سُعِدُوا ـ سِنِین

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

صفحه کاربران ویژه - خروج
مرتب سازی بر اساس
 
لغات در تفسیر نمونه
سَوْآتُ ـ سِیىءَسُبات ـ سَرِیّه

سُعِدُوا:
(وَ أَمَّا الَّذینَ سُعِدُواْ)
«سُعِدُوا» از مادّه «سعد» مى باشد، که به عقیده گروهى از ارباب لغت، فعل لازم است و مفعول نمى گیرد; بنابراین، صیغه مجهول ندارد و لذا ناچار شده اند که آن را مخفف از «اسعدوا» (فعل مجهول از باب افعال) بدانند. ولى به طورى که «آلوسى» در «روح المعانى» در ذیل آیه، از بعضى از ارباب لغت نقل کرده، فعل ثلاثى آن نیز متعدّى است و «سعده اللّه» و «مسعود» گفته مى شود; بنابراین، نیازى نیست که ما این فعل مجهول را از باب «افعال» بدانیم (دقت کنید).(1)
سُعُر:
(إِذاً لَفی ضَلال وَ سُعُر)
«سُعُر» (بر وزن شتر) جمع «سعیر» در اصل به معناى آتش برافروخته و پر هیجان است، و گاه به معناى «جنون» نیز آمده; چرا که در حالت جنون، هیجان خاصى به انسان دست مى دهد، و لذا به «شتر دیوانه» «ناقة مسعورة» مى گویند.(2)
سَعَوْا:
(وَ الَّذینَ سَعَوْا فی آیاتِنَا)
«سَعَوْا» از مادّه «سعى» در اصل به معناى «دویدن» است، و منظور در اینجا تلاش و کوشش در راه ویرانگرى و تخریب و از بین بردن آیات الهى است. و در سوره «سبأ» منظور، کوشش براى تکذیب، و انکار آیات حق، و باز داشتن مردم از گرایش به آئین پروردگار است.(3)
سَعْى:
(بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ)
بعضى، «سَعْى» را در اینجا به معناى عبادت و کار براى خدا دانسته اند، البته «سعى» مفهوم وسیعى دارد که این معنا را نیز شامل مى شود ولى، منحصر به آن نیست، و تعبیر «مَعَهُ» (با پدرش) نشان مى دهد که منظور، معاونت پدر در امور زندگى است.(4)
سَعِید:
(وَ أَمَّا الَّذینَ سُعِدُوا)
«سَعِید» از مادّه «سعادت» به معناى فراهم بودن اسباب نعمت است.(5)
سَعِیر:
(وَ سَیَصْلَوْنَ سَعیراً)
«سَعِیر» از مادّه «سعر» (بر وزن قعر) به معناى شعلهور شدن آتش است، در اینجا منظور آتش سوزان دوزخ است که از هر آتشى سوزنده تر مى باشد. بنابراین «سعیر» به آتش شعلهور، و دامنه دار و سوزان گفته مى شود.(6)
سَفَه:
(وَلا تُؤْتُوا السُّفَهآءَ أَمْوالَکُمُ)
«سَفَه» (بر وزن هدف) در اصل، یک نوع کم وزنى و سبکى بدن است، به طورى که به هنگام راه رفتن تعادل حفظ نشود; و به همین جهت به افسار که ناموزون است و دائماً در حال حرکت است، «سفیه» گفته مى شود. سپس به همین تناسب در افرادى که رشد فکرى ندارند، به کار رفته است، خواه سبکى عقل آنها در امور مادى باشد یا در امور معنوى.
ولى روشن است که منظور از سفاهت در آیه فوق، عدم رشد کافى در خصوص امور مالى است، به طورى که شخص نتواند سرپرستى اموال خود را بر عهده گیرد، و در مبادلات مالى منافع خود را تأمین نماید، و به اصطلاح، کلاه سرش برود.(7)
سُفَهاء:
(السُّفَهآءُ مِنَ النّاسِ)
«سُفَهاء» جمع «سفیه» در اصل به معناى کسى است که بدنش سبک باشد و به آسانى جابه جا شود، عرب به افسارهاى سبک وزن حیوانات که به هر طرف حرکت مى کند «سفیه» مى گوید، ولى این کلمه تدریجاً به معناى «سبک مغز» به کار رفته و به صورت معناى اصلى در آمده، خواه این سبک مغزى در امور دینى باشد یا دنیوى.(8)
سفینة:
«سفینة» به معناى کشتى و مفرد است و جمع آن «سفائن» مى باشد.(9)
سفیه:
(کَانَ یَقُولُ سَفیهُنَا)
تعبیر به «سفیه» در اینجا ممکن است معناى جنسى و جمعى داشته باشد، یعنى سفهاى ما براى خدا همسر و فرزندان قائل بودند، و
شبیه و شریکى انتخاب کرده بودند، و از راه حق منحرف شده وسخنى به گزاف مى گفتند.
این احتمال را نیز بسیارى از مفسران داده اند که: «سفیه» در اینجا همان مفهوم فردى را دارد و اشاره به «ابلیس» است، که بعد از مخالفت فرمان خدا نسبت هاى ناروایى به ساحت مقدس او داد، حتى به دستور پروردگار دائر به سجده بر آدم(علیه السلام) رسماً اعتراض کرد، و آن را دور از حکمت شمرد، و خود را برتر از آدم(علیه السلام) پنداشت.(10)
سِقایة:
(السِّقایَةَ فی رَحْلِ)
«سِقایة» به معناى ظرف آبخورى است.(11)
سَقَر:
(ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ)
«سَقَر» (بر وزن سفر) در اصل به معناى تغییر رنگ بدن و متأذى شدن از تابش آفتاب و مانند آن است، و از آنجا که جهنم این دگرگونى و آزار را به نحو شدید دارد، یکى از نام هاى آن «سقر» است، و مراد از «مَسّ»، همان تماس گرفتن و لمس کردن است.
بنابراین، به دوزخیان گفته مى شود: بچشید! حرارت سوزانى را که از لمس آتش دوزخ حاصل مى شود، بچشید، و نگویید اینها دروغ، خرافه و اسطوره است.
بعضى معتقدند: «سَقَر» نام تمام دوزخ نیست، بلکه بخش خاصى از دوزخ است که سوزندگى فوق العاده عجیبى دارد، چنان که در روایتى از «امام صادق»(علیه السلام)نقل شده: «دره اى است به نام «سقر» که جایگاه متکبران است، و هر گاه نفس بکشد دوزخ را مى سوزاند»!
و در اصل، از مادّه «سَقْر» (بر وزن فقر) به معناى دگرگون شدن و ذوب شدن بر اثر تابش آفتاب نیز آمده، سپس به عنوان یکى از نام هاى جهنم انتخاب شده است; و کراراً در آیات قرآن آمده و انتخاب این نام، اشاره به عذاب هاى هولناک دوزخ است که دامان اهل خود را مى گیرد، و نیز آن را نام یکى از طبقات ودرکات هول انگیز دوزخ دانسته اند.(12)
سُقُف:
(سُقُفاً مِّن فِضَّة)
«سُقُف» (بر وزن شتر) جمع «سقف» است و بعضى آن را جمع «سقیفه» به معناى مکان مسقف، مى دانند; ولى قول اول مشهورتر است.(13)
سَکَر:
(تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَکَراً)
در اینجا «سَکَر» یعنى مسکر و شرابى را که از انگور و خرما مى گرفتند. درست در مقابل رزق حسن قرار داده، و آن را یک نوشیدنى ناپاک و آلوده شمرده است.
درست است که «سَکَر» در لغت معانى مختلفى دارد، ولى در اینجا به معناى مسکرات و مشروبات الکلى است، و معناى مشهور آن همین است.(14)
سُکْر:
(وَ جآءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ)
«سَکر» (بر وزن مکر) در اصل به معناى مسدود کردن راه آب است و «سِکر» (بر وزن فکر) به معناى محل مسدود آمده، و «سُکْر» از آنجا که در حال مستى، گویى سدى میان انسان و عقلش ایجاد مى شود، به آن «سُکر» (بر وزن شکر) گفته شده است.(15)
سُکِّرَتْ:
(إِنَّمَا سُکِّرَتْ أَبْصارُنَا)
«سُکِّرَتْ» از مادّه «سَکر» به معناى پوشاندن است; یعنى کافران لجوج مى گویند: چشم حقیقت بین ما گویى پوشانده شده و اگر ببینیم که به آسمان عروج مى کنیم یک سلسله مسائل خیالى و توهمى است، و این درست همان چیزى است که از آن در فارسى تعبیر به «چشم بندى» مى کنیم، که بر اثر تردستى طرف مقابل، انسان، نمى تواند حقیقت را درست ببیند، بلکه خلاف آن را احساس مى کند.(16)
سکن:
(وَ لَهُ مَا سَکَنَ فِی اللَّیْلِ)
منظور از «سکن» سکونت به معناى توقف و قرار گرفتن در چیزى است، خواه آن موجود در حال حرکت باشد، یا سکون مثلاً مى گوئیم: ما در فلان شهر ساکن هستیم یعنى در آنجا استقرار یافته و توقف داریم، اعم از این که در خیابان هاى شهر در حال حرکت باشیم یا در حال سکون.
این احتمال نیز در آیه وجود دارد که: «سکون» در اینجا فقط مقابل حرکت باشد و از آنجا که این دو، از امور نسبى هستند ذکر یکى ما را از دیگرى بى نیاز مى کند.(17)
سکینه:
(أَنْزَلَ اللّهُ سَکینَتَهُ)
«سکینه» در اصل از مادّه «سکون» به معناى آرامش و اطمینان خاطرى است که هر گونه شک، دودلى، تردید و وحشت را از انسان زائل مى کند، و او را در طوفان حوادث ثابت قدم مى دارد.(18)
سَلاسِل:
(السَّلاسِلُ یُسْحَبُونَ)
«سَلاسِل» جمع «سلسلة» به معناى زنجیر است.(19)
سُلالَة:
(سُلالَة مِّنْ طین)
«سُلالَة» در اصل به معناى «عصاره و فشرده خالص» هر چیز است و منظور از آن در اینجا نطفه آدمى است که در حقیقت عصاره کل وجود او مى باشد، و مبدأ حیات و منشأ تولد فرزند و ادامه نسل است.(20)
سلخ:
(نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ)
«راغب» در «مفردات» مى گوید: «سلخ» به معناى کندن پوست حیوان است، و به کندن «زره» از تن، و پایان یافتن ماه، نیز اطلاق شده است.
ولى بعضى از مفسران مى گویند: این، در صورتى است که «سلخ» با «عَن» متعدى شود و اگر با «مِن» متعدى گردد به معناى خارج ساختن است; ولى، دلیل روشنى براى این تفاوت در کتب لغت نیافتیم هر چند در «لسان العرب» آمده است: «إِنْسَلَخَ النَّهارُ مِنَ اللَّیْلِ خَرَجَ مِنْهُ خُرُوجاً»; ولى، ظاهر این است که این از همان معناى اول گرفته شده.(21)
سَلْسَبیل:
(تُسَمّى سَلْسَبیلاً)
گفته شده «سَلْسَبیل» و «تَسْنِیم» که به ترتیب در آیه هاى 18 «دهر»، و 27 «مطففین» آمده، دو چشمه اند: یکى از این دو چشمه، چشمه «شراب طهور» و چشمه دوم، چشمه «عسل مصفى» است که، هر دو در آیه 15 سوره «محمّد» آمده است.
«سلسبیل» نوشیدنى بسیار لذیذى را مى گویند که به راحتى در دهان و گلو جارى مى شود، و کاملاً گوارا است; بسیارى معتقدند که از مادّه «سلاسه» به معناى «روانى» گرفته شده، همان گونه که به عبارات روان و جالب نیز «سلیس» گفته مى شود.
بعضى دیگر گفته اند: از مادّه «تسلسل» گرفته شده که به معناى «حرکت پى در پى» است در نتیجه، روان بودن چیزى را تداعى مى کند، بنابراین هر دو معنا به هم نزدیک است، و در هر صورت «باء» در آن اضافى مى باشد.
بعضى نیز معتقدند: این واژه اى است مرکب از دو کلمه «سَلْ» و «سبیل» و بعضى نیز آن را مرکب از «سَأَلَ» و «سبیل» مى دانند که در صورت اول مفهومش این است «راهى
بطلب» و در صورت دوم «راهى طلبید» و معناى کنایى هر دو «گوارا» است. در صورت اول مرکب از «سَلْ» فعل امر و «سبیل» است و در صورت دوم مرکب از «سأل» فعل ماضى و «سبیل» است.
بعضى نیز تصریح کرده اند: در لغت عرب کلمه «سلسبیل» وجود نداشته و این از ابداعات قرآن مجید است. بعضى از مفسران گفته اند: «سلسبیل» قاعدتاً ما لا ینصرف است، زیرا علمیت و عجمه در آن جمع است، و این که در اینجا تنوین به خود گرفته به خاطر هماهنگى با آخر آیات دیگر این سوره است ولى معناى اول از همه مشهورتر و مناسب تر است.(22)
سِلْسِلَه:
(فی سِلْسِلَة ذَرْعُها)
«سِلْسِلَه» به معناى زنجیر است، و در اصل، از مادّه «تسلسل» به معناى تکان خوردن و لرزش گرفته شده; زیرا حلقه هاى زنجیر مى لرزند و تکان مى خورند.(23)
سلطان:
(عَلَیْکُمْ سُلْطاناً مُّبیناً)
«سلطان» در اصل، از مادّه «سَلاطة» (بر وزن مقاله) به معناى قدرت بر مقهور ساختن دیگرى، گرفته شده است. کلمه «سلطان» معناى اسم مصدرى را دارد و به هر گونه «تسلط» اطلاق مى شود، و به همین جهت به «دلیل» که باعث تسلط انسان بر دیگرى است نیز «سلطان» گفته مى شود.
و گاهى به صاحبان قدرت نیز «سلطان» گفته مى شود; ولى در سوره «نساء»، «سلطان» به همان معناى دلیل و حجت است.
و از آنجا که دلیل و برهان، باعث پیروزى مى شود، گاهى به آن «سلطان» گفته مى شود. و در سوره «انعام» به همین معناست یعنى هیچ گونه دلیلى بر اجازه پرستش بت ها وجود ندارد و این در حقیقت مطلبى بود که هیچ بت پرستى نمى توانست آن را انکار کند; زیرا چنین دستورى باید از طریق عقل یا وحى و نبوت اعلام شود و هیچ یک از این دو وجود ندارد.
اما «سلطان» در سوره «یونس» از کلمه «دلیل»، هم پرمعناتر، و هم رساتر است; زیرا دلیل به معناى راهنما است، اما سلطان به معناى چیزى است که انسان را بر طرف مقابل مسلّط مى سازد، و متناسب موارد بحث و مجادله و گفتگو، و اشاره به دلیل کوبنده است.
«سُلْطان» که به معناى تسلط است، گاهى در سلطه ظاهرى و زمانى در سلطه منطقى به کار مى رود. سلطه اى که مخالف را در بن بست قرار دهد، به گونه اى که هیچ راهى براى فرار نیابد!
به نظر مى رسد «سلطان» در سوره «هود» در همان معناى دوم به کار رفته، و آیات، اشاره به معجزات روشن موسى است (مفسران احتمالات دیگرى نیز درباره این دو کلمه داده اند).
درست است که «سُلْطان» به معناى چیزى است که مایه سلطه و پیروزى مى گردد، ولى بعضى از مفسران، احتمال داده اند: «سلطان» در سوره «روم» به معناى فرشته اى است صاحب قدرت، که در این صورت تکلم به معناى حقیقى خواهد بود; یعنى ما فرشته اى که پیام آور شرک باشد، براى آنها نفرستادیم، تا با آنها در این زمینه سخن گوید. ولى تفسیر اول روشن تر است.(24)
سَلَف:
(فَجَعَلْنَاهُمْ سَلَفاً)
«سَلَف» در لغت به معناى «هر چیز متقدم» است، و لذا به نسل هاى پیشین «سلف» و به نسل هاى بعد از آنها «خلف» اطلاق مى شود; و به معاملاتى که به صورت پیش خرید انجام مى گیرد نیز «سلف» مى گویند چرا که قیمت آن قبلاً پرداخته مى شود.(25)
سَلَقُوکُم:
(سَلَقُوکُمْ بِأَلْسِنَة)
«سَلَقُوکُم» از مادّه «سلق» (بر وزن خلق) در اصل، به معناى گشودن چیزى با خشم و عصبانیت است; خواه گشودن دست باشد، یا زبان. این تعبیر در مورد کسانى که با لحنى آمرانه و طلبکارانه فریاد مى کشند و چیزى را مى طلبند به کار مى رود.(26)
سَلَکْنَاهُ:
(سَلَکْنَاهُ فی قُلُوبِ)
«سَلَکْنَاهُ» از مادّه «سلوک» به معناى «عبور از راه» است، از سوئى آمدن و از سوى دیگر خارج شدن.(27)
سَلَکَهُ:
(فَسَلَکَهُ یَنَابیعَ)
جمله «سَلَکَهُ» در اینجا به معناى آب باران را در مجارى زمین وارد ساخت، مى باشد.(28)
سِلْم:
(ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ)
«سِلْم» و «سلام»، در لغت به معناى صلح و آرامش است و بعضى آن را به معناى اطاعت تفسیر کرده اند، و این آیه همه افراد با ایمان را به صلح و سلام و تسلیم بودن در برابر فرمان خدا دعوت مى کند.(29)
سُلَّم:
(أَوْ سُلَّماً فِی السَّمآءِ)
«سُلَّم» (بر وزن خرّم)، به معناى نردبان، و گاه به معناى هر گونه وسیله است، در این که آنها مدعى استماع چه چیزى بودند؟ در میان مفسران گفتگو است، بعضى آن را به وحى تفسیر کرده اند، و بعضى دیگر نسبت هایى را که به پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى دادند، مانند شاعر و مجنون، و یا شریک هایى که براى خدا مى پنداشتند، و بعضى به معناى نفى نبوت از پیامبر(صلى الله علیه وآله) تفسیر کرده اند (جمع میان این معانى نیز بعید نیست، هر چند معناى اول از همه روشن تر است).(30)
سَلِّمُوا:
(وَ سَلِّمُوا تَسْلیماً)
آنچه مناسب تر با ریشه لغوى این کلمه، و ظاهر آیه قرآن به نظر مى رسد، این است که: «سَلِّمُوا»، یا به معناى تسلیم در برابر فرمان هاى پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) است. و یا به معناى سلام فرستادن بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) به عنوان: «السَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اللّهِ» و مانند آن مى باشد، که محتوایش تقاضاى سلامت پیامبر(صلى الله علیه وآله) از پیشگاه خدا است.(31)
سَلْوى:
(عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوَى)
«سَلْوى» در اصل به معناى آرامش و تسلّى است، و بعضى از ارباب لغت و بسیارى از مفسران آن را یک نوع «پرنده» حلال گوشت شبیه کبوتر دانسته اند، بعضى دیگر گفته اند: مقصود از «سَلْوى» تمام مواهبى بوده که مایه آرامش بنى اسرائیل مى شده است.(32)
سلیم:
(رَبَّهُ بِقَلْب سَلیم)
«سلیم» از مادّه «سلامت» است، و هنگامى که سلامت به طور مطلق مطرح مى شود، سلامتى از هر گونه بیمارى اخلاقى و اعتقادى را شامل مى شود.(33)
سَمَاء:
(ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّمآءِ)
«سَمَاء» در لغت، به معناى طرف بالا است، و این مفهوم جامعى است که مصداق هاى مختلفى دارد; لذا مى بینیم در قرآن در موارد گوناگونى به کار رفته است: 1 ـ گاهى به «جهت بالا» در قسمت مجاور زمین 2 ـ گاه به منطقه اى دورتر از سطح زمین (محل ابرها) 3 ـ گاه به «قشر متراکم هواى اطراف زمین» 4 ـ و گاهى به معناى «کرات بالا» آمده است.
و طبق تعبیر اول در سوره «سجده»، «سماء» به معناى مقام قرب خدا است، و طبق تعبیر دوم «سماء» به معناى همین آسمان است (دقت کنید).(34)
سَمّاع:
(وَ فیکُمْ سَمّاعُونَ)
«سَمّاع» به معناى کسى است که حال پذیرش و شنوایى او زیاد است و بدون مطالعه و دقت، هر سخنى را باور مى کند.
بنابراین، وظیفه مسلمانان قوى الایمان آن است که مراقب این گروه ضعیف باشند، مبادا طعمه منافقان گرگ صفت شوند.
این احتمال نیز وجود دارد که «سَمّاع» به معناى جاسوس و سخن چین بوده باشد یعنى در میان شما پاره اى از افراد هستند که براى گروه منافقان جاسوسى مى کنند.(35)
سمع:
(أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ)
«سمع» مفرد و به معناى گوش است.(36)
سَمِعْنَا:
(سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا)
«سَمِعْنَا» در بعضى از موارد به معناى فهمیدیم و تصدیق کردیم آمده است که یک نمونه اش همین آیه است، یعنى دعوت پیامبرانت را با تمام وجود خود پذیرفتیم و در مقام اطاعت و پیروى در آمدیم.(37)
سَمْک:
(سَمْکَها فَسَوّاها)
«سَمْک» (بر وزن سقف) در اصل، به معناى ارتفاع و بلندى است و به معناى سقف نیز آمده. در تفسیر «کبیرفخر رازى» آمده هر گاه بلندى چیزى را از سمت بالا به پایین اندازه گیرى کنند، عمق نامیده مى شود و هر گاه از سمت پایین به بالا اندازه گیرى کنند، سمک نامیده مى شود.(38)
سَمُوم:
(مِنْ نَارِ السَّمُومِ)
«سَمُوم» در لغت به معناى باد سوزانى است که گویى در تمام روزنه هاى پوست بدن انسان نفوذ مى کند; زیرا عرب به سوراخهاى بسیار ریز پوست بدن، «مَسْأَم»، مى گوید و سموم نیز به همین مناسبت بر چنین بادى اطلاق مى شود و مادّه «سمّ» نیز از همان است; چرا که در بدن نفوذ کرده و انسان را مى کشد یا بیمار مى سازد.
«زمخشرى» در «کشاف» مى گوید: «سموم» به بادهاى موذى و کشنده اى مى گویند که در روز مىوزد.(39)
سَمِىّ:
(هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیّاً)
«سَمِىّ» گر چه به معناى «هم نام» است، ولى روشن است که منظور در اینجا تنها نام نیست، بلکه محتواى نام است; یعنى آیا کسى غیر از خدا، خالق، رازق، محیى، ممیت، عالم و قادر به همه چیز و بر همه چیز، پیدا خواهى کرد؟(40)
سَمِین:
(فَجآءَ بِعِجْل سَمین)
«سَمِین» به معناى چاق و فربه است.(41)
سُندُس:
(یَلْبَسُونَ مِنْ سُندُس)
«سُندُس» به پارچه هاى ابریشمین نازک و لطیف مى گویند، و بعضى قید زربافت را نیز به آن افزوده اند.(42)
سِنَةٌ:
(لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ)
«سِنَةٌ» از مادّه «وَسَن» به گفته بسیارى از مفسران به معناى سستى مخصوصى است که در آغاز خواب روى مى دهد، یا به تعبیر دیگر، به معناى خواب سبک است; در واقع، «سِنَهٌ» خوابى است که به چشم عارض مى شود.(43)
سِنِین:
(آلُ فِرْعَوْنَ بِالسِّنینَ)
«سِنِین» جمع «سَنة» به معناى سال است، ولى معمولاً هنگامى که با کلمه «أَخذ» (گرفتن) به کار مى رود، به معناى گرفتار قحطى و خشکسالى شدن مى آید; بنابراین أَخَذَهُ السَّنَةُ: «سال او را گرفت» یعنى گرفتار خشکسالى شد، و شاید علت آن این باشد که سال هاى قحطى در برابر سال هاى عادى و معمولى کم است.
طبق قواعد نحوى در سوره «کهف» باید به جاى «سنین» که جمع است «سنه» که مفرد است آورده شود،(44) ولى گویا به خاطر این که چنین خوابى بسیار طولانى و تعداد سال ها بسیار زیاد بوده است، صیغه جمع ذکر شده است تا بیانگر کثرت باشد.
تفاوت سال هاى شمسى و قمرى تقریباً یازده روز است که، اگر آن را در سیصد ضرب کنیم و سپس بر عدد روزهاى سال قمرى که 354 روز است تقسیم کنیم، نتیجه آن همان عدد نُه مى شود (البته در اینجا کسرى مختصرى مى ماند که چون کمتر از یک سال است قابل محاسبه نیست).(45)


(1) . هود، آیه 108 (ج 9، ص 286).
(2) . قمر، آیه 24 (ج 23، صفحات 60، 61).
(3) . حجّ، آیه 51 (ج 14، ص 151) ; سبأ، آیه 5
(ج 18، ص 29).
(4) . صافات، آیه 102 (ج 19، ص 127).
(5) . هود، آیه 108 (ج 9، ص 282).
(6) . نساء، آیه 10 (ج 3، ص 358) ; حجّ، آیه 4
(ج 14، ص 25); فرقان، آیه 11 (ج 15، ص 47).
(7) . نساء، آیه 5 (ج 3، ص 340).
(8) . بقره، آیه 142 (ج 1، ص 549).
(9) . یونس، آیه 73 (ج 8، ص 431).
(10) . جنّ، آیه 4 (ج 25، ص 113).
(11) . یوسف، آیه 70 (ج 10، ص 59).
(12) . قمر، آیه 48 (ج 23، ص 85) ; مدثّر، آیات 26، 27 (ج 25، ص 238).
(13) . زخرف، آیه 33 (ج 21، ص 68).
(14) . مائده، آیه 91 (ج 5، ص 92) ; نحل، آیه 67
(ج 11، ص 318) ; ق، آیه 19 (ج 22، ص 263).
(15) . ق، آیه 19 (ج 22، ص 263).
(16) . حجر، آیه 15 (ج 11، ص 53).
(17) . انعام، آیه 13 (ج 5، ص 213).
(18) . توبه، آیه 26 (ج 7، ص 408) ; فتح، آیه 4
(ج 22، ص 38).
(19) . مؤمن، آیه 71 (ج 20، ص 189) ; انسان، آیه 4 (ج 25، ص 340).
(20) . مؤمنون، آیه 12 (ج 14، ص 227) ; سجده، آیه 8 (ج 17، ص 141).
(21) . یس، آیه 37 (ج 18، ص 402).
(22) . رحمن، آیه 50 (ج 23، ص 176) ; انسان، آیه 18 (ج 25، ص 368).
(23) . حاقّه، آیه 32 (ج 24، ص 469).
(24) . نساء، آیه 144 (ج 4، ص 235) ; انعام، آیه 81 (ج 5، ص 396); اعراف، آیه 33 (ج 6، ص 192); یونس، آیه 68 (ج 8، ص 426) ; هود، آیه 96
(ج 9، ص 269) ; روم، آیه 35 (ج 16، ص 459).
(25) . زخرف، آیه 56 (ج 21، ص 102).
(26) . احزاب، آیه 19 (ج 17، ص 255).
(27) . شعراء، آیه 200 (ج 15، ص 378).
(28) . زمر، آیه 21 (ج 19، ص 442).
(29) . بقره، آیه 208 (ج 2، ص 101).
(30) . انعام، آیه 35 (ج 5، ص 270) ; طور، آیه 38 (ج 22، ص 468).
(31) . احزاب، آیه 56 (ج 17، ص 445).
(32) . بقره، آیه 57 (ج 1، ص 315) ; طه، آیه 80
(ج 13، ص 290).
(33) . صافات، آیه 84 (ج 19، ص 102).
(34) . بقره، آیه 29 (ج 1، ص 205) ; سجده، آیه 5 (ج 17، ص 128).
(35) . توبه، آیه 47 (ج 7، ص 512).
(36) . یونس، آیه 31 (ج 8، ص 343).
(37) . بقره، آیه 285 (ج 2، ص 465) ; سجده، آیه 12 (ج 17، ص 153).
(38) . نازعات، آیه 28 (ج 26، ص 108).
(39) . حجر، آیه 27 (ج 11، ص 83) ; فاطر، آیه 21 (ج 18، ص 249) ; طور، آیه 27 (ج 22،452) ; واقعه، آیه 42 (ج 23، ص 239).
(40) . مریم، آیه 65 (ج 13، ص 127).
(41) . ذاریات، آیه 26 (ج 22، ص 356).
(42) . دخان، آیه 53 (ج 21، ص 224) ; انسان، آیه 21 (ج 25، ص 370).
(43) . بقره، آیه 255 (ج 2، ص 308).
(44) . زیرا تمیز اعداد عربى از 3 تا 10 جمع است و از 10 تا 100 مفرد و منصوب و از 100 بالاتر مفرد مکسور است.
«ز سه تا ده همه مجموع و مجرور * ز ده تا صد همه منصوب و مفرد * ز صد برتر همه فرد است و مکسور».
(45) . اعراف، آیه 130 (ج 6، ص 375) ; کهف، آیه 25 (ج 12، ص 430).
 
سَوْآتُ ـ سِیىءَسُبات ـ سَرِیّه
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma