حاجِزِین ـ حِجْراً مَحجوراً

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

صفحه کاربران ویژه - خروج
مرتب سازی بر اساس
 
لغات در تفسیر نمونه
حَدّ ـ حَسِیسجَواب ـ جیوب

حاجِزِین:
(أَحَد عَنْهُ حاجِزینَ)
«حاجِزِین» جمع «حاجز» به معناى مانع است.(1)
حاجُّوکَ:
(فَإِنْ حَاجُّوکَ)
«حاجُّوکَ» از مادّه «مُحاجّه» در لغت به معناى بحث، گفتگو، استدلال و دفاع از یک عقیده یا یک مسأله است.(2)
حاذرون:
(وَإِنَّا لَجَمیعٌ حاذِرُونَ)
بعضى از مفسران، «حاذرون» را از مادّه «حَذْر» به معناى خوف و ترس از توطئه آنها تفسیر کرده اند. و بعضى از «حَذَر» به معناى هوشیارى، بیدارى و آمادگى از نظر نیرو و سلاح، ولى این دو تفسیر با هم منافاتى ندارد، چرا که فرعونیان هم بیمناک بودند و هم آمادگى براى مقابله داشتند.(3)
حاشَ:
(وَ قُلْنَ حاشَ لِلّهِ)
«حاشَ لِلّهِ» از مادّه «حشى» به معناى طرف و ناحیه است، و «تحاشى» به معناى کناره گیرى مى آید و مفهوم جمله «حاشَ لِلّهِ» این است که خدا منزه است، اشاره به این که یوسف(علیه السلام) بنده اى است پاک و منزه.(4)
حاشرین:
(فِی الْمَدآئِنِ حاشِرینَ)
«حاشرین» از مادّه «حشر» به معناى بسیج کردن گروهى از مردم به سوى میدان جنگ یا مانند آن است، و به این ترتیب، مأموران مى بایست ساحران را به هر قیمتى که ممکن است براى مبارزه با موسى(علیه السلام) بسیج کنند.(5)
حاصِب:
(یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حاصِباً)
«حاصِب» از مادّه «حَصْب» به معناى طوفان و بادى است که «حصباء» یعنى سنگریزه ها را حرکت مى دهد و پشت سر هم بر جایى مى کوبد، و در اصل از «حصباء» به معناى سنگریزه گرفته شده است.(6)
حافِرَه:
(لَمَرْدُودُونَ فِی الْحافِرَةِ)
«حافِرَه» از مادّه «حفر» در اصل به معناى کندن زمین است; و اثرى که از آن باقى مى ماند «حفره» نامیده مى شود. سم اسب را «حافر» مى گویند، چون زمین را حفر مى کند; سپس «حافره» به عنوان کنایه در حالت نخستین استعمال شده; زیرا انسان از راهى که مى رود، زمین را با پاى خود حفر مى کند و جاى پاى او باقى مى ماند و هنگامى که باز مى گردد در همان «حفره هاى نخستین» گام مى نهد و لذا این واژه به معناى «حالت اول» آمده است.
باید توجّه داشت که اسم فاعل در اینجا به معناى اسم مفعول و «حافِرَة» به معناى «محفورة» است.(7)
حاق:
(فَحاقَ بِالَّذینَ سَخِرُوا)
«حاق» از مادّه «حوق» در اصل به معناى «وارد شدن و نازل شدن واصابت کردن و احاطه نمودن» است، بعضى گفته اند که اصل آن «حق» (به معناى تحقق یافتن) بوده است که «قاف» اول تبدیل به «واو» و سپس به «الف» شده است!(8)
حاقَ بِهِمْ:
(وَ حاقَ بِهِم مَّا کَانُوا)
«حاقَ بِهِمْ» به معناى «وارد شد بر آنها» مى باشد. اما بعضى مانند: «قرطبى» در ذیل آیه مورد بحث، و «فرید وجدى» در تفسیرش، به معناى احاطه کردن گرفته اند، و مى توان معناى جامعى براى آن ذکر کرد، که هم وارد شدن را بگیرد و هم احاطه کردن را.(9)
حام:
(وَ لا وَصیلَة وَ لا حام)
«حام»، اسم فاعل از مادّه «حمایت» به معناى حمایت کننده، به حیوان نرى مى گفتند که از وجود آن براى تلقیح حیوانات ماده استفاده مى شد، هنگامى که ده بار از آن براى تلقیح استفاده مى کردند، و هر بار فرزندى از نطفه آن به وجود مى آمد، مى گفتند که این حیوان پشت خود را حمایت کرده یعنى کسى حق سوار شدن بر آن را ندارد (یکى از معانى «حمى»، نگاهدارى و جلوگیرى و ممنوعیت است).(10)
حامِیَة:
(نَارٌ حامِیَةٌ)
«حامِیَة» از مادّه «حَمْى» (بر وزن نفى) به معناى شدت حرارت است و در اینجا اشاره به سوزندگى فوق العاده آتش دوزخ است.(11)
حَبّ:
(فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوَى)
«حَبّ» و «حَبّة» به معناى دانه هاى خوراکى و غذایى است، مثل گندم و جو و آنچه که قابل درو کردن است.
ولى گاهى به دانه هاى دیگر گیاهان نیز گفته مى شود.(12)
حِبال:
(فَأَلْقَوْا حِبالَهُمْ)
«حِبال» جمع «حبل» (بر وزن طبل) به معناى طناب است.(13)
حَبْط:
(فَأُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ)
«حَبْط» در اصل به گفته «راغب» در «مفردات» به معناى این است که چهارپایى از علف هاى نامناسب آن قدر بخورد که شکمش باد کند و دستگاه گوارش او ضایع گردد و چون این حالت سبب فساد غذا و بى اثر بودن آن مى گردد، این واژه به معناى باطل و بى خاصیت شدن، به کار مى رود; لذا «معجم مقائیس اللغة» معناى آن را «بطلان» ذکر کرده است. چنین حیوانى بر اثر این حالت ظاهراً چاق و چله به نظر مى رسد، ولى در باطن مریض و بیمار است.(14)
حُبُک:
(وَالسَّمآءِ ذاتِ الْحُبُکِ)
براى «حُبُک» (بر وزن کتب) جمع «حباک» (بر وزن کتاب)، در لغت معانى بسیارى براى آن گفته شده است، از جمله: راه ها و چین و شکن هایى که بر اثر بادها روى رمل هاى بیابان، و یا صفحه آب، و یا ابرهاى آسمان
پیدا مى شود. به موهاى «مجعد» نیز «حبک» گفته مى شود. گاه «حبک» را به معناى زیبایى و زینت تفسیر کرده اند. و همچنین به معناى شکل موزون و مرتب.
و ریشه اصلى آن «حَبْک» (بر وزن کبک)، به معناى بستن و محکم کردن است. به نظر مى رسد که همه این معانى به یک معنا باز مى گردد و آن چین و شکن هاى زیبایى است که در میان امواج، ابرهاى آسمان، رمل هاى بیابان و موهاى سر پیدا مى شود. و اما تطبیق این معنا بر آسمان، یا به خاطر اشکال مختلف توده هاى ستارگان و صورت هاى فلکى (مجموعه هایى از ستارگان ثابت را که شکل خاصى به خود گرفته، صورت فلکى مى نامند) است. یا به خاطر موج هاى جالبى است که در ابرهاى آسمانى پیدا مى شود، و گاه به قدرى زیبا است که مدت ها چشم هاى انسان را متوجّه خود مى سازد. و یا توده هاى عظیم کهکشان ها است که همچون پیچ و خم هاى موهاى مجعد، بر صفحه آسمان ظاهر مى شود; مخصوصاً عکس هاى جالبى که دانشمندان به وسیله تلسکوپ ها از این کهکشان ها بر داشته اند، کاملاً موهاى مجعد و پیچیده را تداعى مى کند.(15)
حَبْل مِریر:
«حَبْل مِریر» به معناى طناب محکم است.(16)
حَبّة:
(فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى)
«حَبّ» و «حَبّة» به معناى دانه هاى خوراکى و غذایى است، مثل گندم و جو و آنچه که قابل درو کردن است. ولى گاهى به دانه هاى دیگر گیاهان نیز گفته مى شود.(17)
حَتّى حِین:
(عَنْهُمْ حَتّى حِین)
«حَتّى حِین» به معناى تا مدتى مى باشد.(18)
حجّ:
(حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ)
«حجّ» در اصل، به معناى «قصد» است و به همین جهت به جاده و راه، «مَحَجّة» (بر وزن مودّة) گفته مى شود; زیرا انسان را به مقصد مى رساند. و به دلیل و برهان، «حجت» مى گویند; زیرا مقصود را در بحث روشن مى سازد. و اما این که این مراسم مخصوص را «حجّ» نامیده اند براى این است که به هنگام حرکت براى شرکت در این مراسم «قصد زیارت خانه خدا» مى کنند و به همین دلیل اضافه به «بیت» (خانه کعبه) شده است.(19)
حجاب:
(مِنْ وَرآءِ حِجاب)
منظور از «حجاب» از مادّه «حَجْب» در این آیه پوشش زنان نیست، بلکه حکمى اضافه بر آن است که مخصوص همسران پیامبر(صلى الله علیه وآله)بوده و آن این که مردم موظف بودند به خاطر شرائط خاص همسران پیامبر(صلى الله علیه وآله)هرگاه مى خواهند چیزى از آنان بگیرند از پشت پرده باشد، و آنها حتى با پوشش اسلامى در برابر مردم در این گونه موارد ظاهر نشوند; البته این حکم، درباره زنان دیگر وارد نشده و در آنها تنها رعایت پوشش کافى است. شاهد این سخن آن که کلمه «حجاب» هر چند در استعمالهاى روزمره به معناى پوشش زن به کار مى رود، ولى در لغت چنین مفهومى را ندارد و نه در تعبیرات فقهاى ما.
«حجاب» در لغت به معناى چیزى است که در میان دو شىء حائل مى شود به همین جهت، پرده اى که در میان امعاء و قلب و ریه کشیده شده «حجاب حاجز» نامیده مى شود.(20)
حجاب حاجز:
(مِنْ وَرآءِ حِجاب)
پرده اى که در میان امعاء و قلب و ریه کشیده شده «حجاب حاجز» نامیده مى شود.(21)
حِجاج:
«حِجاج» از مادّه «حَجّ» است. با این که «جدال»، «مراء» و «حِجاج» (بر وزن لجاج) در معنا، شبیه یکدیگرند، ولى «حِجاج» براى دعوت کسى به یک عقیده و استدلال بر آن به کار مى رود.(22)
حِجارَه:
(الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرینَ)
«حِجارَه» اشاره به سنگ هاى گوگردى است که حرارتشان بیش از سنگ هاى دیگر مى باشد. بعضى از مفسران «حِجارَة» را در سوره «تحریم» به بت هایى تفسیر کرده اند که از سنگ ساخته مى شد و مورد پرستش مشرکان بود.(23)
حجّت:
(قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ)
«حجت» در اصل از مادّه «حَجَّ» به معناى قصد مى باشد و به جاده و راه که مقصود و منظور انسان است، «مَحَجَّه» گفته مى شود; و به دلیل و برهان نیز «حجت»، اطلاق مى گردد; زیرا گوینده قصد دارد به وسیله آن مطلب خود را براى دیگران ثابت کند.(24)
حِجَج:
(تَأْجُرَنی ثَمَانِیَ حِجَج)
«حِجَج» جمع «حجة» است و «حجة» به معناى یک سال است نظر به این که معمول عرب این بود که در هر سال، یک حج به جا مى آوردند و از زمان ابراهیم(علیه السلام) به یادگار مانده بود.(25)
حِجْر:
(أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ)
«حِجْر» (بر وزن شعر) در اصل، به معناى ممنوع ساختن است و همان طور که «راغب» در کتاب «مفردات» گفته است: بعید نیست از مادّه «حجاره» به معناى سنگ، گرفته شده باشد; زیرا هنگامى که مى خواستند محوطه اى را ممنوع اعلام کنند، اطراف آن را سنگ چین مى کردند.
به همین مناسبت، گاهى به «عقل»، «حجر» گفته مى شود; به خاطر آن که انسان را از کارهاى خلاف منع مى کند.
و هر گاه کسى زیر نظر و تحت حمایت دیگرى قرار بگیرد مى گویند در «حِجر» او است.
و از این نظر که «حجر» (بر وزن قشر) در اصل، به منطقه اى گفته مى شود که آن را سنگ چین (تحجیر) کرده، و ممنوع الورود ساخته باشند، به «حجر اسماعیل»، «حجر» مى گویند; به خاطر دیوارى که اطراف آن کشیده و جدا گردیده است.
«حِجْر» در سوره «فجر» به معناى عقل است و در اصل، به معناى «منع» مى باشد; مثلاً گفته مى شود: قاضى فلان کس را «حَجْر» (بر وزن زجر) کرد، یعنى او را از تصرف در اموالش ممنوع ساخت. و یا این که به اطاق «حجره» گفته مى شود، چون محلى است محفوظ و ممنوع از این که دیگران وارد آن شوند. و به دامان نیز «حِجْر» (بر وزن فکر) گفته مى شود، به خاطر حفظ و منع دیگران. و از آنجا که «عقل» نیز انسان را از کارهاى نادرست منع مى کند از آن تعبیر به «حِجْر» شده، همان گونه که خود واژه عقل نیز به معناى «منع» است، لذا به طنابى که بر زانوى شتر مى بندند تا مانع حرکت او شود، «عقال» مى گویند.(26)
حجرات:
(مِنْ وَرآءِ الْحُجُراتِ)
«حجرات» جمع «حجره»، در اینجا اشاره به اطاق هاى متعددى است که در کنار مسجد پیامبر(صلى الله علیه وآله)، براى همسران او تهیه شده بود و در اصل، از مادّه «حَجْر» (بر وزن اجر) به معناى منع است; زیرا «حُجْره» مانع ورود دیگران در حریم زندگى انسان است.(27)
حِجْراً مَحجوراً:
(وَحِجْراً مَّحْجُوراً)
جمله «حِجْراً مَحجوراً» جمله اى بوده است که در میان عرب به هنگامى که با کسى روبرو مى شدند و از او وحشت داشتند براى امان گرفتن، این جمله را مى گفتند، یعنى: «ما را معاف و در امان دارید و از ما دور باشید».(28)


(1) . حاقه، آیه 47 (ج 24، ص 482).
(2) . آل عمران، آیه 20 (ج 2، ص 553).
(3) . شعراء، آیه 56 (ج 15، ص 262).
(4) . یوسف، آیه 31 (ج 9، ص 466).
(5) . شعراء، آیه 36 (ج 15، ص 244).
(6) . اسراء، آیه 68 (ج 12، ص 218) ; عنکبوت، آیه 40 (ج 16، ص 290); قمر، آیه 34 (ج 23،ص70).
(7) . نازعات، آیه 10 (ج 26، ص 95).
(8) . انعام، آیه 10 (ج 5، ص 208) ; مؤمن، آیه 45 (ج 20،ص 130); جاثیه، آیه 33 (ج 21،ص 303).
(9) . نحل، آیه 34 (ج 11، ص 244).
(10) . مائده، آیه 103 (ج 5، ص 132).
(11) . قارعه، آیه 11 (ج 27، ص 291).
(12) . انعام، آیه 95 (ج 5، ص 442) ; رحمن، آیه 12 (ج 23، ص 123).
(13) . شعراء، آیه 44 (ج 15، ص 251).
(14) . بقره، آیه 217 (ج 2، ص 139) ; اعراف، آیه 147 (ج 6، ص 438) ; هود، آیه 16 (ج 9،ص66).
(15) . ذاریات، آیه 7 (ج 22، ص 322).
(16) . قمر، آیه 2 (ج 23، ص 20).
(17) . انعام، آیه 95 (ج 5، ص 442).
(18) . صافات، آیه 174 (ج 19، ص 210).
(19) . آل عمران، آیه 97 (ج 3، ص 25).
(20) . احزاب، آیه 53 (ج 17، ص 429).
(21) . احزاب، آیه 53 (ج 17، ص 429).
(22) . هود، آیه 32 (ج 9، ص 107).
(23) . بقره، آیه 24 (ج 1، ص 163) ; تحریم، آیه 6 (ج 24، ص 300).
(24) . انعام، آیه 149 (ج 6، ص 38).
(25) . قصص، آیه 27 (ج 16، ص 77).
(26) . انعام، آیه 138 (ج 5، ص 561) ; فرقان، آیه 22 (ج 15، ص 73) ; فجر، آیه 5 (ج 26، ص 464).
(27) . حجرات، آیه 4 (ج 22، ص 151).
(28) . فرقان، آیه 53 (ج 15، ص 141).
 
 
حَدّ ـ حَسِیسجَواب ـ جیوب
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma