شاخِصَه ـ شَقِىّ

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

صفحه کاربران ویژه - خروج
مرتب سازی بر اساس
 
لغات در تفسیر نمونه
شکر ـ شَىْء نُکُرسَوْآتُ ـ سِیىءَ

شاخِصَه:
(فَإِذا هِىَ شاخِصَةٌ)
«شاخِصَه» از مادّه «شخوص» (بر وزن خلوص) در اصل، به معناى خارج شدن از منزل، یا خارج شدن از شهرى به شهر دیگر است، و از آنجا که به هنگام تعجب و خیره شدن چشم، گویى مى خواهد چشم انسان از حدقه بیرون بیاید، به این حالت نیز، شخوص گفته شده است; این حالتى است که در محشر به گنه کاران دست مى دهد، آن چنان خیره مى شوند که گویى چشم هایشان مى خواهد از حدقه بیرون بیاید.(1)
شاطِىء:
(مِنْ شاطِىِ الْوادِ)
«شاطِىء» از مادّه «شَطء» به معناى ساحل است.(2)
شاقّوا:
(ذلِکَ بِأَنَّهُمْ شَآقُّوا اللهَ)
«شاقّوا» از مادّه «شِقاق» در اصل به معناى شکاف و جدایى است و از آنجا که شخص مخالف، دشمن و عصیانگر، صف خود را جدا مى کند به عمل او شقاق گفته مى شود.(3)
شاکِلَة:
(یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ)
«شاکِلَة» در اصل، از مادّه «شکل» به معناى مهار کردن حیوان است، و «شِکال» به خود مهار مى گویند، و از آنجا که روحیات، سجایا و عادات هر انسانى او را مقید به رویه اى مى کند، به آن «شاکِلَه» مى گویند و کلمه «أَشکِلَه» به سؤال ها، نیازها و کلیه مسائلى گفته مى شود که، به نوعى انسان را مقید مى سازد.
به این ترتیب، مفهوم «شاکِلَه» هیچ گونه اختصاصى به طبیعت ذاتى انسان ندارد، لذا مرحوم «طبرسى» در «مجمع البیان» دو معنا براى آن ذکر کرده است: «طبیعت و خلقت» و «طریقه و مذهب و سنت» (چرا که هر یک از این امور انسان را از نظر عمل به نحوى مقید مى سازد).(4)
شانِئ:
(إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الاَْبْتَرُ)
«شانِئ» از مادّه «شَنَئآن» (بر وزن ضربان) به معناى عداوت، کینهورزى و بدخلقى، به معناى کسى است که داراى این وصف باشد.(5)
شاهد، مشهود:
(وَشاهِد وَ مَشْهُود)
«شاهد» و «مشهود» از مادّه «شُهُود ـ شهادة» است.
در این که، منظور از «شاهد» و «مشهود» چیست؟ تفسیرهاى بسیار فراوانى ذکر کرده اند که بالغ بر سى تفسیر مى شود، و مهم ترین آنها تفسیرهاى زیر است:
1 ـ «شاهد»، شخص پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) است و «مشهود» همان روز قیامت است.
2 ـ «شاهد»، گواهان عمل انسانند، و «مشهود» انسان ها و اعمال آنها هستند.
3 ـ «شاهد»، به معناى روز جمعه است که شاهد اجتماع مسلمین در مراسم بسیار مهم نماز آن روز است. و «مشهود» روز «عرفه» است که زائران بیت اللّه الحرام شاهد و ناظر آن روزند. 4 ـ «شاهد»، روز عید قربان و «مشهود» روز عرفه (روز ما قبل آن) مى باشد. 5 ـ «شاهد»، شب ها و روزها است، و «مشهود» بنى آدم است که به اعمال او گواهى مى دهند. 6 ـ «شاهد»، ملائکه و «مشهود» قرآن است. 7 ـ «شاهد»، حجر الاسود و «مشهود» حاجیانند که در کنار آن مى آیند و دست بر آن مى نهند. 8 ـ «شاهد»، خلق است و «مشهود» حق است.
9 ـ «شاهد»، امت اسلامى است و «مشهود» امت هاى دیگر. 10 ـ «شاهد»، پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و «مشهود» سایر انبیاء هستند. 11 ـ یا این که «شاهد»، پیامبر(صلى الله علیه وآله) و «مشهود» امیر مؤمنان على(علیه السلام)است.(6)
شَبابِیک:
تعبیر به «شَبابِیک» جمع «شُبّاک» بر وزن (خفاش) به معناى (مشبّک) ممکن است اشاره به استخوان هاى سر باشد، که قطعات آن درهم فرورفته و یا اشاره به شبکه هاى مغزى است، و در هر حال، دلیل بر وجود این روحیات در انسان ها است.(7)
شَتّى:
(وَ قُلُوبُهُمْ شَتّى)
«شَتّى» جمع «شَتِیْت» از مادّه «شَتّ» (بر وزن شط) به معناى پراکنده کردن جمعیت است، و در اینجا اشاره به تفاوت کوشش هاى مردم از نظر کیفیت، هدف گیرى و نتیجه آنها است.(8)
شجر:
(فِیْمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ)
«شجر» در اصل، از مادّه «شجر» (بر وزن قمر) هم به معناى «درخت» است و هم گیاه، و از آنجا که در «مشاجره» و نزاع، یک نوع آشفتگى و به هم پیچیدگى همانند پیچیدگى شاخه هاى درختان به یکدیگر آشکار مى شود، به معناى نزاع و کشمکش آمده، و در آیه فوق به همین معنا استعمال شده است، و منظور از آن در سوره «صافات»، «گیاه» است.(9)
شجرة مرداء:
«شجرة مرداء»یعنى:درختى که هیچ برگ ندارد.(10)
شُحّ:
(وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ)
«شُحّ» چنان که «مفردات» مى گوید، به معناى بخل توأم با حرص است که به صورت عادت در آید، و مى دانیم که این دو صفت رذیله از بزرگترین موانع رستگارى انسان، و بزرگترین سد راه انفاق و کارهاى خیر است، اگر انسان دست به دامن لطف الهى زند و با تمام وجودش از او تقاضا کند، و در خودسازى و تهذیب نفس بکوشد و از این دو رذیله نجات یابد، سعادت خود را تضمین کرده است.(11)
شَراب:
(بِفاکِهَة کَثِیْرَة وَ شَراب)
«شَراب» از مادّه «شُرْب» به معناى نوشیدنى است.(12)
شِرْب:
(کُلُّ شِرْب مُّحْتَضَرٌ)
«شِرْب» از مادّه «شُرْب» به معناى سهم و نوبت آب است.(13)
شرح:
(یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلاِْسْلامِ)
«شرح» (گشاده ساختن) همان وسعت روح، بلندى فکر و گسترش افق عقل آدمى است; زیرا پذیرا شدن حق، احتیاج به گذشت هاى فراوانى از منافع شخصى دارد که جز صاحبان ارواح وسیع و افکار بلند آمادگى براى آن نخواهند داشت.(14)
شَرِّد:
(فَشَرِّدْ بِهِمْ مَّنْ خَلْفَهُمْ)
«شَرِّد» از مادّه «تَشرید» به معناى پراکنده ساختن توأم با اضطراب است; یعنى آن چنان به آنها حمله کن که گروه هاى دیگر از دشمنان و پیمان شکنان متفرق گردند و فکر حمله را از سر بیرون کنند.(15)
شِرْذِمَة:
(لَشِرْذِمَةٌ قَلِیْلُونَ)
«شِرْذِمَة» در اصل به معناى گروه اندک و باقیمانده چیزى است، و به لباس پاره، پاره، «شراذم» گفته مى شود، که علاوه بر معناى اندک بودن، پراکندگى نیز در مفهوم آن افتاده است، گویا فرعون با این تعبیر، مى خواست عدم انسجام بنى اسرائیل را از نظر نفرات لشکر نیز مجسم کند.(16)
شَرَر:
(إِنَّها تَرْمِى بِشَرَر)
«شَرَر» از مادّه «شَرّ» (بر وزن ضرر) جمع «شراره» به معناى اجزاء کوچکى است که از آتش جدا مى شود، و به هوا پرتاب مى گردد، و از مادّه «شر» گرفته شده است.(17)
شَرَعَ:
(شَرَعَ لَکُمْ مِّنَ الدِّیْنِ)
«شَرَعَ» از مادّه «شَرْع» (بر وزن زرع) در اصل، به معناى راه روشن است، راه ورود به نهرها را نیز «شَرِیْعَه» مى گویند، سپس این کلمه در مورد ادیان الهى و شرایع آسمانى به کار رفته، چرا که راه روشن سعادت در آن است، و طریق وصول به آب حیات، ایمان و تقوى و صلح و عدالت است.(18)
شِرْعَة:
(شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً)
«شِرْعَة» و «شریعه» از مادّه «شَرْع»، راهى را مى گویند که به سوى آب مى رود و به آن منتهى مى شود، و این که دین را شریعت مى گویند از آن نظر است که به حقایق و تعلیماتى منتهى مى گردد که مایه پاکیزگى، طهارت و حیات انسانى است.
«راغب» در کتاب «مفردات» از «ابن عباس» نقل مى کند: فرق میان «شرعة» و «منهاج» آن است که «شرعة» به آنچه در قرآن وارد شده گفته مى شود و «منهاج» به امورى که در سنت پیامبر وارد گردیده.(19)
شُرَکَائَکُمْ:
(ادْعُوا شُرَکآئَکُمْ)
تعبیر به «شُرَکَاءَکُمْ» جمع «شریک» از مادّه «شِرکة» با این که این شریک ها را براى خدا قائل بودند، اشاره به این است که شریک ها را شما ساختید و تعلق به شما دارد.(20)
شریعت:
(شَرِیْعَة مِّنَ الاَْمْرِ)
«شریعت» از مادّه «شَرْع» راهى است که براى رسیدن به آب در کنار نهرهایى که سطح آب، از ساحل نهر، پایین تر است احداث مى کنند; سپس به هر راهى که انسان را به مقصد و مقصودش مى رساند اطلاق شده است. به کار گرفتن این تعبیر در مورد آئین حق، به خاطر آن است که انسان را به سرچشمه وحى و رضایت الهى و سعادت جاویدان که همچون آب حیات است مى رساند; این واژه، یک بار در قرآن به کار رفته و تنها در مورد اسلام است.(21)
شطأ:
(کَزَرْع أَخْرَجَ شَطَئَهُ)
«شطأ» به معناى «جوانه» است، جوانه هایى که از پایین ساقه و کنار ریشه ها بیرون مى آید.(22)
شَطْر:
(شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ)
«شَطْر» به معناى «سمت و جانب» است.(23)
شَطَط:
(لَقَدْ قُلْنآ إِذاً شَطَطاً)
«شَطَط» (بر وزن وسط) به معناى خارج شدن از حدّ اعتدال، و افراط در دورى است; لذا، به سخنانى که بسیار دور از حق است، «شطط» گفته مى شود.
و اگر به حاشیه نهرهاى بزرگ «شط» مى گویند، به خاطر آن است که از آب فاصله زیاد دارد و دیوارهاى آن بلند است.(24)
شَعائِر:
(مِنْ شَعآئِرِ اللهِ)
«شعائر» از مادّه «شَعْر» جمع «شعیره» به معناى علامت و نشانه است; و «شعائر اللّه» علامت هایى است که انسان را به یاد خدا مى اندازد و خاطره اى از خاطرات مقدس را در نظرها تجدید مى کند. بنابراین «شعائر اللّه» در سوره «حجّ» به معناى «نشانه هاى پروردگار» است که شامل سر فصل هاى آئین الهى، برنامه هاى کلى و آنچه در نخستین بر خورد با این آئین چشمگیر است ـ و از جمله مناسک حج ـ مى باشد که انسان را به یاد خدا مى اندازد.(25)
شَعْر:
(وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِهآ)
موهایى که بر بدن چهار پایان مى روید بعضى کاملاً خشن است، مانند موهاى بز که عرب آن را «شَعْر» مى گوید (و جمع آن أشعار است) و گاهى کمى نرم تر است که آن را «پشم» مى گویند و عرب آن را «صوف» مى نامد و گاهى از آن هم نرم تر است که آن را «کرک» مى نامیم که عرب آن را «وبر» مى گوید.(26)
شعوب:
(شُعُوباً وَ قَبآئِلَ)
در این که میان «شعوب» جمع «شَعْب» (بر وزن صعب) به معناى «گروه عظیمى از مردم» و «قبائل» جمع «قبیله» چه تفاوتى است؟ مفسران احتمالات مختلفى داده اند: جمعى گفته اند که دایره «شعوب» گسترده تر از دایره «قبائل» است، همانطور که «شعب» امروز بر یک «ملت» اطلاق مى شود.
بعضى «شعوب» را اشاره به «طوائف عجم»، و «قبائل» را، اشاره به «طوائف عرب» مى دانند. و بالاخره، بعضى دیگر، «شعوب» را از نظر انتساب انسان به مناطق جغرافیایى، و «قبائل» را ناظر به انتساب او به نژاد و خون، شمرده اند. ولى تفسیر اول، از همه مناسب تر به نظر مى رسد.(27)
شَغَف:
(قَدْ شَغَفَها حُبّاً)
«شَغَف» از مادّه «شغاف» به معناى گره بالاى قلب و یا پوسته نازک روى قلب است، که به منزله غلافى تمام آن را در برگرفته و «شَغَفَها حُبّاً» یعنى آن چنان به او علاقمند شده، که محبتش به درون قلب او نفوذ کرده، و اعماق آن را در بر گرفته است، و این اشاره به عشق شدید و آتشین است.(28)
شُغُل:
(الیَوْمَ فِى شُغُل فاکِهُونَ)
«شُغُل» (بر وزن شتر) و «شُغْل» (بر وزن قفل) هر دو به معناى حادثه و حالتى است که براى انسان روى مى دهد و او را به خود مشغول مى دارد، خواه مسرت بخش باشد و یا غم انگیز!(29)
شفا:
(عَلى شَفا حُفْرَة)
«شفا» در اصل لغت به «کناره چاه» و یا خندق و مانند آن گویند، و شاید اطلاق «شفه» بر «لب» نیز به همین مناسبت باشد. و همچنین استعمال این کلمه در بهبودى از بیمارى نیز به خاطر آن است که انسان در کناره «سلامت و تندرستى» قرار مى گیرد.(30)
شفاعت:
(وَلایُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ)
«شفاعت» از ریشه «شفع» به معناى (جفت) و «ضَمُّ الشَّىْءِ إِلى مِثْلِهِ» گرفته شده، و نقطه مقابل آن «وَتْر» به معناى تک و تنها است. سپس به ضمیمه شدن فرد برتر و قوى ترى براى کمک به فرد ضعیف تر اطلاق گردیده است و این لفظ، در عرف و شرع به دو معناى متفاوت گفته مى شود:
الف) شفاعت در لسان عامه، به این گفته مى شود که شخص شفیع از موقعیت و شخصیت و نفوذ خود استفاده کرده و نظر شخص صاحب قدرتى را در مورد مجازات زیردستان خود عوض کند. گاهى با استفاده از نفوذ خود یا وحشتى که از نفوذ او دارند. زمانى با پیش کشیدن مسائل عاطفى و تحت تأثیر قرار دادن عواطف طرف. و زمان دیگرى با تغییر دادن مبانى فکرى او، درباره گناه مجرم و استحقاق او، و مانند اینها...
ب) مفهوم دیگر شفاعت، بر محور دگرگونى و تغییر موضع «شفاعت شونده» دور مى زند، یعنى شخص شفاعت شونده موجباتى فراهم مى سازد که از وضع نامطلوب و در خور کیفر بیرون آمده و به وسیله ارتباط با شفیع، خود را در وضع مطلوبى قرار دهد که شایسته و مستحق بخشودگى گردد.
بنابراین ضمیمه شدن هر چیز به چیز دیگر شفاعت نامیده مى شود; منتها گاهى این ضمیمه شدن در مسأله راهنمایى و ارشاد و هدایت است (مانند آیه 85 سوره نساء) که در این حال معناى امر به معروف و نهى از منکر را مى دهد (و شفاعت سیئه به معناى امر به منکر و نهى از معروف است).
ولى اگر در مورد نجات گنهکاران از عواقب اعمالشان باشد، به معناى کمک به افراد گنهکارى است که شایستگى و لیاقت شفاعت را دارا هستند.
به عبارت دیگر، شفاعت گاهى قبل از انجام عمل است که به معناى راهنمایى است.
و گاهى بعد از انجام عمل است که به معناى نجات از عواقب عمل مى باشد و هر دو مصداقِ ضمیمه شدن چیزى به چیز دیگر است.
ضمناً باید توجّه داشت آیه، اگر چه یک مفهوم کلّى را در بر دارد و هر گونه دعوت به کار نیک و بد را شامل مى شود، اما چون در زمینه آیات جهاد وارد شده «شفاعت حسنه» اشاره به تشویق پیامبر(صلى الله علیه وآله) به جهاد، و «شفاعت سیئه» اشاره به تشویق منافقان به عدم جهاد است که هر کدام سهمى از نتیجه این کار را خواهند برد.
در ضمن تعبیر به «شفاعت» در این مورد، که سخن از رهبرى (رهبرى به سوى نیکى ها یا بدى ها) در میان مى باشد، ممکن است اشاره به این نکته بوده باشد که سخنان رهبر (اعم از رهبران خیر و شرّ) در صورتى در دیگران نفوذ خواهد کرد که آنها براى خود امتیازى بر دیگران قائل نباشند، بلکه خود را هم دوش، هم ردیف و جفت آنها قرار دهند و این مسأله اى است که در پیشبرد هدف هاى اجتماعى فوق العاده مؤثر است.(31)
شَفَق:
(فَلآ أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ)
«شَفَق» به گفته «راغب» در «مفردات»، آمیخته شدن روشنایى روز به تاریکى شب است; و لذا واژه «اشفاق» به معناى توجّه و عنایت آمیخته با ترس به کار مى رود. فى المثل، هر گاه انسان نسبت به کسى علاقه داشته باشد و در عین حال از حوادثى درباره او بیمناک گردد، به این حالت «اشفاق» گویند و آن شخص را «مشفق».
اما «فخر رازى» معتقد است که واژه «شفق» در اصل به معناى «رقت» و «نازکى» است; و لذا به لباس بسیار نازک «شفق» مى گویند. و حالت «شفقت» به همان حالت رقت قلب اطلاق مى شود (ولى گفته «راغب» صحیح تر به نظر مى رسد).
به هر حال، منظور از «شفق» در اینجا همان روشنى آمیخته با تاریکى در آغاز شب است، و از آنجا که در آغاز شب، نخست سرخى کمرنگى در افق مغرب پیدا مى شود، و بعد جاى خود را به سفیدى مى دهد، اختلاف نظر است که آیا شفق به آن سرخى اطلاق مى شود، یا سفیدى؟
مشهور و معروف در میان علما، و دانشمندان و مفسران همان معناى اول است که در اشعار نیز روى آن تکیه شده است، و شفق را به «دماء الشهداء» (خون شهیدان) تشبیه کرده اند. گر چه، بعضى معناى دوم را انتخاب کرده اند که بسیار ضعیف به نظر مى رسد; به خصوص این که: اگر ریشه لغوى این واژه را «رقت» بدانیم، تناسب با همان سرخى کمرنگ که نور رقیق آفتاب است دارد.(32)
شفیع:
(مِنْ وَلِىٍّ وَ لا شَفِیْع)
منظور از «شفیع» از مادّه «شفاعة ـ شَفْع» در اینجا ناصر و یار و یاور است، و مى دانیم یار و یاور و ناصر تنها خدا است، و این که بعضى شفاعت را در اینجا به معناى آفرینش و تکمیل نفوس گرفته اند، در حقیقت به همین معنا باز مى گردد.(33)
شِقّ:
(بلِغِیْهِ إِلاّ بِشِقِّ الاَْنْفُسِ)
«شِقّ» از مادّه «مشقت» است، ولى بعضى از مفسران احتمال داده اند که به معناى شکافتن و نصف کردن باشد، یعنى شما نمى توانید خودتان این بارها را بر دوش کشیده و به مقصد برسانید مگر این که نیمى از قوت شما از میان برود و به اصطلاح نیم جان شوید.(34)
شِقاق:
(فَإِنَّمَا هُمْ فِى شِقاق)
«شِقاق» از مادّه «شَقّ» در اصل به معناى شکاف، منازعه و جنگ است; سپس، به معناى اختلاف نیز به کار رفته، زیرا اختلاف، سبب مى شود که هر گروهى در شِقّى قرار گیرد، و در اینجا بعضى آن را به کفر تفسیر کرده اند و بعضى به گمراهى، و گاه به جدایى از حق و توجّه به باطل.(35)
شُقَّة:
(وَلکِنْ بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ)
«شُقَّة» از مادّه «شَقّ» به معناى زمین هایى پرسنگلاخ و یا راه هاى دور و دراز است که عبور از آن با مشقت توأم است.(36)
شَقِىّ:
(فَمِنْهُمْ شَقِىٌّ وَ سَعِیْدٌ)
«شَقِىّ» از مادّه «شقاوت» به معناى فراهم بودن اسباب گرفتارى، مجازات و بلاست و «شَقِىّ» به کسى گفته مى شود که اسباب گرفتارى، بلا و مجازات براى خود فراهم مى سازد; و بعضى آن را به کسى که قبول نصیحت نمى کند تفسیر کرده اند و پیدا است که این دو معنا از هم جدا نیست.(37)


(1) . انبیاء، آیه 97 (ج 13، ص 549).
(2) . قصص، آیه 30 (ج 16، ص 87).
(3) . انفال، آیه 13 (ج 7، ص 141) ; حشر، آیه 4 (ج 23، ص 503).
(4) . اسراء، آیه 84 (ج 12، ص 273).
(5) . کوثر، آیه 3 (ج 27، ص 401).
(6) . بروج، آیه 3 (ج 26، ص 342).
(7) . تغابن، آیات 14 تا 18 (ج 24، ص 225).
(8) . حشر، آیه 14 (ج 23، ص 541) ; لیل، آیه 4 (ج 27، ص 89).
(9) . نساء، آیه 65 (ج 3، ص 580) ; نحل، آیه 10 (ج 11، ص 193); رحمن، آیه 6 (ج 23،ص113); صافات، آیه 62 (ج 19، ص 84).
(10) . توبه، آیه 101 (ج 8، ص 148).
(11) . حشر، آیه 9 (ج 23، ص 529) ; تغابن، آیه 16 (ج 24، ص 222).
(12) . ص، آیه 51 (ج 19، ص 335).
(13) . قمر، آیه 28 (ج 23، ص 64).
(14) . انعام، آیه 125 (ج 5، ص 535).
(15) . انفال، آیه 57 (ج 7، ص 264).
(16) . شعراء، آیه 54 (ج 15، ص 262).
(17) . مرسلات، آیه 32 (ج 25، ص 416).
(18) . شورى، آیه 13 (ج 20، ص 402).
(19) . مائده، آیه 48 (ج 4، ص 509).
(20) . قصص، آیه 64 (ج 16، ص 151).
(21) . جاثیه، آیه 18 (ج 21، ص 268).
(22) . فتح، آیه 29 (ج 22، ص 127).
(23) . بقره، آیه 144 (ج 1، ص 564).
(24) . کهف، آیه 14 (ج 12، ص 396) ; جنّ، آیه 4 (ج 25، ص 114).
(25) . بقره، آیه 158 (ج 1، ص 613) ; حجّ، آیه 32 (ج 14، ص 110).
(26) . نحل، آیه 80 (ج 11، ص 375).
(27) . حجرات، آیه 13 (ج 22، ص 205).
(28) . یوسف، آیه 30 (ج 9، ص 463).
(29) . یس، آیه 55 (ج 18، ص 439).
(30) . آل عمران، آیه 103 (ج 3، ص 48).
(31) . بقره، آیه 48 (ج 1، ص 271) ; نساء، آیه 85 (ج 4، ص 57).
(32) . انشقاق، آیه 16 (ج 26، ص 326).
(33) . سجده، آیه 4 (ج 17، ص 128).
(34) . نحل، آیه 7 (ج 11، ص 184).
(35) . بقره، آیات 137، 176 (ج 1، صفحات 537، 672) ; ص، آیه 2 (ج 19، ص 228).
(36) . توبه، آیه 42 (ج 7، ص 502).
(37) . هود، آیه 105 (ج 9، ص 282) ; مریم، آیه 32 (ج 13، ص 67).
 

 

شکر ـ شَىْء نُکُرسَوْآتُ ـ سِیىءَ
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma