شرح و تفسیر: کارشکنى هاى قریش در امر خلافت

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

صفحه کاربران ویژه - خروج
مرتب سازی بر اساس
 
پیام امام امیرالمؤمنین(ع) جلد 06
1 ـ چشم بستن در برابر واقعیاتبخش اوّل
 

امام(علیه السلام) در آغاز این خطبه، مطابق معمول، به حمد و ثناى پروردگار مى پردازد و در این جا تکیه بر گسترش علم پروردگار ـ به تناسب بحث هایى که در ذیل آن خواهد آمد ـ مى کند و مى فرماید: «ستایش، مخصوص خداوندى است که هیچ آسمانى آسمان دیگر را از دید علم او نمى پوشاند و نه هیچ زمینى زمین دیگر را» (الْحَمْدُللهِِ الَّذِی لاَ تُوَارِی عَنْهُ سَمَاءٌ سَمَاءً، وَ لاَ أَرْضٌ أَرْضاً).

شارحان نهج البلاغه در تفسیر جمله «و لا أرض ارضاً» با توجّه به این که کره زمین یکى بیش نیست به زحمت افتاده اند; بعضى گفته اند: این جمله اشاره به اقلیم هاى هفت گانه روى زمین است که با توجّه به کروى بودن زمین یکدیگر را در نظر امثال ما انسان ها ـ هر چند بیرون از کره زمین به آن نگاه مى کنیم ـ مى پوشانند. تمام مناطق روى زمین را در یک لحظه نمى توان با چشم دید; هر چند از فاصله دور در فضا به آن نگاه کنیم; ولى براى خداوند چنین نیست; همه در پیشگاه علمش حاضر و او بر همه ناظر است.

گاه نیز گفته مى شود این جمله، اشاره به طبقات زمین است ; زیرا زمین از طبقات مختلفى تشکیل شده که ما تنها یک طبقه را مى بینیم ; ولى خداوند از همه آگاه است.

بعضى نیز گفته اند: منظور، مخلوقاتى است که در این زمین ها زندگى مى کنند.

همین گفتگوها در تفسیر آیه شریفه 12 سوره طلاق نیز دیده مى شود «(اللهُ الَّذِى خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَات وَمِنَ الاَْرْضِ مِثْلَهُنَّ) ; خداوند همان کسى است که هفت آسمان را آفرید و از زمین نیز همانند آن ها را».

و بعضى از مفسّران مانند فخر رازى و مرحوم علامه طبرسى هر کدام، یکى از تفسیرهاى یاد شده را پذیرفته اند.

این احتمال نیز در تفسیر آیه و تفسیر کلام امام(علیه السلام) وجود دارد که منظور، عوالمى باشد که در آن سوى کره زمین قرار دارد.

توضیح این که ما آن چه را بالاى سرمان قرار دارد، آسمان مى نامیم و آن چه زیر پاى ما قرار دارد، زمین; و مى دانیم کره زمین در میان مجموعه اى از ستارگان ثابت و سیّار قرار گرفته و همان گونه که در بالاى سر ما بخش عظیمى از آن مجموعه است اگر به زیر پایمان یعنى درست آن طرف کره زمین نگاه کنیم نیز مجموعه اى از این عوالم موجود است که براى ساکنان آن جا آسمان است و براى ما که در این طرف زمین قرار داریم زمین محسوب مى شود. آسمان تنها نیم کره اى نیست که بالاى سر و دو طرف ما قرار دارد; بلکه نیم کره دیگرى هم در زیر پاى ماست که آن نیز همانند این نیم کره مملوّ از ستارگان و کرات آسمان است. (دقّت کنید).

* * *

سپس امام(علیه السلام) در بخش دیگر این خطبه و به ماجراى روز شوراى شش نفرى عمر براى انتخاب خلیفه سوّم اشاره مى کند و در برابر گفتار کینه توزانه «عبدالرحمن بن عوف» (یا «سعد بن ابى وقّاص») ـ که امام(علیه السلام) را به حرص در امر خلافت متّهم ساخت ـ چنین مى فرماید: «گوینده اى به من گفت: اى فرزند ابوطالب، تو نسبت به این امر (یعنى خلافت) حریصى! در پاسخش گفتم: به خدا سوگند! شما با این که دورترید، حریص ترید (چرا که خلافت، شایسته اهل بیت پیامبر(علیهم السلام)است که به این کانون هدایت نزدیک ترند) و من شایسته تر و نزدیکترم» (وَ قَدْ قَالَ قَائِلٌ: إِنَّکَ عَلَى هذَا الاَْمْرِ یَابْنَ أَبِی طَالِب لَحَرِیصٌ; فَقُلْتُ: بَلْ أَنْتُمْ وَاللهِ لاََحْرَصُ وَ أَبْعَدُ، وَ أَنَا أَخَصُّ وَ أَقْرَبُ).

در واقع، عبدالرحمن بن عوف ها و سعد بن ابى وقّاص ها از دریچه کوتاه فکر خود، خلافت را طعمه لذیذى براى خود یا افراد مورد نظرشان مى پنداشتند. آن ها نمى دانستند یا نمى خواستند بدانند که فرزند ابوطالب(علیه السلام) با صراحت مى فرماید: اگر براى احقاق حقوق مظلومان نبود، هرگز زیربار خلافت نمى رفتم! او خلافت را براى هدایت و اجراى عدل و پیشرفت و عظمت مسلمین مى خواهد; نه براى خودش.

آن گاه در ادامه این سخن مى افزاید: «من فقط حق خویش را مطالبه کردم (چرا که از همه شایسته ترم و پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز مرا تعیین فرموده) ; ولى شما میان من و آن حایل مى شوید و دست ردّ بر سینه ام مى گذارید» (وَ إِنَّمَا طَلَبْتُ حَقّاً لِی وَ أَنْتُمْ تَحُولُونَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ، وَ تَضْرِبُونَ وَجْهِی دُونَهُ).

آن چه امام(علیه السلام) در این بیان فرموده، دلیلى است روشن و برهانى است قاطع که مقدمات آن براى همه معلوم بود; زیرا همه به شایستگى على(علیه السلام) و نزدیکى او به کانون هدایت یعنى پیامبر(صلى الله علیه وآله) معترف بودند، ولى حرص و آز نسبت به امر خلافت به آنان اجازه نمى داد در برابر این حق تسلیم شوند.

لذا درادامه این سخن مى فرماید: «هنگامى که در آن جمع حاضر با این دلیل کوبنده به او پاسخ گفتم، مبهوت و سرگردان ماند و نمى دانست در پاسخم چه بگوید!» (فَلَمَّا قَرَّعْتُهُ(1) بِالْحُجَّةِ فِی الْمَلاَءِ الْحَاضِرِینَ هَبَّ(2) کَأَنَّهُ بُهِتَ لاَ یَدْرِی مَا یُجِیبُنِی بِهِ!).

داستان شوراى شش نفرى عمر که در آستانه مرگش آن را ترتیب داد، بسیار پرغوغا است و بیانگر کینه ها و حسدهایى گروهى از سرشناسان صحابه نسبت به امیرمؤمنان على(علیه السلام) است و نشان مى دهد چگونه براى عقب زدن امام(علیه السلام) از مقامى که حق الهى و اجتماعى او بود توطئه کردند و حتى با لحنى طلبکارانه از آن حضرت خواستند که از حق خود عقب نشینى کند; وگرنه متهم به حریص بودن در امر خلافت خواهد شد!

شرح این ماجرا در جلد اوّل، ذیل خطبه سوم (خطبه شقشقیّه) صفحه 368 آورده ایم.

قابل توجّه این که ابن ابى الحدید در شرح این خطبه مى گوید: «شیعیان معتقدند که امام(علیه السلام) این سخن را در سقیفه بنى ساعده ـ که براى انتخاب نخستین خلیفه تشکیل شده بود ـ در برابر «ابوعبیده جرّاح» بیان کرد».(3)

در حالى که ما در میان علماى شیعه کسى را سراغ نداریم که چنین سخنى گفته باشد و معروف و مشهور در میان ما این است که اساساً سقیفه در غیاب آن حضرت تشکیل شد.

* * *

امام(علیه السلام) در بخش دیگرى از این خطبه روى به درگاه خدا مى آورد و نسبت به ظلم و ستم هایى که به او شده، شکایت مى کند و از خدا مدد مى طلبد ; عرضه مى دارد: «بارخدایا!

من در برابر قریش و کسانى که آنان را یارى مى دهند از تو استعانت مى جویم (و شکایت پیش تو مى آورم) آن ها پیوند خویشاوندى مرا قطع کردند و مقام و منزلت عظیم مرا کوچک شمردند و براى مبارزه با من در غصب چیزى که حق من بود، همدست شدند (به این هم اکتفا نکردند) سپس گفتند: بعضى از حقوق را باید گرفت و پاره اى را باید رها کرد (و این از حقوقى است که باید رها سازى)» (اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَعْدِیکَ(4) عَلَى قُرَیْش وَ مَنْ أَعَانَهُمْ! فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمِی، وَ صَغَّرُوا عَظِیمَ مَنْزِلَتِی، وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِی أَمْراً هُوَ لِی. ثُمَّ قَالُوا: أَلاَ إِنَّ فِی الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ، وَ فِی الْحَقِّ أَنْ تَتْرُکَهُ).

این عبارات به وضوح نشان مى دهد که امیرمؤمنان على(علیه السلام) خلافت را حق خود مى دانست ; هم به دلیل این که از همه شایسته تر بود و هم براى این که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)در جریان غدیر، او را به این مقام منصوب داشت و بارها بر آن تأکید فرمود ; ولى عاشقان جاه و مقام دست به دست هم دادند و نه تنها حکم پیامبر(صلى الله علیه وآله) و حکم عقل را کنار گذاردند، بلکه کارهایى انجام دادند که مصداق روشن قطع رحم بود; و عجب تر این که به این حق، معترف بودند; ولى مى گفتند: از حقوقى است که باید از آن صرف نظر کنى ; زیرا شرایط به دست آوردن آن فراهم نیست.

تعبیر به قطع رحم یا به سبب این است که آن ها براى اولویت خود در امر خلافت، استدلال به خویشاوندى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى کردند و امام(علیه السلام) مى فرماید: من از شما نزدیک ترم (همان طور که در عبارات گذشته خواندیم) و یا اشاره به این است که آن ها نه تنها خلافت را که حق من بود اخذ کردند، بلکه مرتکب اهانت ها و جنایت هایى شدند که مصداق واضح قطع رحم بود.


1. «قرّعته» از ماده «قرع» بر وزن (فرع) به معناى کوبیدن چیزى بر چیزى است; به گونه اى که صداى شدید از آن برخیزد. این واژه در مسائل معنوى هم به کار مى رود; مثلا در مورد دلایل روشن و کوبنده استعمال مى شود; مانند خطبه بالا.

2. «هبّ» از ماده «هبوب» به معناى وزش باد و گاه به معناى هیجان زده شدن و مبهوت گشتن یا از خواب بیدار شدن نیز آمده است و در خطبه مزبور، معناى دوم قصد شده است.

3. شرح ابن ابى الحدید، جلد 9، صفحه 305.

4. «استعدیک» از ماده «استعداء» به معناى یارى طلبیدن و شکایت پیش کسى بردن است.

1 ـ چشم بستن در برابر واقعیاتبخش اوّل
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma