روز هجدهم مردادماه سال 1388 پس از اقامه نماز جماعت پرشکوه مغرب و عشا در صحن جامع رضوى، به سمت زائرسراى امام باقر(علیه السلام) حرکت کردیم. حضرت آقا بعد از قرائت آیة الکرسى که سنّت همیشگى ایشان پس از سوار شدن بر مرکبِ سوارى بود، خطاب به راننده ماشین فرمود: «آقاى...! حساب ما چقدر شد؟ چقدر بدهکاریم؟» راننده که جوان مؤدّبى بود، عرض کرد: «آقا! جیب ما و شما ندارد». آقا فرمود: «به مقصد که رسیدیم حساب و کتابهایت را بررسى کن و مقدار بدهى را بگو تا پرداخت کنم، چون وقتى بدهکار باشم خوابم نمى برد!».
خدمتشان عرض کردم: اگر همه بدهکاران این طور بودند، اکنون بسیارى از اختلافات و پرونده ها در محاکم قضایى وجود نداشت.