به خانقاه برویم

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

صفحه کاربران ویژه - خروج
مرتب سازی بر اساس
 
ارمغان خانقاه
بیچاره خود را گم کرد! علم، حجاب اکبر


جوان محصّل: چهار سال پیش که از صوفیگرى جز اسمى نشنیده بودم مرشدى از خراسان به تهران مى رفت، به این شهر آمد و به منزل یکى از اعیان وارد شد. بعضى به دیدنش مى رفتند و گاهى میهمانى مى دادند و من نمى دانستم این مرشد چکاره است; در این وادى نبودم، زیرا اضافه بر اشتغالات تحصیلى، اوقات بیکارى را معمولا به جلسات مذهبى و مساجد حاضر مى شدم و حقیقتاً این مجالس به نفع دیانت و اخلاق من تمام شد، با این حال میل داشتم از جریانات روز آگاه شوم، پى بهانه مى گشتم که جریان کار آن مرشد را بفهمم.
روزى یکى از رفقایم به من رسید و گفت امشب منزل یکى از دوستان محفلى داریم خوب است با هم برویم.
اتّفاقاً آن شب را من بیکار بودم و روانه شدیم... نزدیک منزل که رسیدیم رفیقم گفت: چون داخل شدى هر کار من کردم مى کنى و مى نشینى، امّا طورى که نفهمند ناشى هستى. گفتم یعنى چه مرا کجا مى برى؟ گفت: چیزى نیست مرشدمان آمده و رفقا به دیدن او مى روند ما هم چند دقیقه مى نشینیم و برمى گردیم، تو کارت نباشد فقط هر کار من کردم مى کنى و مى نشینى.
 
 

بیچاره خود را گم کرد! علم، حجاب اکبر
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma