تغابن ـ تَلَهّى

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

صفحه کاربران ویژه - خروج
مرتب سازی بر اساس
 
لغات در تفسیر نمونه
تَمْاثِیل ـ تولّىتَسائَلُونَ ـ تَعِیَها

تغابن:
(ذلِکَ یَوْمُ التَّغابُنِ)
«تغابن» از باب «تفاعل» است، و معمولاً در مورد کارهایى گفته مى شود که دو جانبه باشد; مانند، تعارض و تزاحم و... این معنا در مورد قیامت ممکن است به این ترتیب باشد که تعارض گروه مؤمنان و کافران، نتیجه اش در قیامت ظاهر شود و در حقیقت روز قیامت، روز ظهور تغابن است. از بعضى از کلمات اهل لغت نیز استفاده مى شود که باب «تفاعل» همیشه به این معنا نیست و در اینجا به معناى ظهور غبن است (مفردات راغب، مادّه غبن).(1)
تَغَشّاها:
(تَغَشّاها حَمَلَتْ)
«تَغَشّاها» از مادّه «تَغَشِّى» به معناى پوشاندن است و این جمله در زبان عرب کنایه لطیفى از آمیزش جنسى است.(2)
تَغِیضُ:
(وَ مَا تَغِیضُ الأَرْحامُ)
«تَغِیضُ» از مادّه «غیض» در اصل به معناى «فرو بردن مایع و فروکش کردن» آن است. و به همین جهت به معناى نقصان و فساد نیز آمده است. «غَیضه و مَغیض» به مکانى گفته مى شود که آب در آن مى ایستد و آن را مى بلعد. «لیلة غائضة» به معناى شب تاریک است، گویى همه نورها را بلعیده و فرو برده است.(3)
تفأّل:
(قالُوا اطَّیَّرْنَا بِکَ)
«تفأّل» به معناى فال نیک زدن است.(4)
تَفَثَ:
(ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ)
«تَفَثَ» به گفته بسیارى از ارباب لغت و مفسران معروف، به معناى چرک، کثافت و زوائد بدن همچون ناخن و موهاى اضافى است و به گفته بعضى در اصل به چرک هاى زیر ناخن و مانند آن گفته مى شود. گر چه، بعضى از ارباب لغت منکر وجود چنین ریشه اى در لغت عرب شده اند، ولى گفته اى را که «راغب» در «مفردات» آورده که یک عرب بیابانى به مخاطب خود که بسیار کثیف و آلوده بود گفت: مَا أَتْفَثَکَ وَ أَدْرَنَکَ؟: «چقدر کثیف و آلوده اى»؟ دلیل بر این است که این واژه عربى است و ریشه در لغت عرب دارد.
در روایات اسلامى نیز کراراً این جمله، به گرفتن ناخن، پاکیزه کردن بدن و کنار گذاشتن احرام تفسیر شده است; و به تعبیر دیگر، این جمله اشاره به برنامه «تقصیر» است که از مناسک حج محسوب مى شود. در بعضى از روایات نیز به «تراشیدن سر» که یکى دیگر از طرق تقصیر مى باشد تفسیر شده است.(5)
تَفْجِیْر:
(حَتّى تَفْجُرَ لَنَا)
«فُجُور و تَفْجِیْر» به معناى شکافتن است اعم از شکافتن زمین به وسیله چشمه ها، و یا شکافتن افق به وسیله نور صبحگاهان، (البته تفجیر مبالغه بیشترى نسبت به فجور را مى رساند).(6)
تَفْرَحُونَ:
(تَفْرَحُونَ فِی الأَرْضِ)
«تَفْرَحُونَ»، از مادّه «فرح» به معناى شادى و خوشحالى است که گاهى ممدوح است و شایسته، و گاه مذموم است و بر اساس باطل.(7)
تفسح:
(فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللّه لَکُمْ)
«تفسح» به معناى توسعه دادن مى باشد.(8)
تَفَسَّحُوا:
(تَفَسَّحُوا فِى الْمَجالِسِ)
«تَفَسَّحُوا» از مادّه «فُسح» (بر وزن قفل) به معناى مکان وسیع است.(9)
تفکّر:
(أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ)
«تفکّر» مربوط به بررسى علل و خصوصیات یک موجود است.(10)
تَفَکَّهُون:
(فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ)
«تَفَکَّهُون» از مادّه «فاکهة» به معناى «میوه» است، سپس «فُکاهة» به مزاح و شوخى و گفتن لطیفه ها که میوه جلسات انس است اطلاق شده است; ولى این ماده گاهى به معناى تعجب و حیرت نیز آمده، و آیه مورد بحث از این قبیل است.
این احتمال نیز وجود دارد، همان گونه که انسان به هنگام «خشم» گاهى مى خندد، که نام آن را «خنده خشم» مى گذارند، در هنگام مصائب سخت و سنگین نیز به شوخى مى پردازد، بنابراین، منظور شوخى به خاطر مصیبت است.(11)
تُفَنِّدُون:
(لَوْ لآ أَنْ تُفَنِّدُونِ)
«تُفَنِّدُون» از مادّه «فَنَد» (بر وزن نمد) به معناى ناتوانى فکر و سفاهت و بعضى به معناى دروغ دانسته اند و در اصل به معناى فساد است; بنابراین جمله «لولا أن تفنّدون» یعنى: اگر مرا سفیه و فاسد العقل نخوانید.(12)
تفویض:
(وَ أُفَوِّضُ أَمْری)
«تفویض» چنان که «راغب» در «مفردات» مى گوید: به معناى «رد کردن» است; بنابراین، «تفویض امر به خدا» به معناى واگذار نمودن کار خویش به او است، نه به این معنا که انسان دست از تلاش و کوشش بردارد، که این به طور مسلم تحریفى است در معناى «تفویض»، بلکه به این معناست که نهایت کوشش و تلاش و جهاد را به کار گیرد، و هنگامى که در برابر موانع سخت قرار گرفت، وحشت نکند، دست پاچه نشود، و دلسرد نگردد، بلکه کار خود را به خدا واگذارد، و با عزمى راسخ به جهاد و تلاش ادامه دهد.
«تفویض» گر چه از نظر مفهوم، با «توکل» شباهت زیادى دارد، ولى مرحله اى برتر از آن است; چرا که «حقیقت توکل» خدا را وکیل خویش دانستن است، ولى «تفویض» مفهومش واگذارى مطلق به او است، زیرا بسیار مى شود که انسان وکیلى انتخاب مى کند ولى به نظارت خویش نیز ادامه مى دهد، اما در مقام تفویض هیچ نظرى از خود ندارد.(13)
تَفِیضُ:
(تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ)
«تَفِیضُ» از مادّه «فیضان»، به معناى ریزش بر اثر پر شدن است، هنگامى که انسان ناراحت مى شود، اگر ناراحتى زیاد شدید نباشد، چشم ها پر از اشک مى شود، بى آن که جریان یابد; اما هنگامى که ناراحتى به مرحله شدید رسد، اشک ها جارى مى شود.(14)
تَقاسَمُوا:
(قالُوا تَقاسَمُوا بِاللّهِ)
«تَقاسَمُوا» فعل امر است، یعنى همگى شرکت کنید در سوگند یاد کردن و تعهد کنید بر انجام این توطئه بزرگ، تعهدى که بازگشت و انعطافى در آن نباشد.(15)
تَقْرِضُ:
(وَإِذَا غَرَبَتْ تَّقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمَالِ)
«تَقْرِضُ» که معناى «قطع کردن» و بریدن دارد، مفهوم مأموریت را در بر دارد، و از این گذشته «تَقْرِضُ» قطع و پایان را که در مفهوم غروب نهفته است نیز، مشخص مى کند.(16)
تَقْشَعِرُّ:
(تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ)
«تَقْشَعِرُّ» از مادّه «قشعْرِیْرَه» است که ارباب لغت و مفسران، معانى مختلفى براى آن ذکر کرده اند که چندان از هم دور نیست; بعضى، آن را به معناى جمع شدن پوست تن (حالتى که به هنگام ترس به انسان دست مى دهد) و بعضى، به معناى لرزشى که بر اندام در این هنگام مى افتد، دانسته اند. و بعضى، آن را به معناى راست شدن مو بر بدن مى دانند، که در حقیقت، همه اینها لازم و ملزوم یکدیگر است.(17)
تَقَطَّعُوا:
(وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُم)
«تَقَطَّعُوا» از مادّه «قطع» مى باشد و به معناى جدا کردن قطعه هایى از یک موضوع به هم پیوسته است، و با توجّه به این که از باب «تفعّل» آمده که به معناى پذیرش مى آید، مفهوم جمله این چنین مى شود که آنها در برابر عوامل تفرقه و نفاق تسلیم شدند، جدایى و بیگانگى از یکدیگر را پذیرا گشتند، به یکپارچگى فطرى و توحیدى خود پایان دادند و در نتیجه گرفتار آن همه شکست، ناکامى و بدبختى شدند.(18)
تَقْطَعُونَ السَّبِیلَ:
(تَقْطَعُونَ السَّبیلَ)
جمعى از مفسران در تفسیر جمله «وَ تَقْطَعُونَ السَّبِیلَ» احتمالات دیگرى نیز ذکر کرده اند; از جمله: با توجّه به تاریخچه اى که ذکر شد، آن را به معناى قطع کردن راه مردم در سفرهایشان به آن منطقه تفسیر کرده اند، چرا که کاروانیان براى این که از شر این قوم در امان بمانند، چاره اى نداشتند جز این که از بیراهه بروند تا به دست این بى راهان گرفتار نشوند.
بعضى دیگر آن را به معناى «سرقت اموال» مردم تفسیر کرده اند، ولى تفسیر اول، که در بالا ذکر شد، مناسب تر به نظر مى رسد، چرا که یکى از فلسفه هاى تحریم «لواط» طبق صریح روایات، خطر قطع نسل آدمى است.(19)
تَقْعُدَ:
(فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً)
«تَقْعُدَ» از مادّه «قعود» به معناى نشستن، کنایه از توقف و از کار افتادن مى باشد.(20)
تقلّب:
(أَوْ یَأْخُذَهُمْ فی تَقَلُّبِهِمْ)
«تقلّب» گر چه در لغت عرب به معناى هرگونه رفت و آمد است، ولى در این گونه موارد ـ همانگونه که بسیارى از مفسران گفته اند و در بعضى از روایات اسلامى نیز تأکید شده ـ به معناى رفت و آمد در طریق تجارت و کسب مال است (دقت کنید). و در سوره «شعراء» به معناى گردش و حرکت و از حالى به حالى منتقل شدن است; این تعبیر ممکن است اشاره به سجده پیامبر(صلى الله علیه وآله)در میان سجده کنندگان در حال نماز باشد، و یا گردش پیامبر(صلى الله علیه وآله) در میان یارانش که مشغول عبادت بودند و از حال آنها جستجو مى کرد.
ونیز «تَقَلُّب» از مادّه «قلب» به معناى«دگرگون کردن» است، و «تقلب» در سوره «مؤمن»، به معناى «تصرف و سلطه» بر مناطق، وبلاد مختلف، و حکومت و سیطره بر آنها، و به معناى رفت وآمد در آنها مى باشد.(21)
تُقْلَبُون:
(وَ إِلَیْهِ تُقْلَبُونَ)
«تُقْلَبُون» از مادّه «قلب»، در اصل به معناى دگرگون ساختن چیزى از صورتى به صورت دیگر است، و از آنجا که در قیامت انسان از صورت خاک بى جان، به صورت موجود زنده کاملى در مى آید، این تعبیر در مورد آفرینش مجدد او، آمده است. این تعبیر، ممکن است اشاره به این نکته نیز بوده باشد که در سراى آخرت، انسان آن چنان دگرگون و زیر و رو مى شود که باطنش ظاهر مى گردد و اسرار درونش آشکار مى شود.(22)
تقوا:
(لاَرَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقینَ)
«تقوا» در اصل از مادّه «وقایه» به معناى نگهدارى یا خویشتن دارى است و نیز اشاره به پرهیز از هر گونه گناه، آلودگى، فساد و شرک و کفر است.(23)
تَقَوَّلَ:
(أَمْ یَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ)
«تَقَوَّلَ» از مادّه «تَقَوُّل» (بر وزن تکلّف) به معناى سخنانى است که انسان از خود ساخته و حقیقتى ندارد.(24)
تقویم:
(فى أَحْسَنِ تَقْویم)
«تقویم» به معناى چیزى به صورت مناسب در آوردن، و نظام معتدل و کیفیت شایسته است; و گستردگى مفهوم آن، اشاره به این است که خداوند انسان را از هر نظر موزون و شایسته آفرید، هم از نظر جسمى، و هم از نظر روحى و عقلى; چرا که هر گونه استعدادى را در وجود او قرار داده، و او را براى پیمودن قوس صعودى بسیار عظیمى آماده ساخته، و با این که انسان «جرم صغیرى» است، «عالم کبیر» را در او جا داده و آن قدر شایستگى ها به او بخشیده، که لایق خلعت «لقد کرمنا بنى آدم» شده است.(25)
تَقْهَرْ:
(فَأَمَّا الْیَتیمَ فَلا تَقْهَرْ)
«تَقْهَرْ» از مادّه «قهر» به گفته «راغب» در «مفردات» به معناى «غلبه توأم با تحقیر» است، ولى در هر یک از این دو معنا نیز جداگانه استعمال مى شود، و مناسب در اینجا همان «تحقیر» است.(26)
تقیّه:
«تقیّه» یا «کتمان عقیده باطنى»، بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند، به معناى ضعف و ترس و محافظه کارى نیست، بلکه غالباً به عنوان یک وسیله مؤثر، براى مبارزه با زورمندان و جبّاران و ظالمان، مورد استفاده قرار مى گیرد; کشف اسرار دشمن، جز از طریق افرادى که از روش تقیه استفاده مى کنند، ممکن نیست. ضربات غافلگیرانه بر پیکره دشمن، جز از طریق تقیه و کتمان نقشه ها و طرحهاى مبارزه صورت نمى گیرد، تقیه اقسامى دارد از جمله:(27)
1 ـ «تقیه پوششى»
منظور از «تقیه پوششى»، آن است که گاه، براى رسیدن به هدف باید نقشه ها و مقدمات را کتمان کرد; چرا که اگر برملا گردد و دشمنان از آن آگاه شوند، ممکن است آن را خنثى کنند.(28)
2 ـ «تقیه تحبیبى»
منظور از «تقیه تحبیبى»، آن است که گاه، انسان براى جلب محبت طرف مقابل، عقیده خود را مکتوم مى دارد تا بتواند نظر او را براى همکارى در اهداف مشترک جلب کند.(29)
تکاثر:
(أَلْهاکُمُ التَّکَاثُرُ)
«تکاثر» از مادّه «کثرت» به معناى تفاخر، مباهات و فخرفروشى بر یکدیگر است. در استعمالات روزمره فارسى «تکاثر» به معناى ثروت اندوزى استعمال مى شود، در حالى که این معنا در ریشه لغوى آن نیست، ولى در بعضى از روایات چنین استعمالى آمده است.(30)
تُکِنُّ:
(مَا تُکِنُّ صُدُورُهُمْ)
«تُکِنُّ» از مادّه «کِنّ» (بر وزن جنّ) به چیزى گفته مى شود که اشیاء را در آن محفوظ و مستور مى دارند و منظور، رازها، اندیشه ها و توطئه هایى است که کفار در دل پنهان مى داشتند.(31)
تلاوت:
«راغب» در کتاب «مفردات»، در ذیل مادّه «تلاوت» مى گوید: مراد از «یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ» این است که با علم و عمل از آیات قرآن، پیروى مى کنند یعنى «تلاوت» مفهومى بالاتر از مفهوم «قرائت» دارد و با یک نوع تدبر و تفکر و عمل همراه است.(32)
تَلَظّى:
(فَأَنْذَرْتُکُمْ نَاراً تَلَظّى)
«تَلَظّى» از مادّه «لظى» (بر وزن قضا) به معناى شعله خالص است. و مى دانیم که شعله هاى خالص و خالى از هر گونه دود، گرما و حرارت بیشترى دارد، و گاه واژه «لظى» به خود جهنم نیز اطلاق شده است. «تَلَظّى» در اصل «تَتَلَظّى» بوده، که یکى از دو «تا» براى تخفیف افتاده است.(33)
تِلْقاءَ:
(تِلْقآءَ أَصْحابِ النّارِ)
«تِلْقاءَ» در اصل ـ به گفته بعضى از مفسران و اهل ادب ـ مصدر یا اسم است و به معناى مقابله مى آید، ولى بعداً به معناى ظرف مکان به کار رفته، یعنى مکان مقابله و جهت رو به رو. و در سوره «یونس» و مانند آن به معناى ناحیه و نزد، مى آید; یعنى: من از ناحیه و از نزد خودم نمى توانم آن را تغییر دهم.(34)
تَلْقَفُ:
(فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ)
«تَلْقَفُ» از مادّه «لقف» (بر وزن وقف) به معناى بلعیدن و برگرفتن چیزى با قدرت و سرعت است، خواه به وسیله دهان و دندان باشد، یا به وسیله دست، ولى در پاره اى از موارد به معناى بلعیدن نیز آمده است، در آیه مورد بحث، نیز ظاهراً به همین معناست. و در فارسى از آن به «ربودن» تعبیر مى شود و در سوره «شعراء» منظور گرفتن با دهان است.(35)
تُلَقَّى:
(وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ)
«تُلَقَّى» مضارع مجهول از باب «تفعیل» است; ثلاثى مجرد آن متعدى به یک مفعول مى شود (لقى) و ثلاثى مزید آن، متعدى به دو مفعول. در آیه مورد بحث، خداوند فاعل است و القاء کننده قرآن، پیامبر مفعول اول، و قرآن مفعول ثانى، و در اینجا چون به صورت فعل مجهول آمده، مفعول اول به جاى فاعل نشسته، و مفعول دوم صریحاً در کلام آمده است.(36)
تَلَقّى:
(إِذْ یَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّیانِ)
«تَلَقّى» به معناى دریافت و اخذ و ضبط است.(37)
تِلْکَ:
(تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبینِ)
«تِلْکَ» در لسان عرب، براى اشاره به دور است، و کراراً گفته ایم که این تعبیر مخصوصاً کنایه از عظمت و اهمیت این آیات است، گویى در اوج آسمان ها و در نقطه دوردستى قرار گرفته است.(38)
تَلْمِزُوا:
(لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ)
«تَلْمِزُوا» از مادّه «لمز» (بر وزن طنز)، به معناى عیب جوئى و طعنه زدن است.(39)
تَلْوُوا:
(إِن تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا)
«تَلْوُوا» از مادّه «لَىّ» (بر وزن طىّ) به معناى «جلوگیرى و تأخیر» است و در اصل، به معناى «پیچیدن و تاب دادن» آمده است.(40)
تَلَّهُ:
(فَالتّالِیاتِ ذِکْراً)
«تَلَّهُ» از مادّه «تلّ» در اصل به معناى «مکان مرتفع» است و «تَلَّهُ لِلْجَبِینِ» مفهومش این است که او را بر مکان مرتفعى به یک طرف صورت بر زمین افکند.(41)
تَلَهّى:
(فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهّى)
«تَلَهّى» از مادّه «لَهْو» به معناى کار سرگرم کننده است و در اینجا به معناى غافل شدن و به دیگرى پرداختن، و در حقیقت نقطه مقابل «تَصَدّى» است.(42)


(1) . تغابن، آیه 9 (ج 24، ص 206).
(2) . اعراف، آیه 189 (ج 7، ص 68).
(3) . رعد، آیه 8 (ج 10، ص 161).
(4) . نمل، آیه 47 (ج 15، ص 521).
(5) . حجّ، آیه 29 (ج 14، ص 100).
(6) . اسراء، آیه 90 (ج 12، ص 311).
(7) . مؤمن، آیه 75 (ج 20، ص 192).
(8) . مجادله، آیه 11 (ج 23، ص 452).
(9) . مجادله، آیه 11 (ج 23، ص 452).
(10) . نساء، آیه 82 (ج 4، ص 44).
(11) . واقعه، آیه 65 (ج 23، ص 261).
(12) . یوسف، آیه 94 (ج 10، ص 89).
(13) . مؤمن، آیه 44 (ج 20، ص 134).
(14) . توبه، آیه 92 (ج 8، ص 104).
(15) . نمل، آیه 49 (ج 15، ص 525).
(16) . کهف، آیه 17 (ج 12، ص 404).
(17) . زمر، آیه 23 (ج 19، ص 454).
(18) . انبیاء، آیه 93 (ج 13، ص 543).
(19) . عنکبوت، آیه 29 (ج 16، ص 271).
(20) . اسراء، آیه 29 (ج 12، ص 109).
(21) . نحل، آیه 46 (ج 11، ص 277) ; شعراء، آیه 219 (ج 15، ص 396) ; مؤمن، آیه 4 (ج 20، صفحه 28).
(22) . عنکبوت، آیه 21 (ج 16، ص 255).
(23) . بقره، آیه 2 (ج 1، ص 111) ; اعراف، آیه 156 (ج 6، ص 465) ; مرسلات، آیه 41 (ج 25،425).
(24) . طور، آیه 33 (ج 22، ص 460) ; حاقّه، آیه 44 (ج 24، ص 481).
(25) . تین، آیه 4 (ج 27، ص 165).
(26) . ضحى، آیه 9 (ج 27، ص 125).
(27) . مؤمن، آیه 28 (ج 20، ص 103).
(28) . احزاب، آیه 39 (ج 17، ص 358).
(29) . احزاب، آیه 39 (ج 17، ص 358).
(30) . تکاثر، آیه 1 (ج 27، ص 301).
(31) . نمل، آیه 74 (ج 15، ص 564).
(32) . اعراف، فضیلت سوره (ج 6، ص 100).
(33) . لیل، آیه 14 (ج 27، ص 97).
(34) . اعراف، آیه 47 (ج 6، ص 228) ; یونس، آیه 15 (ج 8، ص 307).
(35) . اعراف، آیه 117 (ج 6، ص 351) ; طه، آیه 69 (ج13،ص 265); شعراء، آیه 45 (ج 15،ص252).
(36) . نمل، آیه 6 (ج 15، ص 426).
(37) . ق، آیه 17 (ج 22، ص 256).
(38) . قصص، آیه 2 (ج 16، ص 21) ; لقمان، آیه 2 (ج 17، ص 19).
(39) . حجرات، آیه 11 (ج 22، ص 188).
(40) . نساء، آیه 135 (ج 4، ص 215).
(41) . صافات، آیه 3 (ج 19، ص 130).
(42) . عبس، آیه 10 (ج 26، ص 139).
 

 

تَمْاثِیل ـ تولّىتَسائَلُونَ ـ تَعِیَها
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma