سُبات ـ سَرِیّه

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

صفحه کاربران ویژه - خروج
مرتب سازی بر اساس
 
لغات در تفسیر نمونه
سُعِدُوا ـ سِنِینسائبه ـ ساهُون

سُبات:
(وَ النَّوْمَ سُباتاً)
«سُبات» در لغت از مادّه «سبت» (بر وزن وقت) به معناى قطع نمودن است، سپس، به معناى تعطیل کردن کار به منظور استراحت آمده، و این که: «روز شنبه» را در لغت عرب «یوم السبت» مى نامند، به خاطر آن است که نامگذارى آن از برنامه یهود گرفته شده; چرا که روز شنبه، روز تعطیلى آنها بود. تعبیر به «سُبات» در سوره «نبأ» اشاره لطیفى به تعطیل قسمت هاى قابل توجهى از فعالیت هاى جسمى و روحى انسان در حال خواب است و همین تعطیل موقت، سبب استراحت و بازسازى اعضاى فرسوده، تقویت روح و جسم، تجدید نشاط انسان و رفع هر گونه خستگى و ناراحتى و بالاخره آمادگى براى تجدید فعالیت مى شود.(1)
سبأ:
(کَانَ لِسَبَإ فی مَسْکَنِهِمْ)
در این که: «سبأ» (بر وزن سَبَد) نام کیست؟ و چیست؟ در میان مورخان گفتگوست، ولى معروف این است: «سبأ» نام پدر اعراب «یمن» است، و طبق روایتى که از پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله)نقل شده:
مردى بوده به نام «سبأ» که ده فرزند از او متولد شد، و از هر کدام از آنها قبیله اى از قبائل عرب در آن سامان به وجود آمدند.
بعضى «سبأ» را نام سرزمین «یمن»، یا منطقه اى از آن دانسته اند، ظاهر قرآن مجید در داستان «سلیمان» و «هدهد» در سوره «نمل» نیز نشان مى دهد که «سبأ» نام مکانى بوده است، آنجا که مى گوید: وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَأ بِنَبَأ یَقِین «من از سرزمین سبأ خبر قاطعى براى تو آوردم». در حالى که ظاهر آیه مورد بحث، این است که، «سبأ» قومى بوده اند، که در آن منطقه مى زیسته اند، زیرا ضمیر جمع مذکر (هم) به آنها باز گشته است. ولى منافاتى میان این دو تفسیر نیست; زیرا ممکن است «سبأ» در ابتدا نام کسى بوده، سپس تمام فرزندان و قوم او به آن نام نامیده شده اند، و بعد این اسم به سرزمین آنها نیز اطلاق گردیده است.(2)
سَبت:
(یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ)
«سَبت» در لغت، به معناى تعطیل عمل براى استراحت است و این که در قرآن در سوره «نبأ» مى خوانیم: وَ جَعَلْنَا نَوْمَکُمْ سُباتاً: «خواب شما را مایه راحت شما قرار دادیم» نیز اشاره به همین موضوع است.
روز شنبه را از این جهت «یوم السَّبت» نامیده اند که برنامه هاى کسب و کار معمولى در آن تعطیل مى شد، سپس این نام بر این روز باقى ماند.(3)
سَبْح:
(فِی النَّهارِ سَبْحاً طَویلاً)
«سَبْح» (بر وزن مدح) در اصل به معناى حرکت و رفت و آمد است و گاه به شنا کردن نیز اطلاق مى گردد; چرا که حرکات مداومى دارد.(4)
سَبِّح:
(فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ)
تعبیر به «فَسَبِّح» (پس تسبیح کن) (با فاء تفریع)، اشاره به این حقیقت است که، آنچه درباره این گروههاى سه گانه گفته شد، عین عدالت است، و بنابراین، خداوندت را از هرگونه ظلم و بى عدالتى پاک و منزه بشمار، و یا این که، اگر مى خواهى به سرنوشت گروه سوم گرفتار نشوى، او را از هر گونه شرک و بى عدالتى که لازمه انکار قیامت است پاک و منزّه بدان.(5)
سِبط:
(وَ یَعْقُوبَ وَ الأَسْباطِ)
«سِبْط» (بر وزن حفظ) و «سَبْط» (بر وزن ثبت) در اصل به معناى گسترش و توسعه چیزى به آسانى و راحتى است، و گاهى به درخت، «سَبَط» (بر وزن سبد) گفته مى شود، زیرا شاخه هاى آن به راحتى گسترده مى گردد. فرزندان و شاخه هاى یک فامیل را «سبط» و «اسباط» مى گویند، به خاطر گسترشى که در نسل پیدا مى شود.(6)
سبطیان:
«سبطیان» یعنى مهاجران بنى اسرائیل که به صورت بردگان و غلامان و کنیزان در چنگال آنها گرفتار بودند. فقر و محرومیت، سراسر وجودشان را فرا گرفته بود، و سخت ترین کارها بر دوش آنها بود، بى آنکه بهره اى داشته باشند.(7)
سَبْع:
(سَبْعاً مِّنَ الْمَثانِی)
«سَبْع» در لغت به معناى هفت و «مَثانِى» به معناى دوتاها است، و بیشتر مفسران و روایات، «سَبْعاً مِنَ الْمَثانِى» را کنایه از سوره «حمد» گرفته اند، زیرا سوره «حمد» بنا بر معروف، هفت آیه است و از این نظر که، به خاطر اهمیت این سوره و عظمت محتوایش، دو بار بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل گردیده، و یا این که: از دو بخش تشکیل شده (نیمى از آن، حمد و ثناى خداست و نیمى از آن، تقاضاهاى بندگان است) و یا این که دوبار در هر نماز خوانده مى شود، به این جهات، کلمه «مَثانِى» یعنى دوتاها بر آن اطلاق شده است.
بعضى از مفسران نیز این احتمال را داده اند که «سبع» اشاره به هفت سوره بزرگ آغاز قرآن است، و مَثانِى کنایه از خود قرآن،، چرا که قرآن دو بار بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل شد یک بار به طور جمعى، و یک بار تدریجى و به حسب نیازها و در زمان هاى مختلف. بنابراین، «سَبْعاً مِنَ الْمَثانِى» یعنى هفت سوره مهم، از مجموعه قرآن.
کلمه «سبع» (هفت) در لغت عرب براى تکثیر نیز به کار مى رود، شاید از این نظر که پیشینیان عدد کرات منظومه شمسى را هفت مى دانستند (و در واقع آنچه از منظومه شمسى امروز نیز با چشم غیر مسلح دیده مى شود، هفت کره بیش نیست) و با توجّه به این که «هفته» به صورت یک دوره کامل زمان، هفت روز بیشتر نیست و تمام کره زمین را نیز به هفت منطقه تقسیم مى کردند، و نام هفت اقلیم بر آن گذارده بودند، روشن مى شود که چرا «هفت» به عنوان یک عدد کامل در میان آحاد و براى بیان کثرت به کار رفته است.(8)
سُبُل:
(لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا)
منظور از «سبل» در اینجا راه هاى مختلفى است که به سوى خدا منتهى مى شود: راه جهاد با نفس، راه مبارزه با دشمنان، راه علم و دانش و فرهنگ، خلاصه جهاد، در هر یک از این راه ها سبب هدایت به مسیرى است که به خدا منتهى مى شود. از طرفى «سُبُل» جمع «سَبِیل» هم به راه هاى خشکى اطلاق مى شود، هم به راه هاى دریایى، چنان که در بخش 42 دعاى جوشن کبیر مى خوانیم: «یا مَنْ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ سَبِیْلُهُ».(9)
سبیل:
(وَقاتِلُواْ فی سَبیلِ اللهِ)
«سبیل» به گفته «راغب» در «مفردات» در اصل، به معناى راهى است که پیمودن آن آسان است; و بعضى آن را منحصراً به معناى راه حق، تفسیر کرده اند. ولى با توجّه به این که این واژه در قرآن مجید، هم به راه هاى حق و هم به راه هاى باطل اطلاق شده، شاید منظورشان این باشد که از قرائن، حق بودن آن را استفاده کرده اند.(10)
سُجَّد:
(خَرُّواْ سُجَّداً وَ بُکِیّاً)
«سُجَّد» جمع «ساجد» به معناى سجده کننده است.(11)
سجر:
(وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ)
«راغب» در «مفردات» مى گوید: «سجر» (بر وزن فجر)، به معناى شعله ور ساختن آتش است.(12)
سُجِّرَتْ:
(وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ)
«سُجِّرَتْ» از مادّه «تسجیر» در اصل، به معناى بر افروختن و به هیجان آوردن آتش است.(13)
سِجِلّ:
(کَطَىِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ)
«سِجِلّ» (با کسر سین و جیم و تشدید لام) به معناى قطعه سنگ هایى است که روى آن مى نوشتند; سپس به تمام اوراقى که مطالب را روى آن مى نگارند، گفته شده است (مفردات راغب و قاموس).
باید توجّه داشت که در ترکیب جمله «کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ» احتمالاتى داده شده است، اما مناسب تر از همه آن است «طَىّ» که مصدر است به «سِجِلّ» که مفعول آن است اضافه شده و «لام» در «لِلْکُتُبِ» براى اضافه است یا براى بیان علت (دقت کنید).(14)
سَجل:
(کَطَىِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ)
«سَجل» (بر وزن سطل) به معناى دلو بزرگ است.(15)
سَجى:
(وَ اللَّیْلِ إِذا سَجَى)
«سَجى» از مادّه «سجو» (بر وزن سرد، و بر وزن غلو) در اصل، به معناى «سکون و آرامش» است، و به معناى «پوشاندن» و «تاریک شدن» نیز آمده است، لذا هنگامى که «میت» را در کفن مى پیچند، «مُسَجّى» به او گفته مى شود; ولى در اینجا همان معناى اصلى را مى بخشد، که سکون و آرامش است. به همین جهت، شب هایى که باد نمىوزد لَیْلَةٌ ساجِیَةٌ: «شب آرام» مى گویند و به دریاى خالى از طوفان و امواج خروشان بَحْرٌ ساج: «دریاى آرام» گفته مى شود.(16)
سِجِّیل:
(حِجارَةً مِنْ سِجِّیل)
«سِجِّیل» در اصل، یک کلمه فارسى است، که از «سنگ» و «گل» گرفته شده است; بنابراین چیزى است نه کاملاً مانند سنگ سخت، و نه همچون گل سست است، بلکه برزخى میان آن دو مى باشد.(17)
سِجِّیْن:
(الفُجّارِ لَفی سِجِّین)
«سِجِّیْن» از مادّه «سجن» به معناى «زندان و حبس» گرفته شده، و معانى مختلفى دارد: زندان سخت و شدید، هر موجود صلب و محکم، وادى بسیار هولناکى در قعر جهنم، محلى که نامه هاى اعمال بدکاران در آنجا گذارده مى شود، و آتش دوزخ.(18)
سحاب:
بعضى «سحاب» را به معناى ابر دانسته اند، ولى بعضى معتقدند: «غمام» مخصوصاً به ابرهاى سفید رنگ گفته مى شود، و در توصیف آن چنین مى گویند: غمام ابرى است که سردتر و نازک تر است در حالى که سحاب به گروه دیگرى از ابرها گفته مى شود که نقطه مقابل آن است.(19)
سُحْت:
(أَکّالُونَ لِلسُّحْتِ)
«سُحْت» (بر وزن جفت) در اصل، به معناى جدا کردن پوست و نیز به معناى شدت گرسنگى است، سپس به «هر مال نامشروع» مخصوصاً «رشوه» گفته شده است; زیرا این گونه اموال، صفا، طراوت و برکت را از اجتماع انسانى مى برد، همان طور که کندن پوست درخت باعث پژمردگى و یا خشکیدن آن مى گردد.
بنابراین، «سُحْت» معناى وسیعى دارد و اگر در بعضى از روایات مصداق خاصى از آن ذکر شده، دلیل بر اختصاص نیست.(20)
سِحْر:
(وَ جآؤُ بِسِحْر عَظیم)
«سِحْر» ـ همان گونه که در جلد اول تفسیر «نمونه»، ذیل آیه 102 گفته ایم ـ در اصل به معناى خدعه، نیرنگ، شعبده و تردستى است، گاهى نیز به معناى هر چیزى که عامل و انگیزه آن نامرئى و مرموز باشد، آمده است.
بنابراین، افرادى که با استفاده از سرعت حرکات دست و مهارت در جا به جا کردن اشیاء، مطالب را به صورت خارق العاده، جلوه گر مى سازند. (کسانى که با استفاده از خواص شیمیایى و فیزیکى مرموز مواد مختلف، آثار خارق العاده اى به مردم نشان مى دهند همه در عنوان ساحر داخل هستند).
بر این اساس، واژه «سحر» (بر وزن شعر) به چیزى گفته مى شود که چهره حقائق را مى پوشاند، و یا اسرار آن از دیگران پوشیده است.(21)
سِحْران:
(سِحْرانِ تَظاهَرا)
تعبیر به «سِحْران»، با این که قاعدتاً «ساحران» باید گفته شود، براى شدّتِ تأکید است; چرا که عرب، وقتى در مورد کسى مؤکداً سخن مى گوید، او را عین «عدالت» یا «ظلم» و یا «سحر» مى شمرد.
این احتمال نیز وجود دارد که، مراد از «سِحْران»، دو معجزه بزرگ موسى «عصا» و «ید بیضاء» باشد.(22)
سِحْران تَظاهَرا:
(سِحْرانِ تَظاهَرا)
منظور از «سِحْران تَظاهَرا»، حضرت موسى و پیامبر بزرگ اسلام است; چرا که مشرکان عرب مى گفتند: «هر دوى اینها ساحر بودند و ما نسبت به هر دو کافریم».(23)
سُحْق:
(فَسُحْقاً لاَِصْحابِ)
«سُحْق» (بر وزن قفل) در اصل، به معناى ساییدن و نرم کردن است، و به لباس کهنه نیز گفته مى شود; ولى در اینجا، به معناى دورى از رحمت خدا است. بنابراین، «فَسُحْقاً لاَِصْحابِ السَّعِیرِ» مفهومش این است: دوزخیان از رحمت خدا دور باشند و از آنجا که نفرین خداوند توأم با تحقق خارجى است، این جمله دلیل بر این است که: این گروه به کلى از رحمت خدا دورند.(24)
سَحِیق:
(فی مَکَان سَحیق)
«سَحِیق» به معناى دور و «سحوق» به درخت نخل بلند گفته مى شود که شاخه هاى آن تا نقطه هاى دور دست آسمان، پیشرفته است.(25)
سدر:
(فی سِدْر مَّخْضُود)
«سدر» به گفته بعضى از ارباب لغت: درختى است تناور، که بلندیش گاهى تا چهل متر مى رسد، و مى گویند: تا دو هزارسال عمر مى کند (و سایه بسیار سنگین و لطیفى دارد)، تنها عیب این درخت این است که، خاردار است، ولى با توصیف به «مخضود» از مادّه «خضد» (بر وزن مجد) به معناى بریدن و گرفتن خار، این مشکل نیز در درختان سدر بهشتى حل شده است.(26)
سُدى:
(أَن یُتْرَکَ سُدًى)
«سُدى» (بر وزن هدى) به معناى مهمل، بیهوده و بى هدف است، عرب مى گوید: «ابلٌ سُدى» در مورد شترى که بدون ساربان رها شده و هر جا مى خواهد به چرا مى رود.(27)
سدید:
(وَ قُولُواْ قَوْلاً سَدیداً)
«سدید» از مادّه «سدّ» به معناى «محکم و استوار» و خلل ناپذیر و موافق حق و واقع است.(28)
سرّ:
(یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَى)
بعضى گفته اند: «سرّ» آن است که انسان با دیگرى به طور پنهانى بازگو مى کند. بعضى گفته اند: «سرّ» آن است که انسان در دل دارد. بعضى دیگر گفته اند: «سرّ» عملى است که مخفیانه انجام مى دهد. بعضى گفته اند: «سرّ» به معناى اسرار مردم است.
در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) و صادق(علیه السلام)مى خوانیم: «سرّ آن است که در دل پنهان نموده اى و أَخْفى آن است که به خاطرت آمده اما فراموش کرده اى».(29)
سَرائِر:
(یَوْمَ تُبْلَى السَّرآئِرُ)
«سَرائِر» جمع «سریره» به معناى حالات، صفات و نیات درونى و پنهانى است.(30)
سراب:
(أَعْمَالُهُمْ کَسَراب بِقیعَة)
«سراب» در اصل از مادّه «سَرَب» (بر وزن شرف) به معناى راه رفتن در سراشیبى است و «سَرْب» (بر وزن چرب) به معناى راه سراشیبى است; به همین مناسبت «سراب» به تلألؤى مى گویند که از دور در بیابان ها و سراشیبى ها نمایان مى شود و به نظر مى رسد که در آنجا آب وجود دارد، در حالى که چیزى جز انعکاس نور آفتاب نیست.(31)
سَرابِیل:
(سَرابیلُهُم مِّنْ)
«سَرابِیل» جمع «سِربال» (بر وزن مثقال) به گفته «راغب» در «مفردات» به معناى پیراهن است، از هر جنسى که باشد; سایر مفسرین نیز همین معنا را تأیید کرده اند. و بعضى آن را به معناى هر گونه لباس و پوشش دانسته اند، اما مشهور همان معناى اول است.(32)
سراج:
(وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً)
تعبیر به «سراج» (چراغ) درباره «خورشید» و «نور» در مورد «ماه» به خاطر آن است که نور «خورشید» از درون خودش مى جوشد مانند چراغ، اما نور «ماه» از درون خودش نیست و شبیه بازتابى است که از آئینه منعکس مى شود; و لذا کلمه «نور» که مفهوم اعمى دارد در مورد آن به کار رفته است. این تفاوت تعبیر، در آیات دیگر قرآن نیز دیده مى شود.(33)
سراج منیر:
(سِراجاً مُّنیراً)
«سراج منیر» بودن پیامبر(صلى الله علیه وآله) با توجّه به این که «سراج» به معناى «چراغ» و «منیر» به معناى «نور افشان» است اشاره به معجزات و دلائل حقانیت و نشانه هاى صدق دعوت پیامبر است، او چراغ روشنى است که خودش گواه خویش است، تاریکیها و ظلمات را مى زداید، و چشم ها و دل ها را به سوى خود متوجّه مى کند، و همان گونه که آفتاب آمد دلیل آفتاب، وجود او نیز دلیل حقانیت او است.(34)
سَراح:
(أُسَرِّحْکُنَّ سَراحاً)
«سَراح» در اصل از مادّه «سرح» (بر وزن شرح) به معناى گیاه و درختى است که برگ و میوه دارد، و «سَرَحْتُ الإِبِلَ» یعنى شتر را رها کردم، تا از گیاهان و برگ درختان بهره گیرند; سپس به معناى وسیع تر، به معناى هرگونه رها کردن هر چیز و هر شخص اطلاق شده و گاه، به عنوان کنایه از طلاق دادن نیز مى آید. «تَسْرِیْحُ الشَّعْرِ» به شانه زدن مو گفته مى شود که در آن نیز معناى رهایى افتاده است.(35)
سَراح جمیل:
(سَراحاً جَمیلاً)
منظور از «سَراح جمیل» در آیه مورد بحث، رها کردن زنان توأم با نیکى و خوبى و بدون نزاع و قهر است.(36)
سُرادِق:
(أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها)
«سُرادِق» یعنى خیمه هاى بلند («سُرادِق» در اصل از کلمه فارسى سراپرده گرفته شده است).(37)
سِراع:
(مِنَ الأَجْداثِ سِراعاً)
«سِراع» جمع «سریع» (مثل ظراف و ظریف) به معناى شخص یا چیزى است که به سرعت حرکت مى کند.(38)
سَرَب:
(سَبیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً)
«سَرَب» (بر وزن جَرَب) به گونه اى که «راغب» در «مفردات» گوید، به معناى راه رفتن در سراشیبى است.(39)
سَرد:
(وَ قَدِّرْ فِی السَّرْدِ)
«سَرد» در اصل به معناى بافتن اشیاء خشن، همانند زره است، جمله «وَ قَدِّرْ فِی السَّرْدِ» مفهومش، همان رعایت کردن اندازه هاى متناسب، در حلقه هاى زره و طرز بافتن آن است.(40)
سُرُر:
(عَلى سُرُر مُتَقابِلینَ)
«سُرُر» جمع «سَریر» در اصل به معناى تخت یا صندلى و مانند آن است که روى آن مى نشینند و مجالس پر سرورى را برگزار مى نمایند (توجّه داشته باشید «سُرُر» و «سُرُور» از یک ماده است).
و به تخت هایى گفته مى شود که در مجلس سرور و انس بر آن قرار مى گیرند; هر چند گاهى، به معناى وسیعترى نیز اطلاق شده است، تا آنجا که گاه به تابوت میت نیز سریر گفته مى شود، شاید به این امید که مرکب سرورى براى او به سوى آمرزش الهى و بهشت جاودانش باشد.(41)
سَرْمَد:
(عَلَیْکُمُ اللَّیْلَ سَرْمَداً)
«سَرْمَد»، به معناى دائم و همیشگى است (بعضى آن را از مادّه «سرد»، به معناى «پى درپى» دانسته اند و «میم» آن را زائده مى دانند، ولى ظاهر این است که خود این ماده مستقلاً به معناى دائم و همیشگى مى باشد).(42)
سَرْمَدِى:
(اللَّیْلَ سَرْمَداً)
«سَرْمَدِى» به موجودى گفته مى شود که نه آغاز دارد و نه انجام.(43)
سَرِیّه:
«سَرِیّه» به آن دسته از جنگ هاى اسلامى گفته مى شود که پیامبر در آن شرکت نداشت. بعضى گفته اند: «سَرِیّه» عبارت است از گروهى از لشکر که از 5 تا 300 نفر تشکیل شده باشد.
باید توجّه داشت که «سَرِیّه» از «سرى» گرفته شده است که به معناى چیز نفیس و گران بهاست و چون لشکریانى که چنین مأموریت هایى را پیدا مى کنند، از نخبه ها هستند، به این نام نامیده شده اند.
«مطرزى» مى گوید: «سَریّه» از «سرى» که به معناى حرکت در شب است، گرفته شده به خاطر این که آنها غالباً مخفیانه حرکت مى کنند.
«ابن حجر» در کتاب «ملتقطات» خود همین مطلب را پذیرفته و مى گوید: «سَرِیّه» گروهى از لشکرند که شبانه حرکت مى کنند.(44)


(1) . فرقان، آیه 47 (ج 15، ص 132) ; نبأ، آیه 9 (ج 26، ص 32).
(2) . سبأ، آیه 15 (ج 18، صفحات 69، 70).
(3) . اعراف، آیه 163 (ج 6، ص 493).
(4) . مزمّل، آیه 7 (ج 25، ص 182).
(5) . واقعه، آیه 96 (ج 23، ص 298).
(6) . بقره، آیه 136 (ج 1، ص 538).
(7) . قصص، آیه 4 (ج 16، ص 23).
(8) . حجر، آیه 87 (ج 11، ص 148) ; لقمان، آیه 27 (ج 17، ص 89).
(9) . عنکبوت، آیه 69 (ج 16، ص 368) ; زخرف، آیه 10 (ج 21، ص 29).
(10) . بقره، آیه 190 (ج 2، ص 29).
(11) . مریم، آیه 58 (ج 13، ص 114).
(12) . طور، آیه 6 (ج 22، ص 425).
(13) . تکویر، آیه 6 (ج 26، ص 184).
(14) . انبیاء، آیه 104 (ج 13، ص 557).
(15) . انبیاء، آیه 104 (ج 13، ص 557).
(16) . ضحى، آیه 2 (ج 27، ص 115).
(17) . هود، آیه 82 (ج 9، ص 230) ; فیل، آیه 4
(ج 27، ص 362).
(18) . مطففین، آیات 7، 8 (ج 26، ص 265).
(19) . بقره، آیه 57 (ج 1، ص 318).
(20) . مائده، آیه 42 (ج 4، ص 490).
(21) . اعراف، آیه 116 (ج 6، ص 350) ; ذاریات، آیه 18 (ج 22، ص 332).
(22) . قصص، آیه 48 (ج 16، ص 116).
(23) . قصص، آیه 48 (ج 16، ص 116).
(24) . ملک، آیه 11 (ج 24، ص 340).
(25) . حجّ، آیه 31 (ج 14، ص 109).
(26) . واقعه، آیه 28 (ج 23، ص 230).
(27) . قیامت، آیه 36 (ج 25، ص 321).
(28) . احزاب، آیه 70 (ج 17، ص 475).
(29) . طه، آیه 7 (ج 13، ص 186).
(30) . طارق، آیه 9 (ج 26، ص 382).
(31) . نور، آیه 39 (ج 14، ص 524) ; نبأ، آیه 20
(ج 26، ص 49).
(32) . ابراهیم، آیه 50 (ج 10، ص 440) ; نحل، آیه 81 (ج 11، ص 378).
(33) . نوح، آیه 16 (ج 25، ص 84).
(34) . احزاب، آیه 46 (ج 17، ص 391).
(35) . احزاب، آیه 28 (ج 17، ص 302).
(36) . احزاب، آیه 49 (ج 17، ص 400).
(37) . کهف، آیه 29 (ج 12، ص 458).
(38) . معارج، آیه 43 (ج 25، ص 56).
(39) . کهف، آیه 61 (ج 12، ص 524).
(40) . سبأ، آیه 11 (ج 18، ص 44).
(41) . حجر، آیه 47 (ج 11، ص 109) ; صافات، آیه 44 (ج 19، ص 67) ; طور، آیه 20 (ج 22،439) ; واقعه، آیه 15 (ج 23، ص 221) ; غاشیه، آیه 13 (ج 26، ص 437).
(42) . قصص، آیه 71 (ج 16، ص 160).
(43) . قصص، آیه 71 (ج 16، ص 160).
(44) . بقره، آیه 217 (ج 2، ص 135).
 
 
سُعِدُوا ـ سِنِینسائبه ـ ساهُون
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma