به خدا قسم «عقیل»(1) برادرم را دیدم که به شدّت فقیر شده بود، و از من مى خواست که یک مَن از گندمهاى شما را (برخلاف موازین) به او ببخشم. کودکانش را دیدم که از گرسنگى موهایشان ژولیده، و بر اثر فقر رنگشان دگرگون گشته، و گویا صورتشان با نیل رنگ شده بود!
«عقیل» باز هم اصرار کرد، و چند بار خواسته اش را تکرار نمود، من به او گوش فرا دادم! خیال کرد دینم را به او مى فروشم! و به دلخواه او قدم بر مى دارم، و از راه و رسم خویش دست مى کشم! (امّا من براى بیدارى و هشدار به او) آهنى را در آتش گداختم، سپس آن را به بدنش نزدیک ساختم (توجّه کنید حضرت آهن را به بدن او نزد، بلکه آن را نزدیک بدنش برد) تا با حرارت آن عبرت گیرد، (ناگهان) ناله اى همچون بیمارانى که از شدّت درد مى نالند سر داد، و چیزى نمانده بود که از حرارت آن بسوزد. به او گفتم: هان اى عقیل! زنان سوگمند در سوگ تو بگریند! از آهن تفتیده اى که انسانى آن را به صورت بازیچه سرخ کرده ناله مى کنى! امّا مرا به سوى آتشى مى کشانى که خداوند جبّار با شعله خشم و غضبش آن را برافروخته است. تو از این حرارت مى نالى و من از آن آتش سوزان نالان نشوم؟!(2)(3)
راستى على چه مى کند، و دیگران چگونه رفتار مى کنند؟ ایمان على به او اجازه نمى دهد موادّ غذایى مختصرى را به برادر فقیر و نیازمند و عیالمند و نابینایش برخلاف ضوابط بدهد، امّا زمامداران بى ایمان دنیا را تماشا کن که چه رانت خواریهایى مى کنند; واقعاً انسان از بیان آن شرم مى کند. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!