در یکى از شب هایى که حضرت استاد در صحن جامع رضوى حرم مطهّر حضرت علىّ بن موسى الرّضا(علیه السلام) نماز مغرب و عشا را به جماعت اقامه مى کرد، بلندگوهاى صحن جامع دچار مشکل شد. شب بعد اشکال برطرف و صداى بلندگوها عالى شد. خدمت آقا عرض کردم: (إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً); درپى هر سختى، آسانى است.(1) آقا فرمود: «شعرى از دوران ابتدایى یا متوسّطه به یاد دارم که مناسب این موضوع است. سپس اشعار زیر را قرائت کردند:
آن یکى آمد زمین را مى شکافت *** ابلهى فریاد کرد و بر نتافت
کین زمین را از چه ویران مى کنى *** مى شکافى و پریشان مى کنى
گفت اى ابله برو بر من مران *** تو عمارت از خرابى باز دان
کى شود گلزار و گندم زار این *** تا نگردد زشت و ویران این زمین؟»(2)
عرض کردم: حدود هفتاد سال از آن دوران مى گذرد، آیا اخیراً اشعار را مطالعه کرده اید؟ فرمود: «معلّم ما براى امتحان درس فارسى گفته بود هر یک از دانش آموزان شعرى را حفظ کند، من این شعر را حفظ کردم و پس از آن مراجعه اى نداشتم ولى همچنان در حافظه ام مانده است!».