داستان ابرهه

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

صفحه کاربران ویژه - خروج
مرتب سازی بر اساس
 
داستان یاران
شرح و تفسیر آیات على(علیه السلام) کیست؟


مقارن تولّد پیامبر(صلى الله علیه وآله) داستان اصحاب الفیل رخ داد. گویا خداوند مى خواهد هشدار دهد که در آینده نزدیک شخصى از سرزمین مکّه ظهور خواهد کرد و این خانه مقدّس را احیا نموده، و جهان را مملوّ از ایمان و محبّت و دوستى مى کند. داستان اصحاب الفیل به طور فشرده در سوره هاى فیل و قریش آمده، که خلاصه این ماجراى عبرت آموز به شرح زیر است:
همان گونه که در داستان اصحاب الاخدود اشاره شد ذونواس پادشاه ستمگر یمن که یهودى شده بود مردم را اجبار به پذیرش آیین یهود مى کرد و به همین منظور به نجران آمد و گودال هایى از آتش آماده ساخت، و هر کس در برابرش مقاومت مى کرد را روانه آتش مى کرد. یک نفر از مسیحیان به روم نزد قیصر رفت و ماجرا را گزارش داد و قیصر به نجاشى پادشاه حبشه دستور سرکوبى ذونواس را صادر کرد. نجاشى لشکرى به فرماندهى اریات به نجران اعزام کرد که ابرهه یکى از فرماندهان رده پایین آن لشکر بود.
لشکریان نجاشى بر ذونواس حمله کرده و او را کشته و لشکریانش را شکست داده و بر نجران حاکم شدند و آیین مسیحیّت جایگزین آیین یهودیت شد. ابرهه که فردى جسور بود و داهیه سلطنت داشت با کمک عدّه اى از لشکریان، اریات را کشت و اعلان حکومت کرد. خبر به نجاشى رسید. بسیار ناراحت شد و تصمیم گرفت لشکرى براى سرکوبى ابرهه به نجران بفرستد. ابرهه موهاى خود را تراشید و آن را به همراه مقدارى از خاک نجران براى نجاشى فرستاد. یعنى من سرسپرده و همچون خاک تسلیم تو هستم. نجاشى وقتى دید ابرهه تسلیم اوست او را رها کرد و وى سلطان یمن شد.
ابرهه به منظور این که خدمت چشم گیرى به آیین مسیحیت کند کلیساى بزرگ و مهمّى ساخت و مبلّغین فراوانى به اطراف فرستاد تا مردم را به آیین مسیحیت دعوت کنند و کلیساى مذکور را ترویج نمایند. وى کم کم به این فکر افتاد که کعبه را تعطیل نموده و همه مردم را به سمت کلیساى خود جذب نماید.
عرب هاى حجاز از این تصمیم ابرهه بسیار ناراحت شدند; زیرا آبرو و شرف خود را در گروى کعبه مى دیدند، به همین جهت، توسّط عدّه اى کلیساى مورد نظر را آتش زدند تا ابرهه از تصمیم خود منصرف گردد. امّا پادشاه یمن بسیار عصبانى شد و بر تصمیمش استوارتر شد. او با این کار سه هدف را دنبال مى کرد: 1. انتقام 2. انتقال مرکزیّت سیاست جزیرة العرب از مکّه به یمن 3. جلب و جذب درآمدهاى سرشار اقتصادى ناشى از سفر زوّار خانه خدا به مکّه مکرّمه.
بدین منظور لشکر عظیمى تشکیل داد و هر کس که مى توانست را با خود همراه کرد و چند عدد (یک یا هشت یا ده عدد) فیل نیز همراه خود آورد تا به
وسیله آنها ساکنان مکّه و حجاز که فیل ندیده بودند را به وحشت بیندازند و به اصطلاح امروزى ها جنگ روانى ایجاد کند. آنها به سمت مکّه حرکت کردند تا به نزدیکى مکّه رسیدند. در نزدیکى مکّه گله شترى را مشاهده کردند که بالغ بر 200 شتر بود آنها را براى تغذیه لشگریان مصادره کردند. سپس ابرهه شخصى را به شهر مکّه فرستاد تا بزرگ شهر و رئیس مردم مکّه را با خود بیاورد. او به همراه عبدالمطلّب(1) بازگشت. عبدالمطلّب مردى درشت اندام، نورانى، باابهت، شجاع و سخنور بود. هنگامى که ابرهه او را دید تحت تأثیر جذبه و ابهت وى قرار گرفت و از تخت فرود آمد و بر زمین نشست و عبدالمطلّب را در کنار خود نشاند و خطاب به وى گفت: آیا تو بزرگ مکّه اى؟ فرمود: چنین مى گویند. گفت: قصد ما ویران کردن کعبه است امّا کارى با مردم مکّه نداریم و نمى خواهیم خون آنها را بریزیم. به مردم بگو از شهر خارج شوند تا آسیبى نبینند. سپس اضافه کرد: آیا حاجت و درخواستى ندارى؟ فرمود: لشکریانت شتران مرا مصادره کرده اند، دستور بده آنها را به من بازگردانند. ابرهه از این درخواست متعجّب شد و گفت: در ابتداى ملاقات تو را انسان بزرگوار و باشخصیّتى یافتم، امّا با این درخواست در نظر من کوچک شدى. زیرا تصوّر کردم از من خواهى خواست که از تخریب کعبه خوددارى کنم! عبدالمطلّب در پاسخ سخنان ابرهه سخنى گفت که او را تکان داد. فرمود: «أَنَا رَبُّ الاِبِلِ وَلِهَذَا البَیْتِ رَبٌّ یَمْنَعُهُ; من صاحب شترانم، و کعبه صاحبى دارد که آن را حفظ مى کند».(2) سپس شترانش را تحویل گرفت و به مکّه بازگشت و به مردم گفت: ما توان مقابله با لشکریان انبوه ابرهه را نداریم; آنها انسان هایى خشن و درصدد انتقام هستند. همه به کوه هاى اطراف پناه ببرید. سپس خود به کنار کعبه رفت و دست به دعا برداشت. آرى در مشکلات باید دعا کرد، که دعا کلید حلّ مشکلات است. مخصوصاً در زمان ها و مکان هایى که مظان اجابت دعاست مانند ماه مبارک رمضان، و در جوار خانه خدا، و در شب هاى قدر و مانند آن، باید براى مشکلات فردى و اجتماعى و داخلى و خارجى جهان اسلام از قدرت لایزال الهى استمداد جست. عبدالمطلب نیز به همین منظور در کنار خانه خدا دست به دعا برداشت و اشعار معروفش را خواند:
«لا هُمَّ إِنَّ الْمَرْءَ یَمْنَعُ رَحْلَهُ فَامْنَعْ رِحالَکَ *** لا یَغْلِبَنَّ صَلِیبُهُمْ وَ مِحالُهُمْ أَبَداً مِحَالَک!
جَرُّوا جَمِیْعَ بِلادِهِمْ وَ الْفِیْلَ کَىْ یَسْبُوا عِیالَکَ *** لا هُمَّ إِنَّ الْمَرْءَ یَمْنَعُ رَحْلَهُ فَامْنَعْ عِیْالَکَ
وَانْصُرْ عَلى آلِ الصَّلِیبِ وَعابِدِیهِ الْیَوْمَ آلَکَ»(3)
«خداوندا! هر کس از خانه خود دفاع مى کند، تو (هم) خانه ات را حفظ کن!
هرگز نیاید روزى که صلیب آنها و قدرتشان بر نیروهاى تو غلبه کنند.
آنها تمام نیروهاى بلاد خویش و فیل را با خود آورده اند تا ساکنان حرم تو را اسیر کنند.
خداوندا! هر کس از خانه خود دفاع مى کند، تو (هم) خانه ات را حفظ کن.
و امروز ساکنان این حرم را بر آل صلیب و عبادت کنندگانش یارى فرما».
سپس عبدالمطلّب یکى از پسرانش را فرا خواند و به او فرمود: «ما به همراه مردم در شکاف کوه ها پنهان مى شویم. تو بر فراز کوه ابوقبیس برو و از اقدامات لشگریان ابرهه به ما گزارش بده» او طبق فرمان پدر به محلّ مأموریت رفت تا گزارش دهد. به ناگاه ابر سیاهى را مشاهده کرد که از سمت دریاى احمر به سوى مکّه در حرکت بود. این مطلب را به پدر گزارش داد. عبدالمطلّب از شنیدن این خبر خوشحال شد و تبسّمى کرد و گفت: «نشانه هاى امداد الهى و پیروزى نمایان شد».
آرى آن سیاهى، ابر سیاه نبود بلکه انبوهى از پرندگان بودند که از سوى پروردگار براى نابودى سپاه ابرهه مأموریّت داشتند.


(1). عبدالمطلّب ابن هاشم ابن عبد مناف بزرگ خاندان قریش در زمان جاهلیّت و از بزرگان عرب بود. وى مردى عظیم الشأن و رفیع المنزله و داراى صفات حمیده و مشهور به اعمال پسندیده بود. او جدّ پدرى حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) و على بن ابیطالب(علیه السلام) بود. در روضة الصفا آمده که به هنگام تولد موهایى سفید بر سر داشت بدین جهت او را شیبه خواندند. پسرانش حارث، ابوطالب، زبیر، حمزه، ابولهب، غیداق، مقوم، ضرار، عباس، قشم، عبدالکعبة، حجل، عبدالله، ودخترانش صفیه، عاتکه، بیضاء، بره، میمه و اروى نام داشتند (لغتنامه دهخدا، ج 32، ص 82).
(2). تفسیر البرهان، ج 5، ص 760.
(3). تفسیر نمونه، ج 27، ص 333.

 

شرح و تفسیر آیات على(علیه السلام) کیست؟
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma