ

او خدو انداخت بر رویى که ماه *** سجده آرد پیش او در سجده گاه

در زمان، شمشیر انداخت آن على *** کرد او اندر عزایش کاهلى

گشت حیران آن مبارز زین عمل *** از نمودن عفو و رحم بى محل

گفت: بر من تیغ تیز افراشتى *** از چه افکندى مرا بگذاشتى

 

سپس از زبان حضرت على(علیه السلام) مى گوید:

 

گفت من تیغ از پى حق مى زنم *** بنده حقّم نه مأمور تنم

شیر حقّم نیستم شیر هوا *** فعل من بر دین من باشد گواه(7)

بنابر این، نشانه هاى ایمان در سراسر زندگى على(علیه السلام) نمایان است. نتیجه این که، با استفاده از آیات دیگر قرآن و به کمک تاریخ نیز مشخّص شد که منظور از «صادقین» علىّ بن ابى طالب(علیه السلام) است.


1 . مرحوم محدّث قمّى ـ رحمة الله علیه ـ مشروح این داستان را در کتاب منتهى الآمال، جلد اوّل، صفحه110 ذکر کرده است.

2 . بحارالانوار، جلد19، صفحه83 .

3 . نورالابصار، صفحه 97 .

4 . سوره فصّلت، آیه 30.

5 . بحار الانوار، جلد21، صفحه 26.

6 . بحار الانوار، جلد41، صفحه51 (به نقل از مظهر ولایت، صفحه 365).

7 . این قصیده بسیار طولانى است; مشروح آن را در کتاب مظهر ولایت، صفحه 365، مطالعه فرمائید.

صادقین در روایاتنظریه دانشمندان اهل سنّت
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma