أَنَاب ـ أَنّى

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

صفحه کاربران ویژه - خروج
مرتب سازی بر اساس
 
لغات در تفسیر نمونه
أَوّاب ـ أهونأُمّ ـ أُمِّیِّین

أَنَاب:
(جَسَداً ثُمَّ أَنَابَ)
«أَنَاب» از مادّه «إنابه» به معناى بازگشت به سلامت است.(1)
إِنَابه:
(دَعَوْا رَبَّهُمْ مُّنیبینَ إِلَیْهِ)
«إِنَابه» از مادّه «نوب» به معناى بازگشت مکرّر به چیزى است; و اشاره لطیفى به این معنا مى باشد که پایه و اساس در فطرت انسان، توحید و خداپرستى است، و شرک امر عارضى است که وقتى از آن قطع امید مى کند خواه ناخواه به سوى ایمان و توحید بازمى گردد.(2)
إِنَاث:
(مِنْ دُونِهِ إِلاّ إِنَاثاً)
«إِنَاث» جمع «اُنثى» از مادّه «اَنـَث» (بر وزن ادب) به معناى موجود نرم و قابل انعطاف است; و لذا هنگامى که آهن در آتش نرم شود، عرب مى گوید: «أَنَثَ الْحَدِیْدُ» و اگر به جنس زن، اناث و مؤنث گفته مى شود، به خاطر آن است که جنس لطیف تر و انعطاف پذیرترى است.
ولى بعضى از مفسران معتقدند که قرآن در اینجا اشاره به بت هاى معروف قبائل عرب مى کند که هر کدام براى خود بتى انتخاب کرده، اسم مؤنثى را بر آن نهاده بودند.(3)
أَنَام:
(وَالأَرْضَ وَضَعَها لِلْاَنَامِ)
«أَنَام» از مادّه «أنَم» را بعضى، به معناى «انسان ها» و بعضى، به معناى «انس و جنّ» و گاه آن را به معناى «هر موجود ذى روح» تفسیر کرده اند. البته، جمعى از ارباب لغت و مفسران، آن را به مطلق «خلق» نیز تفسیر کرده اند; ولى، قرائن موجود و خطاب هاى سوره که متوجّه انس و جنّ است نشان مى دهد که منظور از آن در اینجا همان انس و جنّ است.(4)
أنبات:
(وَأَنْبَتْنَا فیها مِنْ کُلِّ شَیْء مَّوْزُون)
ممکن است منظور از «انبات» (رویاندن) در اینجا معناى وسیعى باشد که همه مخلوقاتى را که خداوند در زمین ایجاد کرده است، فرا گیرد.
«انبات» و رویانیدن، در مورد انسان، به خاطر آن است که اوّلاً: آفرینش نخستین انسان از خاک است. ثانیاً: تمام مواد غذایى که انسان مى خورد و به کمک آن رشد و نمو مى کند از زمین است; یا مستقیماً مانند سبزى ها و دانه هاى غذایى و میوه ها، و یا به طور غیر مستقیم مانند گوشت حیوانات. ثالثاً: شباهت زیادى در میان انسان و گیاه وجود دارد، و بسیارى از قوانینى که حاکم بر تغذیه، تولید مثل، رشد و نمو گیاهان است بر انسان نیز حکم فرما است. این تعبیر، در مورد انسان بسیار پر معناست و نشان مى دهد که کار خداوند در مسأله هدایت فقط کار یک معلم و استاد نیست; بلکه همچون کار یک باغبان است که بذرهاى گیاهان را در محیط مساعد قرار مى دهد، تا استعدادهاى نهفته آنها شکوفا گردد.(5)
أَنْباء:
(فَسَیَأْتیهِمْ أَنْباء)
«أَنْباء» جمع «نبأ» به معناى خبر مهم است; و منظور در اینجا کیفرهاى سختى است که در این جهان و جهان دیگر دامن گیر آنها مى شود. گر چه بعضى از مفسران مانند «شیخ طوسى» در «تبیان» این کیفرها را منحصر به کیفر آخرت دانسته اند، ولى غالب مفسران، آن را مطلق و شامل هر دو نوع کیفر مى دانند; و در واقع چنین است،
چرا که آیه اطلاق دارد و از این گذشته کفر و انکار بازتاب وسیع و گسترده وحشتناکى در تمام زندگى انسان دارد، چگونه مى توان از آن صرف نظر کرد؟
و منظور از «أَنْباء» (اخبار) در سوره «قمر» همان خبرهاى امت هاى پیشین و اقوامى است که به عذاب هاى گوناگون هلاک شدند; و نیز اخبار قیامت، و مجازات ظالمان و کافران که در قرآن از روى آنها پرده برداشته شده است.(6)
أَنْبَتَها:
(وَأَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً)
«أَنْبَتَها» از مادّه «اِنبات» به معناى رویانیدن در مورد پرورش «مریم»(علیها السلام) اشاره به جنبه هاى تکامل معنوى، روحانى و اخلاقى مریم است.(7)
إنْبَجَسَت:
(فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا)
«انْبَجَسَت» از مادّه «إنبِجاس» به معناى جریان خفیف و ملایم آب است، و یا به معناى بیرون ریختن آب به طور مختصر و کم است.(8)
إنْتَبَذَتْ:
(إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها)
کلمه «إِنْتَبَذَتْ» از مادّه «نبذ» به گفته «راغب» به معناى دور انداختن اشیاء غیر قابل ملاحظه است; و این تعبیر، در سوره «مریم» شاید اشاره به آن باشد که «مریم» به صورت متواضعانه، گمنام و خالى از هر گونه کارى که جلب توجّه کند، از جمع کناره گیرى کرد و آن مکان از خانه خدا را براى عبادت انتخاب نمود.(9)
إِنْتَثَرَتْ:
(وَإِذَا الْکَواکِبُ انْتَثَرَتْ)
«إِنْتَثَرَتْ» در اصل از مادّه «نثر» (بر وزن نصر) به معناى پراکنده ساختن و «انتثار» به معناى پراکنده شدن; و از آنجا که پراکنده شدن ستارگان (همانند گردن بندى که رشته آن گسیخته باشد) سبب مى شود هر کدام در گوشه اى بیفتد، بسیارى از مفسران آن را به معناى سقوط ستارگان تفسیر کرده اند، و این لازمه معناى پراکندگى است.(10)
إنْتَصِر:
(أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ)
«انْتَصِر» از مادّه «نَصر ـ انتصار» به معناى یارى طلبیدن است (همان گونه که در آیه 41 سوره «شورى» آمده است); ولى در اینجا به معناى انتقام گرفتن تفسیر شده، انتقامى از روى حساب، عدل و حکمت. بعضى نیز
گفته اند در تقدیر «انْتَصِرْ لِى» بوده است (یعنى مرا یارى کن).(11)
إنتظار:
(فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلاّ سُنَّةَ)
«انتظار» از مادّه «نَظَر» معمولاً به حالت کسى گفته مى شود که از وضع موجود ناراحت است و براى ایجاد وضع بهترى تلاش مى کند.
فى المثل بیمارى که انتظار بهبودى مى کشد، یا پدرى که در انتظار بازگشت فرزندش از سفر است، از بیمارى و فراق فرزند ناراحتند و براى وضع بهترى مى کوشند.
همچنین تاجرى که از بازار آشفته ناراحت است و در انتظار فرو نشستن بحران اقتصادى مى باشد این دو حالت را دارد «بیگانگى با وضع موجود» و «تلاش براى وضع بهتر».
بنابراین، مسأله انتظار حکومت حق و عدالت «مهدى»(علیه السلام) و قیام مصلح جهانى در واقع مُرکّب از دو عنصر است، عنصر «نفى» و عنصر «اثبات».
عنصر نفى همان بیگانگى با وضع موجود و عنصر اثبات خواهان وضع بهترى بودن است.
اگر این دو جنبه در روح انسان به صورت ریشه دار حلول کند، سرچشمه دو رشته اعمال دامنه دار خواهد شد.
این دو رشته اعمال عبارتند از: ترک هر گونه همکارى و هماهنگى با عوامل ظلم و فساد و حتى مبارزه و درگیرى با آنها; از یک سو و خودسازى و خودیارى و جلب آمادگى هاى جسمى و روحى و مادى و معنوى براى شکل گرفتن آن حکومت واحد جهانى و مردمى; از سوى دیگر. اگر خوب دقت کنیم مى بینیم هر دو قسمت آن سازنده و عامل تحرک و آگاهى و بیدارى است.
با توجّه به مفهوم اصلى «انتظار»، معناى روایات متعددى که درباره پاداش و نتیجه کار منتظران رسیده به خوبى درک مى شود. اکنون مى فهمیم که چرا منتظران واقعى گاهى همانند کسانى شمرده شده اند که در خیمه حضرت مهدى(علیه السلام) یا زیر پرچم او هستند، یا کسى که در راه خدا شمشیر مى زند، یا به خون خود آغشته شده، یا شهید گشته است.
آیا اینها اشاره به مراحل مختلف و درجات مجاهده در راه حق وعدالت نیست که متناسب با مقدار آمادگى و درجه انتظار افراد است؟
یعنى، همان طور که میزان فداکارى مجاهدان راه خدا و نقش آنها با هم متفاوت است; انتظار، خودسازى و آمادگى نیز
درجات کاملاً متفاوتى دارد که هر کدام از اینها با یکى از آنها از نظر مقدمات و نتیجه شباهت دارد.
هر دو جهادند و هر دو آمادگى مى خواهند و خودسازى، کسى که در خیمه رهبر چنان حکومتى قرار گرفته یعنى در مرکز ستاد فرماندهى یک حکومت جهانى است، نمى تواند یک فرد غافل،بى خبر و بى تفاوت بوده باشد. آنجا جاى هر کس نیست; جاى افرادى است که به حق، شایستگى چنان موقعیت و اهمیتى را دارند.
همچنین کسى که سلاح در دست دارد، در برابر رهبر این انقلاب با مخالفان حکومت صلح و عدالتش مى جنگد، آمادگى فراوان روحى و فکرى و رزمى باید داشته باشد، «نظر» و «انتظار» چنان که «راغب» در «مفردات»مى گوید،گاه به یک معنا مى آید.(12)
إنتقام:
(مِنَ الْمُجْرِمینَ مُنْتَقِمُونَ)
تعبیر به «انتقام» از مادّه «نَقَم» از نظر لغت عرب به معناى «مجازات کردن» است; هر چند مفهوم «تشفّى قلب» (فرونشاندن سوز درون) در مفهوم این کلمه در استعمالات روزمره افتاده است ولى در معناى اصلى لغوى آن وجود ندارد.(13)
إنجیل:
(التَّوْراةَ وَ الإِنْجِیْلَ)
«انجیل» در اصل، کلمه یونانى است به معناى «بشارت» یا «آموزش جدید» و نام کتابى است که بر حضرت عیسى(علیه السلام) نازل شده است.
این واژه 12 بار در قرآن مجید، به همین معنا استعمال شده است، و همه جا به صورت مفرد است; ولى قابل توجّه این که آنچه امروز به نام «انجیل» معروف است، کتاب هاى زیادى است که از آنها به «اناجیل» تعبیر مى شود، و معروف از میان آنها انجیل هاى چهارگانه «لوقا»، «مرقس»، «متى» و «یوحنا» است و مسیحیان اعتقاد دارند که این چهار انجیل به وسیله این چهار تن از یاران مسیح(علیه السلام)، یا شاگردان آنها نگاشته شده، و تاریخ تألیف آنها به 38 سال بعد از حضرت مسیح(علیه السلام)، تا حدود یک قرن بعد از او مى رسد; بنابراین کتاب اصلى مسیح(علیه السلام)به عنوان یک کتاب آسمانى مستقل، به دست فراموشى سپرده شده و تنها بخش هایى از آن که در حافظه این چهار تن بوده است، آمیخته با افکار خودشان در این «چهار انجیل» تحریر یافته است.(14)
أَنْداد:
(فَلا تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْداداً)
«أَنْداد» جمع «ندّ» (بر وزن ضدّ) به معناى
شریک و شبیه، به تعبیر دقیق تر چنان که در «مفردات» مى گویند: «ندّ» و «ندید» به معناى چیزى است که از نظر گوهر و ذات شریک و شبیه چیز دیگرى باشد; و جمع «نِدّ» به معناى «مثل» است. ولى آن گونه که «راغب» در «مفردات» و «زبیدى» در «تاج العروس» (از بعضى از اهل لغت) نقل کرده اند «نِدّ» به چیزى گفته مى شود که شباهت جوهرى به چیز دیگرى دارد; ولى «مثل» به هر گونه شباهت اطلاق مى شود. بنابراین «نِدّ» معناى عمیق تر و رساترى از «مثل» دارد.(15)
إنزال:
(وَ لَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ)
«انزال» (فرو فرستادن) از مادّه «نُزول» معناى عامى دارد که هم شامل نزول تدریجى مى گردد، و هم نزول دفعى. بعضى نیز معتقدند «انزال» فقط نزول دفعى است.(16)
أَنْزَلْنَا:
(وَأَنْزَلْنَا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى)
«أَنْزَلْنَا» گاه به معناى فرو فرستادن از مکان بالا و گاه به معناى «نزول مقامى» است; یعنى نعمتى که از یک مقام برتر به مقام پایین تر داده مى شود و گاه از مادّه «انزال» به معناى مهمانى کردن است; چرا که گاه انزال و نزل (بر وزن رسل) به معناى پذیرایى کردن آمده است.(17)
إنْسَلَخَ:
(فَانْسَلَخَ مِنْها)
«انْسَلَخَ» از «انسلاخ» به معناى از پوست بیرون آمدن است; و اصل آن از «سَلَخَ الشّاةَ» یعنى «پوست گوسفند را کند»، گرفته شده است.(18)
أَنْشَرَهُ:
(ثُمَّ إِذا شآءَ أَنْشَرَهُ)
«أَنْشَرَهُ» از مادّه «انشار» به معناى گستردن بعد از جمع کردن است; و این تعبیر جالبى است که نشان مى دهد با مرگ زندگى انسان به کلّى جمع مى شود.(19)
أنشُزُوا:
(انْشُزُوا فَانْشُزُوا)
«انشُزُوا» از مادّه «نشز» (بر وزن نصر) به معناى زمین بلند گرفته شده; لذا این واژه در معناى برخاستن نیز استعمال مى شود. زن «ناشزه» به زنى مى گویند که خود را برتر از این مى داند که اطاعت همسرش کند; این واژه، گاه به معناى زنده کردن نیز آمده است; زیرا این امر سبب مى شود که،ازجابرخیزند.(20)
إِنْصَبْ:
(فَرَغْتَ فَانْصَبْ)
«اِنْصَبْ» (به فتح «ص») از مادّه «نَصَبَ» به معناى خود را به تعب بینداز و جدّ و جهد کن، آمده; در حالى که «اِنْصِبْ» (به کسر «ص») دستور به نصب کردن، بالا بردن و برپا داشتن است.(21)
أَنْصِتُوا:
(قالُوا أَنْصِتُوا)
«أَنْصِتُوا» از «انصات» به معناى «سکوت توأم با استماع و توجه» است.(22)
أَنْصَح:
(وَ أَنْصَحُ لَکُمْ)
«أَنْصَح» از مادّه «نُصح» (بر وزن قفل) به معناى خلوص و بى غل و غش بودن است. لذا «ناصح العسل» به معناى عسل خالص است، سپس این تعبیر در مورد سخنانى که از روى نهایت خلوص نیت و خیرخواهى و بدون تقلب و فریب و تزویر گفته مى شود، به کار رفته است.(23)
إِنْطَلَقَ:
(وَانْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُم)
«اِنْطَلَقَ» از مادّه «انطلاق» به معناى بیرون رفتن با سرعت و توأم با رها ساختن کار قبلى است; و در سوره «ص» اشاره به خارج شدن از مجلس «ابوطالب» با قهر و خشم است.(24)
إِنْطَلِقُوا:
(انْطَلِقُوا إِلى مَا کُنْتُمْ)
«اِنْطَلِقُوا» از مادّه «انطلاق» به معناى حرکت کردن بدون توقف است; و یک نوع آزادى از قید و بند نیز در آن نهفته شده. و این در حقیقت توضیحى است براى وضع آنها در عرصه محشر که آنها را مدتى طولانى براى حساب نگه مى دارند، سپس آنها را رها ساخته و مى گویند: بدون توقف به سوى دوزخ حرکت کنید.(25)
أنظُرُونَا:
(انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ)
«انْظُرُونَا» از مادّه «نظر» در اصل، به معناى اندیشه یا نگاه کردن، براى مشاهده یا درک چیزى است; و گاه به معناى تأمل و جستجو نیز مى آید. هر گاه با «إلى» متعدى شود به معناى افکندن چشم به سوى چیزى است، و هر گاه با «فِى» متعدى گردد به معناى «تأمل و تدبّر» است و هنگامى که بدون حرف جرّ متعدى شود و بگوئیم:
«نظرته و انظرته و انتظرته» به معناى تأخیر انداختن و یا انتظار کشیدن است. (اقتباس از مفردات راغب).(26)
أَنْعام:
(أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهیمَةُ الأَنْعامِ)
«أَنْعام» جمع «نعم» (بر وزن قلم) در اصل بر شتر اطلاق مى شده است; ولى بعداً توسعه یافته و به شتر و گاو و گوسفند گفته مى شود. این واژه از کلمه «نعمت» گرفته شده، به خاطر این که یکى از بزرگترین نعمت ها براى انسان ها و چهارپایان محسوب مى شود، حتى امروز که آن همه وسایل نقلیه سریع السیر هوایى و زمینى اختراع شده است، باز در بعضى از موارد منحصراً باید از چهارپایان استفاده کرد. در بیابان هاى شنزار که عبور وسائل نقلیه در آن بسیار مشکل است و در بعضى از گذرگاه هاى باریک کوهستان ها، تنها وسیله اى که با آن مى توان عبور کرد، هنوز هم چهارپایانند.(27)
أنفال:
(یَسْئَلُونَکَ عَنِ الأَنْفالِ)
«انفال» در اصل از مادّه «نَفْل» (بر وزن نفع) به معناى زیادى است; و این که به نمازهاى
مستحب «نافِلَه» گفته مى شود، به این دلیل است که اضافه بر واجبات است.
و همچنین اگر «نَوَه» را «نافله» مى گویند به خاطر این است که بر فرزندان افزوده مى شود; «نَوْفل» به کسى گفته مى شود که بخشش زیاد داشته باشد.
و اگر به غنائم جنگى نیز «انفال» گفته شده است یا به جهت این است که یک سلسله اموال اضافى است که بدون صاحب مى ماند و به دست جنگجویان مى افتد، در حالى که مالک خاصى براى آن وجود ندارد. و یا به این جهت که جنگجویان براى پیروزى بر دشمن مى جنگند، نه براى غنیمت; بنابراین غنیمت یک موهبت اضافى است که به دست آنها مى افتد.(28)
إنْفَجَرَتْ:
(فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا)
«انْفَجَرَتْ» از مادّه «انفجار» به معناى جریان شدید و بیرون ریختن آب با فشار و کثرت است.(29)
أَنْفُس:
(اللّهُ یَتَوَفَّى الأَنْفُسَ)
«أَنْفُس» جمع «نَفْس» در اینجا به معناى «ارواح» است به قرینه «یَتَوَفّى».(30)
إِنفِضاض:
«اِنفِضاض» از مادّه «فَضّ» در لغت به معناى پراکندگى است.(31)
أنْفَضُّوا:
(لَهْواً انْفَضُّوا إِلَیْها)
تعبیر به «انْفَضُّوا» از مادّه «انفضاض» به معناى پراکنده شدن و انصراف از نماز جماعت و روى آوردن به کاروان است. در شأن نزول گفته شده، هنگامى که کاروان «دحیه» وارد «مدینه» شد (او هنوز اسلام را اختیار نکرده بود) با صداى طبل و سایر آلات لهو، مردم را به بازار فراخواند; مردم «مدینه» حتى مسلمانانى که در مسجد مشغول استماع خطبه نماز جمعه پیامبر(صلى الله علیه وآله)بودند، به سوى او شتافتند و تنها سیزده نفر، و به روایتى کمتر، در مسجد باقى ماندند.(32)
إِنْفَطَرَتْ:
(إِذَا السَّمآءُ انْفَطَرَتْ)
«إِنْفَطَرَتْ» از مادّه «انفطار» به معناى انشقاق و شکافته شدن است.(33)
إنفلق:
(فَانْفَلَقَ فَکَانَ کُلُّ فِرْق)
«انفلق» از مادّه «فَلْق» (بر وزن فرق) به معناى شکافته شدن است; و «فِرق» (بر وزن رزق) از مادّه «فَرْق» (بر وزن حلق) به معناى جدا شدن است. به تعبیر دیگر (به گونه اى که «راغب» در «مفردات» مى گوید) فرقِ «فلق» و «فرق» این است که اولى اشاره به شکافتن مى کند و دومى جدا شدن; و لذا «فرقه» و «فرق» به قطعه یا جماعتى گفته مى شود که از بقیه جدا گردد.(34)
أَنْقَضَ:
(الَّذی أَنْقَضَ ظَهْرَک)
«أَنْقَضَ» از مادّه «نقض» به معناى گشودن گره طناب، یا جدا کردن قسمت هاى به هم فشرده ساختمان است; و «انتقاض» به صدایى گفته مى شود که به هنگام جدا شدن قطعات ساختمان از یکدیگر به گوش مى رسد. و یا صداى مهره هاى کمر به هنگامى که زیر بار سنگینى قرار مى گیرد. این کلمه در مورد شکستن پیمان ها و قراردادها نیز به کار مى رود و مى گویند فلان کس نقض عهد کرد.(35)
أَنْکَاث:
(مِنْ بَعْدِ قُوَّة أَنْکَاثا)
«أَنْکَاث» جمع «نِکْث» (بر وزن قسط) به معناى باز گشودن پشم و مو بعد از تابیدن است; و به گشودن نخ هاى لباس هایى که از پشم و مو بافته شده نیز گفته مى شود. در این که «أَنْکَاث» چه محلى از اعراب دارد، بعضى آن را حال تأکیدى، و بعضى آن را مفعول دوم براى «نَقَضَتْ» دانسته اند، «أَىْ جَعَلَتْ غَزْلَها أَنْکَاثاً».(36)
أنکال:
(إِنَّ لَدَیْنَا أَنْکَالاً)
«انکال» جمع «نکل» (بر وزن فکر) به معناى زنجیرهاى سنگین است; و در اصل از مادّه «نکول»، به معناى ضعف و ناتوانى گرفته شده; زیرا زنجیرهایى که بر دست و پا و گردن مى نهند، انسان را از حرکت باز مى دارد و ناتوان مى سازد. این واژه، در معناى «زنجیر» به کار رفته است، آرى، در برابر آزادى بى قید و شرط و تنعمى که در این دنیا داشتند، بهره آنها در آنجا اسارت است و آتش.(37)
أَنْکِحُوا:
(وَأَنْکِحُوا الأَیامى مِنْکُمْ)
تعبیر أَنْکِحُوا: «آنها را همسر دهید» از مادّه «نِکاح»، با این که ازدواج یک امر اختیارى و بسته به میل طرفین است، مفهومش این است که مقدمات ازدواج آنها را از طریق کمک هاى مالى در صورت نیاز، پیدا کردن همسر مناسب، تشویق به مسأله ازدواج، و بالاخره پا در میانى براى حل مشکلاتى که معمولاً در این موارد بدون وساطت دیگران انجام پذیر نیست، فراهم سازید.(38)
إنْکَدَرَتْ:
(وَإِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ)
«انْکَدَرَتْ» از مادّه «اِنْکِدار» به معناى «سقوط کردن و پراکنده شدن» است; و از ریشه «کدورت» به معناى «تیرگى و تاریکى» است. و جمع میان هر دو معنا در آیه امکان پذیر است; چرا که در آستانه قیامت، ستارگان هم، فروغ و روشنایى خود را از دست مى دهند، و هم پراکنده مى شوند و سقوط مى کنند و نظام جهان بالا درهم مى ریزد.(39)
أَنْکَر:
(إِنَّ أَنْکَرَ الأَصْواتِ)
«أَنْکَر» افعل تفضیل است و گرچه معمولاً افعل تفضیل، در مورد مفعول نمى آید ولى در باب عیوب به طور نادر این صیغه آمده است («أَنْکَر» افعل تفضیل از «منکر» است).(40)
أَنّى:
(فَأْتُوا حَرْثَکُمْ أَنّى شِئْتُمْ)
«أَنّى» از اسماء شرط است و غالباً به معناى «مَتى» که به معناى زمان است استعمال مى شود; و در این صورت آن را «أَنّى» زمانیه مى گویند. و گاهى نیز به معناى مکان است. اگر «أَنّى» در آیه، زمانیه باشد، توسعه زمانى مسأله آمیزش جنسى را بیان مى کند، یعنى در هر ساعتى از شب و روز مجاز هستید و اگر مکانیه باشد، توسعه در مکان و چگونگى انواع آمیزش است; گاهى، به معناى «أَین» (کجا) و گاه به معناى «کَیْف» (چگونه) نیز مى آید.(41)


(1) . ص، آیه 34 (ج 19، ص 300).
(2) . روم، آیه 33 (ج 16، ص 457).
(3) . نساء، آیه 117 (ج 4، ص 179).
(4) . رحمن، آیه 10 (ج 23، ص 121).
(5) . حجر، آیه 19 (ج 11، ص 69) ; نوح، آیه 17 (ج 25، ص 85).
(6) . شعراء، آیه 6 (ج 15، ص 211) ; قمر، آیه 4
(ج 23، ص 31).
(7) . آل عمران، آیه 37 (ج 2، ص 614).
(8) . بقره، آیه 60 (ج 1، ص 328) ; اعراف، آیه 160 (ج 6، ص 487).
(9) . مریم، آیه 16 (ج 13، ص 46).
(10) . انفطار، آیه 2 (ج 26، ص 220).
(11) . قمر، آیه 10 (ج 23، ص 41).
(12) . توبه، آیه 33 (ج 7، ص 451) ; فاطر، آیه 43 (ج 18، ص 314).
(13) . سجده، آیه 22 (ج 17، ص 178).
(14) . آل عمران، آیه 3 (ج 2، ص 493) ; حدید، آیه 27 (ج 23، ص 403).
(15) . بقره، آیات 22، 165 (ج 1، صفحات 158، 639) ; ابراهیم، آیه 30 (ج 10، ص 397) ; زمر، آیه 8 (ج 19، ص 411).
(16) . بقره، آیه 99 (ج 1، ص 423) ; زمر، آیه 2
(ج 19، ص 390); دخان، آیه 3 (ج 21،ص 161).
(17) . بقره، آیه 57 (ج 1، ص 317).
(18) . اعراف، آیه 175 (ج 7، ص 23) ; توبه، آیه 5 (ج 7، ص 350).
(19) . عبس، آیه 22 (ج 26، ص 151).
(20) . مجادله، آیه 11 (ج 23، ص 453).
(21) . الم نشرح، آیه 7 (ج 27، ص 151).
(22) . احقاف، آیه 29 (ج 21، ص 385).
(23) . اعراف، آیه 62 (ج 6، ص 267).
(24) . ص، آیه 6 (ج 19، ص 235).
(25) . مرسلات، آیه 29 (ج 25، ص 414).
(26) . حدید، آیه 13 (ج 23، ص 344).
(27) . مائده، آیه 1 (ج 4، ص 318) ; مؤمن، آیه 79 (ج 20، ص 205).
(28) . انفال، آیه 1 (ج 7، ص 106).
(29) . بقره، آیه 60 (ج 1، ص 328) ; اعراف، آیه 160 (ج 6، ص 487).
(30) . زمر، آیه 42 (ج 19، ص 498).
(31) . توبه، آیه 34 (ج 7، ص 464).
(32) . جمعه، آیه 11 (ج 24، ص 141).
(33) . انفطار، آیه 1 (ج 26، ص 220).
(34) . شعراء، آیه 63 (ج 15، ص 269).
(35) . الم نشرح، آیه 3 (ج 27، ص 144).
(36) . نحل، آیه 92 (ج 11، ص 411).
(37) . مزمّل، آیه 12 (ج 25، ص 189).
(38) . نور، آیه 32 (ج 14، ص 489).
(39) . تکویر، آیه 2 (ج 26، ص 181).
(40) . لقمان، آیه 19 (ج 17، ص 66).
(41) . بقره، آیه 223 (ج 2، ص 171) ; زمر، آیه 6
(ج 19، ص 405).
 
 
أَوّاب ـ أهونأُمّ ـ أُمِّیِّین
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma