وابِلٌ ـ ورید

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

صفحه کاربران ویژه - خروج
مرتب سازی بر اساس
 
لغات در تفسیر نمونه
وِزْر ـ وَقُودنَکَال ـ نُهِیْتُ

وابِلٌ:
(فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَکَهُ)
«وابِلٌ» از مادّه «وَبْل» به معناى باران سنگین دانه درشت است، و لذا به کارهاى سخت و سنگین و مصیبت بار نیز اطلاق شده است.(1)
واجِفَه:
(قُلُوبٌ یَوْمَئِذ واجِفَةٌ)
«واجِفَه» از مادّه «وجف» (بر وزن حذف)، در اصل به معناى سرعت سیر است، و «أَوْجَفْتُ الْبَعِیْرَ» در جایى گفته مى شود که: انسان شتر را با سرعت به حرکت در آورد، و از آنجا که حرکت سریع باعث لرزه و اضطراب است، این واژه در معناى «شدت اضطراب» نیز به کار مى رود.(2)
واحِدَة:
(إِنَّمآ أَعِظُکُم بِواحِدَة)
تعبیر به «واحِدَة» (تنها یک چیز) مخصوصاً با تأکید به وسیله «إِنَّمَا»، اشاره گویایى است به این واقعیت که: ریشه تمام اصلاحات فردى و جمعى به کار انداختن اندیشه هاست، مادام که فکر ملتى در خواب است، مورد هجوم دزدان و سارقان دین و ایمان و آزادى و استقلال قرار مى گیرند، اما هنگامى که افکار بیدار شد، راه بر آنها بسته مى شود.(3)
واد:
(مِن شاطِئِ الْوادِ)
«واد» در اصل «وادى» بوده، و به معناى بستر رودخانه، یا محل عبور سیلاب ها، و گاه به معناى «درّه» نیز آمده; چرا که سیلاب ها از دره هایى که در کنار کوه ها است مى گذرد. و در اینجا مناسب معناى دوم، یعنى دره ها و کوهپایه ها است; زیرا با توجّه به آیات دیگر قرآن که درباره این قوم سخن مى گوید، و در بالا اشاره شد، قوم «ثمود» خانه هاى خود را در دامنه کوه ها مى ساختند، به این ترتیب که سنگ ها را مى بریدند و در درون آنها خانه هاى امنى ایجاد مى کردند.(4)
وارِد:
(فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ)
«وارِد» به معناى آب آور، در اصل از «ورود» گرفته شده که معناى آن ـ همان گونه که «راغب» در «مفردات» گفته ـ قصد آب کردن است، هر چند بعداً توسعه یافته و به هر ورود و دخولى گفته شده است.(5)
واصِب:
(وَلَهُ الدِّینُ واصِباً)
«واصِب» در اصل از مادّه «وصوب» به معناى بیمارى هاى مزمن و به معناى دوام گرفته شده است، و بعضى آن را به معناى «خالص» تفسیر کرده اند (طبعاً تا چیزى خالص نباشد دوام پیدا نخواهد کرد) و ممکن است تعبیر آیه فوق اشاره به هر دو جهت باشد، یعنى همیشه و هر زمان دین خالص از آن خدا است، و کسانى که دین را به معناى اطاعت گرفته اند، «واصِب» را به معناى واجب دانسته اند یعنى تنها باید اطاعت فرمان خدا کرد. در روایتى مى خوانیم: شخصى تفسیر این جمله را از امام صادق(علیه السلام)سؤال کرد، امام فرمود: «واصب» یعنى واجب.(6)
واق:
(وَلِیّ وَ لا واق)
«ولىّ» (سرپرست و حافظ) و «واق» (نگهدارنده) گر چه از نظر معنا شبیه اند ولى این تفاوت را دارند که یکى جنبه اثباتى را بیان مى کند و دیگرى جنبه نفى را، یکى به معناى نصرت و یارى است و دیگرى به معناى دفاع و نگهدارى.(7)
واقِعَة:
(وَقَعَتِ الْواقِعَةُ)
«واقِعَة» به صورت سربسته، اشاره به مسأله رستاخیز است، و از آنجا که وقوعش حتمى است، از آن تعبیر به «واقعه» شده، و حتى بعضى آن را یکى ازنامهاى قیامت شمرده اند.(8)
والِدات:
(وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ)
«والِدات» جمع «والده»، در لغت عرب، به معناى مادر است، ولى «أُمّ» معناى وسیع ترى دارد که گاه به مادر، یا مادر مادر، و گاه به ریشه و اساس هر چیزى اطلاق مى شود.(9)
وَ انْحَر:
(لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ)
تعبیر به «وَ انْحَر» از مادّه «نحر» که مخصوص کشتن شتر است، شاید به خاطر این است که، در میان قربانى ها، شتر از اهمیت بیشترى برخوردار بود، و مسلمانان نخستین، علاقه بسیار به آن داشتند، و قربانى کردن شتر بدون ایثار و گذشت ممکن نبود.
در اینجا دو تفسیر دیگر نیز براى آیه فوق ذکر شده است: 1 ـ منظور از جمله «وَ انْحَر» رو به قبله ایستادن به هنگام نماز است، چرا که مادّه «نحر» به معناى گلوگاه مى باشد، سپس عرب آن را به معناى «مقابله با هر چیز» استعمال کرده است، و لذا مى گویند: مَنَازِلُنَا تَتَنَاحَرُ: یعنى «منزل هاى ما در مقابل یکدیگر است».
2 ـ منظور بلند کردن دست ها به هنگام تکبیر و آوردن آن در مقابل گلوگاه و صورت است.(10)
وَبالَ:
(لِیَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ)
«وَبالَ» چنان که «راغب» در «مفردات» مى گوید: در اصل از «وبل» و «وابل» به معناى باران سنگین گرفته شده و سپس به هر کار مشکل و شاق و سنگین نیز اطلاق شده است، و از آنجا که مجازات و کیفر نیز داراى شدت و سنگینى است به آن «وبال» مى گویند.
و به معناى عاقبت شوم و تلخ است; و این که اصل آن «وابل» به معناى باران سنگین است به خاطر آن است که باران هاى سنگین، معمولاً خوفناک است، و انسان از عاقبت تلخ آن هراسان مى باشد، چرا که غالباً سیل هاى خطرناکى به دنبال دارد.(11)
وَبِیل:
(فَأَخَذْنَاهُ أَخْذاً وَبیلاً)
«وَبِیل» از مادّه «وبل» در اصل به معناى باران شدید و سنگین است، سپس به هر چیز شدید و سنگین اطلاق شده، مخصوصاً در
مورد مجازات، و در آیه مورد بحث، نیز اشاره به شدت عذاب است که گویى اشخاص را مانند یک باران شدید زیر رگبار خود قرار مى دهد.(12)
وَتْر:
«وَتْر» به معناى تک و تنها است.(13)
وِتر:
به کسانى که بعضى از بستگان نزدیکشان کشته مى شود و آنها تنها مى مانند، «وِتر» (بر وزن فکر) مى گویند، و به معناى نقصان و کمبود نیز آمده است.(14)
وَتِین:
(لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتینَ)
«وَتِین» به معناى «رگ قلب» یعنى شاهرگى است که خون را به تمام اعضا مى رساند و اگر قطع شود، مرگ انسان فورا و بدون یک لحظه تأخیر فرامى رسد، و این سریع ترین مجازاتى است که در مورد یک نفر ممکن است انجام گیرد.
بعضى نیز آن را به رگى که قلب به آن آویزان است، یا رگى که خون را به کبد مى رساند، یا رگ نخاع که در وسط ستون فقرات قرار گرفته، تفسیر کرده اند; ولى تفسیر اول از همه صحیح تر به نظر مى رسد.(15)
وثاق:
(فَشُدُّوا الْوَثاقَ)
«وثاق» از مادّه «ثِقَة» به معناى طناب یا هر چیزى است که با آن مى بندند.(16)
وُجْد:
(سَکَنْتُمْ مِّنْ وُجْدِکُمْ)
«وُجْد» از مادّه «وُجُود» (بر وزن حکم) به معناى توانایى و تمکن است، بعضى از مفسران تفسیرهاى دیگرى براى آن ذکر کرده اند، که در نتیجه به همین معنا باز مى گردد، «راغب» نیز در «مفردات» مى گوید: تعبیر به «مِنْ وُجْدِکُمْ» مفهومش این است که به مقدار توانایى و به اندازه غناى خود، مسکن مناسب براى زنان مطلقه در نظر بگیرید.(17)
وَجَل:
(وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ)
«وَجَل» همان حالت خوف و ترسى است که به انسان دست مى دهد و سرچشمه آن یکى از این دو چیز است:
گاهى به خاطر درک مسئولیت ها و احتمال عدم قیام به وظائف لازم در برابر خدا مى باشد.
و گاهى به خاطر درک عظمت مقام و توجّه به وجود بى انتها و پر مهابت او است.(18)
وَجْه:
(إِلاَّ ابْتِغآءَ وَجْهِ اللّهِ)
«وَجْه» در لغت به معناى «صورت» است و گاهى به معناى «ذات» به کار برده مى شود. بنابراین «وجه اللّه» یعنى ذات خدا. یعنى از آنجا که صورت آئینه روح و دل آدمى است، و حواسى که انسان را با خارج مربوط مى کند، تقریباً همه در آن قرار دارد، گاهى به معناى روح، یا به معناى ذات نیز آمده است.
و در سوره «روم» منظور صورت باطنى و روى دل مى باشد، بنابراین، منظور تنها توجّه با صورت نیست، بلکه توجّه با تمام وجود است، زیرا وجه و صورت، مهمترین عضو بدن و سنبل آن است.
درست است که «وَجْه» از نظر لغت، به معناى صورت است که، به هنگام مقابله با کسى با آن مواجه و روبرو مى شویم، ولى هنگامى که در مورد خداوند به کار مى رود، منظور ذات پاک او است. بعضى نیز «وَجْهُ رَبِّک» را در سوره «رحمان» به معناى صفات پروردگار دانسته اند که از طریق آن، برکات و نعمت ها بر انسان ها نازل مى شود، همچون علم و قدرت و رحمت و مغفرت.
این احتمال نیز داده شده: منظور اعمالى است که به خاطر خدا انجام داده مى شود، بنابراین، همه فانى مى شوند، تنها چیزى که باقى مى ماند اعمالى است که از روى خلوص نیت و براى رضاى او انجام گرفته است. ولى معناى اول از همه مناسب تر به نظر مى رسد.
«وجه» در سوره «لیل» به معناى «ذات» است، و منظور رضایت و خشنودى ذات پاک او است.(19)
وحى:
(أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ)
«وحى» در قرآن معناى وسیعى دارد و منحصر به وحى هایى که بر پیامبران نازل مى شده نیست، بلکه الهاماتى که به قلب افراد مى شود نیز از مصداق هاى آن است، لذا درباره مادر موسى نیز تعبیر به وحى شده و حتى به غرائز و الهامات تکوینى حیواناتى همچون زنبور عسل نیز کلمه وحى گفته شده است.
این احتمال نیز وجود دارد که: منظور از این واژه در سوره «مائده» وحى هایى باشد که به واسطه مسیح(علیه السلام) و با پشتوانه معجزات براى آنها فرستاده مى شد.
اصل وحى، چنان که «راغب» در «مفردات» مى گوید، «اشاره سریع» است خواه با کلام رمزى باشد، و یا صداى خالى از ترکیب کلامى، و یا اشاره با اعضاء (با چشم و دست و سر) و یا با نوشتن. از این تعبیرات، به خوبى استفاده مى شود که در «وحى» اشاره از یکسو و سرعت از سوى دیگر، نهفته شده، و به همین دلیل، براى ارتباط مرموز و سریع انبیاء با عالم غیب، و ذات پاک پروردگار، این کلمه استخدام شده است. در قرآن مجید، و لسان اخبار «وحى» به معانى مختلفى به کار رفته است، گاه در مورد انبیاء، گاه در انسان هاى دیگر، گاه در مورد ارتباط هاى رمزى میان انسان ها، و گاه ارتباط مرموز شیاطین و گاه در مورد حیوان ها.(20)
وَحِیْداً:
(مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً)
تعبیر به «وَحِیْداً» (تنها) ممکن است توصیفى براى خالق باشد، و یا براى مخلوق، در صورت اول نیز دو احتمال وجود دارد: نخست این که مرا با او تنها
بگذار که خودم او را کیفر شدید دهم، یا این که، من تنها خودم او را آفریدم و این همه نعمت ها به او بخشیدم، اما او نمک نشناسى کرد.
در صورت دوم نیز دو احتمال وجود دارد: ممکن است اشاره به این باشد که او در شکم مادر و به هنگام تولد، تک و تنها بود، نه اموالى داشت و نه فرزندانى، و اینها را همه بعداً به او بخشیدم. یا اشاره به این که او خودش را «وحید» (شخص منحصر به فرد در میان عرب) مى نامید، و مشهور است که مى گفت: أَنَا الْوَحِیْدُ ابْنُ الْوَحِیْدِ، لَیْسَ لِى فِى الْعَرَبِ نَظِیْرٌ، وَ لا لاَِبِى نَظِیْرٌ!: «من منحصر به فرد و فرزند منحصر به فردم! در عرب نه نظیرى براى من وجود دارد و نه براى پدرم»!
از بعضى از روایات استفاده مى شود «وحید» به معناى بى پدر و فرزند نامشروع است، ولى در این روایت قرینه اى وجود ندارد که تفسیر آیه فوق این باشد، به علاوه با دقت روشن مى شود: این معنا متناسب با آیه فوق نیست. این مطلب به عنوان استهزا در آیه ذکر شده است. ولى از میان همه این تفسیرهاى چهار گانه، تفسیر اول از همه مناسب تر است.(21)
وَدَّعَ:
(مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ)
«وَدَّعَ» از مادّه «تودیع» به معناى ترک گفتن و وداع کردن است.(22)
وَدْق:
(فَتَرَى الْوَدْقَ یَخْرُجُ)
«وَدْق» (بر وزن شرق) به عقیده بسیارى از مفسران، به معناى دانه هاى باران است که از خلال ابرها بیرون مى آید، ولى به گفته «راغب» در «مفردات» معناى دیگرى نیز دارد، و آن ذرات بسیار کوچکى از آب است که به صورت غبار به هنگام نزول باران در فضا پراکنده مى شود، اما معناى اول، در اینجا مناسب تر است; زیرا آنچه بیشتر، نشانه عظمت پروردگار است همان دانه هاى حیاتبخش باران مى باشد، نه آن ذرات غبار مانند آب.(23)
وَدُود:
(رَبِّی رَحیمٌ وَدُودٌ)
«وَدُود» صیغه مبالغه از «ودّ» به معناى محبت است، ذکر این کلمه بعد از کلمه «رحیم» اشاره به این است که، نه تنها خداوند به حکم رحیمیتش به بندگان گنهکارِ توبه کار، توجّه دارد، بلکه از این گذشته آنها را بسیار دوست مى دارد، که هر کدام از این دو (رحم و محبت) خود انگیزه اى است براى پذیرش استغفار و توبه بندگان.(24)
وَراء:
(مِّن وَرآئِهِ جَهَنَّمُ)
کلمه «وَراء» از مادّه «وَرَىْ» گر چه به معناى پشت سر است (در برابر أَمام) ولى در این گونه موارد به معناى نتیجه و عاقبت کار مى آید، همان گونه که در تعبیرات فارسى نیز زیاد در این معنا به کار مى رود، مثلاً مى گوئیم: اگر فلان غذا را بخورى، پشت سر آن بیمارى و مرض است و یا اگر با فلان کس رفاقت کنى، به دنبال آن بدبختى و پشیمانى است، یعنى نتیجه و معلول آن، چنین است.
کلمه «وَراء» (پشت سر) مسلماً در سوره «کهف» جنبه مکانى ندارد بلکه کنایه از این است که: آنها بدون این که توجّه داشته باشند، گرفتار چنگال چنین ظالمى مى شدند، و از آنجا که انسان حوادث پشت سر خود را نمى بیند، این تعبیر در اینجا به کار رفته است.
«وَراء» به معناى پشت سر، در سوره «جاثیه» با این که دوزخ جلو آنها قرار دارد، و در آینده به آن مى رسند، ممکن است از این نظر باشد که آنها اقبال به دنیا کرده، و آخرت و عذاب الهى را نادیده گرفته و پشت سر انداخته اند، و این تعبیر معمول است که انسان به هر چیزى بى اعتنایى کند، مى گویند: آن را پشت سر انداخته، قرآن مجید مى گوید: إِنَّ هؤُلاءِ یُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ یَذَرُونَ وَراءَهُمْ یَوْماً ثَقِیلاً «آنها زندگى زودگذر دنیا را دوست دارند، در حالى که روز سختى را پشت سر خود رها مى کنند»!
جمعى از مفسران نیز گفته اند کلمه «وَراء» از مادّه «موارات» به هر چیزى اطلاق مى شود که از انسان پوشیده باشد، هم به پشت سر گفته مى شود و هم به پیش رو، آنجا که دور باشد و پنهان، و به این ترتیب کلمه «وَراء» مفهوم جامعى دارد که به دو مصداق متضاد اطلاق مى شود.
این تفسیر نیز بعید به نظر نمى رسد، که بگوئیم: تعبیر به «وَراء» اشاره به مسأله علت و معلول است، فى المثل مى گوئیم: اگر فلان غذاى ناباب را بخورى پشت سر آن بیمارى است، یعنى خوردن غذا علت آن بیمارى مى باشد، در اینجا نیز اعمال آنها عامل و سبب «عذاب مهین» دوزخ است.
بعضى نیز گفته اند «وَراء» اگر به فاعل اضافه شود به معناى پشت سر، و اگر به مفعول اضافه شود به معناى پیش رو است (روح البیان، جلد 8، صفحه 439) ولى دلیلى براى این مطلب در دست نیست.(25)
وِرد:
(بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ)
«وِرد» (بر وزن ذِکْر) به معناى آبى است که انسان بر آن وارد مى شود، و به معناى ورود بر آب نیز آمده است.(26)
وَرْدَة:
(وَرْدَةً کَالدِّهانِ)
«وَرْدَة» و «وَرد» به معناى «گل» است و از آنجا که گلها غالباً سرخ رنگند معناى سرخ را در اینجا تداعى مى کند. این واژه به معناى اسبهاى سرخ رنگ نیز آمده، و از آنجا که این گونه اسبها در فصول سال تغییر رنگ مى دهند، در فصل بهار کمى زرد رنگ و در فصل زمستان سرخ رنگ، و در شدت سرما تیره رنگ مى شوند، دگرگونیهایى که صحنه آسمان در قیامت پیدا مى کند، به آن تشبیه شده است که، گاه همچون شعله آتش سرخ و سوزان، و گاه زرد رنگ، و گاه سیاه دودآلود و تیره و تار مى شود.(27)
ورقة:
(وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَة)
«ورقة» در روایات به معناى جنین سقط شده و در لغت به معناى برگ است.(28)
ورود:
(وَإِنْ مِّنْکُمْ إِلاّ وارِدُها)
بعضى از مفسران معتقدند: «ورود» در اینجا به معناى نزدیک شدن و اشراف پیدا کردن است، یعنى همه مردم، خوبان و بدان، بدون استثنا براى حسابرسى یا براى مشاهده سرنوشت نهایى بدکاران، به کنار جهنم مى آیند، سپس خداوند پرهیزگاران را رهایى مى بخشد و ستمگران را در آن رها مى کند. آنها براى این تفسیر به آیه 23 سوره «قصص» استدلال مى کنند: وَ لَمّا وَرَدَ مَاءَ مَدْیَنَ...: «هنگامى که موسى(علیه السلام) کنار آب مدین رسید...» که در اینجا نیز «ورود» به همان معناست.
تفسیر دومى که اکثر مفسران آن را انتخاب کرده اند این است که: «ورود» در اینجا به معناى دخول است و به این ترتیب، همه انسان ها بدون استثناء، نیک و بد، وارد جهنم مى شوند، منتها دوزخ بر نیکان سرد و سالم خواهد بود همان گونه که آتش نمرود بر ابراهیم(علیه السلام) (یا نَارُ کُونِى بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِیْمَ); چرا که آتش با آنها سنخیت ندارد، گویى از آنان دور مى شود و فرار مى کند، و هر جا آنها قرار مى گیرند خاموش مى گردد، ولى دوزخیان که تناسب با آتش دوزخ دارند همچون مادّه قابل اشتعالى که به آتش برسد، فوراً شعلهور مى شوند.(29)
ورید:
(مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ)
مفسران و ارباب لغت، درباره معناى «ورید» از مادّه «وُرُود» تفسیرهاى گوناگونى دارند، عده اى معتقدند: «ورید» همان رگى است که به قلب یا کبد انسان پیوسته است، و بعضى آن را به معناى تمام رگ هایى که از بدن انسان مى گذرد مى دانند، در حالى که، بعضى دیگر آن را به رگ گردن، تفسیر کرده اند، و گاه آن را «وریدان» مى گویند، یعنى دو رگ گردن. معناى اوّل مناسب تر به نظر مى رسد.
«ورید» در اصل، از واژه «ورود» به معناى رفتن به سراغ آب گرفته شده، و از آنجا که خون از این رگ وارد قلب مى شود، و یا وارد به اعضاء دیگر، آن را «ورید» گفته اند. ولى باید توجّه داشت، اصطلاح متداول امروز درباره «ورید» و «شریان» (رگ هایى که خون را از تمام اعضاء به سوى قلب مى برد، و رگ هایى که خون را از قلب به اعضاء مى رساند)، اصطلاحى است مخصوص علم زیست شناسى که ارتباطى به معناى لغوى این کلمه ندارد.(30)


(1) . بقره، آیه 264 (ج 2، ص 381).
(2) . نازعات، آیه 8 (ج 26، ص 94).
(3) . سبأ، آیه 46 (ج 18، ص 150).
(4) . قصص، آیه 30 (ج 16، ص 87) ; فجر، آیه 9 (ج 26، ص 471).
(5) . یوسف، آیه 19 (ج 9، ص 420).
(6) . نحل، آیه 52 (ج 11، ص 289) ; صافات، آیه 9 (ج 19، ص 31).
(7) . رعد، آیه 37 (ج 10، ص 281).
(8) . واقعه، آیه 1 (ج 23، ص 211).
(9) . بقره، آیه 233 (ج 2، ص 221).
(10) . کوثر، آیه 2 (ج 27، ص 400).
(11) . مائده، آیه 95 (ج 5، ص 110) ; حشر، آیه 15 (ج 23، ص 545); تغابن، آیه 5 (ج 24،ص200).
(12) . مزمّل، آیه 16 (ج 25، ص 192).
(13) . بقره، آیه 48 (ج 1، ص 271).
(14) . محمّد، آیه 35 (ج 21، ص 509).
(15) . حاقّه، آیه 46 (ج 24، ص 482).
(16) . محمّد، آیه 4 (ج 21، ص 417).
(17) . طلاق، آیه 6 (ج 24، ص 258).
(18) . انفال، آیه 2 (ج 7، ص 113).
(19) . بقره، آیه 272 (ج 2، ص 414) ; نساء، آیه 125 (ج 4، ص 191) ; انعام، آیه 52 (ج 5، ص 317) ; کهف، آیه 28 (ج 12، ص 456) ; قصص، آیه 88 ; روم، آیه 30 (ج 16، صفحات 205، 440) ; رحمن، آیه 27 (ج 23، ص 148) ; لیل، آیه 20 (ج 27، صفحه 100).
(20) . مائده، آیه 111 ; انعام، آیه 112 (ج 5، صفحات 161، 506) ; شورى، آیه 51 (ج 20، ص 515).
(21) . مدثّر، آیه 11 (ج 25، ص 227).
(22) . ضحى، آیه 3 (ج 27، ص 116).
(23) . نور، آیه 43 (ج 14، ص 537) ; روم، آیه 48
(ج 16، ص 492).
(24) . هود، آیه 90 (ج 9، ص 255).
(25) . ابراهیم، آیه 16 (ج 10، ص 350) ; کهف، آیه 79 (ج 12، ص 544) ; احزاب، آیه 53 (ج 17، ص 431) ; جاثیه، آیه 10 (ج 21، ص 253).
(26) . هود، آیه 98 (ج 9، ص 271).
(27) . رحمن، آیه 37 (ج 23، ص 165).
(28) . انعام، آیه 59 (ج 5، ص 343).
(29) . مریم، آیه 71 (ج 13، ص 134).
(30) . ق، آیه 16 (ج 22، ص 255).
 
 
وِزْر ـ وَقُودنَکَال ـ نُهِیْتُ
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma