گام پنجم: معاتبه و معاقبه (سرزنش کردن و کیفر دادن)

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

صفحه کاربران ویژه - خروج
مرتب سازی بر اساس
 
اخلاق در قرآن جلد 1
«نیّت» و «اخلاص نیّت»گام چهارم: محاسبه

پنجمین گام که بعد از «محاسبه» انجام مى گیرد، مسأله معاتبه و معاقبه یعنى سرزنش و مجازات نفس است در برابر خطاها و خلافهایى که از او سرزده است; زیرا اگر انسان حساب کند، و در مقابل کارهاى خلاف، هیچ واکنشى نشان ندهد، نتیجه معکوس خواهد شد; و به تعبیر دیگر، باعث جرأت و جسارت نفس است.

همان گونه که وقتى انسان کارمندان و کارگران و شرکاى خود را پاى حساب حاضر مى کند و از آنها تخلّفها و نادرستیهایى در حساب مى بیند، در برابر آن واکنش نشان مى دهد و به نوعى آنها را کیفر مى دهد ـ از مرحله خفیف و ملایم مانند سرزنش گرفته تا مرحله کیفرهاى مختلف ـ کسانى که در مسیر قرب خدا گام برمى دارند و به سیر و سلوک مشغولند، نیز در برابر نفس سرکش باید چنین باشند; در غیر این صورت، محاسبه نتیجه معکوس مى دهد;یعنى، موجب جرأت و جسارت بیشتر مى شود.

قرآن مجید تا آن حد به این مسأله اهمّیّت داده که به نفس «لوّامه» سوگند یاد مى کند و مى فرماید: «وَ لا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ(1)»(2) و مى دانیم نفس لوّامه همان وجدان بیدارى است که صاحبش را به هنگام ارتکاب کار خلاف ملامت و سرزنش مى کند، که این خود نوعى معاقبه و مجازات خویشتن است.

روشن است که معاقبه و مجازات خویشتن در برابر کارهاى خلافى که از انسان سرزده سلسله مراتبى دارد که از ملامت شروع مى شود، سپس به مراحل شدیدتر مانند محروم کردن خویشتن از بعضى لذائذ زندگى در یک مدّت معیّن منتهى مى شود.

در قرآن مجید به نمونه جالبى از این موضوع در مورد سه نفر از متخلّفان جنگ تبوک اشاره شده است که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) پس از بازگشت از جنگ، به مسلمانان دستور داد که با آنها ترک رابطه کنند تا آنجا که زمین با آن همه وسعتش بر آنها تنگ شده آنها در مقام توبه بر آمدند، و به مجازات خویش پرداختند، به این صورت که خودشان نیز یکدیگر را ترک گفتند و در انزواى کامل به ادامه توبه مشغول شدند; پس از مدّتى خداوند توبه آنها را پذیرفت، و این آیه را نازل فرمود: «وَ عَلَى الْثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا حَتّى اِذا ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الاَْرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَیْهِمْ اَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا اَن لاَّمَلْجَأَ مِنَ اللّهِ اِلاّ اِلَیْهِ ثُمَّ تابَ عَلَـیْهِمْ لِیَـتُوْبُوْا اِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحِیمُ; (همچنین) آن سه نفر را که (در مدینه) باز ماندند (و از شرکت در تبوک خود دارى کردند و مسلمانان از آنان قطع رابطه نمودند) تا آن حد که زمین با همه وسعتش بر آنها تنگ شد، و (حتّى) جایى در وجود خویش براى خود نمى یافتند، و دانستند که پناهگاهى از خدا، جز به سوى او نیست، در این هنگام خدا آنان را مشمول رحمت خود ساخت، (و به آنان توفیق داد) تا توبه کنند (و خداوند توبه آنها را پذیرفت) که خداوند توبه پذیر و مهربان است.»    (سوره توبه، آیه 118)

جمله «وَ ضاقَتْ عَلَیْهِمْ اَنْفُسُهُمْ; نفس آنها بر آنها (نیز) تنگ شد» ممکن است اشاره به همان مسأله «معاقبه نفس» باشد که آنان براى مجازات خویشتن یکدیگر را ترک گفتند و در انزواى مطلق فرو رفتند، و اینجا بود که خداوند توبه آنان را پذیرفت.

در شأن نزول آیه 102 سوره توبه: «وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً عَسَى اللّهُ اَنْ یَّتُوبَ عَلَیْهِمْ اِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ;و گروه دیگرى به گناهان خود اعتراف کردند، و اعمال صالح و ناصالحى را به هم آمیختند، امید مى رود که خداوند توبه آنها را بپذیرد، چرا که خداوند غفور و رحیم است.» داستانى درباره «ابولبابه انصارى» نقل شده،که از یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود، ولى بر اثر سستى، از شرکت در جنگ تبوک خود دارى کرد، بعداً سخت پشیمان و ناراحت گشت; به مسجد پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمد و خود را به یکى از ستونها که امروز به «ستون ابولبابه»، یا «ستون توبه» معروف است بست، و سوگند یاد کرد که خود را بازنکند، مگر این که پیامبر(صلى الله علیه وآله) بیاید و گره را بگشاید; یا به تعبیر دیگر، خداوند اعلام قبولى توبه او را بنماید. مدّتى بر این حال ماند، سپس آیه فوق نازل شد و قبولى توبه او را اعلام کرد.

روشن است که اقدام ابولبابه، نوعى «معاقبه» و مجازات خویشتن در برابر کار خلاف بود، و نشان مى دهد که این مرحله از سیر و سلوک در عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) و در میان یاران او نیز وجود داشته است.

جمله خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً (اعمال صالح و ناصالحى را به هم آمیختند) نیز مى تواند اشاره به این معنى باشد.

در احادیث اسلامى نیز اشاراتى به مسأله معاقبه دیده مى شود; از جمله:

1 ـ امیر مؤمنان على(علیه السلام) در اوصاف برجسته متّقین و پرهیزکاران که در نهج البلاغه آمده است، در شرح یکى از اوصاف آنها مى فرماید: اِنِ اسْتَصْعَبَتْ عَلَیهِ نَفْسُهُ فى ما تَکْرَهُ لَمْ یُعْطِها سُؤْلَها فى ما تُحِبُّ; هرگاه نفس او در انجام وظایفى که خوش ندارد، سرکشى کند (و به راه گناه برود) او هم از آنچه دوست دارد محرومش مى سازد (و از این طریق نفس سرکش را مجازات مى کند).»(3)

منظور این است که در برابر سرکشى نفس، گاه آنچه مورد علاقه او از خواب و خوراک و استراحت است، از او دریغ مى دارد، تا از این طریق مجازات شود و دیگر به راه عصیان و نافرمانى حق نرود.

2 ـ در حدیث دیگرى که در «غرر الحکم» از آن حضرت آمده است، چنین مى خوانیم: «اِذا صَعُبَتْ عَلَیْکَ نَفْسُکَ فَاصْعَبْ لَها تَذِلُّ لَکَ; هنگامى که نفس بر تو سخت گیرد (و در برابر طاعت فرمان حق به آسانى تسلیم نگردد) تو هم بر او سخت بگیر (و خواسته هایش را از او دریغ دار) تا در برابر تو تسلیم گردد!»

3 ـ و نیز از آن حضرت آمده است: «مَنْ ذَمَّ نَفْسَهُ اَصْلَحَها، مَنْ مَدَحَ نَفْسَهُ ذَبَحَها; آن کس که نفس خویشتن را مذّمت ( و سرزنش) کند سبب اصلاح آن را فراهم کرده، و آن کس که خویشتن را مدح و ثنا گوید، گویى خود را ذبح کرده است.»(4)

4 ـ باز در حدیثى از همان امام همام، امیرمؤمنان على(علیه السلام) آمده است که فرمود: دَواءُالنَّفْسِ اَلصَّومُ عَنْ الهَوى، وَ الْحِمْیَةُ عَنْ لَذّاتِ الدُّنْیا; داروى نفس (سرکش) روزه گرفتن از هوى و هوسها و پرهیز از لذّات دنیا است.»(5)

در حالات صحابه پیامبر(صلى الله علیه وآله) و علماى بزرگ و مؤمنان پاکدل، نمونه هاى فراوانى از این مطلب دیده مى شود که آنها به هنگام ارتکاب گناهى، خویشتن را در معرض معاقبه و مجازات قرار مى دادند، و هر کدام به نوعى براى عدم تکرار گناه در آینده اقدام مى نمودند; از جمله:

1 ـ در حالات یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمده است که یکى از اصحاب به نام «ثعلبه»(6) که از طایفه انصار بود; با «سعید بن عبدالرّحمن» (که از مهاجران بود) پیمان برادرى داشت; در یکى از غزوات «سعید» به همراهى پیامبر(صلى الله علیه وآله) به میدان جهاد شتافت، و «ثعلبه» در مدینه ماند و به دوست خود اطمینان داد که مشکلات خانواده او را حل مى کند، و از همین رو هر روز براى آنها آب و هیزم مى آورد و در حلّ مشکلاتشان مى کوشید.

روزى زن «سعید» درباره مطلبى از پشت پرده با ثعلبه سخن مى گفت، هواى نفس بر او چیره شد، پرده را کنار زد، همین که چشمش به همسر زیباى سعید افتاد دل از دست بداد و گام پیش نهاد و دست دراز کرد که زن را در آغوش گیرد، ولى همسر سعید فریاد زد، ثعلبه چه مى کنى؟ آیا روا است برادر مجاهدت در راه خدا مشغول جهاد باشد و تو در خانه او نسبت به همسرش قصد خلاف داشته باشى؟!

این سخن، ثعلبه را تکان داد، گوئى از خوابى عمیق برخاسته بود، فریادى کشید و از خانه بیرون رفت و سر به کوه و صحرا گذاشت،و به گریه زارى مشغول شد و مى گفت: «اِلهى اَنْتَ الْمَعْرُوفُ بِالْغُفْرانِ وَ اَنَا الْمَوْصُوفُ بِالْعِصْیانِ; خدایا تو معروف به آمرزش و من موصوف به گناهم!»

به این ترتیب او خود را در محرومیّت و تنگنا براى مجازات خویشتن نسبت به خطایى که از او سرزده بود قرار داد; سرانجام طىّ داستان مفصّلى خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله)رسید و به پیشگاه آن حضرت توبه خویش را عرضه نمود، و آیه 135 سوره آل عمران در حقّ او نازل شد، و توبه اش مقبول درگاه الهى افتاد وَ الَّذِینَ اِذا فَعَلُوا فاحِشَةً اَوْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوْبِهِمْ وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ اِلاَّ اللّهُ وَ لَمْ یُصِرُّوْا عَلى ما فَعَلُوْا وَ هُمْ یَعلَمُونَ; و آنها که وقتى مرتکب عمل زشتى شوند، یا به خود ستم کنند، به یاد خدا مى افتند و براى گناهان خود طلب آمرزش مى کنند و کیست جز خدا که گناهان را ببخشد و بر گناه اصرار نمىورزند، با این که مى دانند!»(7)

2 ـ در حالات فقیه بزرگ عالم شیعه، مرحوم آیت اللّه بروجردى (قدّس سرّه الشّریف) نقل شده که هرگاه عصبانى مى شد، و احیاناً به بعضى طلاّب درس خود پرخاش مى کرد، با این که این پرخاش همانند پرخاش پدر نسبت به فرزندش بود، بلافاصله از همین پرخاش مختصر، پشیمان شده و در مقام عذرخواهى و جبران بر مى آمد، و طبق نذرى که داشت، فرداى آن روز را براى جبران این کار روزه مى گرفت; و به این ترتیب، خود را در برابر این کار کوچک معاقبه مى فرمود.

 

 

3 ـ یکى از علماى بزرگ اخلاق نقل مى کرد که یکى از آقایان اهل منبر مى گفت: من در آغاز منبرم سلام بر امام حسین(علیه السلام) مى کنم و جواب مى شنوم، اگر جواب نشنوم منبر نمى روم! این حالت روحانى از آنجا براى من پیدا شد که روزى وارد مجلس مهمى شدم و واعظ معروفى را بر منبر دیدم، این خیال در دل من پیدا شد که بعد از او سخنرانى جالبى کنم و او را بشکنم! به خاطر این خیال غلط تصمیم گرفتم چهل روز به منبر نروم به دنبال این کار (معاقبه خویشتن در مقابل یک فکر خطا و خیال باطل) این نورانیّت در قلب من پیدا شد که پاسخ سلامم را به حضرت، مى شنوم.(8)

کوتاه سخن این که: مراقبه و سپس محاسبه در صورتى اثر قاطع دارد، که مسأله «معاقبه» و کیفرهاى مناسب، نسبت به نفس امّاره و هوى و هوسهاى سرکش را در پى داشته باشد و گرنه تأثیر آن بسیار ضعیف خواهد بود.

ولى این به آن معنى نیست که اعمال مرتاضان و بعضى از صوفیان منحرف را امضا کنیم، و بر داستانهایى که نمونه آن در پاره اى از کلمات «غزّالى» در «احیاءالعلوم» آمده است صحّه بگذاریم که مثلاً انسان براى ریاضت نفس یا جبران خطاهایى که از او سرزده، دست به اعمال خشونتبار نسبت به خویشتن بزند و مجازاتهاى خطرناک و ابلهانه اى نسبت به خود انجام دهد، بلکه منظور از «معاقبه» کارهایى شبیه آنچه در بالا آمد مى باشد، مانند روزه گرفتن، تعطیل کردن برنامه هایى که در معرض هوى و هوس است، و محروم ساختن خویشتن از پاره اى لذّات مادّى و امثال آنها.

به گفته مرحوم نراقى در معراج السّعاده: «اگر کار خلافى از او سرزد در مقام تنبیه خود بر آید; مثلاً، تن به عبادات سنگین و انفاق اموالى که مورد علاقه اوست بدهد، اگر لقمه حرام یا مشتبهى خورده خویشتن را مقدارى گرسنگى دهد، و اگر زبان به غیبت مسلمانى گشوده، مدح او کند یا با سکوت، خود را تنبیه، یا با ذکر خدا آن را جبران نماید; اگر شخص فقیر و تنگدستى را کوچک شمرده و نسبت به او توهین کرده، مال فراوانى را به او ببخشد، و همچنین نسبت به سایر معاصى و تقصیرات در مقام جبران برآید.»(9)


1. سوره قیامت، آیه 2.

2. معروف در میان مفسّران اسلام این است که «لا» در جمله بالا زائده و براى تأکیداست. این نکته نیز قابل توجّه است که براى «نفس لوّامه» تفسیرهاى مختلفى ذکر شده بعضى آن را اشاره به افراد کافر و عاصى دانسته اند که در روز قیامت خود را ملامت مى کنند، و بعضى اشاره به آنها در دنیا مى دانند که شایسته ملامتند هر چند خود را ملامت نکنند; ولى معنى بالا (وجدان بیدار ملامت کننده) از همه مناسبتر است، چرا که قرآن به آن قسم یاد کرده، قسمى که نشانه اهمّیّت فوق العاده آن است. (دقّت کنید)

3. نهج البلاغه، خطبه 193.

4. غرر الحکم                                 

5. همان مدرک، حدیث شماره 5153 .

6. در میان یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله) افراد زیادى بودند که نام ثعلبه داشتند، و این ثعلبه غیر از ثعلبة بن حاطب انصارى است که از پرداخت زکات خوددارى کرد، پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مسلمانان او را از جامعه اسلامى طرد کردند.

7. این داستان را بطور مشروح در کتب مختلفى از کتاب خزینة الجواهر صفحه 320 نقل کرده اند و فخر رازى در تفسیر در ذیل آیه آن را به صورت بسیار فشرده آورده است (تفسیر کبیر فخر رازى، جلد 9، صفحه 9).

 

8. داستان معروف على بن یقطین و ابراهیم جمال نیز نمونه دیگرى است.

9. معراج السّعاده، چاپ جدید، صفحه 703 (با کمى تلخیص)

* * *

«نیّت» و «اخلاص نیّت»گام چهارم: محاسبه
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma